زمینه پیدایش
آوردهاند که مردی پارسا بود، و بازرگانی که روغن گوسفند و شهد فروختی با او همسایگی داشت و به روز قدری از بضاعت خویش برای قوت زاهد فرستادی. زاهد چیزی به کار بردی باقی را در سبویی کردی و طرفی بنهادی. آخر سبو پر شد. روزی در آن مینگریست اندیشید که: اگر این شهد روغن به ده درهم بتوانم فروخت و آن را پنج گوسفند بخرم هر پنج بزایند و از نتایج ایشان رمهها پیدا آید و مرا استظهاری باشد و زنی از خاندان بزرگ بخواهم. لاشک پسری آید نام نیکوش نهم و علم و ادب بیاموزش و اگر تمردی نماید بدین عصا ادب فرمایم. این فکرت چنان قوی شد که ناگهان عصا برگرفت و از سر غفلت بر سبوی آویخته زد. در حال بشکست و شهد و روغن بر روی آن فرود آمد.(1)پیامها
1. در مقام منع و ناامید ساختن طرف خطاب در بازنگشتن وضع گذشته بر او به کار میرود.2. اگر فرد یا جامعهای بر راه خطا و ناصحیح قدم بردارد در مقام تنبّه و بازگردانیدن آن از رأی و فکر غلط و آنچه قابل انجام و به ثمر رسیدن نباشد، به کار میرود.
ضرب المثل های هم مضمون
ـ آنکه فیل میخرید رفت.ـ آن دکان برچیده شد.
ـ آن کاروان کوچ کرد.
ـ آن مَهمِه را لولو برد.
ـ آن دنبه را گربه برد.
ـ آن ورق برگشت.
ـ گاو آمد و خورد دفتر پارین را. (ظهوری)
ـ مرغی که تخم طلایی میکرد مُرد.
ـ آن مصر مملکت که تو دیدی خراب شد (خاقانی).
ـ آن قدح بشکست و آن ساقی نماند (عطار).
ـ آن قفس بگسست و آن هندو گریخت.(2)
اشعار هم مضمون
نه نیکویی ماند در دیدار او * نه طراوت ماند در رخسار او از جمالش ذرهای باقی نماند * آن قدح بشکست و آن ساقی نماند (عطار)آن قفس بشکست و ان طوطی گریخت * آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت.(3)
لغات
شهد: عسل، شیرینی.فروختی: میفروخت.
بضاعت: توانایی.
قوت: وعده غذایی.
رمه: بچه گوسفند.
استظهار: پشتگرمی.
لاشک: بدون شک.
تمرّدی: سرپیچی.
پی نوشت ها :
1. یحیی برقعی، کاوشی در امثال و حکم، قم، نمایشگاه و نشر کتاب، چ 2، 1364، ص 44.
2. ابراهیم شکورزاده بلوری، دوازده هزار مثل فارسی، مشهد، آستان قدس رضوی، چ 2، 1384، ص 51.
3. محمد علی حقیقت سمنانی، ضرب المثلهای منظوم فارسی، تهران، نشر گزاره، چ 1، 1374، ص 16.
مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما