زمینه پیدایش
«دهقانی بسیار مال و ضیاغ و متاع دنیوی داشت و دستگاهی به عقود و نقود. همیشه پسر را پندهای دلبند دادی و از استحفاظ مال و محافظت بر دقایق دخل و خرج و حُسن تدبیر معیشت در معاشرت و بذل و امساک مبالغتها نمودی و گفتی: ای پسر! مال به تبذیر مخور تا عاقبت تشویر نخوری و رنج تحصیل دانش بر تا روزگارت بیهوده صرف نشود که دنیا همه قارورهای است؛ قارورهای است شفاف گرفته. چون پدر درگذشت و آن همه خواسته و ساخته بر پسر بگذاشت، پسر دست اتلاف و اسراف برآورد. با جمعی از اخوان شیاطین خوان و سماط، افراط باز کشد و در ایامی معدود، سود و زیان نامحدود برافشاند. مادری داشت دانا و نیکورأی و پیش بین. پسر را گفت: پند پدر نگاه دار و استظهاری که داری، بیهوده از دست مده که چون آنگه که نباید، بدهی، آنگه که باید، نباشد و هیچ دوست را تا اوصاف او را به اوراق تجربت نیالایی، صاف مدان و تا مماخصت او را از مماذقت بازشناسی، دوست مخوان! دهقانزاده را از این سخن رغبتی در آزمایش حال دوستان پیدا آمد. به نزدیک یکی از آن یاران شد و از روی امتحان گفت: ما را موشی در خانه هست که بسیار خلل و خرابی میکند. موش نیم شبی بر هاونی دو منی ظفر یافت، آن را تمام بخورد. دوستان گفتند: شاید که هاون چرب بوده باشد و حرص موش بر چربی خوردن پوشیده نیست. دهقانزاده از آن تصدیق که کردند، بر اصدقای خود اعتماد بیشتر بیفزود و با اهتزاز هیجانی هر چه بیشتر، پیش مادر گفت: دوستان را آزمودم، بدین بزرگی خطایی بگفتم و ایشان به خردهگیری مشغول نگشتند و از غایت شرم و آزرم تکذیب نکردند و دروغ مرا راست برگرفتند. مادر از آن سخن بخندید و گفت: ای پسر! عقل بر این سخن میخندد، لیکن با هزار چشم باید بر تو گریست که آن چشم بصیرت نداری. دوست آن باشد که با تو راست گوید، نه آنکه دروغ تو را راست انگارد. پسر گفت: راست گویند که زن را محرم رازها نباید دانستن و همچنان به شیوه عنّه و سفه، اندوخته. فراهم آورده پدر را جمله به باد هوی و هوس برداد تا روزش به شب افلاس رسید و کارش از ملبس حریر و اطلس به فرش پلاس افتاد و بار نکبت، او را بر خاک مذلت نشاند. روزی به نزدیک همان دوست شد، در میان یاران دیگر نشسته بود و حکایت بیسامانی خود میگفت: در این میانه بر زبانش گذشت که دوش یک تای نان در سفره داشتم و موشی بیامد و پاک بخورد. همان دوست که اکاذیب و تُرَّهات او را لباس صدق پوشانید، از راه تمأخره و تخجیل گفت: مردمان! این عجب شنوید و این محال ببینید! موشی به یک شب نانی چگونه تواند خوردن؟!(1)پیامها
دوستان باید مانند آیینه، عیوب هم را به همدیگر گوشزد کنند.راستی و صداقت در دوستیها موجب رشد حقیقی و ضامن بقاء دوستیهاست.
کاربرد: در نکوهش دوستان فریبکاری که پیوسته از انسان تمجید میکنند و موجب غفلت انسان میشوند و در تشویق و توصیه به صداقت و راستی در دوستیها به کار میرود.
ضرب المثل های هم مضمون
دوست آن است که بگریاند، دشمن آن است که بخنداند.متکلم را تا کسی عیب نگیرد، سخنش صلاح نپذیرد.(2)
اشعار هم مضمون
آنکه عیب تو گفت، یار تو اوست * وانکه پوشیده داشت، مار تو اوست (اوحدی)از صحبت دوستی برنجم * کاخلاق بدم حَسَن نماید (سعدی)
به دوران دو کس را اگر دیدمی * به دور سر هر دو گردیدمی یکی آنکه گوید بد من به من * دگر آنکه گوید بدِ خویشتن (اسیری)
به نزد من آنکس نکوخواه توست * که گوید فلان خار در راه توست (سعدی)
دوست آن است کو معایب دوست * همچو آیینه رو برو گوید نه که چون شانه با هزار زبان * در قفا رفته مو به مو گوید ستایش سرایان، نه یار تواند * ملامتکنان دوستار تواند (سعدی)
کسی که عیب مرا میکند نهان از من * اگر چو چشم عزیز است، دشمن است مرا (صائب)
مؤمنان، آیینه یکدیگرند * این خبر را از پیمبر آورند (مولوی)
هر آن کس که عیبش نگویند پیش * هنر داند از جاهلی، عیب خویش(3) (سعدی)
ریشه های قرآنی حدیثی
رسول خدا(صلی الله علیه وآله): «اَلمؤمِنُ مِرآۀُ المُؤمِنِ؛ مؤمن، آیینه مؤمن است».(4)امام علی(علیه السلام): «مَن ابانَ لَکَ عَیبَکَ فَهُوَ وَ دُودُکَ، مَن ساتَرَ عَیبَکَ فَهُوَ عَدُوُّکَ؛ آنکه عیب تو را به تو مینمایاند، دوست توست و آنکه عیب تو را از [از تو] پنهان میدارد، دشمن توست».(5)
امام صادق(علیه السلام): «اَحَبُّ اِخوانی اِلَیَّ مَن اَهدی اِلَیَّ عُیُوبی؛ محبوبترین برادرانم نزد من کسی است که عیبهای مرا به من هدیه کند».(6)
لغات
تشویر: شرمساری، شرمندگی، اضطرابمماخصت: یگانگی و یکدلی
عنّه: بیعقلی
پینوشتها:
1. حسن ذوالفقاری، داستانهای امثال، تهران، مازیار، 1385، چ 2، ص 513.
2. غلامرضا حیدری ابهری، حکمتنامه پارسیان، قم، نشر جمال، 1385، چ 1، ص 536.
3. همان.
4. متقی هندی، کنز العمال، ترجمه: صفوۀ السقا، بیروت، مؤسسه الرسالۀ، 1389 هـ.ق، چ 1، ح 673.
5. تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ترجمه: سید جلال الدین محدث، دانشگاه تهران، 1360، چ 3، ح 8745.
6. ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ترجمه: علیاکبر غفاری، قم، مؤسسه نشر اسلامی، 1404 هـ.ق، چ 2، ص 466.
/م