نویسنده: دکتر شهریار شهیدی
مهم ترین سؤالی که درباره ی شادی مطرح است، این است که چگونه می توان در درازمدت شادی را در افراد افزایش داد؟ این سؤال درحقیقت بر اهمیت برنامه های مداخله ای تأکید دارد. متأسفانه تعداد برنامه های مداخله ای که در این زمینه طراحی شده است اندک، و نیز برنامه هایی که تاکنون به مرحله ی اجرا گذاشته شده است، از نظر اعتبار و کارامدی به درستی در بوته ی آزمایش قرار نگرفته است.
شلدون و همکاران (2003) به غیر از مطرح کردن شاخص های شادی چون شادی موقعیتی و شادی ناشی از فعالیت که ذکر آن گذشت، به ارائه ی چالش ها در طراحی برنامه های مداخله ای پرداخته اند و ما در این جا به بررسی برخی از این چالش ها می پردازیم و معتقدیم پژوهش ها در آینده باید حتماً به این نکات مهم توجه کنند.
نخستین سؤال مربوط به انتخاب فعالیت مناسب برای افزایش شادی در فرد می شود. مسلماً یک فعالیت شادی زا باعث افزایش شادی در همه ی افراد نخواهد شد.
تفاوت های فردی هم چون توانمندی ها، سلیقه ها، ارزش ها، و علایق مختلف باعث می شود تا افراد مختلف از فعالیت ها استفاده و منفعت یکسان نبرند. برخی محققان ادعا کرده اند که اثربخشیِ مثبتِ ناشی از دست یابی به هدفِ به زیستی، به تناسب بین فرد و هدف بستگی دارد (داینر و همکاران، 1999، شلدون و همکاران، 2003).
دومین زمینه که نیاز به بررسی بیش تر دارد نقش تلاش در ایجاد و حفظ شادی است. فرض بر این است که در انجام هر فعالیتی تلاش از دو طریق حایز اهمیت است، نخست تلاشی که فرد برای شروع کردن فعالیت به آن نیازمند است و دوم تلاشی که برای تدوام و حفظ فعالیت لازم است.
تلاش از نوع اول اشاره به غلبه کردن بر سکون و بی حرکتی اولیه دارد. فرد باید وقت انجام فعالیت را تنظیم و مکان و نحوه ی انجام آن را مشخص کند، برای مثال ممکن است فعالیت بدنی روزانه منافع زیادی در پی داشته باشد، به این شرط که فرد بتواند موانع موجود را برای آغاز کردن فعالیت از میان بردارد. خود نظم دهی یکی از راه کارهایی است که در این مورد کلیدی محسوب می شود و فرد باید بیاموزد که به داشتن انضباط و انگیزش نیاز دارد. (شهیدی و همکاران، 2004).
این انگیزش های درونی مانند عضلات بدن عمل می کنند و ظرفیت محدودی در هر واحد زمانی از خود نشان می دهند، پس باید از آن ها به طور استراتژیک استفاده کرد تا خستگی مفرط به وجود نیاید (شلدون و همکاران 2003).
بدیهی است که آغاز کردن برخی فعالیت ها آسان تر و در عین حال جذاب تر از دیگر فعالیت هاست، درنتیجه فعالیت مورد نظر می تواند با تکیه بر علاقه و حتی خصوصیات شخصی فرد تعیین شود، برای مثال تمرین بدنی در یک باشگاه ورزشی ممکن است با توجه به علاقه ی فرد تبدیل به گردش در طبیعت شود؛ به عبارت دیگر در انتخاب فعالیت مورد نظر جذابیت درونی فعالیت نه تنها به فرد کمک می کند تا فعالیت را بهتر آغاز کند، بلکه در استمرار و حفظ فعالیت در درازمدت نیز نقش مهمی ایفا می کند. اگر فعالیت خسته کننده باشد، فرد به آن عادت می کند و فعالیت، اثربخشی خود را از دست می دهد.
پس این که به فرد آموزش داده شود تا بتواند با استفاده از خلاقیت در روزمرگی تنوع ایجاد کند، اهمیت زیادی دارد. هم چنین فراوانی انجام فعالیت مهم است، اگر فرد فعالیت شادی زا را به اندازه ی کافی انجام ندهد یا بیش از حد و در زمان های نامناسب انجام دهد، از اثربخشی آن فعالیت کاسته خواهد شد. آن چه در این مقوله باید برآن تأکید داشت این است که فعالیتی شادی نسبتاً پایدار در پی دارد که لذت بخش باشد. نکته ی دیگر این که در برنامه های ایجاد شادی، نقش مهم حمایت اجتماعی نباید فراموش شود.
اولاً حمایت اجتماعی به خودی خود با شادی هم بستگی بالایی دارد (سلیگمن، 2002).
ثانیاً وجود یک همراه یا همدم در زندگی فرد در سازگاری فرد با تغییرات و گذشتن از دوره های مصیبت بار و دشوار، مؤثر است (کار، 2004).
فرض بر این است که فعالیت های ارادی که در بالا به آن اشاره شد اگر در گروه یا همراه دوستان و خانواده انجام گیرد، اثربخشی بیش تری در مقایسه با فعالیت های انفرادی خواهد داشت.
بسیاری از محققان بحث کرده اند که اگر فعالیت ها و رفتارهای شادی بخش مثل خوش بین بودن نسبت به آینده، گذاشتن وقت برای چیزهای ارزشمند و تعقیب اهداف معنوی در زندگی واقعاً در پایداری و استمرار شای اثربخش است، بهتر است که این رفتارها و فعالیت ها به صورت عادت و بخشی از زندگی روزمره ی فرد به مرحله ی اجرا گذشته شود (شلدون و همکاران، 2003).
در نگاه نخست، صحبت از عادت متناقض به نظر می رسد. آیا فرد با عادت کردن به انجام فعالیتی آن فعالیت را از حالت ارادی به حالتی ناخودآگاه یا دست کم خودکار تبدیل نمی کند؟ و آیا این عمل، خود به عنوان ناپایدار کردن احساسِ ناشی از شادی و به زیستی نیست؟ در این جا برای پاسخ به این سؤال باید بین دو نوع عادت تفاوت قایل شویم. نخست عادتی که باعث می شود انسان به طور مستمر یک فعالیت مثبت و سودمند را آغاز کند و دوم عادتی که موجب به کاربستن راه کارهای یکسان برای انجام همان فعالیت در زمان های مختلف می شود.
عادت از نوع اول، احتمالاً از سود و منفعت بیش تری برخوردار است زیرا باعث می شود انسان به طور مستمر و مکرر موانع موجود برای شروع فعالیت را از میان بردارد. برای مثال فرد ممکن است کمک به سازمان های خیریه را به عنوان بخشی از زندگی روزمره و به عنوان یک عادت انجام دهد و استفاده ی زیادی از این کار عایدش شود و برعکس عادت از نوع دوم احتمالاً مشکل زا خواهد بود، زیرا ممکن است منجر به بی حوصلگی و خستگی شود و نهایتاً سازگاری را در پی داشته باشد و احساس مثبت ناشی از فعالیت کاهش یابد و از بین برود. در این جا فرد باید بیاموزد تا آگاهانه و به طور ارادی در زمان بندی و نوع فعالیت تنوع ایجاد کند.
مسئله ی مهم دیگری که نیاز به بررسی و تأمل بیش تر دارد، نقش فرهنگ در شادی و شادی زیستن است. شادی و دست یابی به شادی پایدار به عنوان شعار فرهنگ جهان غرب مطرح است. مجلات علمی نوظهور که صرفاً به بررسی شادی می پردازند، استفاده ی گسترده از اینترنت، برگزاری کارگاه ها و همایش های علمی و چاپ ده ها کتاب با موضوع شادی خود مؤید این موضوع است. سؤال این جاست که با توجه به تفاوت های فرهنگی نحوه ی برداشت و برخورد جوامع گوناگون با مقوله ی شادی چگونه است؟
ممکن است در برخی فرهنگ ها، جامعه فعالانه با شادی و دست یابی به آن توسط فرد، مخالفت کند یا دست کم در برابر تلاش های انفرادی موانعی به وجود آورد. از طرف دیگر در فرهنگ های جمع گرا، رویکرد باید متفاوت باشد و احتمالاً بر فعالیت هایی تأکید شود که فرد به جای تلاش برای کسب لذایذ شخصی در خدمت به دیگران کوشا باشد. در یک جا، موانع در مقابل فرد قرار می گیرد و در جای دیگر شادی یعنی خدمت به دیگران. سؤالاتی از این دست که در بالا آمده است به بررسی جدی در پژوهش های آتی -که درباره ی شادی انجام خواهد شد- نیاز دارد.
منبع مقاله :
شهیدی، شهریار؛ (1388)، روان شناسی شادی (آشنایی با آخرین نظریه ها و پژوهش های علمی)، تهران: نشر قطره