عطایش را به لقایش بخشیدم

درویشی را ضرورتی پیش آمد. کسی گفت: «فلان، نعمت وافر دارد و اگر بر حاجت تو واقف شود، در قضای آن توقف روا ندارد.» گفت: «من او را ندانم.» گفت: «مَنَت رهبری کنم.» دستش گرفت و نزد آن کس درآورد. یکی را دید لب
سه‌شنبه، 20 اسفند 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عطایش را به لقایش بخشیدم
عطایش را به لقایش بخشیدم

 





 

زمینه پیدایش

درویشی را ضرورتی پیش آمد. کسی گفت: «فلان، نعمت وافر دارد و اگر بر حاجت تو واقف شود، در قضای آن توقف روا ندارد.» گفت: «من او را ندانم.» گفت: «مَنَت رهبری کنم.» دستش گرفت و نزد آن کس درآورد. یکی را دید لب فرو هشته و ابرو در هم کشیده و تند نشسته، برگشت و سخن نگفت. پرسیدنش: «چه کردی؟» گفت: «عطایش را به لقایش بخشیدم!» مَبَر حاجت به نزدیک تُرُش روی * که از خوی بدش فرسوده گردی اگر گویی غم دل، با کسی گوی * که از رویش به نقد آسوده گردی(1)

پیامها

انسان‌های فرومایه و پست، ارزش حاجت خواستن ندارند، اگرچه گشاده‌دست باشند.
کاربرد: زمانی‌که انسان خسیسی از خدمتی که می‌بایست در حق دیگری انجام دهد، سرباز زند، این ضر‌ب‌المثل بکار برده می‌شود؛ همچنین، زبان حال کسی است که به انسان فرومایه و بدخلق نیاز پیدا کند و نخواهد از او حاجت بطلبد.
ضرب المثل های هم مضمون
آبرو را پیش هر ناکس مریز.
اگر از گرسنگی آب به دیوار بپاشم و بو کنم، دست به طرف نامرد دراز نمی‌کنم.
بهر دو نان، منّت دونان چرا؟ خاک خور و نان بخیلان مخور.
خون جگر خورم، نخورم نان ناکسان.
غم خور و نان غم‌افزایان نخور.
نه شیر شتر، نه دیدار عرب.(2)

اشعار هم مضمون

پیش جبین گرفته مکن عرض احتیاج * ای نابلد! مکوب دری را که باز نیست (فرهنگنامه امثال و حکم ایرانی)
سرمه‌ای را که بود منت غیری همراه * کور باد ار بکنم چشم بِدان سرمه سیاه گرم روزی نباشد تا بمیرم * به از نان خوردن از دست لئیمان (سعدی)
مرا ز نان جو خویش چهره کاهی به * که از شراب حریفان سفله، گلناری (امیدی رازی)
نخورد شیر، نیم خورده سگ * ور به سختی بمیرد اندر غار(3) (سعدی)

ریشه های قرآنی حدیثی

حضرت علی(علیه السلام): «لا تَسأَلِ الحَوائِجَ غَیرَ أَهلِها؛ حاجات خود را از نااهلان مخواه».(4)
حضرت علی(علیه السلام): «فَوتُ الحاجت اَهوَنُ مِن طَلَبِها اِلی غَیرُِ اَهلِها؛ روا نشدن حاجت، آسان‌تر است تا آن را از نااهل خواستن».(5)
امام سجاد(علیه السلام): به شخصی که می‌گفت: خدایا! مرا از بندگانت بی‌نیاز گردان، فرمود: «لَیسَ هکَذا، اِنَّما النّاسُ بِالنّاسِ، ولکِن قُل: اَلّهُمَّ اَغنِنی عَن شَرارِ خَلقِکَ؛ این چنین نیست؛ زیرا مردم به هم محتاجند. بگو: خدایا، مرا از بدان خلقت بی‌نیاز گردان!(6)

پی‌نوشت‌ها:

1. حسن ذوالفقاری، داستان‌های امثال، تهران، مازیار، 1385، چ 2، ص 653.
2. غلامرضا حیدری ابهری، حکمت‌نامه پارسیان، قم، مؤسسه نشر جمال، 1385، چ 1، ص 191.
3. همان.
4. الحکم، بنیاد پژوهش‌های اسلامی، مشهد، آستان قدس، 1417 هـ.ق، چ 1، ج 2، ص 172.
5. نهج‌البلاغه سید رضی، ترجمه: کاظم محمدی و محمد دشتی، قم، انتشارات امام علی(علیه السلام)، 1396 هـ.ق، چ 2، حکمت 66.
6. ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ترجمه: علی‌اکبر غفاری، قم، نشر اسلامی، 1404 هـ.ق، چ 2، ص 278.

منبع مقاله : مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط