ابوالفتوح جمال الدین حسین بن علی بن محمّدبن احمدخزاعی، دانشمند، فقیه، ادیب، واعظ و مفسّر قرآن کریم است که با تفسیر بزرگ روض الجنان و روح الجنان که نخستین تفسیر فارسی شیعی به شمار می رود، نامبردار است. وی آن گونه که از همین تفسیر دانسته می شود، در برخی از دانشهای روزگار خود استاد بوده و در نحو، قرائات، فقه، اصول فقه، حدیث و تاریخ چیرگی داشته است.
ابوالفتوح را می توان استاد نثر پارسی دری و یکی از چهره های تابناک ادبیّات و زبان ملّی ایران نیز نامید.
منتخب الدین رازی (504- ح600) که از شاگردان ابوالفتوح است، درباره ی استاد خود می نویسد:
شیخ امام جمال الدین ابوالفتوح حسین بن علی بن محمّد خزاعی رازی دانشمند، واعظ، مفسّر و متدیّن. او را آثاری است، از آن جمله: تفسیری با نام روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن در بیست مجلّد، و روح الأحباب و روح الألباب فی شرح الشهاب؛ هر دو کتاب یاد شده را من بر نویسنده ی آنها قرائت کرده ام.(1)
ابن شهر آشوب (489-588)، یکی دیگر از شاگردان ابوالفتوح درباره ی او می نویسد:
استاد من ابوالفتح بن علی رازی از آثار اوست: روح الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن، که به زبان پارسی است، ولی شگفت است، و دیگر شرح شهاب.(2)
این دو تن در شرح حال استاد خود، مقام او را در حدیث و فقه و تفسیر و روایت مورد توجّه قرار داده اند، و در آثار خود به نام شماری از استادان و شاگردان و اعضای خاندان ابوالفتوح اشاره کرده اند.
عبدالجلیل رازی قزوینی(504-585) که از همروزگاران و همشهریان ابوالفتوح است در کتاب بعض مثالب النواصب فی نقض بعض فضائح الروافض معروف به النقض که در پاسخ به کتاب بعض فضائح الروافض و نقد رویکردهای اهل سنّت نوشته شده، از دیدگاه های شیعی ابوالفتوح سخن به میان آورده، و برخی از سخنان ابوالفتوح را درباره ی امامت و مسائل پیرامون آن نقل کرده است.
از آنچه عبدالجلیل رازی درباره ی ابوالفتوح و دیدگاهها و آثار او نگاشته چنین دانسته می شود که وی در آن روزگار شخصیتی شناخته شده و پرآوازه، و آثار او از مقبولیت ویژه ای برخوردار بوده است.
عبدالجلیل ضمن یادکرد عالمان بزرگ و نامی شیعه که می توان از آنان به مفاخر شیعه تعبیر کرد، از ابوالفتوح رازی چنین یاد می کند:
و خواجه امام ابوالفتوح عالم که مصنّف بیست مجلّد است در تفسیر قرآن و مؤلّف کتاب شرح الشهاب النبوی است که همه ی طوائف اسلام به خواندن و نوشتن آن راغب اند.(3)
وی همچنین در پاسخ به نویسنده ی فضائح می نویسد:
و اگر شیعه ی امامیه خواهند که از مفسّران خود لافی زنند از جماعتی نامعتبر نامعروف نزنند که خواجه آورده است. از تفسیر محمّدباقر(ع) لاف زنند و از قول جعفرصادق(ع) و از تفسیر حسن عسکری(ع) و بعد از آن تفسیر کبیر بوجعفر طوسی و تفسیر شیخ محمّدفتّال و تفسیر خواجه بوعلی طبرسی و تفسیر شیخ جمال الدین ابوالفتوح رازی رحمة الله علیهم و غیرهم که همه خبیر و عالم بوده اند؛ اوّلیان همه معصوم و آخریان همه عالم و امین و معتمد.(4)
افزون بر یادکرد این سه تن، شماری از دانشمندان و تاریخ نگاران از ابوالفتوح رازی نام برده اند و هر یک در آثار خود به گوشه هایی از رویدادهای زندگی ابوالفتوح، هرچند کوتاه و گذرا، اشاره کرده اند.
قطب الدین محمّدبن حسین بیهقی کیدری ( زنده در 576) از او با عنوان « شیخ امام» یاد کرده است.(5)
عبدالکریم بن محمّد رافعی قزوینی( درگذشت: 623) در کتاب خود با نام التدوین فی أخبار قزوین از یکی از استادان ابوالفتوح نام برده است.(6)
حمدالله مستوفی قزونی (درگذشت: 740) به هنگام سخن از شهر ری ابوالفتوح رازی را از جمله « اکابر و اولیا» بر شمرده است.(7)
ملاّ احمد مقدّس اردبیلی( در گذشت: 993) پیرامون آرامگاه ابوالفتوح سخنی دارد که در جای خود حائز اهمیت است.(8)
قاضی نورالله شوشتری (956-1073) نیز در شرح حالی که از ابوالفتوح نگاشته از او با عبارت « قدوة المفسّرین» و « از اعلام علمای تفسیر و کلام و عظامی ادبای انام» یاد کرده است.(9)
محمّدباقر مجلسی(10)(1037-1110)؛ میرزا عبدالله افندی اصفهانی(11) (1066-1130)، میرزا محمّد حسن حسینی زنوزی(12) (1172-1218)، میرزا محمّدباقر موسی خوانساری(13)(1226-1313)، محدّث نوری(14) (1254-1320)، سیّدمحسن امین عاملی(15)(1284-1371) شیخ آقابزرگ تهرانی(16)(1293-1389)، شیخ عبّاس قمی(17)(1294-1359)، محمّدعلی مدرّس تبریزی(18)(1296-1373) و... از دیگر دانشمندان و عالمانی هستند که از ابوالفتوح رازی در آثار خود یاد کرده اند.
تولّد ابوالفتوح
ابوالفتوح رازی در میان خاندانی بزرگ و نام آور در نیمه ی دوم سده ی پنجم هجری در شهر ری دیده به جهان گشود.از تاریخ دقیق تولّد او جایی سخن به میان نیامده است. علاّمه قزوینی از روی پاره ای قرائن و نشانه ها تاریخ تولّد ابوالفتوح را در حدود سال 480 دانسته است. وی در این باره می نویسد: بنا به تصریح ابن شهرآشوب(19)، ابوالفتوح رازی بدون واسطه از ابوعلی حسن بن محمّدبن حسن طوسی پسر شیخ طوسی روایت کرده است و آن گونه که ابن حجر عسقلانی می نویسد ابوعلی حدود سال 500درگذشته است(20) و اگر ابوالفتوح به هنگام روایت از ابوعلی دست کم بیست ساله بوده باشد، تولّد وی ممکن نیست چندان پیش از 480 روی داده باشد.
افزون بر اینکه ابوالفتوح در تفسیر خود از زمخشری به عنوان استاد خود یاد می کند(21)، و از آنجا که زمخشری در سال 467 به دنیا آمده است، و معمولاً سنّ شاگرد از استاد کمتر است، می توان چنین نتیجه گرفت که ابوالفتوح باید پس از این تاریخ یا دست کم در حدود همین سال، ولی نه چندان مقدّم بر آن، به دنیا آمده باشد.(22)
روزگار ابوالفتوح
ابوالفتوح در روزگار حاکمیت سلجوقیان (حکومت: 429-552) می زیست. سلجوق نام جدّ طغرل بیک، نخستین سلطان سلجوقی و فرزند شخصی به نام میکائیل است که در دوران حاکمیت محمود غزنوی به سال 375همراه برادرانش به ماوراءالنهر و بخارا آمدند. جایگاه ویژه آنان در ترکستان سبب شد تا سلطان غزنوی به آنها احترام گذارد، امّا پس از مدّتی میانشان اختلاف افتاد و سرانجام در روزگار مسعود غزنوی، در پی جنگی میان فرزندان میکائیل و سپاه مسعود، سلجوقیان پیروز شدند. طغرل بیک پس از این پیروزی به نیشابور رفت و به نام او خطبه خواندند و این چنین دولت سلجوقیان در ایران به سال 429 بنیان نهاده شد.از سلجوقیان سه تن به نام های طغرل بیک (حکومت: 429-455)، آلب ارسلان (حکومت: 455-465ظ) و ملکشاه(حکومت: 465-485) تا اواخر سده ی پنجم به عنوان قدرتمندترین حاکمان مستقلّ سلطنت کردند و تقریباً تمامی منطقه ی اسلامی را به جز مصر و شمال آفریقا زیر سلطه ی خود داشتند. پس از آنها، سلطان برکیارق(حومت: 487-498) و محمّدشاه (حومت: 498-511) روی کار آمدند و زمانی را به اختلاف سپری کردند. سپس دوران حکومت سلطان سنجر (حکومت: 511-552) فرا رسید و او تا اواسط سده ی ششم بر ایران حکم راند.(23)
در سده ی پنجم فعّالیت شیعیان امامی و اسماعیلی بسیار گسترش یافته بود و از آنجا که در شرق ایران علیه آنان تبلیغات زیادی صورت می گرفت و مردم هم نسبت به اسماعیلیان بدبین شده بودند، حکومتها می کوشیدند از راه مبارزه با این گروهها خود را پاک دین و مصلح نشان دهند. افزون بر اینکه محبوبیت آنان نزد خلفای عبّاسی نیز در گروه همین مبارزه بود.(24)
درباره ی اوضاع مذهبی این دوره و مسائل و مشکلات شیعیان در سده ی پنجم و نیمه ی نخست سده ی ششم، بیشترین آگاهیها از کتاب النقض اثر عبدالجلیل رازی قزوینی(504-585) به دست می آید. وی این کتاب را در حدود سال 560 در پاسخ به کتابی با عنوان فضائح الروافض نگاشته است. او در این اثر، ضمن ارائه ی گزارشهای دقیق و یگانه از برخورد سلجوقیان با شیعیان، به دفاع از شیعه پرداخته است؛ هرچند که کوشیده برخوردهای تند و قهرآمیز سلجوقیان را نادیده انگارد و چنین وانمود کند که رفتار آنان با شیعیان دوستانه بوده است.
با این حال، از مجموع آنچه در این باره در کتاب فضائح آمده و عبدالجلیل رازی در النقض بدان پرداخته، چنین دانسته می شود که در آغازِ حکومت سلجوقیان، و بیشتر در دوران حکمرانی سه پادشاه نخست، شیعیان با فشارها و سخت گیری های زیادی روبرو بوده اند، ولی در اواخر این حکومت، با شیعیان بر پایه ی تسامح و مدارا رفتار شده و سخت گیری ها و فشارها کاهش یافته است.
نویسنده ی فضائح درباره ی شیعیان می گوید:
در هیچ روزگاری از قوّت نداشتند که اکنون چه دلیر شده اند و به همه ی دهان سخن می گویند. هیچ سرایی نیست از ترکان که در او ده و پانزده رافضی نیستند و در دیوانها هم دبیران ایشان اند و اکنون بعینه همچنان است که در عهد مقتدر خلیفه بود.(25)
در این باره گفتنی است که تاریخ نگاران اهل سنّت، روزگارِ مقتدر، خلیفه ی عبّاسی را روزگار چیرگی رافضیان در بسیاری از مناطق می دانند. چه آنکه در این روزگار بویهیان به حکومت رسیدند و شیعیان قدرت گرفتند.
در فضائح همچنین آمده است:
در عهد سلطان ماضی محمّد بن ملکشاه نوّر الله مضجعه اگر امیری کدخدای رافضی داشتی بسی رشوت به دانشمندان سنّی دادی تا بگفتندی که او رافضی نیست، سنّی است یا حنفی. اکنون کدخدایان همه ی ترکان و حاجب و دربان و مطبخی و فرّاش بیشتر رافضی اند و بر مذهب رفض مسئله گویند و فتاوی کنند بی تقیّه.(26)
در اینجا بی مناسبت نخواهد بود اگر برای آگاهی بیشتر از اوضاع شیعیان در روزگار سلجوقیان به دوران وزارت بانفوذترین وزیر سلجوقی اشاره کنیم. او خواجه نظام الملک(408-485)، وزیر آلب ارسلان و پسرش ملکشاه سلجوقی است که از حامیان و هواداران سرسخت تسنّن بود و به دفاع از تسنّن و گسترش عقاید اشعری و شافعی، مدارس نظامیه را بنیان نهاد. سخت گیری او بر شیعیان، به ویژه شیعیان اسماعیلی در تاریخ بسیار شهرت دارد. در کتاب فضائح نیز به این سخت گیری اشاره شده و عبدالجلیل درصدد پاسخ به آن برآمده است. وی در این باره محبوبیت و احترام شماری از دانشمندان شیعه را نزد نظام الملک یادآور می شود و می گوید: اینان کسانی نبودند « که خواجه ای چون نظام الملک بر ایشان تطاول کند، که ایشان را عطایای بسیار داده است و شفقت های بی مرّ نموده»(27).
با توجّه به آنچه گفته شد، باید افزود که این سخت گیری بیشتر برای باطنیان و اسماعیلیان وجود داشت؛ چه آنان در پی به دست آوردن قدرت بودند و نمایندگی دولت فاطمی مصر را در ایران بر عهده داشتند، و در این میان شیعیان امامی که به ظاهرِ شریعت پای بند بودند و آثار حدیثی و فقهی آنان در دسترس همگان قرار داشت، و در آن روزگار مدّعی امامت و رهبری جامعه نبودند، کمتر هدف تیغ سخت گیری سلجوقیان واقع می شدند، هر چند که شناسایی شیعیان از باطنیان نیز برای عوام کار ساده ای نبود. در سیاست نامه آمده است: هنگامی که یکی از ترکان دهخدایی را که از باطنیان بود به دبیری برگزید، آلب ارسلان او را بازخواست نمود و چون آن باطنی را نزد وی آوردند بدو گفت: تو باطنی ای و می گویی خلیفه ی خدا حق نیست؟ او گفت: ای خداوندا! بنده باطنی نیست، شیعی ام، یعنی رافضی. سلطان گفت: مذهب روافض چنان نیکومذهبی است که آن را سپر مذهب باطنی کرده ای؟! این بد است و آن از بد بدتر.(28)
به هر روی، شیعیان نیز در آن اوضاع برای حفظ خود ملاحظات کافی داشتند و نمی خواستند تا با سنّیانی که در اکثریت بودند درگیر شوند، که البته در این میان عاملی هم به شیعیان مدد می رساند و آن کارآیی آنان در امر دبیری بود. این ویژگی موجب شد تشیّع در آن روزگار نه تنها رو به خاموشی و افول ننهد، بلکه رشد و گسترش نیز یابد. وزارت تنی چند از شیعیان در حکومت عبّاسیان و سلجوقیان گواه آشکاری بر این مدّعاست.
شیعیان ری در روزگار ابوالفتوح رازی
در سده های پنجم و ششم هجری به طور کلّی پیروان سه مذهب فقهی در ری حضور داشتند: شیعیان، حنفیان و شافعیان، که در این میان، جمعیت شیعیان بیشتر از دو گروه دیگر بود و بیش از نیمی از جمعیت شهر را در بر می گرفت. پس از شیعیان، حنفیان قرار داشتند و شافعیان در اقلیت بودند.اختلاف مذاهب از سده ی چهارم تا سده ی هفتم هجری از مسائل مهمّ فرهنگی ری بود، به گونه ای که گاه این اختلافات، آتش خشونت و درگیری را نیز میان آنان بر می افروخت.
ریشه ی این اختلافها بحث های کلامی و عقیدتی بود. افزون بر دو فرقه ی عمده ی کلامی اشاعره و معتزله در حوزه ی اهل سنّت، شیعه نیز دارای دیدگاههای کلامی خاصّ خود بود. در دوران حکومت آل بویه کلام شیعه و معتزله در ری رونق یافت. ابن العمید و صاحب بن عبّاد، دو وزیر دانشمند آل بویه گرایش های معتزلی داشتند، ولی غزنویان و سلجوقیان به مذهب اشاعره تمایل نشان می دادند و همین امر مسائل و مشکلاتی را برای شیعیان و معتزله در ری ایجاد کرد.
اختلافها و درگیری های فرقه ای در آن روزگاران چنان گسترش یافته بود که مجلس شاهان و امیران را نیز بی نصیب نمی گذاشت و در حضور آنها بحث و مناظره صورت می گرفت. افزون بر اینکه گروههای مخالف علاقه داشتند در محافل یکدیگر نیز شرکت جویند. عبدالجلیل رازی در این باره می نویسد:
چو گویند که خراسان مذکّری رسیده است، شیعیان خواهند که بشنود که مذهب او در اصول دین، به مذهب این مجبّران مانندگی دارد یا نه، در حبّ علی(ع) و آل او چگونه اعتقاد دارد و اگر حنفی باشد، خواهند که بدانند که کرّامی است یا معتزلی یا نجّاری یا خود مذهب ابوحنیفه دارد مطلقاً در اصول دین و فروع شریعت.(29)
در چنین اوضاعی شیعیان به نوعی زندگی مسالمت آمیز روی آوردند. شیعیان در محیطی زندگی می کردند که سنّیان فراوان بودند و حکومت از آنِ سنّیان بود و عالمان زیادی از اهل سنّت در آن می زیستند، و عاملی که نقشی تأثیرگذار در حفظ شیعه در آن دوران داشت، تسامح آنان در برابر سنّیان حاکم بود. به این معنا که از پرداختن به مسائلی که اهل تسنّنن در مورد آن حسّاسیت داشتند، خودداری می ورزیدند و این گاهی تأیید پاره ای از دیدگاههای اهل سنّت را در پی داشت.(30)
افزون بر این، باید گفت: اختلاف میان فرقه های اهل سنّت با یکدیگر خود عاملی در جهت حفظ و نفوذ شیعیان در ری به شمار می رفته است. قزوینی در آثار البلاد به نزاع میان حنفیان و شافعیان تصریح دارد و در این باره می نویسد:
اهل ری شافعی و حنفی اند. اصحاب شافعی کمتر از اصحاب بوحنیفه اند؛ عصبیت میان آنان وجود دارد، به طوری که به جنگ نیز کشیده شده. شافعیان با آنکه کمترند امّا بر حنفیان غلبه دارند.(31)
او در این عبارت موقعیت برتر شیعه را نادیده گرفته و کوشیده شافعیان را پیروز نشان دهد. این حالی است که یاقوت حموی در آغاز سده ی هفتم گزارش مفصّلتری از وضع مذهبی ری به دست داده است و می نویسد:
مردم شهر سه طایفه بودند: شافعیان که کم شمار بودند؛ حنفیان که بیش بودند و شیعیان که وجه غالب شهر با آنان بود. چه آنکه نیمی از مردم شهر شیعه بودند و در میان روستاییان نیز جز اندکی از پیروان بوحنیفه، همگی شیعه بودند، و حتّی یک شافعی در میان آنان نبود. آن گاه عصبیت میان سنّیان و شیعیان پدیدار شد. حنفیان و شافعیان علیه شیعیان دست به دست یکدیگر دادند و جنگی سخت میان آنان در گرفت. این جنگ و درگیری تا بدانجا پیش رفت که حتّی یک شیعه ی شناخته شده باقی نگذارد.
چون شیعیان از میان رفتند میان پیروان بوحنیفه و شافعی آتش عصبیت برافروخته شد و آنان با یکدیگر به درگیری و نزاع پرداختند. در این درگیریها گرچه شافعیان کم شمارتر از حنفیان بودند، ولی خداوند آنان را بر حنفیان چیرگی داد. روستاییان که همگی بر مذهب بوحنیفه بودند با تیغهای برهنه به شهر می آمدند و پیروان مذهب خویش را یاری می رساندند، و در این میان چیزی آنان را بی نیاز نمی ساخت تا اینکه شیعیان را از میان برداشتند.
اینک این محلّه های ویران که در برابر دیدگان توست، محلّه های شیعیان و حنفیان است، و این محلّه ها که به محلّه ی شافعیان نامبردار است، از کوچکترین محلّه های ری به شمار می رود، و از شیعیان و حنفیان کسی که بتواند مذهب خویش را آشکار کند، باقی نمانده است. خانه های ایشان همه در زیر زمین و راههایی که به این خانه ها منتهی می شود در نهایت تاریکی، و آمد و شد برایشان سخت دشوار است. اینان این شیوه را در برابر یورشهای پی در پی سپاهیان برگزیده اند؛ چه آنکه اگر این گونه نبود حتّی یک تن از آنان باقی نمی ماند.(32)
آنچه در عمل به وقوع پیوست آن بود که شیعیان به گونه ای استوار در روی باقی ماندند، حتّی حنفیان نیز تا مدتی در برخی مناطق روستایی پا بر جا بودند، امّا از شافعیان اثری در ری باقی نماند.(33) حمدالله مستوفی (درگذشت: 750) درباره ی وضع مذهبی ری در زمان خود می نویسد:
اهل شهر و اثر والایات شیعه ی اثناعشری اند، الّا دیه قوهه و چند موضع دیگر.
ابوالفتوح و مجلس وعظ
ابوالفتوح رازی در میان مردم روزگار خویش دانشمند و واعظی پرآوازه بود. مجالس وعظ و خطابه در دوران ابوالفتوح اهمیت زیادی داشت. این مجالس در حکم مدارس عمومی بود و گروههای گوناگون مردم در آن شرکت می جستند. واعظان آداب و رسوم ویژه ای داشتند. پیش از وعظ و رسمیت یافتن مجلس، یک تن به نام معرّف، نام و لقب واردان را به آواز بلند اعلام و هر کس را به جای مناسب خود راهنمایی می کرد. چون مجلس آماده می شد، قاریان مخصوص به تلاوت قرآن می پرداختند و پس از آن مشایخ وعظ خطبه ای می خواندند، و یکی از آیات قرآن را به فراخور مجلس، تفسیر می کردند، و پس از آن به توبه و انابه و اندیشیدن و بندگی خداوند فرا می خواندند، و این مجالس برای ارشاد و روشن ساختن اندیشه های مردمان، سخت مؤثّر می افتاد.(34)گرچه درباره ی رابطه ی میان ابوالفتوح با حاکمان روزگار خویش آگاهی چندانی در دست نیست و به درستی نمی دانیم او در روزگار اختلافهای فرقه ای و در دوران حکومتهای پیرو اهل سنّت در ری چگونه می زیسته است، امّا آنچه مسلّم است این است که او در میان مردم روزگار خویش از احترام زیادی برخوردار بوده و همواره او را ارج می نهادند و برای شنیدن نصایح و پند و اندرز وی در مجلس وعظ او شرکت می جستند.
میرزا عبدالله افندی به نقل از شرح شهاب الأخبار ابوالفتوح در شرح حدیث « پیوسته خداوند این دین را از سوی مردی بدکار حمایت می کند» پس از ذکر احوال مؤلّفةالقلوب می نویسد:
همچون این پیشامد برای من روی داد: در روزگار جوانی، در خان معروف به خان علان، مجلسی برپا می کردم، و گروهی به مجلس من حضور می یافتند، و از این راه نزد مردم مقبولیت یافته بودم. گروهی از آشنایانم بر من رشک ورزیدند، و نزد والی به بدگویی علیه من پرداختند.
والی مرا از برگزاری مجلس باز داشت. در همسایگی من مردی از یاران سلطان می زیست، و آن روزها روزهای جشن و سرور بود و او از روی عادت بنا داشت به باده گساری بپردازد. وی چون شنید مرا از برگزاری مجلس بازداشته اند، از تصمیم خود منصرف شد، و بی درنگ نزد والی رفت و او را از رشک و دروغ گویی آن گروه آگاه ساخت.
آن مرد سپس بازگشت و مرا از خانه ام به مجلس برد و بر فراز منبر جای داد و خود تا پایان مجلس نشست.
من به مردم گفتم: این همان است که پیامبر اکرم(ص) گفته: « پیوسته خداوند این دین را از سوی مردی بدکار حمایت می کند».(35)
نویسنده ی ریاض العلماء، در ادامه می افزاید:
ممکن است خان علّان منسوب به علّان کلینی باشد که در کتابهای رجال از او نام برده اند. وی همروزگار کلینی، بلکه دایی او بوده است.(36)
علّامه قزوینی نیز درباره ی این حکایت می نویسد:
بر حسب ظاهر شاید برای ما تا اندازه ای غریب به نظر آید که مؤلّف کتاب جزای نیکی و احسان آن مرد و شفاعت وی از مؤلّف در نزد والی و به اصلاح آوردن کار او را بدین طریق داده که علناً او را بر منبر فاجر خوانده و او را یکی از مصادیق حدیث مذکور « إنّ الله لیؤیّد هذا الدّین بالرّجل الفاجر» قرار داده، ولی چون خصوصیات این واقعه به دست ما نیست بدون شکّ باید فرض نمود که مؤلّف را قطعاً عذری شرعی در این گونه رفتار نسبت بدان مرد همسایه بوده.(37)
نکته ی دیگری که از این نقل دانسته می شود این است که با وجود شخصیت ممتاز و اقبال مردم به سوی ابوالفتوح، حکومت وقت با وی در ارتباط نبوده و او نیز مناسبتی با حکومتیان نداشته است؛ زیرا تنها در اثر شکایت برخی از وی، والی دستور داده مجلس وعظ او تعطیل شود و از برگزاری مجلس وعظ او جلوگیری کرده است. اگر او با والی رابطه داشت، و والی او را می شناخت، رفتارهای حسودانه مشکلی برایش ایجاد نمی کرد.(38)
پی نوشت ها :
1. الفهرست، ص 48.
2. معالم العلماء، ص 141.
3. النقض، ص 51.
4. همان، ص 304. برای آگاهی بیشتر از آنچه عبدالجلیل رازی در کتاب خود به صورت پراکنده پیرامون ابوالفتوح و آثارش به رشته ی تحریر درآورده، می توان به النقض، صفحات 194-195، 282، 299، 319، و تعلیقات سودمند محدّث ارموی بر این کتاب ( تعلیقه ی 30) مراجعه کرد.
5. حدائق الحقائق فی شرح نهج البلاغة، ج1، صفحات 462-465؛ ج3، صفحات 1233-1234 ( نقل از: مجموعه آثار، ج15، ص 132).
6. التدوین فی أخبار قزوین، ج2، ص 293.
7. نزهة القلوب، ص 54.
8. حدیقه الشیعه، ص 336. ( نقل از مقالات قزوینی، ج1، صص 29-31).
9. مجالس المؤمنین، ج1، صفحات 489-490.
10. بحارالأنوار، ج1، ص 22؛ ج102، صفحات 61، 176 و...
11. ریاض العلماء، ج2، صفحات 156-163.
12. ریاض الجنّة، ج2، صفحات 458-461.
13. روضات الجنّات، ج2، صفحات 314-317.
14. خاتمة مستدرک الوسائل، ج3، ص 72.
15. أعیان الشیعة، ج6، صفحات 124-126.
16. طبقات أعلام الشیعة، ج2 ( القرن الخامس و السادس)، صفحات 79-80.
17. الکنی و الألقاب، ج1، ص 135.
18. ریحانةالأدب، ج7، صفحات 226-229.
19. بنگرید به: مناقب آل بی طالب، ج1، ص 9.
20. لسان المیزان، ج2، ص 250. ابن تاریخ در گذشت نمی تواند صحیح باشد؛ زیرا آن گونه که از کتاب بشارة المصطفی اثر عمادالدین محمّدبن ابوالقاسم طبری آملی - که از شاگردان ابوعلی طوسی است- دانسته می شود وی تا سال 511 زنده بوده است. عمادالدین طبری در این کتاب در نقل احادیث، محلّ سماع حدیث را از مشایخ خود و نیز تاریخ آن را آورده و سال 511 در چندین مورد در نقل خبری از ابوعلی طوسی ذکر شده است ( برای نمونه بنگرید به: حدیث ش 1، 5، 17، 38، و...).
21. در این باره بنگرید به: بخش « استادان ابوالفتوح» از کتاب حاضر.
22. مقالات قزوینی، صفحات 46-49.
23. بنگرید به: طبرسی و مجمع البیان، ج1، صفحات 3-39.
24. تاریخ تشیّع در ایران، صفحات 389-390.
25. النقض، ص 53-54.
26. النقض، ص 81.
27. النقض، ص 108.
28. بنگرید به: سیاست نامه، صفحات 216-217.
29. النقض، ص 74.
30. بنگرید به: طبرسی و مجمع البیان، ج1، صفحات 2-31، 124-136؛ تاریخ تشیّع در ایران، صفحات 389-414.
31. آثار البلاد، ص376( نقل از: تاریخ تشیّع در ایران، ص 509).
32. معجم البلدان، ج3، ص 117.
33. بنگرید به: تاریخ تشیّع در ایران، صفحات 508-509.
34. طبرسی و مجمع البیان،، ج1، ص 48.
35. ریاض العلماء، ج2، ص 131.
36. ج2، ص 161.
37. مقالات قزوینی، صفحات 43-44.
38. مجموعه آثار، ج1، ص 80.
باهر، محّمد؛ (1389)، پیشوای مفسّران، تهران، همشهری، چاپ اول، بهار 1389