جسم و روان چه نوع تأثیرات متقابلی بر روی یکدیگر دارند؟
حتی برای کارشناسان جامعه ی پزشکی، هنوز تأثیر جسم و روان بر روی یکدیگر، به درستی جا نیفتاده است. طبیعی است که ما روان پزشکان به بیمار به چشم بیمار جسم و روان نگاه نمی کنیم. این برداشت یا مفهوم که روان و جسم را دو پدیده ی جدا از همند، در روان پزشکی مطرح نیست. روان پزشکی برای روان، ماهیت عضوی قائل است. به هیچ وجه، هیچ عامل ماوراءطبیعی و جدا از جسم برای آن قائل نیست. از نظر روان پزشکی، روان یعنی عملکرد مغز. این تعریف ما از روان است. تا زمانی که مغز وجود دارد، روان هم وجود دارد. کافی است سه دقیقه خون به مغز نرسد تا مغز از کار بیفتد و در نتیجه از روان هم اثری نماند.نباید مسئله ی جسم و روان را با مسئله ی روح و جسم یکی بگیریم. روح مقوله ی دیگری است که ما اصلاً وارد حوزه ی بحث آن نمی شویم. جای بحث درباره ی این مسئله در دانشکده های الهیات و حوزه های علمیه و دانشکده های فلسفه و علوم انسانی است.
پزشکی به مثابه ی درخت بسیار بزرگ و تناوری است که روان پزشکی شاخه ی کوچکی از آن به حساب می آید. تشخیص، درمان یا پیشگیری بیماری های روانی، به عهده ی این شاخه ی کوچک است که هرگز با خودِ آن درخت تناور قابل مقایسه نیست. بنابراین درست نیست روان شناسی و روان پزشکی را از دانش پزشکی جدا کنیم.
این بیماری ها، و به دنبالش این رفتارها، ناشی از کنش و واکنش های بسیار ظریفی هستند که در ساختارهای مغز و اعصاب و جاهای دیگر روی می دهند و در یکی از افراد مبتلا، فشار خون، و در فرد دیگری افسردگی ایجاد کنند. بنابراین ما تأکید می کنیم که بیماری جسمی و روانی جدا از هم نمی توانند وجود داشته باشند. چیزی به جز این جسم نداریم تا من روان پزشک بخواهم درباره ی آن نظر بدهم.
گفتیم که رشته ای از فعل و انفعالات یا به عبارتی کنش و واکنش های ریز و ظریفی هستند که باعث بروز افسردگی یا اسکیزوفرنی یا هر بیماری دیگری می شود. وقتی فرد بیماری ادعا می کند که خداست یا دچار این پندار است که طلسم شده یا کسی او را جادو کرده است یا خیال می کند همسایه ها قصد کشتن او را دارند یا فکر می کند همه ی آدم های دنیا علیه او جبهه گرفته اند، به شدت افسرده و نگران است و ممکن است وسواس پیدا کند. همه ی این ها از همان تغییرات ریزساختاری مغز سرچشمه می گیرد. تغییر دیگری در جای دیگر بدن یا مغز، باعث مرض قند یا فشار خون می شود. یا ممکن است این تغییر موجب اختلال در عملکرد فرد شود. همه ی این ها مشابه هم هستند و از چگونگی کارکرد مغز و بدن ریشه می گیرند.
در مورد این که جسم و روان چه تأثیری بر روی یکدیگر دارند؟ اول این که ما روانی جدا از بدن نداریم و هرچه داریم جسم و کارکرد اندام ها است. دوم آن که هر آن چه که روان پزشک و روان شناس روی آن کار و مطالعه می کنند، همه فعالیت ها، کنش ها و واکنش های همین جسم است. هر کارشناسی بخشی از این کنش ها و واکنش ها را موضوع مطالعه و پژوهش و مداوای خود قرار می دهد و در آن مهارت و تخصص پیدا می کند. گستردگی دامنه ی فعالیت های مغز و بدن و سهولت مطالعه، عامل مهارت ها و تخصص هاست. وگرنه در عمل نمی توان میان کنش ها و واکنش ها، به طور کلی، حد و مرزی قائل شد.
مثال دیگری بزنیم؛ اگر نتیجه ی فعالیت های دستگاه بینایی را، «دیدن» یا «بینایی» بنامیم، مجموعه ی فعالیت های کلی مغز را می توان «روان» نامید. اگر دیدن، عملکرد چشم است، فکر کردن و تخیل و حافظه و... می شود عملکرد مغز. گریه کردن و شاد شدن هم می شود عملکرد مغز. اگر تا همین اندازه با هم به توافق و تفاهم برسیم، باز در می یابیم تفاوت ها از عضوها برمی خیزد و هیچ مسئله ای جدا از جسم و روان وجود ندارد. بیمار تب می کند و هذیان می گوید، بچه تب می کند و شب در خواب کابوس می بیند. کابوس چیست؟ کابوس یکی از نشانه های بیماری روانی است. هذیان چیست؟ هذیان هم نشانه ی بیماری روانی و روان پزشکی است. چه اتفاقی دارد برای این کودک می افتد؟ فرد حصبه ای چرا هذیان می گوید؟ او تب کرده و تبش بالا رفته است. بنابراین ممکن است بیماری جسمی، بیماری یا نشانه های بیماری روانی را به وجود بیاورد. ممکن است شخصی که افسرده می شود آنفارکتوس کند. پس بیماری روانی هم می تواند بیماری جسمی به وجود بیاورد. همه ی اعضا به هم وابسته اند:
چو عضوی به درد آورد روزگار *** دگر عضوها را نماند قرار
بنابراین، میان اعضای بدن هیچ نوع جدایی یا دیوار وجود ندارد. همه با هم در پیوندی کامل و هماهنگ کارکردی کلی به نام روان را به وجود می آورند. یک واحد کل و هماهنگ روانی زیستی و اجتماعی وجود دارد به نام انسان. زمانی که مسائل روانی و زیستی و اجتماعی این موجود، از هنجار خارج می شود فرد بیمار تلقی می شود؛ چه جسمی چه روانی.
چون این سؤال، پرسش دقیق، خوب و حساسی است، اجازه بدهید مثال بیاوریم: شخصی دچار بیماری افسردگی می شود. هیچ اشکالی غیر از این که در جایی از مغز او یا در داخل خونش موادی کم یا زیاد شده و تعادل را به هم زده وجود ندارد. از نظر عضوی مشکل در همین حد است. شکایت بیمار چیست؟ می تواند شکایت او ناراحتی از مغز تا نوک پا باشد. بیماری افسردگی می تواند خود را به صورت درد و یا سوء کارکرد در همه ی اندام های بدن نشان بدهد. پس تأثیر جسم و روان تأثیری متقابل و پیچیده است. ما داریم درباره ی انسان صحبت می کنیم. از موجودی با همه ی مشکلاتی که در خودش خلاصه می شود حرف می زنیم. ما از موجود دوپاره ای که جسم دارد، روان دارد و این دو از هم جدا هستند حرف نمی زنیم تا بگوییم که جسم چه تأثیری بر روان و روان چه تأثیری بر جسم می گذارد. هر دو یکی هستند و ریشه ی واحدی دارند.
منبع مقاله: جلیلی، احمد؛ (1386)، شناخت بیماری های روانی، تهران: نشر قطره، چاپ دوم
/م