مترجم: مريم اميراحمدي
از آنجايي که بنابر عقايد اسلامي برخوردهاي جنگي فقط ممکن است با غير مسلمانان صورت بگيرد (آنچه که به زودي به صورت نظريه اي درآمد)، مقررات حقوقي جنگ نيز فقط براي نبرد با پيروان ديگر اديان وضع شده بود. قبل از شروع حمله، امکان انتخاب يکي از سه پيشنهاد به آنها داده مي شد: قبول اسلام، اطاعت از رهبري اسلام (به عنوان اهل ذمّه)(1) و يا جنگ.(2) خليفه عمر مي بايست نحوه ي اجراي هر يک از اين روشها را به طور جداگانه روشن و مشخص کرده باشد. قبول اسلام براي هر فرد و هر گروه لازمه اش پرداخت ماليات (زکات) نيز بود. سهيم شدن در غنايم براي مردم يک منطقه فقط در صورتي قطعي بود که ساکنان آن منطقه به طور فعال در جنگها شرکت کنند. قبول ذمّه، منوط پرداخت ماليات سرانه بود. گاه نيز اهل ذمه از اطاعت خودداري مي کردند، پس از موفقيت مجدد مسلمين در جنگ، ديگر آنها به عنوان اهل ذمّه شناخته نمي شدند. در اينجا بايد دانست که همه ي اين دستورات و عبارات آن چنان بر اساس نظريات بعدي حقوقي نوشته شده است، که انسان در اين ضوابط، برداشتهاي اعصار بعدي را احساس مي کند. با اين وجود درباره ي اينکه عمر مقرراتي دقيق در جهت پيشرفت وضع کرده است، شکي نمي توان داشت. اما کاربرد اين مقررات بر اساس اوضاع و احوال مختلف چنان تغيير مي يافت که گاه به خراب کردن اصول اوليه منجر مي شد. چنان که زرتشتيان در واقع حتي آزاد نبودند که وضعيت اهل ذمه را براي خود انتخاب کنند.(3)
اگر سپاه، در بازگشت از يک راهپيمايي پياده نسبتاً طولاني و اغلب آرام، ناگهان در مقابل دشمن قرار مي گرفت و نبرد، غيرقابل اجتناب بود، در اين صورت جاسوسان(4) و پستهاي اطلاعاتي(5) براي روشن شدن موقعيت به جستجو مي پرداختند. اين امر روشي متداول از جانب همه سپاهيان، به ويژه اعراب بدوي بود. بنابراين، اينکه شعوبيه ايراني مدعي شدند که اعراب شيوه ي جاسوسي را از ايرانيان اخذ کرده اند، يکي از مبالغه هاي آنان است. (6)
نبرد(7) اغلب با يک يا چند بار حمله ي تن به تن (8) شروع مي شد، رسمي که بين ايرانيان (9) و اعراب (10) و ترکان (11) مشترکاً وجود داشت. گهگاه (مثلاً در سال 12هـ/633 م در زمان هرمز(د)گان (هرمزان) اتفاق مي افتاد که سپاهي پس از شکست قهرمان خود در جنگ تن به تن بدون هيچ اقدام ديگري، تسليم شود و عقب بنشيند.(12) اما در واقع اين گونه موارد استثنايي بود. در اغلب اوقات، نبرد فردي به جنگي همگاني منجر مي شد و اين جنگ همگاني گاه بلافاصله پس از خطا به فرمانده آغاز مي گرديد.(13) ميدان نبرد گهگاه با توافق قبلي دو طرف تعيين مي شد. مثلاً در سال 13هـ/634 م و 17هـ/638 م توافقي در اين باره به عمل آمد و هر دو طرف (اعراب و ايرانيان) بايستي ابتدا از فرات بگذرند، (14) جرياني که در عملياتي جنگي قرون گذشته نيز گاه ديده شده است، براي عبور از رودخانه ها، از انواع مختلف شناورها استفاده مي شد.(15)
آرايش نيروها در نزد ايرانيان از مدتها پيش در سه رديف(صفّ) (در طبرستان در سال 165هـ/782 م در دو صفّ)، (16) انجام مي گرفت، که در عصر ساسانيان، اين صفوف با فيلها تقويت مي شد.(17) فيلها با خو برجهاي کوچکي حمل مي کردند، که درون آنها سربازان قرار داشتند (همان گونه که در هندوستان تا مدتهاي مديدي متداول بود). اعراب در قادسيه تا آنجا که ممکن بود به شکم و خرطوم اين حيوان حمله مي کردند، (18) تا با فرار آنها، سپاه دشمن را به بي نظمي بکشانند. با همين قصد به سوراخ دماغ اسبان نيز نيزه فرو مي کردند.(19)
سپاه به سه جناح راست و چپ و نيز وسط(قلب) تقسيم مي شد. علاوه بر آن غالباً پيشقراول و ذخيره (حَشَر)(20) هم وجود داشت؛ آرايشي که نوعاً مخصوص ايرانيان بود(21) و در قابوس نامه (سال 473هـ/1080م) نيز ضمن توصيه هاي نظري، محفوظ مانده است. در همين کتاب از فرمانده سپاه خواسته شده است که اصل اعمال قدرت را با توجه و مهرباني به افراد سپاه توأم کند.(22) در عصر امويان متأخر، در سوريه برخوردهايي بين دسته هاي مختلف سپاه پيش مي آمد که بعدها اين امر در سپاههاي مختلف به صورت برخوردهاي جداگانه (کردوس[ه]، يا کِردوس، جمع کراديس)[مشتق از کهرس cohors] زياده روي مي داد و اغلب در همان ميدان نبرد به رويارويي شديد منجر مي شد، (23) از اينرو به اين فکر افتادند که با حفظ تماس با دسته هاي مختلف، هسته ي سپاه به دور فرماندهي واحد جمع گردد و اين فرمانده با نيروي زير فرمان خود فقط در مواقع خطر از هر جانب که باشد، با نيرو و شجاعت کامل به صحنه وارد شود.(24) اينکه اين فرمانده، براي گمراه کردن دشمن يونيفورم متخاصمان مي پوشيده، (25) ابتدا از زمان ديرتري(سال 607هـ/1210 م از جانب محمّد دوّم خوارزم شاه) گزارش شده است.(26)
نتيجه جنگ هميشه فقط به عوامل نظامي خالص، بستگي نداشت. چنانکه مسلمين درست در همان سالهاي اوليه، با غلبه بر نيروهاي کمکي عربي- مسيحي متعلق به ايرانيان در واقع، جهت و پايان جنگ را کاملاً مشخص کردند. تأثيرات جوي نيز در پيروزي يا شکست جنگي نقش داشته است: پيش مي آمد که سپاهي بر اثر ريزش برف کاملاً از هم متلاشي شود.(27) به علت اين احتمال در ايران (مانند مناطق ديگر) به خصوص حملات کاملاً فوق العاده معروف به حملات تابستاني، مثلاً از خراسان به ماوراء النهر انجام مي شد.(28) اين گونه حملات با همان کلمه عربي(غزو) و «غازيه» مشهور شده بود (به ويژه در آسياي صغير در جنگ بر ضد روم شرقي)، گهگاه فرمانده سپاه دستور پاره کردن چادرها را مي داد تا سپاه را در صورت شکست در وضعيت اضطراري قرار دهد.(29) ساسانيان حتي لشکريان را به منظور جلوگيري از شکست به يکديگر زنجير مي کردند.(30)
نوعي حيله مطلوب جنگي ( که به شيوه هاي جنگي ترکان آسياي مرکزي باز مي گردد) آن بود که سپاه، خود را به ظاهر در حال فرار وانمود کند تا بدين وسيله فاتح ظاهري را به تعقيب عجولانه و بدون احتياط کافي(31) وادارد و سرانجام، او را به کمينگاه بکشاند. اين عمل با رغبت بسيار، در سرزمينهاي کوهستاني ايران شرقي اعمال مي شد، مثلاً در نبردهايي با ژونبيل، (32) نيروهاي به ظاهر فراري در معابر تنگ پر از تيرهاي چوبي با تلي از تخته سنگهاي فرو غلطيده از فراز کوه و خرد شده، کمين کردند.(33) کوشش براي اينکه خود را با استفاده از طناب و سيم از چنين موقعيت ناخوشايند برهانند و با اين شيوه به دشمن نزديک شوند، (34) فقط به ندرت به موفقيّت مي انجاميد.
سپاه فاتح(35) در وهله اول توجه خود را به غنايم معطوف مي داشت، که به طور کلي دستيابي به آن يکي از اهداف اصلي عمليات جنگي آن زمان بود.(36) ذخاير و انبارهاي آذوقه ي به جاي مانده از دشمن که براي نگاهداري، تغذيه و آماده سازي سپاه در سرزمين مورد تخاصم اهميت فوق العاده اي داشت، (37) و همچنين تجهيزات و سلاحهاي دشمن مغلوب و اموال شخصي سپاهيان آن، نيز جزو غنايم بود.-(38) ترجيح قائل شدن براي بعضي افراد در تقسيم غنايم، بدين خاطر بود که مردان لايق در جنگ تمجيد شوند و پاداش واقعي خود را بگيرند: (39) اين امر در مشرق زمين، و نه در هيچ جاي ديگر، از اهميت بسيار ويژه اي برخوردار بود و در توصيه هاي قابوس نامه نيز به خصوص به آن تأکيد شده است.(40)
نبرد در ميدانهاي کارزار که خارج از شهرها قرارداشت، گاه با محاصره ي شهرها نيز همراه بود. چگونگي سلاحهاي مورد استعمال قبلاً بررسي است. در اينجا فقط بايد افزود که کهگاه کوشش مي شد تا خندق اطراف شهر را با چوبهاي تر (يعني غيرقابل سوختن) پُر و بدين وسيله آن را قابل عبور کنند. هر چند که اهالي شهر گاه مي توانستند با انداختن چوبهاي خشک و مشتعل ساختن آنها، خندق را از نو غيرقابل عبور کنند.(41) انباشتن دسته هاي هيزم و سوزاندنشان بدان کمک مي کرد که ديوار شهر (به ويژه وقتي که از خشت بود) در اثر حرارت متلاشي شود. (42) با همين هدف هم دسته هاي چوب در زير ديوار قرار مي گرفت و تيرکهاي چوبي آتش زده مي شد، به طوري که پس از متلاشي شدن و فرو ريختن، شکافي در ديوار به وجود مي آمد.(43) سپاه هم به همين علّت (در مناطقي که درختان زياد وجود داشت) اقدام ويژه اي براي قطع چوبها به عمل مي آورد.(44)
البته هر دژ محاصره شده اي، تسخير نمي شد و بدين ترتيب ارزش استحکامات ثابت مي گرديد. بدين سان اعراب در ايران به زودي به اين نتيجه رسيدند که در جنگها در صورت امکان از نوعي سنگربندي استفاده کنند.(45) لغت «خندق»، که براي اين گونه استحکامات صحرايي (اغلب به شکل چهارگوش و با دو (46) و يا چهار دروازه)(47) اهميتي خاص يافت، کلمه اي بود قرضي از زبان ايراني قبل از اسلام، و نشان داد که فکر استفاده از آن در جنگ، از کجا به اعراب رسيده است.(48) يک يادآوري در اين باره، گزارشي است که بر اساس آن در «جنگ خندق» حوالي مدينه يک ايراني به نام سلمان «فارسي» به پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) ساختن چنين گودالهايي را توصيه کرده است. البته در سال 75هـ/95-694 فرماندهاني از سپاه اعراب (از بصره) بودند که اين نوع وسيله جنگي را مردود اعلام مي کردند و «مي خواستند خود را به شمشير خويش به مثابه تنها سنگر بسپارند».(49) با وجود اين به زودي اين گونه استحکامات(که گهگاه با ديوار هم محصور مي شد) نزد عموم اعراب متداول شد.(50)
سنگربنديها و به طور کلي استحکامات مذکور، اغلب با استفاده از دود و آتش (51) و يا غرقاب کردن منطقه (52) مورد حمله قرار مي گرفت. براي اين کار همچنين از ويران کردن چاهها و چشمه هاي آن نواحي(53) و سوزاندن دهات و خانه هاي دهقاني نيز استفاده مي شد.(54) بدين وسيله سپاهيان مي کوشيدند تا علاوه بر وارد کردن خسارت کلي به طرف متخاصم، اساساً هيچ گونه تسهيلات اقتصادي نيز از هيچ راهي در اختيار اردوگاههاي (55) تحت محاصره، (56) قرار نگيرد.
به منظور اينکه مردم عصيان کننده (مثلاً عيّاران)(57) را آرام کنند، از روش گروگان گيري نيز استفاده مي شد.(58)
پي نوشت ها :
1. ابن اثير: الکامل، ج2، ص 149 و بعد- مقايسه کنيد با:
Majid khaduri: The law of war and peace in Islam. A study in Muslim international law,(London 1948).
2. طبري: تاريخ1، ص 2714؛ ابن اثير: الکامل، ج3، ص 19.
3. براي اطلاع از جزييات در اين باره در محدوده عصر امويان رجوع کنيد به: Fires 66-68.
4. طبري: تاريخ 2، ص 707، 1179، 1966 (عين؟) به مقايسه کنيد همچنين با: Gloss. CCCLXXXIV Michael-416f.
5. به فارسي کوه بانيه= نگهبان کوه؟: ابن اثير: الکامل، ج6، ص 156(سال 222هـ/ 837م)(رجوع کنيد به: Clément Huart in der EI,1568)
6. جاحظ، بيان، ج3، ص 7= Rescher 33.
7. اينکه اوصاف ميادين نبرد اغلب کاملاً ساختگي است، به حق Grünebauem در صفحات 225، 227 مورد تاکيد قلاار داده است.- برخي کليات درباره جريان نبرد بين سالهاي 12هـ/633 م و 30هـ/651 م را قوزانلو، ج1، ص 247 و بعد ذکر کرده اند: Levy,Soc.II297-304. ذکر کرده اند.
8. يکي از خصايص نبرد تن به تن منظور تعيين سرنوشت جنگي بود که سالها ادامه يافته و به سود قطعي هيچ يک از دو طرف خاتمه نيافته بود (در سال 64هـ/85-684 م بين قبايل عرب در خراسان)؛ طبري: تاريخ 2، ص 596.
9. طبري: تاريخ1، ص 2422 و بعد (سال 15هـ/636 م در بين النهرين) و ص 2638 و بعد= ابن اثير: الکامل، ج3، ص 7(حدود سال 20هـ/641 م حوالي اسپهان)؛ ابن اثير: الکامل، ج2، ص 148(سال 12هـ/633 م هرمز(د)گان؛ طبري: تاريخ 2، ص 1493=ابن اثير: الکامل، ج5، ص 51( سال 108 ه/27-726 م در سرزمين غور)؛ طبري: تاريخ 2، ص1041(سال 80هـ/699 م حوالي بخارا)؛ 2، ص 1320 و بعد (طبرستان)؛ بلاذري: فتوح البلدان، ص 128، (حدود 165هـ/782 م).- مجموعه اي از حکام (نيز ايراني) که شخصاً در نبرد بودند را مرو روذي: Shafi: Ghaznavids Anekdotenaus al-Mavarrudi 215f. به دست مي دهد.
10. طبري: تاريخ 2، ص 1972(سال 129هـ/747 م در خراسان).
11. طبري: تاريخ1، ص 2687= ابن اثير: الکامل، ج3، ص 14(سال 22هـ/643م)؛ ابن اثير: الکامل، ج5، ص 11(سال 98هـ/17-716 ترکان در مرزهاي گرگان).
12. ابن اثير: الکامل، ج2، ص 148.
13. طبري: تاريخ2، ص 1179(قتيبه در خراسان سال 86هـ/705م).
14. ابن اثير: الکامل، ج2، ص 168و بعد.- همچنين سال 16هـ/637 م در تکريت: همان کتاب، ص 202 و سال 17هـ/638 م در اهواز: طبري: تاريخ 1، ص 2541 و بعد.
15. مسکويه: تجارب الامم، ج1، ص 302(ديلميان در اهواز سال 322هـ/934م).
16. ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 128.
17. ابن اثير: الکامل، ج2،ص 170-kremer C.G.1218
18. ابن اثير: الکامل، ج2، ص 168(سال 13هـ/634م).
19. طبري: تاريخ 2، ص 495(قبايل عرب حوالي هرات در سال 63هـ/84-683م).
20. گرديزي: زين الاخبار، ص 101 و جاهاي ديگر؛ حسيني: اخبار الدولة السلجوقيه، ص 41، 44؛ راوندي: راحة الصدور، ص 267-. مقايسه کنيد با UZ.51-58 fries 14f-. ساسانيان در نيروهاي ذخيره يک رديف فيل داشتند: قابوس نامه، ص 788 و بعد.
21. جاحظ، بيان، ج3، ص 7= Rescher 33. عقدالفريد، ص 148(وسط) تأييد مي کند که در دوران اسلامي هم دستورالعمل هاي ايراني در زمينه ي تاکتيک نظامي و غير آن مورد توجه بود.
22. قابوس نامه/ چاپ ديتز، ص 787 و بعد.
23. ابن اثير: الکامل، ج6، ص 157(سال 222هـ/837م در جنگ عليه پاپک)؛ ج8، ص 119(سال 328هـ/41-940 م در گرگان)؛ گرديزي: زين الاخبار، ص 107(سال 431هـ/1040 م در دندان(ا)قان، نگاه کنيد به ص 222 جلد اول کتاب حاضر.- Fries 42(براي منشاء لغت رجوع کنيد به: Fränkel,Fremdw,239)
24. قابوس نامه، / چاپ ديتز، ص 788 و بعد.
25. در انجيل، (Kön,XXII,30,II Chron XVIII29)(اَخَب شاه اسرائيل در نبرد عليه گيليد، سال 854ق.م.).
26. جويني: تاريخ جهانگشا، ج2، ص 84.
27. سال 332هـ/944م نزديک سلماس در آذربايجان، ابن اثير: الکامل، ج8، ص 135.
28. ابن اثير: الکامل، ج4، ص 39(به عنوان عبادتي متداول تا سال 61هـ/681م).
29. به همين شکل با ايرانيان در سال 85هـ/704 م رفتار کردند: طبري: تاريخ 2، ص 1147.
30. ابن اثير: الکامل، ج2، ص 148(سال 12هـ/633م).
31. قابوس نامه درباره آن نيز هشدار مي دهد/ چاپ ديتز، ص 791 و بعد.
32. طبري: تاريخ 2، ص 1037(سال 79هـ/ 99-698م).
33. طبري: تاريخ2، ص 1321(سال 98هـ/17-716م در طبرستان)؛ بلاذري: فتوح البلدان، ص 335(همان کتاب، حدود سال 54هـ/670م).
34. طبري: تاريخ2، ص 1489= ابن اثير: الکامل، ج5، ص 51(سال 107هـ/26-725 م در سرزمين غور).
35. پيروزي مانند همه جا طبيعتاً به برتري قدرت سپاه بستگي داشت. اينکه در سال 321هـ/933 م عمادالدوله آل بويه با 900 نفر، پادگان 10.000 نفري اسپهان را فتح کرد (که به هر حال نيروي بيشتري بود)، باعث شگفتي است: ابن اثير: الکامل، ج8، ص 85.
36. مقايسه کنيد با مثالهاي مربوط به رکن الدوله آل بويه در سال 355هـ/966م: ابن اثير: الکامل، ج8 ص 188-.Fries 31.
37. قابوس نامه/ چاپ ديتز ص 793.
38. ابن اثير: الکامل، ج2، ص 196(سال 15هـ/636 م در بين النهرين).
39. همان جا.
40. قابوس نامه/ چاپ ديتز، ص 789 و بعد؛ در اين باره همچنين رجوع کنيد به: Jakubovskij,Mach 83-86.
41. ابن اثير: الکامل، ج5، ص 56(سال 110هـ/29-728 م در خراسان).-Fries 82-85.
42. طبري: تاريخ2، ص 1187 و بعد (سال 87هـ/706 م قتيبه حوالي پيکند).
43. نرشخي: تاريخ بخارا، ص 78(سال 159ه/776م)
44. طبري: تاريخ 2، ص 1320(سال 98هـ/17-716 م در لشکرکشي از خراسان به طبرستان).
45. نرشخي: تاريخ بخارا، ص 68(در نزديکي بخارا سال 159هـ/776 م).
46. ابن اثير: الکامل، ج5، ص 138(سال 128هـ/47-746 م ابومسلم در شرق خراسان).
47. ابن اثير: الکامل، ج5، ص 219(سال 150هـ/767 م اميرلشکر خليفه در نبرد با استاذسيس).
48. طبري: تاريخ 1، ص 2265(خندق ايراني سال 14هـ/635 م)؛ ابن اثير: الکامل، ج2، ص 201(شبيه به آن سال 16هـ/637 م در جلولاء).
49. طبري: تاريخ 2، ص 875(سال 75هـ/5-694 م حوالي کازرون در جنگ عليه خوارج)؛ Fries 39.
50. طبري: تاريخ1، ص 2456 و بعد (با مانعي چوبي در جلو آن)؛ 2، ص 491(سال 64هـ/84-683 م بکربن وائل در بيرون از هرات)؛ 2، ص 696(سال 66هـ/86-685 م بين اعراب در خراسان)؛ 2، ص 1958(سال 129هـ/747م ابومسلم در خراسن؛ با ديوار)؛ 3، ص10(سال 130ه/49-748م در نبردهاي ساحل زاب).
51. ابن اثير: الکامل، ج8، ص 200(سال 359هـ/970 کردان حسنويه در شمال غربي ايران)؛ حسيني: اخبار الدولة السلجوقيه، ص 26(سال 456هـ/1064 م آلپ ارسلان در يکي از قلاع خراسان).
52. جويني: تاريخ جهانگشا، ج2، ص 20(سال 1-570هـ/1174 م خوارزمشاه).
53. ابن اثير: الکامل، ج8، ص 116(سال 18هـ/40-639 م در گرگان)؛ راوندي: راحة الصدور، ص 100 (حدود سال 431هـ/1040 م مسعود غزنوي)؛ حسيني: اخبار دولة السلجوقيه، ص 26(سال 459هـ/1067 م در فارس).
54. ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان، ص 182(سال 254هـ /868 م در طبرستان).- با شورشگران دهات خوارج در حوالي جوين نيز به عنوان مجازات چنين رفتار شد: ابن اثير: الکامل، ج6، ص 50(سال 179هـ/96-795 م).
55. از چنين محاصره اي بين سغديان و خراسانيان در کتاب نرشخي تاريخ بخارا، ص 81 صريحاً صحبت است (سال 272هـ/6-885م).
56. وقتي که فقط با نيزه و سپر حمله مي شد، آن را «نوع ديلميان» مي ناميدند، مسکويه: تجارب الامم، ج1، ص 399(سال 325هـ/937 م در اردبيل).
57. مقايسه کنيد با صفحات اوليه فصل «قشربندي اجتماعي مردم» در کتاب حاضر.
58. ابن اثير: الکامل، ج9، ص 150.
اشپولر، برتولد؛ (1386)، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي(جلد دوم)، ترجمه ي مريم ميراحمدي، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ پنجم