زمینه پیدایش
یکی از توانگران عراق به مکه معظمه رفته بود. بعد از طواف و فراغ از اعمال حج چنان که رسم و تجارت است در بازار منا مال و اسباب خود را گشوده به خرید و فروش مشغول بود که ناگاه فقیر بیسر و پایی که زحمت گرسنگی کشیده بود و نان را جز در سفره دیگران ندیده از آنجا گذشت و آن سوداگر را با آن همه جمعیت دید. رشک و حسرت بر او برد، ایستاد و زبان طعن بر او گشاد و گفت: «ای دنیادار بیرحم و ای سختدلِ از خدا دور! فردای قیامت مکافات من و تو به یکسان چون خواهد بود؟ که تو با این همه سامان و نعمت از عراق و من با این همه رنج و محنت از بلاد هندوستان آمده بینوا و بیچیز باشم؟!» بازرگان چون این فقره را شنید گفت: «حاشا مکافات ما یکسان باشد؟! ای گدای فضول و ای طامع بیاصول! طرز درویشی و فقیری چنین نمیباشد که رشک و حسد بر اموال مسلمانان برند؟ مطلب تو از هندوستان آمدن به آنجا گدایی است نه طواف خانه کعبه، اگر میدانستم فردای قیامت جزای ما یکسان خواهد بود کجا روی به این راه میآوردم.» گدا گفت: «ای دنیادار این سخن از کجا غلط کردی.» بازرگان گفت: «استغفر الله، من آنچه حق بود گفتم من به فرمان خدا آمدهام». آنجا که فرموده: «وَأَذِّن فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجَالًا» خطاب به ابراهیم(علیه السلام) شده که مردمان را به این خانه بخوان و کسانی را که قدرت و استطاعت داشته باشند ندا در دهِ و بطلب تا بیایند. پس چون مرا محکم شد به فرمان آمدهام و تو بیطلب ناخوانده آمده فضولی کردی آنگاه این مثل را گفت: ناخوانده به خانه خدا نتوان رفت. ای گدا تو را نخوانده و حق تعالی فرموده: «ولا تُلقوا بِاَیدیکُم اِلیَ التَّهلُکه» و تو خود را در تهلکه انداختهای که چنین راهی را بیاذن و بیزاد و راحله با هزار محنت به جهت گدایی و سؤال و طمع و طلب آمدهای. ای گدای هرزه درآی جواب تو همین خواهد بود که بگویی من طفیلیام و این خود ظاهر است که عزت و حرمت مهمان و طفیلی یکسان نبود. آنچه حق تعالی فرموده از روی لطف و کرم به من داده است شکر او را به جای آوردم و آنچه موافق حکم الهی بر من واجب شده باشد از زکات و خمس و صله رحم همه را میگذارم و از حقّ الناس احتراز میکنم و تو فقیری و دعوی درویشی میکنی و حرص و طمع تو از همه زیادتر است و تو از قناعت و توکل بهره نداری و «خَسِرَ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةَ» شدی و مرتبه فقیری و درویشی لباس انبیاست که هر بیسر و پایی لایق نیست. تو درویشی را شنیدهای. و اما چاشنی او را نچشیدهای، پس آن درویش خجل و منفعل گشت و جماعتی که در آنجا حاضر بودند به کلمات بازرگان آفرین و تحسین کردند و این مثل از آن بازرگان مانده است که: «ناخوانده به خانه خدا نتوان رفت.» پس بازرگان چیزی به آن درویش داد و از خود خشنود کرد.(1)پیامها
از آداب میهمان این است که بدون دعوت به خانه میزبان نرود.کاربرد: 1. در مذمت کسی که بدون دعوت صاحبخانه در میهمانی او شرکت کرده است. 2. در بیان آداب مهمانی به کار میرود.
ضرب المثل های هم مضمون
ـ بیدعوت، به خانه خدا هم نمیروند.ـ تات نخوانند همی باش لنگ.
ـ تا نخوانندت، مرو از هیچ در
ـ ناخوانده بَرِ یار شوی، خوار شوی.
ـ هر که ناخوانده درآید، خجل آید بیرون.(2)
اشعار هم مضمون
بیجذبه دوستان ز جا نتوان رفت * هر راه که نیست رهنما نتوان رفت فریاد مؤذن بشنو تا دانی * ناخوانده به خانه خدا نتوان رفت(3) (سلیم تهرانی)ریشه های قرآنی حدیثی
رسول خدا(صلی الله علیه وآله): «یا علیُّ! ثَمانِیَة اِن اُهینوا فَلا یَلُومُوا اِلاَّ اَنفُسَهُم. اَلذّاهِبُ اِلی مائِدَةٍ لَم یُدعَ اِلََیها ...؛ ای علی! هشت نفرند که اگر اهانت شوند تنها باید خودشان را سرزنش کنند: اول آنکه بدون دعوت به مهمانی میرود ...»(4)لغات
بازار منا: نام بازاری در مکه.سوداگر: بازرگان.
رشک: حسد، غبطه.
طامع: طمعکار.
محنت: رنج.
بلاد: شهرها.
فقره: مورد.
بیاصول: بیاصل و ریشه.
تهلکه: هلاکت.
خسرة الدنیا و الاخره: زیانکار در دنیا و آخرت.
چاشنی: مقداری از غذا که برای مزه کردن بچشند.
تات: تا تو را. بر: در کنار.
پینوشتها:
1. حسن ذوالفقاری، داستانهای امثال، تهران، مازیار، چ 2، 1385، ص 817.
2. غلامرضا حیدری ابهری، حکمتنامه پارسیان، قم، نشر جمال، چ 1، 1385، ص 673.
3. محمد علی حقیقت سمنانی، ضرب المثلهای منظوم فارسی، قم، نشر گزاره، چ 1، 1374، ص 420.
4. علامه مجلسی، بحارالانوار، بیروت، دار احیاء التراث، چ 3، 1403 هـ.ق، ج 75، ص 444.
مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما
/ج