جلوه های تدبیر، مدیریت و فرماندهی شهدا

فرمانده در قلب نبرد

حاج حسن مثل یک پدر بود. با این که سن و سال متوسطی داشت ولی بچه ها حرف شنوی عجیبی از ایشان داشتند. سعی می کرد مشکلات بچه ها را تا حد توان حل کند. یخ به بچه ها برساند. اگر می دید سنگری پتو ندارد، بلافاصله اشکش جاری می شد.
پنجشنبه، 1 خرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فرمانده در قلب نبرد
فرمانده در قلب نبرد

 






 

 جلوه های تدبیر، مدیریت و فرماندهی شهدا

حفظ روحیه ی بچه ها
شهید حاج حسن دشتی
حاج حسن مثل یک پدر بود. با این که سن و سال متوسطی داشت ولی بچه ها حرف شنوی عجیبی از ایشان داشتند. سعی می کرد مشکلات بچه ها را تا حد توان حل کند. یخ به بچه ها برساند. اگر می دید سنگری پتو ندارد، بلافاصله اشکش جاری می شد.
ایشان از لحاظ رده در سطح بالایی بود ولی خیلی خاکی و افتاده هم بود. با بچه ها شوخی می کرد. یادم هست که به بچه های حومه شهر می گفت: بچه دهات هستید.
بچه ها می گفتند: نه ما هم بچه شهریم.
حاجی می گفت: این بار که رفتید مرخصی، کوپن هایتان را نگاه کنید. عکس گاری رویش کشیده شده. خودش هم بچه حومه شهر بود. شوخی می کرد. (1)

با نیروها و بین مردم

شهید محمد ناصر ناصری
گناباد و بخش ها و روستاهای اطرافش صدتا بسیجی هم نداشت. اعزام به جبهه اش هم کم تر از این بود. فرمانده سپاه آن جا دور خودش حصار کشیده بود. مدیریتش هم از بالا به پایین بود.
سال شصت و دو مسئولیتش را دادند به ناصری. رفت آن جا و حصارها را شکست. با نیروها قاطی شد و رفت بین مردم.
با چندتا برنامه ی ضربتی، ظرف چهار ماه، کار را به جایی رساند که تنها از همان گناباد، یک گردان نیروی بسیجی اعزام شد به جبهه. (2)

فرمانده در قلب نبرد

شهید گنام
- حاجی، این آخرین حرف ماست. به امام بگو همان طور که به ما گفت عاشورایی بجنگید، عاشورایی جنگیدیم. سلام ما را به امام برسون.
حاجی بی سیم را دست به دست کرد. دل توی دلش نبود. به التماس گفت: « شما را به خدا بی سیم را قطع نکنین، حرف بزنین!»
چند روز می شد که بچه ها توی کانال کمیل گیر کرده بودند؛ بدون آب و مهمات. چند بار منطقه دست به دست شده بود. خیلی ها زخمی و شهید شده بودند. خط داشت از دست می رفت. حاجی آرام و قرار نداشت. یک دفعه بی سیم را ول کرد و زد بیرون. راه می رفت مثل مجنون ها با خودش حرف می زد.
نمی خواستم حاجی با این شرایط برود جلو. دیگر عصبانی شده بود. سرم داد زد.
« مگه نمی دانی حضرت علی ( علیه السلام) درباره ی فرمانده چی گفته اند؟ فرمانده باید در قلب نبرد باشد، جایی که جنگ نمایان است. حالا تو هی کاری کن که من دیرتر برسم.»
کلاش را برداشت و پرید پشت موتور، که با اکبر زجاجی بروند خط. شاید راهی برای بچه ها پیدا کنند. (3)

دقت فرمانده

شهید محمود کاوه
گفت: « آمار! آمار یگان!»
گفتم: « اجازه بدین تا فردا تکمیل می شه.»
رفت. حالا آمار کجا بود؟ شب تا صبح بچه ها را کشیدم به کار. صبح آمار حاضر شد. دادیم دستش. نگاه کرده نکرده، سه تا اسم گفت. دوتاش توی لیست نبود. پاره کرد و ریخت توی آتش.
گفتم: « لیست مادر بود.»
گفت: « فایده نداره، از نو.»
باز رفتیم یک شب تا صبح لیست درست کردیم. باز چندتا اسم گفت. یکی دوتاش نبود. باز پاره کرد ریخت توی آتش. گفت: « اینم نشد، از نو.»
بار سوم رفتیم اتاق به اتاق و چادر به چادر از زیر سنگ هم که بود آمار نیرو را نفر به نفر گرفتیم. آوردیم. فقط یک نفر نیروی آزاد رفته بود مرخصی. که توی لیست ما نبود. گفت: « این کو؟»
باز آمد پاره کند، نگاه کرد دید بچه ها دارند گریه می کنند. گریه که یعنی اشک آمده بود توی چشم هاشان. پاره نکرد.
اصلاً حالتش فرق کرد. فقط گفت: « بابا! آخر این ها هر کدامشان یک آدم هستند. نمی شود بگویم حواسمان نبود یا این این جا نبود، جون اینها را به ما سپرده اند.» (4)

تاکتیک جنگی

شهید حسین تاجیک
شهید تاجیک روشی در جنگ داشت که باید اصلاً به نام او ثبت شود. او با تعدادی از نیروهای شجاع، به عمق دشمن نفوذ می کرد و آرایش دشمن را به هم می زد. در عملیات کربلای یک و والفجر هشت، همین کار را کرد. او از مهمات غنیمتی دشمن، بهترین استفاده را کرد. در عملیات بدر، تانکی از نیروهای عراقی با خدمه به دست ما افتاده بود که حسین، عراقی های اسیر را وادار کرد که به سمت سنگرهای خودشان شلیک کنند. در این عملیات، گردان ما بیش تر از سایر گردان ها به عمق دشمن پیش روی کرد. از دجله و کیسه ای - یعنی جایی که آب رودخانه به صورت کیسه در خشکی فرو رفته بود - عبور کردیم و در آن سمت دجله موضع گرفتیم. در حقیقت ما تنها گردان از لشکر بودیم که از دجله عبور کردیم، اما به دلیل فشار دشمن و نبودن محل مناسبی برای موضع گیری، ناچار شدیم که دوباره از دجله بگذریم و به عقب برگردیم که در شرایط بسیار سختی این کار را انجام دادیم.
روی رودخانه هیچ بلمی دیده نمی شد و تصمیم گرفته بودیم که با شنا رد بشویم که یکی از بچه ها بلمی از وسط رودخانه پیدا کرد و آورد و تمام گردان با همان بلم از رودخانه گذشت.
وقتی از رودخانه عبور می کردیم، دیدیم که عراقی ها سنگر کمین ما را گفتند و برادر آزاده شهسواری و کمکش حاجی رشیدی هم آن جا در جلوی چشم های ما اسیر شدند. در حقیقت اگر خونسردی و آرامش شهید تاجیک نبود، گردان نمی توانست از دجله بگذرد و همه اسیر یا شهید می شدند، در حالی که فقط دو اسیر دادیم. (5)

نفر اوّل گروهان

شهید حاج محمد جعفر نصراصفهانی
شهید بزرگوار، تیمسار جعفر نصراصفهانی، در عملیات بیت المقدس 5، همان طور که در جلسات بحث و بررسی قبل از عملیات قول داده بود، با شجاعت و رشادت و خلوص وصف ناپذیر، اولین فرمانده گروهانی بود که روی ارتفاعات گری کوپله گزارش موفقیت خود را به رده های بالاتر ارسال داشت و پرچم پر افتخار جمهوری اسلامی ایران را بر روی این ارتفاع حساس و کلیدی منطقه که در عمق نیروهای ارتش بعث عراق پیش بینی شده بود، برافراشت.
وی علی رغم فشار بسیار زیاد دشمن و پاتک های سنگین، هدف خود را حفظ و نگهداری کرد. در حین عملیات، یک بار با بی سیم از وضعیت او و یگانش سؤال کردم.
چون کوه، محکم و پابرجا بود و با صلابت و شجاعت و با ایمانی راسخ به حقانیت نبرد حق علیه باطل، به رزم بی امان خود ادامه می داد.
بعدها متوجه شدم که در یورش به هدفی که به گروهان وی داده بودند، او نفر اول گروهان بوده و بقیه گروهان به پیروی از فرمانده دلاور خود، راه او را دنبال می کردند. (6)

پی نوشت ها :

1- پرواز تا جبرئیل، ص 140.
2- یادگاران 13، ص 39.
3- تو فقط یک بار زندگی می کنی، ص 83.
4- یادگاران 6، ص 33.
5- بر بلندای شلمچه، صص 226-225.
6- ره یافته عشق، صص 148-147.

منبع مقاله :
مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، (1388)، سیره ی شهدای دفاع مقدس؛ 19، تهران: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ دوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط