دین زرتشت که ریشه ی آن در ادیان هندوایرانی باستان و سنت ودایی است، از قدیمی ترین ادیان نظم یافته در جهان به حساب می آید که عمری برابر یا بیشتر از یهودیت دارد و یک ایدئولوژی سازمان یافته مبتنی بر یک روایت تاریخی- زمانی از آفرینش تا فرجام، یک فلسفه ی انتظار و منجی گرایانه، و یک برنامه ی عملی و نیایشی- مناسکی مشخص را به انسان پیشنهاد می کند(1). تحول این دین از سنت ودایی تا ظهور زرتشت(که وجود تاریخی او مورد بحث است)در هاله ای از ابهام قرار دارد زیرا اسناد و متونی به جز بخشی از سنت اوستایی(گاثاها)در این زمینه در دست نیست. آنچه عمدتاً می توانیم بر آن تکیه زنیم، مجموعه ای از متون است که ابتدا خاورشناسان اروپایی و در مقام نخست آنکتیل دوپرون براساس سنت شفاهی پارسیان، که خود قرن ها قبل از ایران به هند مهاجرت کرده بودند، گرد آوردند. این مجموعه که با نام اوستا منتشر شده است(2)به همراه متون دیگری تکمیل می شود که متون پهلوی و یا پارسی میانه نام دارند. این متون که در سه قرن نخست ورود اسلام به ایران نوشته شدند و امروز تقریباً تمام آن ها به پارسی جدید ترجمه و منتشر شده اند، تا اندازه ی زیادی بازنویسی متون باستانی اوستایی و برخی نیز قوانین و آداب و رسوم زرتشتی هستند. از مهم ترین این متون می توان به بندهش، ارداویراف نامه، دینکرت، زاداسپرم و... اشاره کرد(3). این کتاب ها به همراه متون دیگری که از سوی موبدان و زرتشتیان ایران، پس از ورود اسلام نوشته شدند، عمدتاً بازتابی هستند از دین مزدایی دوران ساسانی که به باور اغلب ایران شناسان، حوزه ی سیاسی با تغییر گسترده ای که در دین باستانی زرتشت به وجود آورد، نمونه ی جدیدی از مزداگرایی را برای مصارف یک رژیم دین سالار و بسیار مستبد فراهم آورده بود(4).
در مزداگرایی یا دین زرتشت دوره ی ساسانی، یک اسطوره شناسی غالب وجود دارد که اساس آن بر دو اصل و سه دوران تکیه دارد. دو اصل عبارت اند از: اصل نیکی، روح مقدس(سپنتا مینو)یا اهوره مزدا(خداوند دانا)از یک سو و اصل بدی، روح مخرب(انگره مینو)یا اهریمن از سوی دیگر. سپنتا مینو در آسمان جای دارد و انگره مینو در بخش زیرین زمین. میان آن دو تهیگی یا خلأ که همان وایو یا وَیو یا باد است فاصله می اندازد. سه دوران نیز عبارت اند از: دوران جدایی مطلق دو اصل، دوران آمیختگی آن دو و سرانجام دوران جدایی نهایی و ابدی آن دو از یکدیگر.(5)
در اسطوره شناسی مزدایی، اهریمن از وجود اهوره مزدا ناآگاه است و تنها به تصادف در مرز دو جهان چشمش به جهان نورانی می افتد و هوس یورش بردن به این جهان در او زنده می شود. اهوره مزدا به دلیل آگاهی از این هوس، پیش از آن که این اتفاق بیفتد آن را پیش بینی کرده است. او می داند که پس از یورش اهریمن نیاز به کارزاری سهمگین وجود دارد و به همین دلیل است که به ناچار زمان و مکان محدود یا کرانمند را می آفریند تا آن ها را جایگزین زمان و مکان بیکران نماید. زمان کرانمند در اسطوره شناسی مزدایی12000 سال است و به این ترتیب تقسیم می شود: 3 هزار سال پیش از یورش اهریمن که در آن اهوره مزدا برای آماده ساختن نبرد، آفرینش مینوی را انجام می دهد. پس از گذشت این 3 هزار سال، اهریمن یورش خود را انجام می دهد اما اهوره مزدا دعای اهونه وریه را می خواند و او برای 3 هزار سال بیهوش می شود. در این مدت اهوره مزدا آفرینش مادی را نیز انجام می دهد. در پایان این 3 هزار سال، اهریمن به کمک دخترش، جهی، «پتیاره ی بزرگ»، به هوش می آید و یورش بر جهان مادی را آغاز می کند و حالت آمیختگی را میان عناصر پاک و ناپاک بر جهان مادی حاکم می کند. در طول این 3 هزار سال همه چیز به حالت آمیختگی درمی آید یعنی نیکی و بدی با یکدیگر درمی آمیزند. پس از این 3 هزار سال، آخرین دوره ی 3 هزار ساله که دوره ی مبارزه ی نهایی است با تولد زرتشت آغاز می شود و در پایان هر یک از هزاره های این دوره نیز یکی از پسران زرتشت به ترتیب اوشیدر، اوشیدر ماه و سوشیانس به دنیا می آیند تا جهان را برای همیشه از حالت آمیختگی به درآورند. سرانجام فرشکرت یا نوسازی جهان به دست سوشیانس به وجود می آید و اهریمن برای ابد نابود می شود و جدایی آغازین میان نیکی و بدی بار دیگر حاصل می گردد.(6)
تقابل میان پاکی و ناپاکی در دین زرتشت ساسانی به صورتی وسواس گونه بر تمامی عناصر حیات اجتماعی حاکم است. بنابراین رابطه ی «خود» و «دیگری» نیز از خلال این تقابل مشخص می گردد: نه فقط این تفکر توجیه و پشتوانه ای ایدئولوژیک برای تقسیم جامعه به کاست های اجتماعی درون همسر و غیرقابل تغییر است( عمدتاً سه کاست روحانیون، جنگجویان و کشاورزان) که هر یک در درجه ی خاصی از پاکی و ناپاکی یعنی از آمیختگی قرار دارند، بلکه درون هر یک از آن ها نیز بنابر موقعیت در زمان تولد و بنابر رفتار اجتماعی سلسله مراتب هایی به وجود می آید. بنابراین اندیشه ی انسان شناختی در این دین، عموماً بر محور رابطه ای شکل می گیرد که به رفتارهای سیاسی انسان در عرصه ی اجتماعی بازمی گردد. انسان به همان اندازه می تواند خدایی باشد که شیطانی و این امر در همه ی سطوح تا حد شاهان و روحانیون بزرگ نیز وجود دارد. نتیجه این امر، سُست شدن مقام انسان در برابر قدرت ایدئولوژیک حاکم است که بنابر جزم های پاکی و ناپاکی(که عملاً در خدمت تداوم قدرت سیاسی برای کاست روحانیون است)روابط درونی و برونی را تعیین می کنند. دین سالاری ساسانی، یک کنترل اجتماعی سهمگین را در جامعه به وجود آورده بود که تمامی رفتارها را به شدت زیرنظر داشت و کوچک ترین حرکات و اعمال باید براساس قوانین پیچیده و بسیار تودرتویی انجام می گرفت که کم ترین انحرافی از آن ها با مجازات های شدید در این جهان و با مجازات های باز هم سهمگین تر در جهان پس از مرگ همراه بود. نظام مزدایی ساسانی، نظامی بود درون گرا، بیگانه ترس و کاملاً قابل مقایسه با اشکال جدید شووینیسم و نژادپرستی، نظامی که زمان و مکان ایرانی را در محور جهان قرار می داد و گرایشی شدید به شیطانی کردن«دیگری» و حتی راندن گروهی از انسان های حوزه ی«خود» به خارج از حوزه ی اهورایی داشت.
دوزخ
«سروش پرهیزکار و ایزد آذر از پیش رفتند و من، ارداویراف، از پس، به بیمی، فراز به آن درونی ترین دوزخ تاریک شدم. آن تاریک ترین دوزخ مهلک، بیمگین، سهمگین، پردرد،پررنج و گند را دیدم، سپس اندیشیدم و چنینم در نظر آمد که چاهی است که هزار نی نیز به بُنِ(آن)نرسد و اگر همه ی هیزم(ها) را که در جهان است، همه را در گندترین تاریکی ِدوزخ بر آتش نهند، هرگز بوی(خوش)ندهد و دیگر نیز (این که، در فاصله ی) از گوش تا چشم و به اندازه ی یال اسب(که موی)بر موی دارد، بدان گونه، بسیار شمار روان دروندان در ایستاده اند و یکدیگر را نبینند و بانگ نشنوند. هر کس پندارد که تنهایم. ایشان را تیرگی و تاریکی و گندیدگی و بیمگینی و زخم و پادافراه گونه گونه ی دوزخ( چنان بود) که کسی که در یک روز در دوزخ باشد، بانگ کند که" آیا هنوز آن 9000 سال به سر نرسید(ه است)که ما را از این دوزخ رها نکنند؟"
(...)روان زنان دیدم که سرشان بریده و از تن جدا بود و زبان بانگ می داشت. پرسیدم که" این روان های کیانند؟" سروش پرهیزکار و ایزد آذر گویند که" این روان آن زنان است که به گیتی شیون و مویه بسیار کردند و بر سر و روی زدند".
آن گاه روان مردی را دیدم که کَشان به دوزخ(می)بردند و می زدند. پرسیدم که" این تن چه گناه کرد؟" سروش پرهیزکار و ایزد آذر گویند که " این روان آن مرد دروند است که به گیتی سر و روی خویش و دست آلوده و دیگر ریمنی اندام خویش را به آب ایستاده ی بزرگ و چشمه ی روان بسیار شست و خرداد امشاسپند را آزرد".
روان زنی را دیدم که می گریست و پوست و گوشت از آن پستان خویش می کند و می خورد. پرسیدم که" این تن چه گناه کرد که روان چنان گران پادافراه برد؟"
سروش پرهیزکار و ایزد آذر گویند که" این روان آن زن دروند است که کودک خویش را به سبب نیاز و گرسنگی، گریان رها کرد".
روان مردی را دیدم که تن در دیگی رویین کرده، وی را می پزند. پای راست او بیرون آن دیگ ایستاد. پرسیدم که" این تن چه گناه کرد؟" سروش پرهیزکار و ایزد آذر گویند که" این روان آن مرد دروند است که به زندگی(بر اثر)شهوت کامگی و بدکرداری به(سوی)زن شویمند بسیار رفت و همه ی تن وی بزه گر بود و بدان پای راست قورباغه و مور و مار و کژدم و دیگر خرفستران را بسیار زد و تباه کرد و کشت".(...)»
(مهرداد بهار، پژوهشی در اساطیر ایران، ارداویراف نامه، پاره ی نخست، تهران: انتشارات توس، 1362، صص 270-272).
پی نوشت ها :
1.در میان ادبیات گسترده ای که در این زمینه وجود دارد ن.ک: اوشیدری، 1371؛ گیرشمن، 1372؛ مقالات مختلف دانشنامه ی ایرانیکا؛
Chosky 1989;Duchene-Guillemin 1962;Dumézil 1977;Gnoli 1985;Gnoli 1989.
2.پورداود، 1347؛ پورداود، 1354؛ پورداود، 1356؛ Darmesteter 1960
3.بندهش، 1369؛ روایت پهلوی، 1367؛ شایست ناشایست، 1369؛ کارنامه ی اردشیر بابکان، 1369؛ گزیده های زاداسپرم، 1366؛ مینوی خرد، 1364.
4.بویس، 1374-1376؛ موله، 1372؛ هیلز، 1368؛ Widengren 1968
5.آموزگار و تفضلی، 1372؛ بهار، 1362؛ بهار، 1373؛ Chosky 1989
6.به نقل از فکوهی، 1379، صص 406-407.
فکوهی، ناصر؛(1390)، تاریخ اندیشه و نظریه های انسان شناسی، تهران، نشر نی، چاپ هفتم