مسیحیت کمابیش بر پایه ی مشترکی، از منظر باورهای کیهان پیدایشی و معادشناختی با یهودیت قرار می گیرد. از این روست که از یک سنت مسیحی- یهودی در عرصه ی فرهنگی سخن به میان می آید که در قالب کتاب مقدس(عهد عتیق و عهد جدید)پایه های باورهای مسیحی را تشکیل می دهد. با وجود این سنت مزبور نتوانسته است جدایی ریشه ای این دو مذهب را که از پاره ای مفاهیم بنیادین مسیحایی منشأ می گیرند، نفی کند.
مهم ترین و نخستین این مفاهیم، اصل تثلیث(1)است که محوری ترین مشخصه ی یکتاپرستی مسیحایی است(2). باور به سه شکل یک خدای یگانه و هم گوهری(3) کالبد مسیح(یعنی یک کالبد انسانی و نمادی از انسانیت) و خدای تعالی در طول تاریخ عمده ترین تفاوت مسیحیت را با سایر ادیان الهی تشکیل داده است. اهمیت تثلیث چه در زندگی روزمره ی مسیحیان و چه در تحول تاریخی این دین آشکار است. غسل تعمید که آغاز حیات یک مسیحی بر روی زمین است با دعایی به نام های سه گانه ی خداوند انجام می گیرد(متی، 20-16: 28). دو شورای کلیسایی نخستین در مسیحیت یعنی شورای نیسا(4") در سال 325 میلادی و شورای قسطنطنیه در سال 381میلادی به بحث درباره ی تثلیث اختصاص داشتند و باید توجه داشت که مفهوم تثلیث تأثیر زیادی در سر باز زدن یهودیان از مذهب جدید داشت، زیرا آن ها این باور را در تضاد کامل با قدرت مطلق خدای بزرگ، یهوه، می دیدند. یکی از بزرگ ترین انشعاب ها در تاریخ مسیحیت نیز به دلیل اختلاف بر سر همین مفهوم به وجود آمد. این اختلاف در شرق روی داد. اوج اختلاف در قرن پنجم میلادی از یک سو میان نسطوریان که پیرو نسطوریوس(5) بودند و از سوی دیگر مونوفیزیت ها(6) که پیرو سیریلوسِ اسکندریه(7)بودند، وجود داشت. نسطوریان به استقلال دو ذات انسانی و الهی در وجود مسیح باور داشته و از این رو تأکید داشتند که حضرت مریم(علیه السّلام)را برخلاف روال سایر مسیحیان نه«مادرِ خدا»(8) بلکه «مادر مسیح»(9)بنامند. مونوفیزیت ها برعکس به یک گوهر بودن وجود حضرت مسیح باور داشتند و چنان بر الهی بودن او تأکید می کردند که عملاً جنبه ی انسانی او را به فراموشی می سپردند. این دو رویکرد به امر تثلیث با دو رویکرد نسبت به متون مقدس نیز همراه بودند. مکتب انطاکیه بر روشی تاریخی و لغت شناختی یعنی در واقع بر روشی بیشتر زمینی و عینی تأکید می کرد، در حالی که مکتب اسکندریه بر روشی تمثیلی، بیشتر ذهنی و قابل تفسیر، تأکید می کرد(10). باید توجه داشت که مکتب نسطوری به شدت از باورهای ایرانی متأثر بود که از جمله مهم ترین آن ها خوش بینی و مثبت بودن زندگی زمینی در دین زرتشت بود. مکتب نسطوری که از مسیحیان ایرانی تشکیل شده بود به زودی- یعنی از شورای کلیسایی بت لاپات(11) در سال 484میلادی- از مونوفیزیت ها جدا شد و رسماً کلیسای مسیحی ایران را مستقل کرد(12).
بنابراین مشاهده می کنیم در تفکر مسیحایی به ویژه در شکل غالب آن، که همچنان به تثلیث پایبند باقی می ماند، بُعد استعلایی و ارزش انسان به مثابه ی موجودیتی حامل پیام الهی از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است. این بُعد است که به مسیحیت از همان آغاز جنبه ای فراملی می دهد، به صورتی که اندیشه ی مسیحی می تواند انسان را نه به مثابه ی موجودی با خصوصیات فرهنگی، قومی و نژادی متفاوت بلکه به عنوان موجودی واحد در اشکال و موقعیت های متفاوت درنظر بگیرد. این لااقل اندیشه ای است که در ابتدای مسیحیت وجود داشت و چنانچه خواهیم دید در قرون وسطی دچار تحریف بسیار شد.
از لحاظ سیاسی، ظهور مسیحیت در بطن امپراتوری قدرتمند روم، این مذهب را از ابتدا ناچار به موضع گیری نسبت به حاکمیت سیاسی کرد. جمله ی معروف عیسی مسیح:« به قیصر دهید آنچه سهم قیصر است و به خداوند دهید آنچه سهم خداوند است».(متی، 22:21). به کرات به عنوان شاهدی بر «سیاسی نبودن» مسیحیت مطرح شده است. با وجود این، این جمله در خود ابهامی را حمل می کند: این که سهم قیصر کدام است و سهم خداوند چیست؟ و این که چگونه این دو سهم میان آن دو تقسیم می شوند؟ به هر سو گرایش به غیرسیاسی شدن یا دقیق تر بگوییم به تابعیت مطلق از حاکمان، به مثابه ی اراده ی پروردگار، در نزد پل قدیس به روشنی بیشتری دیده می شود(مثلاً در رومیان، 1-2: 13 و تیتوس، 3:1). کلمان قدیس حتی تا جایی پیش می رفت که از مسیحیان می خواست پس از کشتار آن ها به وسیله ی دومیسین، امپراتور رومی در سال 96 میلادی، برای این امپراتور دعا کنند زیرا وی تنها مجری اراده ی پروردگار بوده است(13).
با این همه عملاً تاریخ مسیحیت به ویژه تاریخ سه قرن نخستین این دین با سرکوب و تعقیب و آزار گسترده ی آنان همراه بود و این گویای اندیشه ای فراملی و فراقومی بود که در تضاد آشکار با منافع سیاسی امپراتوری قرار داشت و زمانی که از آغاز قرن چهارم میلادی امپراتوری روم مسیحیت را به عنوان دین رسمی پذیرفت نه تنها سرنوشت آتی این دین و محتوای آن دچار دگرگونی اساسی شد، بلکه امپراتوری نیز وارد دورانی شد که به سقوط کامل آن در حدود یک قرن بعد انجامید.
گناه نخستین
« و مار از همه ی حیوانات صحرا که خداوند خدا ساخته بود هوشیارتر بود و به زن گفت آیا خدا حقیقتاً گفته است که از همه ی درختان باغ نخورید. زن به مار گفت از میوه ی درختان باغ می خوریم لیکن از میوه ی درختی که در وسط باغ است خدا گفت از آن مخورید و آن را لمس مکنید مبادا بمیرید. مار به زن گفت هر آینه نخواهید مرد. بلکه خدا می داند در روزی که از آن بخورید چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نیک و بد خواهید بود؛ و چون زن دید که آن درخت برای خوراک نیکوست و به نظر خوش نما و درختی دلپذیر و دانش افزاست، پس میوه اش گرفته بخورد؛ و به شوهر خود نیز داد و او بخورد. آن گاه چشمان هر دو ایشان باز شد و فهمیدند که عریان اند پس برگ های انجیر بهم دوخته؛ سترها برای خویش ساختند؛ و آواز خداوند را شنیدند که هنگام وزیدن نسیم نهار در باغ می خرامید و آدم و زنش خویشتن را از حضور خداوند خدا در میان درختان باغ پنهان کردند. خداوند خدا آدم را ندا داد و گفت کجا هستی؟ گفت چون آواز تو را شنیدم ترسان گشتم زیرا عریانم پس خود را پنهان کردم. گفت که تو را آگاهانید که عریانی آیا از آن درختی که تو را قدغن کردم که از آن نخوری، خوردی. آدم گفت این زنی که قرین من ساختی وی از میوه ی درخت به من داد که خوردم. پس خداوند خدا به زن گفت این چه کار است که کردی؟ زن گفت مار مرا اغوا نمود که خوردم. پس خداوند خدا به مار گفت چون که این کار را کردی از جمیع بهایم و از همه ی حیوانات صحرا ملعون تر هستی. بر شکمت راه خواهی رفت و در تمام ایام عمرت خاک خواهی خورد؛ و عداوت در میان تو و زن و در میان ذریّت تو و ذریّت وی می گذارم. او سر تو را خواهد کوبید و تو پاشنه ی وی را خواهی کوبید؛ و به زن گفت الم و حمل تو را بسیار افزون گردانم. با الم فرزندان خواهی زایید و اشتیاق تو به شوهرت خواهد بود و او بر تو حکمرانی خواهد کرد؛ و به آدم گفت چون که سخن زوجه ات را شنیدی و از آن درخت خوردی که امر فرموده گفتم از آن نخوری پس به سبب تو زمین ملعون شد و تمام ایام عمرت از آن با رنج خواهی خورد. خاروخش نیز برایت خواهد رویاند و سبزی های صحرا را خواهی خورد و به عرق پیشانیت نان خواهی خورد تا حینی که به خاک راجع گردی که از آن گرفته شدی. زیرا تو خاک هستی و به خاک برخواهی گشت؛ و آدم زن خود را حوا نام نهاد زیرا که او مادر جمیع زندگان است؛ و خداوند خدا رخت ها برای آدم و زنش از پوست بساخت و ایشان را پوشانید؛ و خداوند خدا گفت همانا انسان مثل یکی از ما شده است که عارف نیک و بد گردیده اینک مبادا دست خود را دراز کند و از درخت حیات نیز گرفته بخورد و تا باید زنده ماند. پس خداوند خدا او را از باغ عدن بیرون کرد تا کار زمین را که از آن گرفته شده بود بکند. پس آدم را بیرون کرد و به طرف شرقی باغ عدن مسکن داد و کروبیان را و شمشیر آتشباری را که به هر سو گردش می کرد تا طریق درخت حیات را محافظت کند».
(عهد عتیق، سفر پیدایش، باب سوم، 1-34).
پی نوشت ها :
1.trinity
2.Doré 1985: 1727-1734;Dufour 1990
3.consubstanciality
4.Nicee
5.رهبر کلیسای قسطنطنیه(428-431)و بنیان گذار مکتب انطاکیه.
6.Monophysites
7.بنیان گذار مکتب اسکندریه.
8.theotokos
9.christotokos
10.Dalmais 1985: 490-495
11.Bet Lapat
12.Assmussen 1983، این مقاله نمونه ی جدیدی از مقاله ی دیگری از همین مؤلف است(1962). همچنین ن.ک به: Labouret 1904: 943 و Frye 1983:143-144.
13.Poupard 1985
فکوهی، ناصر؛(1390)، تاریخ اندیشه و نظریه های انسان شناسی، تهران، نشر نی، چاپ هفتم