انسان در هندوییسم و بودیسم

آنچه هندوییسم نام گرفته است، نه یک دین واحد بلکه در واقع مجموعه ای از ادیان و باورهای دینی است که در میان مردمان هندو از قدیمی ترین دوران های باستانی به چشم می خورده است. هندوییسم نامی بود که استعمارگران انگلیسی
دوشنبه، 19 خرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
انسان در هندوییسم و بودیسم
انسان در هندوییسم و بودیسم

 

نویسنده: ناصر فکوهی




 

آنچه هندوییسم نام گرفته است، نه یک دین واحد بلکه در واقع مجموعه ای از ادیان و باورهای دینی است که در میان مردمان هندو از قدیمی ترین دوران های باستانی به چشم می خورده است. هندوییسم نامی بود که استعمارگران انگلیسی در برخورد با این مجموعه بر آن نهادند و نخستین بار در سال 1823 ظاهر شد.(1) در واژگان باستانی هند اثری از هندوییسم نیست بلکه از واژه ی «درما»(2) به معنی «نظم»کلی و اجباری اشیا و پدیده ها یا واژه ی«سنتانا درما»(3)به معنی «نظم جهان»، که هر شخصی را در رده یا طبقه(ورنه ی(4))خاصی قرار می دهد، سخن گفته می شود. قدیمی ترین دوره ی هندوییسم، دوران موسوم به ودایی است که قدمت آن به 2000 سال پیش از میلاد می رسد. ادبیات ودایی از ریشه ی سانسکریت «ودا(5)»به معنی«شناخت»، گنجینه ی بزرگی است که هنوز مورد مطالعه ی دقیق انسان شناسانه قرار نگرفته است.
مشخصه ی اساسی ادیان هندو در چندخدایی بودن و اهمیت پدیده ی قربانی در آن ها و همچنین در مفاهیم«برهمن(6)»(رشد و گسترش کلام مقدس ودایی و متولیان این رشد که همان برهمنان هستند)، «آتمن(7)»(به معنی نفس، اصل درونی وجود که به واقعیت خویشتن امکان می دهد و به آن قدرت می بخشد)، «کارما(8)»یا «سامسارا(9)»در بودیسم( اصل و انرژی حیاتی که به زنجیره ی زندگی ها و تناسخ های پی در پی امکان می دهد و مانع از آن می شود که زندگی با مرگ خاتمه یابد)است.
از حدود سال 600 پیش از میلاد مرحله ی دیگری در هندوییسم شروع می شود که طی آن دو مذهب بودیسم و ژاینیسم (10)به ترتیب به وسیله ی بودا و مهاویرا به صورت واکنشی علیه هندوییسم و قدرت برهمنان، بنیان گذاشته می شوند(11).
مهم ترین اصل در اندیشه ی هندو در رابطه با انسان اصل کارما، است. کارما، به معنی عمل در گذشته ی ودایی، همان قربانی بوده است. مؤمن می توانست با عمل قربانی کردن پس از مرگ در رده ی خدایان قرار بگیرد و سعادت یابد. این مفهوم در بودیسم تغییر عمده ای پیدا می کند. اما در هندوییسم باستانی می توان تأثیر اجتماعی و برداشت ذهنی از آن را در تقسیم جامعه به ورنه ها و نظمی دانست که بر روابط این گروه ها حاکم بود و نظمی جهانی و خدایی تصور می شد(12). تأکید در اینجا بیشتر بر مناسک و مراسم و آیین هایی است که ورنه ی برهمنان به عنوان راهنمای روحانی جامعه برعهده دارد. نظام ودایی باستان در اندیشه ی هندو سبب پیدا شدن نظام های کاستی در هر محل شد که با نام جایتی(13)شناخته می شدند. در این نظام یک سلسله مراتب اجتماعی بسیار سخت جامعه را به کاست هایی از بالاترین درجه، «برهمنان»، تا پایین ترین درجه،«نجس ها» تقسیم می کرد(14).
اما برخلاف هندوییسم باستانی، بودیسم و ژاینیسم نه بر خدایان بلکه بر عمل فردی انسان ها تأکید می کنند و بر آن هستند که این عمل است که چرخه ی کارما یا سامسارا را تعیین می کند. کارما در اینجا به عمل فرد اطلاق می شود که می تواند شکل مناسکی یا غیرمناسکی داشته باشد و در تولدهای بعدی، او را در قالب یک انسان، یک حیوان یا حتی یک خدا به وضعیت بهتر یا بدتری بازگرداند و به این ترتیب او را در فاصله ی کم تر یا بیشتری نسبت به «آزادی» قرار دهد. سامسارا در واقع به معنی گردبادی بی پایان از تولدها و مرگ هاست و انسانی که نتواند خود را آزاد کند درون آن می افتد. در واکنش قرن هفتم، ژاینیسم، به وسیله ی شخصیت تاریخی مهاویرا به وجود می آید که با شدتی بیشتر از بودیسم بر ضرورت ریاضت کشی و تقویت بُعد معنوی در موجود انسانی تأکید می کند. در ژاینیسم خدایی وجود ندارد و وجود درونی فرد در واقع زیارتگاه و معبد قربانی اش به شمار می آید. اما در واکنش علیه مناسک گرایی هندو، بودیسم است که بیشترین رشد را می یابد.
«بودا»-از واژه ی سانسکریت«بودی(15)»یعنی بیداری- «بیدارشده»معنی می دهد. این واژه به یک واقعه ی تاریخی اشاره دارد که برای شخصیتی با نام سیدارتا گئوتاما اتفاق می افتد. این شخصیت احتمالاً در نیمه ی دوم قرن ششم پیش از میلاد در جنوب نپال و دامنه ی هیمالیا در هند به دنیا آمده و در سال 486 یا 473 پیش از میلاد درگذشته است(16).
بودیسم بر یک تجربه ی فردی و بر یک راه تکیه می کند و به همین دلیل باید آن را مذهبی بدون خدا دانست که بیشتر یک روش در زندگی است تا نوعی پرستش و ستایش موجودی متافیزیکی، بیشتر تمایل به راه یافتن به یک حالت غایی یا نیروانا(17)به معنی بی نیازی و نیستی مطلق است تا رسیدن به سعادت و فراوانی. بودا با تجربه ای شخصی از خواب«بیدار می شود» و درک می کند که هستی برابر با درد و نیاز است و برای آزادی از این درد تنها راه، روشی است که بتواند انسان را به نیروانا رسانده و در نیستی سبب بی نیازی، از میان رفتن درد، و آزادی او شود. باز بودن گستره ی اندیشه ی بودایی و نبود محدودیت های مناسکی- آیینیِ زیاد در آن سبب شده است که مکاتب و شاخه های بی شماری از آن به وجود بیایند.
از لحاظ اندیشه ی انسان شناختی در بودیسم بر دو نکته می توان تأکید کرد: نخست آن که فلسفه ی کارما و سامسارا انسان را با طبیعت، با موجودات دیگر و با قالب های متفاوت انسانی پیوند می دهند و بنابراین رویکردی واحد و ثابت را به او ناممکن می کنند. به عبارت دیگر، طبیعت و موجودات دیگر همان قدر«انسانی»تصور می شوند که انسان جزئی از طبیعت به حساب می آید و این دیدگاه برداشتی کاملاً متفاوت از معنای هستی به وجود می آورد. از این گذشته، مفهوم نیروانا در واقع سبب می شود که نیاز با درد یکسان پنداشته شده و رابطه با مفهوم زندگی انسانی کاملاً تغییر کند.
دومین نکته در رابطه با اندیشه ی انسان شناختی بودیسم به رویکرد آن نسبت به مفهوم «دیگربودگی» مربوط می شود. در اینجا نیز«دیگری» می تواند در واقع هر یک از حالات گوناگون موجودی واحد در چرخه ی سامسارا باشد. بیگانه در اینجا می تواند«خود»در هر یک از زندگی های گذشته یا آینده اش باشد. این امر تأثیر قابل ملاحظه ای در شکل گرفتن مفهوم«هویت» در جوامع بودایی دارد که موقعیت خاصی به این جوامع می دهد. به این ترتیب تجربه ی فردی ممکن است تا اندازه ی زیادی از شکل گیری تجربه ی قومی، لااقل در شکل کامل آن، جلوگیری کند زیرا قوم یا گروه در اینجا بیشتر تجمعی از افراد و تجربه های فردی است تا هویتی مستقل و منتزع از افراد. بودیسم در رشد تاریخی خود به دو شاخه ی اساسی تقسیم شد: نخست بودیسم تراودا(18)که در برمه، تایلند، سریلانکا، کامبوج و لائوس رایج شد و سپس بودیسم مهایانا(19)که در تبت، چین، ژاپن، کره، نپال و ویتنام گسترش یافت. بودیسم تانترایی(20)نیز شاخه ای خاص از بودیسم است که در قالب مهایانا قرار می گیرد و شکلی باطن گرا از بودیسم است و در تبت رواج دارد.(21)

بیداری
«از نادانی، سانکاراها(22)بیرون می آیند؛ از سانکاراها، آگاهی؛ از آگاهی، اسم ها و شکل ها(23)؛ از اسم ها و شکل ها، شش حوزه(حس ها)بیرون می آیند؛ از شش حوزه(حس ها)، تماس بیرون می آید؛ از تماس، احساس بیرون می آید؛ از احساس، میل ظاهر می شود؛ از میل، تعلق بیرون می آید؛ از تعلق، شدن ریشه می گیرد؛ از شدن، ‌زایش، بیرون می آید؛ از زایش، کهنسالی و مرگ بیرون می آیند، رنج و شکوه، درد، اندوه و ناامیدی. منشأ تمام سلطه ی درد همین است.
اما اگر نادانی با نابودی کامل میل از میان برود، سانکاراها نابود می شوند؛ با نابودی سانکاراها، آگاهی از میان می رود، با از میان رفتن آگاهی، اسم ها و شکل ها نابود می شوند؛ با نابودی اسم ها و شکل ها، شش حوزه(حس ها)از بین می روند؛ با از بین رفتن شش حوزه(حس ها)، تماس نابود می شود؛ با نابودی تماس، احساس از میان می رود؛ با از میان رفتن احساس، میل نابود می شود؛ با نابودی میل، تعلق از بین می رود؛ با از بین رفتن تعلق، شدن نابود می شود؛ با نابودی شدن، زایش از میان می رود؛ با از میان رفتن زایش، کهنسالی و مرگ، رنج و شکوه، درد، اندوه و ناامیدی نابود می شوند. بدین گونه تمام سلطه ی درد از میان می رود».
(Samyutta,Nikâya,11,17,cité in,Berval,René de,sous la direction,Gallimard,Présence du Bouddhisme,Paris,Gallimard,nrf,1987,p.177).
(سامیوتا، به نقل از: رنه بروال، 1987، حضور بودیسم.)

پی نوشت ها :

1.Delahoutre 1985: 705-708
2.dharma
3.sanâtana dharma
4.varna
5.veda
6.brahman
7.âtman
8.karma
9.samsâra
10.Jaïosme
11.گلد، 1378؛ Renou 1979; Avron 1976;Berval 1987
12.Bashman 1976: 157-170;Benveniste 1975: 279-319;Elliade 1978: 2: 47-108
13.Jâiti
14.Dumont 1979
15.bodhi
16.Bashman 1976: 247;Massein 1985: 196
17.Nirvana
18.Theravada
19.Mahayana
20.Tantric Buddhism
21.پاز، 1376، صص 33-43؛ Blofeld
22.sankhâra
23.nâmarûpta

منبع مقاله :
فکوهی، ناصر؛(1390)، تاریخ اندیشه و نظریه های انسان شناسی، تهران، نشر نی، چاپ هفتم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.