زمینه پیدایش
چون زلیخا حشمت و اعزاز داشت * رفت و یوسف را به زندان باز داشت با غلامی گفت: «بنشان این دمش * پس بزن پنجاه چوب محکمش!» بر تن یوسف چنان باز و گشای * کاین دم، آهش بشنوم از دور جای!» آن غلام آمد بسی کارش نداد * روی یوسف دید و دل بارش نداد پوستینی دید مرد نیکبخت * دست خود بر پوستین بگشاد سخت مرد، هر چوبی که میزد، آشکار * نالهای میکرد یوسف زار زار چون زلیخا بانگ بشنودی ز دور * گفت: «آخر سختتر زن، ای صبور!» مرد گفت: «ای یوسف خورشیدفر!» * گر زلیخا بر تو اندازد نظر چون نبیند بر تو زخم چوب هیچ * بیشک اندازد مرا در پیچ پیچ برهنه کن دوش، دل بر جای دار * بعد از آن چوبی قوی را پای دار! تن برهنه کرد یوسف آن زمان * غلغله افتاد در هفت آسمان مرد، حالی، کرد دست خود بلند * سخت چوبی زد که در خاکش فکند چون زلیخا زو شنود آن بار آه * گفت: «بس! کاین آه بود از جایگاه گر بود در ماتمی صد نوحهگر * آه صاحبدرد آید کارگر!(1)پیامها
1. سخنی که از عمق جان گوینده برآید لاجرم در مخاطب تأثیر میگذارد.2. سخنان حاکم در صورتی در مردم تأثیر میکند که خود، مشکلات آنها را از نزدیک لمس کرده باشد.
3. مربی و معلم در صورتی موفق میشود که گفتههای او از روی اعتقاد باشد.
کاربرد: 1. در تشویق به یکرنگی و یکی بودن گفته و عمل به کار میرود. 2. در بیان شرط تأثیر سخنان گوینده گفته میشود.
ضرب المثل های هم مضمون
ـ تا دلی آتش نگیرد حرف جانسوزی نگوید.ـ خفته را خفته کِی کُنَد بیدار.
ـ ز دل هر چه برخاست بر دل نشیند.
ـ سخن کز دل آید، بُوَد دلپذیر.
ـ سخن کز دل برون آید نشیند لاجرم در دل.(2)
اشعار هم مضمون
نوحهگر گوید حدیث سوزناک * لیک کو سوز دل و دامان چاک (مولوی)هر چه از زبان رود نرسد هیچ بیش تا به گوش * در دل نرفت هر سخنی کان ز جان نخاست (کمال اسماعیل)(3)
ریشه های قرآنی حدیثی
امام علی(علیه السلام): «اَلکَلِمَةُ اِذا خَرَجَت مِنَ القَلبِ وَقَعَت فِی القَلبِ، وَ اِذا خَرَجَت مِنَ الِّسانِ لَم تَجاوَزِ الآذانَ؛ سخن که از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند، و چون از زبان بیرون آید، از گوش فراتر نرود.»(4)امام صادق(علیه السلام): «اِنَّ العالِمُ اِذا لَم یَعمَل بِعِلمِه زلَّت مَوعِظَتُهُ مِنَ القُلُوبِ کَما یَزِلُّ المَطَرُعَنِ الصَّفا؛ دانشمند، آنگاه که به علمش عمل نکند، پند و اندرز او از دلها فرو غلتد آن گونه که باران از روی تختهسنگ فرو میغلتد».(5)
لغات
حشمت: عظمت، شکوه.اعزاز: عزیز داشتن، احترام کردن.
غلغله: فریاد و هیاهو، همهمه.
فکند: افکند.
خفته: شخص خوابیده.
لاجرم: بدون شک، لابد.
چاک: پاره.
لیک: لکن.
کو: که او.
پی نوشت ها :
1. حسن ذوالفقاری، داستانهای امثال، تهران، مازیار، چ 2، 1385، ص 70.
2. غلامرضا حیدری ابهری، حکمتنامه پارسیان، قم، نشر جمال، چ 1، 1385، ص 659.
3. همان.
4. شرح نهجالبلاغه، ابن ابی الحدید، بیروت، دار احیاء التراث، چ 2، 1385، ج 20، ص 287.
5. شهید ثانی، منیة المرید، تحقیق: رضا مختاری، قم، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چ 1، 1409 هـ.ق، ص 146.
مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما