دیدگاه نویسندگان ایرانی و خارجی

عارف قومس بایزید بسطامی

عرفان از جمله مقوله هایی است که مورد توجه خاص اهل فن قرار گرفته و بدنبال آن بودند که زوایای پنهان این پدیده‌ی ناب را بیابند. عرفان از بدو پیدایش با دین و امور دینی رابطه‌ی تنگاتنگی داشته به گونه ای که می توان به صراحت گفت عرفان از بستر دین زاییده شده است.
چهارشنبه، 21 مهر 1400
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عارف قومس بایزید بسطامی
یکی از موضوعاتی که سیاحان در برخورد با مردم و اوضاع اجتماعی کم و بیش به آن توجه کرده اند موضوع عرفان، تصوف و عارفان است. آنان در مناطق و شهرهایی که وارد می شدند به اوضاع اجتماعی دقت زیادی داشتند و یکی از طبقاتی که توجه آنان را جلب کرده طبقه‌ی متصوفه و عرفا و موضوع عرفان بود. اینان شناخت عمیقی درباره‌ی مبانی عرفان و تصوف و دین نداشتند و در قضاوتهای خود نتوانستند حقیقت موضوع را بطور کامل معرفی کنند و با دیدگاه های خاص خود به موضوع تصوف پرداختند که این دیدگاه ها با واقعیت های عرفان و تصوف خیلی تطابق ندارد. بنابراین مفهوم عرفان یک امر ثابت نیست بلکه پیوسته در تغییر و تحول است. عارف بودن نیز امری نسبی است. بر این اساس هیچ دین و مذهبی نیست که برخی از پیروان آن در شمار عارفان نباشند. از جمله عارفان بزرگ ایرانی بایزید بسطامی است که عارفی تیزبین بوده و پایه گذار مکتب جدیدی در عرفان ایران شد و پس از او این مکتب جدید عرفانی بوسیله‌ی عارفانی چون حلاج و ابوالحسن خرقانی و شیخ ابوسعید ابوالخیر و دیگران به کمال رسید. هدف ازاین مقاله بررسی موقعیت جغرافیایی قومس وبیان دیدگاه نویسندگان داخلی و خارجی نسبت به عارف بزرگ بایزید بسطامی است که با روش توصیفی تحلیلی و بر اساس منابع کتابخانه ای نگاشته می شود.

 برای شناخت بهتر و دقیق تر این پدیده باید آنرا از منظر و نگاهی دینی مورد کاوش قرار داد. در این راستا عارفان بزرگی در عرصه‌ی عرفان پدید آمدند که هرکدام به نوبه‌ی خود سهم بسزایی در پیشرفت و پویایی این پدیده‌ی دینی یعنی عرفان داشتند. از آنجا که ایران مهد عرفان و عرفا بوده است از همان نخستین سده های اسلامی عارفان بزرگی در این سرزمین پا به منصه‌ی ظهور نهادند و با تفکری متعالی در بلندای فکر انسانی درخشیدند و در آثار و کتابهای خود جهانی فاضله و معرفتی گسترده را پدید آورده و تبلیغ کردند. این عارفان بزرگ همواره محل توجه اندیشه وران ملل جهان چه از شرق و چه از غرب قرار گرفتند. در این زمینه می توان از عارفان منطقه‌ی قومس یاد کرد که از جمله بزرگترین عارفان این منطقه میتوان به بایزید بسطامی و ابوالحسن خرقانی اشاره نمود. در پی مطالعات و تحقیقاتی که انجام شد دریافتیم تعدادی از نویسندگان داخلی و خارجی درباره‌ی بایزید بسطامی مطالبی نوشته اند اما کتابی که اختصاصا راجع به عارفان منطقه‌ی قومس باشد در میان کتب خارجی یافت نشد بلکه به صورت جسته و گریخته در اقوال شرق شناسان اشاراتی به منطقه‌ی قومس و عارفان آن از جمله بایزید بسطامی وجود دارد. دراین نوشتارابتدا به معرفی منطقه‌ی قومس از زبان تاریخنگاران و جغرافیدانان مختلف پرداخته و سپس یکی از عارفان بزرگ این منطقه را معرفی کرده و به ذکر احوال او پرداخته و در پایان دیدگاه کلی نویسندگان داخلی و خارجی راجع بهعارف قومس بایزد بسطامی را از منظر نویسندگان داخلی و مستشرقان مورد بررسی قرار خواهیم داد.
 

جغرافیای تاریخی قومس

در منابع مختلف درباره قومس نظرات گوناگونی وجود دارد که مختصرأ به تعدادی از آنها اشاره خواهد شد:

در فرهنگ لغت دهخدا در ذیل قومس چنین معنا شده است: قومس. {مِ} (اِخ): ناحیه ای است بزرگ و در اقلیم رابع قرار دارد، طول آن 77 درجه و ربع و عرض آن 36 درجه و خمس و سی دقیقه می باشد. قومس معرب کومس است و سرزمینی است پهناور و مشتمل بر شهرها و ده ها و کشتزارها که در دامنه‌ی کوهستان طبرستان قرار دارد و شهر مشهور آن دامغان است که در میان ری و نیشابور واقع شده و از شهرهای مشهور آن بسطام و بیار است. گروهی سمنان را نیز از قومس شمارند و برخی آنرا جزو ری دانند (الحموی، 1410 ق (. رابینو گوید: مازندران که سابق طبرستان نام داشته قسمتی از ایالت قدیمی فرشو داگر بشمار می رفته و این ایالت هم شامل آذربایجان، آهار، طبرستان، گیلان، دیلم، ری، قومس، دامغان و گرگان بوده است (رابینو، 17: 1336)

در مجموعه‌ی جغرافیای تاریخی تالیف «لسترنج» بنام «سرزمین های خلافت شرقی» نوشته شده است که: ایالت قومس-کومس، در دامنه‌ی جبال البرز و در سرزمینی کم پهنا بین کوههای البرز در شمال و کویر لوت در جنوب محصور است و شاهراه بزرگ خراسان که از ری در اقلیم جبال می آید و به نیشابور در خراسان منتهی میگردد و از سرتاسر ایالت قومس می گذرد و همه‌ی شهرهای قومس در سر این راه واقع بوده و امروز نام قومس استعمال نمی شود زیرا عمده‌ی این جزو خراسان جدید شده و قسمت باختری آن از نواحی ری، تهران کنونی گردیده و کرسی ایالت قومس «دامغان» بوده که اعراب «الدامغان» می نویسند و به عادت خود اسم ایالت را بر کرسی آن اطلاق و دامغان را قومس نیز می گفته اند (کشاورز، 13: 1370)

«هوتوم شیندلر» نخستین محققی بود که در قرن 19 میلادی ویرانه های نزدیک دامغان را کومس (قومس) وبالنتیجه شهر صد دروازه (هکاتوم پیل یونانی (دانسته (1. schindler. H. Note on som. Anityquities near Damghan).

برخی چون صنیع الدوله - مورخ معروف عهد قاجار- نزدیک روستای قشه قوشه در شش فرسنگی جنوب غربی دامغان را با کومش دوره‌ی ساسانی برابر دانسته که در مسافرت خود د این ناحیه) 1330(به آثاری از خرابه، دیوار، بارو و بقایایی از آجر، شیشه، کاسه و کوزه های سفالین برخورد کرده است. به نوشته‌ی وی به اعتقاد مردم محل، آنچه از دل زمین بیرون می آید به اعصار باستانی قومس متعلق است (صنیع الدوله، 1362: 9-278/3).

جغرافی نویسان اسلامی، قسمتی از بزرگراه ایران غربی _ شرقی از لاسگرد تا عباس آباد را قومس می نامیدند که ظاهرا معرب کومس است)(بارتلد، 1308: 168. (ایزیدور خاراکسی، جغرافی نگار لاتین در کتاب خود به اسم کومیسینه (قومیسینه) اشاره کرده (بارتلد، 168: 1308). جوزپه بارباروی، سیاح ونیزی قرن 15 میلادی، کومس (kumis) کمس (qumis) دیگری را در حوالی ارزنجان و ملطیه‌ی آسیای صغیر گزارش می کند که چندان معروف نبوده است (باربارو، 101: 1349). طبق نوشته‌ی بارتولد مستشرق روسی ایالت قومس همان ولایتی است که در کتاب ایزیدور خاراکسی بنام قومیسینه دیده می شود (بارتلد، 168: 1308). صنیع الدوله «کمی زنا» را نام اولیه و صورت قدیمی قومس ذکر می کند (صنیع الدوله، 76: 1371(. معانی کوه مسی و کوه بزرگ) مس را به معنی مهتر و بزرگ گرفته اند (برای کلمه‌ی کومس پیشنهاد شده ولی در گویشهای مازندرانی لفظ چاه کن مترادف با کومشی است (نفیسی، 319: 1331-315 /1). یعقوبی در «البلدان» مینویسد: و از ری تا قومس بر شاهراه و جاده بزرگ دوازده منزل راه است که برخی از آنها معموره و برخی در بیابانهاست و قومس شهری است با وسعت و جلیل القدر و نام شهرآن دامغان است و آن شهر اول شهرهای خراسان است (یعقوبی، 149: 1408). ابن خردادبه نیز در ذکر فهرست جاده ها و مسافات «فاصله ی سمنان تا قومس را هشت فرسخ» یاد کرده بی آنکه از دامغان ذکری کند (ابن خردادبه، 23: 1891-20) که ظاهرأ مؤید این مطلب است که قومس بر جای دامغان و مترادف یکدیگر بوده اند. به نوشته‌ی اصطخری در قرن چهارم هجری «قومس و سمنان و دامغان و بسطام پیوسته ی یکدیگر است»(اصطخری، 172: 1381). باید توجه داشت که قومس در اینجا در ردیف شهرهای سمنان و دامغان و بسطام ذکرشده و به این ترتیب جای هیچگونه تردیدی باقی نمی ماند که مرکز ایالت قومس شهری بوده است بنام قومس که اکنون وجود ندارد و نابودی آنهم بواسطه‌ی زلزله های شدیدی بوده است که در سالهای 239 تا 241 هجری در ایران به وقوع پیوسته و بعد از آن مرکز ایالت قومس به دامغان منتقل گردیده است. نهایتأ میتوان گفت ظاهرأ قومس عهد ساسانی بر جای دامغان کنونی قرار داشته است. با گذشت زمان بتدریج نام و نشان قومس فراموش شده و از قرن پنجم به بعد عمومأ موضع آن را با دامغان مطابق دانسته اند چنانکه در شرح احوال بایزید بسطامی، در تاریخ بناکتی می بینیم «و جدش سروشان والی نواحی قومس که دامغان میگویند بود» (بناکتی، 157: 1348(. موضوعی که مورد تایید حتمی می باشد این است که شهر کومش یا قومس در بین شهرهای سمنان و دامغان واقع بوده است.
 

وجه تسمیه‌ی قومس

برای قومس سه وجه تسمیه عنوان کرده اند:
1- قومس در اول کومه شه بوده چرا که کومه در لغت به معنی پناهگاهی است که از چوب یا نی میسازند و زارعین برای حفاظت از زراعت خود و شکارچیان برای کمین کردن شکار درآن می نشینند. از کثرت استعمال و به مرور کومه شه به کومش و سپس به قومس تبدیل گردیده است.

2- قومس در ابتدا کوه مس بوده چون در کوههای این ایالت معادن مس زیاد بوده و مس یکی از مهمترین امتعه‌ی صادراتی این ایالت در دوره‌ی هخامنشی و قبل از آن محسوب می شده است بدین مناسبت به این اسم نامیده شده و بعد در لفظ کوه مس تحریفی به عمل آمده و به کومس و قومس تبدیل شده است.

3- چون این ایالت فاقد رودهایی بوده است که بطور دائم آب در آن جاری باشد بنابراین مردم این نواحی برای اولین بار در تاریخ مبادرت به ایجاد قنات و کاریز نموده اند و به همین علت این ایالت بنام کومش که به عنوان چاه کن و مردم آن بنام کومشی نامیده شده اند. (حقیقت، 180: 1344. (حدود قومس امروزی از مشرق به شهرستان سبزوار از استان خراسان، از شمال به گرگان و مازندران، از مغرب به خوار ری (گرمسار) و از جنوب به کویر مرکزی ایران محدود است.
 

تفاوت تصوف و عرفان

این دو کلمه که غالبا مترادف هم می آیند از لحاظ معنی و اصطلاح تفاوتهایی دارند به این معنی که تصوف روش و طریقه‌ی زاهدانه ای است بر اساس مبانی شرع و تزکیه‌ی نفس و اعراض از دنیا برای وصول به حق و سیر بطرف کمال اما عرفان یک مکتب فکری و فلسفی متعالی و ژرف برای شناختن حق و شناختن حقایق امور و مشکلات و رموز امور است آنهم البته نه به طریق فلاسفه و حکما بلکه از راه اشراق و کشف و شهود. پس عارف مقام بالاتر و والاتری از صوفی دارد و هر عارفی صوفی است اما هر صوفی عارف نیست (سجادی، 8: 1372. (لغت عارف از عرفان یعنی «آگاهی» مشتق گردیده است به همین جهت عارف را «آگاه» نامیده اند و عارف به شخصی میگویند که به جمیع امور محیط خود اعم از مادی و معنوی آگاهی داشته باشد. آگاهی همواره توانایی را به همراه دارد و شخص آگاه همیشه توانا است. زندگانی عارفان ایرانی نمونه‌ی کامل آگاهی و توانایی بی هراس انسانهای والا است (حقیقت، 12: 1370-11). عرفان و تصوف ایرانی واکنشی بود علیه اوضاع نا بسامان اجتماعی؛ لذا پدیده‌ی عرفان در تلاش بود تا منعکس کننده‌ی آگاهی های لازم به مردم جامعه باشد و با اندیشه ای گسترده و آزادمنشانه در صدد رفع نا بسامانیها برآید. در واقع در فاصله‌ی قرنهای پنجم تا نهم عرفان و تصوف در ایران استوار گردید اما با گذشت زمان و در طی قرنهای بعد و به مرور عرفان و تصوف تا حدی با عقاید خرافی امتزاج یافت و خانقاهها به مرکز و محلی برای کسب ثروت تبدیل شد اما در این بین عارفان و صوفیانی بودند که با اندیشه ای پویا در پی زدودن افکار و عقاید خرافی از عرفان و تصوف بودند وسعی در یکدست نمودن جریانهای گوناگون عرفانی داشتند از جمله‌ی این عارفان می توان به عارفان منطقه‌ی قومس از جمله بایزید بسطامی و ابوالحسن خرقانی اشاره نمود. این عارفان بزرگ بر بلندای فکر انسانی ایستاده و با آیین فتوت و درک عمیق از دیدگاههای عرفانی و مسائل آن سعی در شناساندن حقیقت عرفان به سایرین را داشته بگونه ای که حتی در این راستا متحمل رنجهایی نیز می شدند. همانگونه که اشاره خواهد شد بایزید در پی روشنگریهای عرفانی اش چندین بار از زادگاهش بیرون رانده شد و حتی به او اتهام کافری هم زده شد. در واقع عرفان ایرانی دارای آرمان انسان سازی و انسان سالاری است و راه و روشی است برای حصول معرفت و وصول حق.
 

دیدگاه نویسندگان داخلی درباره بایزید بسطامی

در قرنهای چهارم و پنجم هجری خراسان و کومش) قومس («بسطام، دامغان، سمنان حالیه» به کانون اشتغال نهضت عرفان و تصوف ایرانی مبدل شده بود. در این سرزمین از یکسو شاگردان سلطان العارفین بایزید بسطامی عارف بزرگ قرن دوم و سوم هجری سرگرم فعالیت بودند و از سوی دیگر شاگردان جنید نهاوندی (بغدادی)(حقیقت، 95: 1370). از خانقاههای معروف خراسان به ویژه خانقاه بایزید بسطامی عارف بزرگ قرن دوم و سوم هجری (در بسطام کومش) «قومس» و خانقاه شیخ ابوالحسن خرقانی عارف بزرگوار ایرانی در قرن چهارم و پنجم هجری «در خرقان کومش» و خانقاه مشهور ابوالسعید ابوالخیر عارف عالی مقام قرن چهارم و پنجم در درجه‌ی اول اهمیت قرار دارد.

ابویزید طیفور پسر عیسی پسر سروشان بسطامی ملقب به سلطان العارفین در نیمه‌ی اول قرن دوم هجری یعنی در سال آخر دوره‌ی حکومت نکبت بار امویان در شهر بسطام از ایالت کومش (قومس) {ایالت کومش شامل شهرهای سمنان و دامغان و شاهرود و بسطام و سنگسر و شهمیرزاد در استان سمنان}در محله‌ی موبدان (زرتشتیان) در خاندانی زاهد و متقی و مسلمان چشم به جهان گشود. (برخی از محققان پدران بایزید از جمله سروشان را پیرو آیین مهر دانسته اند). فصیح احمد خوافی تولد او را در سال 131 هجری ثبت کرده و نوشته است که جد او سروشان والی ولایت قومس (کومش (بوده است (خوافی، 20: 1329/1 (. میگویند جد این بینشور بزرگ ایرانی، سروشان زرتشتی بوده و سپس به دین اسلام در آمده است. چنین می نماید که بایزید در تصوف استاد نداشته و خرقه‌ی ارادت از دست هیچ یک از مشایخ تصوف نپوشیده است گروهی او را امی دانسته و نقل کرده اند که بسیاری از حقایق بر او کشف می شد و خود نمی دانست. گروهی دیگر نقل کرده اند که یکصد و سیزده یا سیصد و سه استاد دیده است. قدر مسلم اینکه استاد او در تصوف معلوم نیست که کیست و خود چنین گفته است که مردمان علم از مردگان گرفتند و ما از زنده ای علم گرفتیم که هرگز نمیرد و نیز از او پرسیدند که پیر تو که بود؟ گفت: پیرزنی (جامی، 403: 1336).

گروه زیادی از محققان صوفیه بایزید را در علوم ظاهری امی و درس ناخوانده می دانند (حلبی، 1367). به هر جهت زندگانی این عارف بزرگ ایرانی مبهم است و خلط فراوان در آن راه یافته است و اطلاع ما در این باره بسیار محدود و ناقص است ولی با این همه آنچه از تعلیم و عرفان او باقی مانده به هیچ وجه ناقص و مبهم نیست و به روشنی معلوم میشود که وی مردی بزرگ بوده است. (حقیقت، 292: 1370 -291). آورده اند که چون کار او بلند شد سخن او در حوصله‌ی اهل ظاهر نمی گنجید حاصل، هفت بارش از بسطام بیرون کردند وقتی که وی را از شهر بیرون می کردند پرسید جرم من چیست؟ پاسخ دادند: تو کافری. گفت: خوشا به حال مردم شهری که کافرش من باشم (حقیقت، 316: 1356). جماعتی گفته اند: بایزید از بسطام برفت و سی سال در بادیه‌ی شام می گشت و ریاضت می کشید و بی خوابی و گرسنگی دائم پیش گرفت و نقل است که از او پرسیدند: این معرفت را به چه یافتی؟ گفت: به شکمی گرسنه و تنی برهنه. و صدو سیزده پیر را خدمت کرد و از همه فایده گرفت و از آن جمله یکی جعفر صادق بود (قشیری، 147: 1345). برخی نوشته اند که وی شاگرد امام جعفر صادق (ع (امام ششم شیعیان بوده است. به روایت سهلگی دو سال برای امام سقایی کرد و در دستگاه امام او را طیفور السقاء میگفتند تا آنکه امام جعفر صادق (ع (وی را رخصت داد که به خانه‌ی خویش بازگردد و خلق را به سوی خدا دعوت کند این روایت را غالب مآخذ صوفیه ذکر کرده اند. نقل است که روزی پیش امام صادق (ع (بود، امام صادق (ع) به وی گفتند: آن کتاب را از طاق فرو گیر. بایزید گفت: کدام طاق؟ امام صادق (ع (فرمودند: مدتی است اینجایی و این طاق را ندیده ای؟ گفت: نه! مرا با آن چکار که در پیش تو سر برآرم؟ که نه به نظاره آمده ام (عطار، 163: 1360). در لغت نامه‌ی دهخدا هم آمده است که طیفور بن عیسی بن آدم بن عیسی بن سروشان بسطامی ملقب به سلطان العارفین بدست امام علی ابن موسی الرضا امام هشتم شیعیان مسلمانی گزید و او را بایزید اکبر میگویند (دهخدا، 1325، ذیل ابویزید بسطامی). مطلبی که در اینجا قابل توجه وتذکر میباشد این است که چنانچه تولد بایزید را مطابق نظر برخی از نویسندگان در سال 188 هجری بدانیم واقعه‌ی ملاقات او با امام جعفر صادق (ع) که در سال 148 هجری وفات یافته، ممکن نیست ولی اگر قول صاحب مجمل فصیحی را ماخذ خود قرار داده و قبول کنیم که در سال 131 هجری متولد شده است امکان درک محضر پر فیض حضرت امام جعفر صادق (ع) برای بایزید در عنفوان جوانی یعنی درشانزده و هفده سالگی بعید به نظر نمی رسد. سهلکی وفات وی را در سال 234 هجری به سن 73 سالگی ثبت کرده، قشیری و خواند میر نیز سال 234 و سال 261 هجری را ذکر کرده اند. خواجه عبدالله انصاری یا کاتبان بعضی نسخه های طبقات سال 261 هجری را درست تر پنداشته اند. وقایع و تلفیق قول مورخان و نویسندگان صوفیه، بطور نزدیک به یقین تولد بایزید بسطامی در سال 131 هجری و وفاتش در سال 234 هجری در 103 سالگی در بسطام اتفاق افتاده است.

ماخذ عمده‌ی احوال بایزید بسطامی کتاب النور من کلمات ابی الطیفور تالیف ابوالفضل محمد پسر علی سهلکی صوفی است که بیشتر روایتها را به چند واسطه از خویشان و نزدیکان بایزید نقل میکند. پاره ای از شطحیات بایزید بسطامی که به پیر بسطام شهرت دارد را جنید شرح کرده است که در کتاب اللمع سراج نقل شده است و ماخذ عمده‌ی اقوال و تعالیم بایزید است و از کتاب نور العلم هم اطلاعات مفیدی در باب بایزید بسطامی بدست می آید.

(اصطلاح شطحیات از فعل شطح مشتق میشود و به معنی بیرون رفتن از کرانه «درباره ی دریا» است به عبارت دیگر شطح - راز دل گویی بدون اختیار است زیر فشار موج احساسات «به طور رمز و تمثیل». شطحیات یا شطحات جمع «شطح» به معنی «حرکت» است و یا لغتی است دخیل از سریانی و از ماده‌ی شطح به معنی انبساط) (ابونصر سراج، 375: 1381). اما شطح در اصطلاح صوفیه عبارت است از کلامی که زبان آنرا از وجدی که از معدن فیض به دل افاضه شده، بیان کند و این کلام شبیه و نزدیک به دعوی باشد جز اینکه اهل این وجد آزموده و محفوظ از خطا باشند (ابونصر سراج، 346: 1381).

ظاهرأ آنچه درکشف المحجوب هجویری، تذکرةالاولیاء عطار نیشابوری، نفحات الانس جامی و سایر مآخذ درباره‌ی بایزید آمده غالبأ از همین منابع گرفته شده است (حقیقت، 62: 1383). می گویند وقتی یک تن از علماء بر کلام بایزید اعتراض کرد که سخنانت با علم موافق نیست، بایزید پرسید: آیا تو بر کل علم دست یافته ای؟ گفت: نه. بایزید گفت این سخن ما تعلق به آن پاره از علم داردکه به تو نرسیده است. یکی از مخالفان بایزید که در بسطام می زیست و همه جا خود را از بایزید برتر می شمرد داود زاهد بود که خطیب جرجان نیز شد و اعقاب او تا قرنها بعد در بسطام باقی بودند. فقیه دیگر که در جوار بایزید می زیست؛ مردم را ازملاقات وی تحذیر می کرد و میگفت: از صحبت هوسناکی که خود رسم طهارت را درست نمیداند چه بهره میبرید؟ بایزید با مشایخ معروف عصر ارتباط، مراوده و مکاتبه داشت. ابوتراب نخشبی (متوفی 246 هجری) یکبار به دیدنش آمد، با ذو النون مصری مکاتبه و مراسله داشت، یحیی معاذ (متوفی 258) هم با وی مکاتبه داشت. ملاقات احمد خضرویه با بایزید معروف است و معروف تر از آن گفت و شنودی است که بایزید با زن احمد خضرویه داشت بنام ام علی. کسانیکه محضر او را درک کردند یکی ابو موسی دبیلی (از کلمه‌ی دبیل از شهرهای ارمنستان قدیم که کلمه ای است ارمنی (بود و دیگری ابو السحاق هروی (شاگرد ابن ادهم (و دیگری صوفی مشهور ایرانی احمد بن خضرایه (خضرویه) بود. از شاگردان بلافصل ابویزید بسطامی برادر زاده‌ی او ابوموسی عیسی بن آدم را میتوان نام برد که شیخ از احوال و اسرار خود آنچه را از دیگران پنهان میداشت پیش این برادر زاده آشکار میکرد. دکتر زرین کوب از قول سهلکی روایت میکند که ابو موسی در وقت مرگ گفته بود چهار صد سخن را از بایزید به گور می برم که هیچکس را اهل آن ندیدم که با وی گویم (زرین کوب، 37: 1357). ابوموسی نسبت به عم خویش حرمت و تکریم بسیار به جای آورد، چنانچه هنگام وفات خویش وصیت کرد او را نزدیک بایزید دفن کنند، اما قبر او را از قبر شیخ گودتر کَنند تا قبر او با قبر شیخ برابر نباشد. جنید مرشد معروف بغداد به وسیله‌ی ابو موسی از سخنان بایزید آگاهی یافت و آنها را به عربی ترجمه کرد و شرح و تفسیر بر آن نوشت که قسمتی از آن در کتاب اللمع، نوشته‌ی سراج محفوظ مانده است. اما کاملترین و مهمترین منبعی که از زندگی و سخنان ابویزید باقی است کتاب النور فی کلمات ابویزید طیفور اثر محمد سهلکی (متوفی سال 476 هجری) می باشد که در سال 1949 با کوشش عبدالرحمن بدوی در قاهره به چاپ رسید. نظرگاه اساسی اصول عقاید این صوفی بزرگ ایرانی عبارت است از آگاهی تحقیقی و عمیق از سه شرط موجود در صورت من (انائیه) در صورت تو (انتیه (در صورت او (هویه) در این تدریج معرفت، الوهیت و بشریت یا لاهوت و ناسوت متحد میگردند و در عمل متعالی و علوی پرستش و عشق در هم منعکس میشوند (حقیقت، 309: 1370).

جنید نهاوندی عارف بزرگ ایرانی در قرن سوم هجری درباره‌ی بایزید بسطامی گفته است: بایزید درمیان ما چون جبرئیل در میان ملائکه است (عطار، 135: 1360/1).

عارف قومس بایزید بسطامی
مقبره شیخ ابوسعید ابوالخیر

شیخ ابوسعید ابوالخیر عارف مشهور ایرانی در قرن پنجم هجری درباره‌ی بایزید چنین گفته است: «هژده هزار عالم از بایزید پر می بینم و بایزید در میانه نبینم.» یعنی آنچه بایزید است در حق محو است.

عزیز الدین نسفی درباره‌ی بایزید نوشته است: بایزید را پرسیدند که این مقام به چه یافتی؟ فرمود که به هیچ. گفتند: چون؟ فرمود که به یقین دانستم، دانستم که دنیا هیچ است ترک دنیا کردم و این مقام یافتم (نسفی، 111: 1341).

شیخ فریدالدین عطار میگوید: بایزید بسطامی قطب عالم بود و مرجع اوتاد، ریاضات و کرامات و حالات او را اندازه نبود و در اسرار و حقایق نظری نافذ و جدی و بلیغ داشت و دائم در مقام قرب و هیبت بود غرقه انس و محبت بود، پیوسته تن در مجاهده و دل در مشاهده داشت و روایات او در احادیث عالی بود و پس از او کس را در معنی طریقت چندان استنباط نبود که او را.

در کتاب ارزش میراث صوفیه درباره‌ی بایزید چنین آمده است: «بایزید ایرانی بود و پدرانش آیین زرتشت می ورزیدند. خود او پیش از آنکه به تصوف گراید اهل تشرع بود بیشتر عمرش نیز در بسطام گذشت که هم مزار اوست. بایزید به زهد و عزلت رغبت داشت با اینهمه گهگاه سخنان بی پروا میگفت و به همین سبب مکرر مورد طعن عوام شد و او را از شهر خویش راندند. در تعلیم بایزید اهمیت بسیار به اصل فنا داده شده است. از جمله‌ی سخنان او در این باب داستان حج اوست که سرانجام منتهی شد به اینکه از هستی خویش توبه کند. گویند از وی پرسیدند که یا بایزید چه خواهی؟ گفت: خواهم که نخواهم. نیز از وی سؤال شد که چگونه بدینجا رسیدی؟ گفت: بدانکه از خویشتن برآمدم چنان که مار از پوست خویش برمی آید. اگر درست است که بایزید علم توحید و حقایق را از ابوعلی سندی اخذ کرده است شاید بتوان احتمال داد که قول فنا را هم تا حدی به تعالیم هندوان مدیون است (در اینجا ارتباط ریشه‌ی اعتقادات بایزید بسطامی را با آیین مهر نباید نادیده گرفت). شک نیست که بایزید در تعبیر از جذبه های قلبی خویش زیاده گستاخ بود و گویند وقتی مؤذن بانگ در داد: الله اکبر. بایزید افزود: و انا اکبر منه. وقت دیگر سبحان الله شنید، گفت: سبحانی، ما اعظم شانی! اینگونه سخنان که بایزید در نوعی بیخودی میگفت، البته در گوش هیچ مسلمانی آسان و سبک نمی نمود و ناچار غالبا جز خشم و نفرت عامه را نمی افزود. با این همه صوفیه این سخنان را که از حلول و اتحاد نشانها داشت تاویلها میکردند و عذرها می نهادند. چنانکه در تاویل سبحانی گفتن او در مثنوی مولوی شرحی مبسوط هست. بایزید نوعی معراج روحانی نیز شبیه به معراج پیامبر برای خویش حکایت کرده است که روایتهای چند از آن مانده است و آنهم پر است از دعویهای بزرگ و از مقوله‌ی چیز هایی است که صوفیه شطحیات می خوانند. این شطحیات گستاخانه‌ی او بعدها برای کسانی از صوفیه که تندروی و بی پروایی او را فاقد بودند اسباب دردسر شد و ناچار در تاویل آنها سعی بسیار ورزیدند و حتی جنید به تاویل بعضی از آنها پرداخت تا صوفیه را از تهمت های گران برهاند (زرین کوب، 60: 1362). در واقع بایزید بسطامی پیش از آنکه وارد حلقه‌ی تصوف شود فقه حنفی را خواند و در این راه بیشتر از ابو علی السندی بهره برد (دایره المعارف مختصراسلام به انگلیسی، 63: 1354).

بنا به تصریح دکتر زرین کوب کسی که در حدود خراسان زهد را به تصوف واقعی اعتلاء داد بایزید بود (زرین کوب، 35: 1357). ماحصل تحقیق در طرز زندگی، اقوال و کلمات قصار این بزرگوار این نتیجه را به دست می دهد که شیخ در روزگار خویش به عنوان زاهد – آن هم زاهد امی (زرین کوب، 39: 1357)- معروف بوده است نه عالم، و گویا به همین سبب بود که قبول و شهرت او علماء را بر ضد وی بر می انگیخت و به احتمال قوی هفت بار نفی بلد وی از شهر بسطام نتیجه‌ی همین نگرش و انعکاس این حرکات بوده است. بنا به قولی، شطحیات صوفیانه ای که از دهان وی بیرون می آمد در زمان خود مکرر اسباب زحمت وی میشد و احتمال دارد که از بسطام وی را گهگاه به جهت همین گونه سخنان نفی بلد کرده باشند (زرین کوب، 42: 1357). در بسطام به روزگار بایزید تعداد مجوس (زرتشتیان) هنوز بسیار بود و زهد بایزید و عشقی که وی به خدا و دین نشان میداد می بایست تأثیر جالبی در آن محیط کرده باشد (زرین کوب، 39: 1357).

حاج زین العابدین شیروانی در ریاض السیاحه مینویسد: وی از محتشمان درگاه و از طبقه اولی است. اسم شریفش طیفور بوده و جدش در بدو حال عبادت نار میکرد بنا بر سابقه ازلی ترک گبری کرده مسلمان گردید، بایزید در فقر و فنا به مرتبه ای رسید که او را سلطان العرفا گفته اند. وی را حالات غریب و مقامات عجیب بوده و من جمله او را معراج معنوی روی نموده که محققان آنرا تصدیق کرده اند. در بدو طلب بسیاری از مشایخ را دیده و به خدمت شقیق بلخی رسیده. گویند صد و سیزده شیخ را خدمت کرده عاقبت به ملازمت حضرت امام جعفر صادق رجوع نموده و مدت هفت سال سقایی دولت سرای آن حضرت کرد.

نکته ای که در باب بایزید و آراء او در خور یادآوری است شباهت بعضی از اقوال او با تعلیم هندوان است که برخی از محققان از جمله استاد زئنر را مُصِـر به این رابطه کرده است (زرین کوب، 45: 1357). استاد بایزید را در علم توحید و فنا ابوعلی سندی نوشته اند که از بایزید علم فرایض آموخته است (حقیقت، 311: 1370).
 

دیدگاه مستشرقان درباره بایزید بسطامی

یوگنی ادوارد ویچ برتلس روسی درباه‌ی بایزید بسطامی مینویسد: ابو یزید (بایزید (طیفور بن عیسی بن آدم سروشان بسطامی یکی از متفکران تصوف که در نوع خود بی همتا بود (از راه استنتاج منطقی، از کل به جزء که در زمان معتزله با تکامل اصل احدیت مطلق یزدانی تشدید شده بود) به این نتیجه رسیده بود که (یگانه هستی واقعی، خداست) و راه رسیدن به میدان توحید، تجلی ظاهری عبادت و انجام فرایض و غیره نبوده بلکه فرو رفتن در اندیشه‌ی یگانگی خدا (وحدت هستی (بدان سان است که در ژرفنای اندیشه، موجودیت «فردی = من» انسان بطور کامل محو و ناپدید میگردد و سعادت فراموشی وجود و سلب هرگونه حرکت نفسانی (فردی = من) دست میدهد و به کل هستی اعم از اجتماعی و یا روحانی می پیوندد. درباره‌ی زندگی او نیز اطلاعات ما اندک است و همینقدر میدانیم که در معرض حملات نمایندگان مذهب رسمی بوده و چند بار نیز از زادگاهش رانده شده است. وارستگی او برای کسب افتخار و دریافت پاداش نبود. سرچشمه‌ی وارستگی او می بایست از عشق به پروردگار ناشی شده باشد که خویشتن را در آن عشق از یاد برده بود. او تایید میکند که در تعمق کامل در اندیشه‌ی وحدانیت میتواند احساس فنای «من» دست دهد، همانطوری که «من» عاشق به «من» معشوق می پیوندد. انسان فانی است و الوهیت پایدار. احتمالا او با پیروی از گفته‌ی قرآن: «کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام » (و تمام آنچه در آن است فانی است و تنها جلوه‌ی پروردگار تو که دارای جلال و کرام است برای همیشه باقی خواهد بود). این حالت را فنا نامیده است. اصطلاح فنا از پایان قرن سوم هجری (قرن نهم میلادی) به اصطلاح فنی تصوف تبدیل میگردد و اهمیت بسیاری کسب می کند زیرا در بیشتر مکاتب تصوف فنا را همچون هدف نهایی سالکان طریقت (راه صوفیه) می پذیرند. یک اثر بسیار جالب ادبی بنام شطحیات (سخنان حکیمانه در وجد) با نام بایزید وابستگی دارد که در معرض شدید ترین حملات دین یاران قرار گرفته بود. تصور میرود که همین سخنان حکیمانه، انگیزه‌ی پیدا شدن هاله ای از کفر برای مؤلف خود بوده است. این اثر بطور کامل تا زمان ما نرسیده و آنچه در دست داریم قطعاتی است پراکنده با تفسیر جنید که تلاش ورزیده اثبات کند که در آنها مطلبی مغایر با اسلام نیست. یکی از این قطعات چنین است: «مرا در بر گرفت و پیش خود بنشاند. گفت : ای بایزید، خلق من دوست دارند که تو را ببینند! گفتم : بیارای مرا به وحدانیت و درپوش مرا یگانگی تو و به احدیتم رسان تا خلق تو چون مرا بینند، تو را بینند، آنجا تو باشی نه من!» بدون اشاره به سایر سخنان حکیمانه بایزید و بدون تحلیل جامع اهمیت احتمالی آن متذکر میشویم که ندای بایزید: «سبحانی، سبحانی، ما اعظم شانی سبحان» (سبحان مراست، سبحان مراست وه چه بزرگ جایگاهی مراست) گویا بیش از هر چیز مایه‌ی برانگیخته شدن خشم علیه بایزید شده باشد و برای درک علت این خشم باید در نظر داشت که واژه‌ی سبحان تنها میتواند در مورد خدا به کار رود و از این ندا چنین استنباط شده بود که بایزید ادعای الوهیت کرده و در نتیجه همپایه‌ی فرعون شده است که بنا به نوشته‌ی کتاب آسمانی در ازای چنین ادعا و خیره سری به عذابی صعب دچار گردید. جنید هنگام تفسیر این سخنان حکیمانه در آنها موردی که مغایر دین باشد نمی یابد و در تفسیر او از این سخنان تنها یک مطلب استنباط میشود: که بایزید غرق در ستایش توحید، وجود خود را از یاد برده و ندای سبحانی او را نباید به شخص وی، بلکه به خدا منسوب داشت، که کلماتش را بایزید بدون اختیار ادا کرده است (برتلس، 36: 1356 -34).

دکتر کامل مصطفی شیبی درباره‌ی بایزید بسطامی مینویسد: ابو یزید بسطامی از معانی کلمات علی (ع) بهره‌ی کافی برده و در کلمات خود از آنها استفاده کرده است از آن جمله است «طلقت الدنیا ثلاثا لارجعة لی فیها و صرت الی ربی و حدی» و این همان عبارت معروف علی (ع) است (شیبی، 93: 1354).

در «تاریخ فلسفه در جهان اسلامی» درباره‌ی بایزید بسطامی چنین آمده است: از مشهورترین صوفیان قرن سوم هجری است. بیشتر عمر خود را به زهد و پارسایی و ریاضت در بسطام گذرانید. خواست که از طریق تجرید و فنا به اتحاد نائل آید. و به درجه ای رسید که گفت: «سبحانی ما اعظم شانی» از او اقوال بسیار نقل شده از آن جمله: «دوازده سال آهنگر نفس خویش بودم، و پنج سال آئینه ی دل خویش بودم و یک سال در میان این هر دو حال مینگریستم، زناری یافتم بر میان خویش ظاهر، دوازده سال در آن بودم تا ببریدم. پس بنگریستم دیگر بار در باطن خویش زناری دیدم و پنج سال اندر آن نظر کردم تا چگونه ببرم. پس راه آن مرا کشف افتاد. پس به مردم نگریستم، همه را مرده دیدم، چهار تکبیر بر ایشان زدم » (قشیری، 147: 1345). نیز اقوالی بدو منسوب است که کسانی که معنی آنها را ندانند از زمره‌ی کلمات کفرآمیزش خوانند: «بخدا سوگند که لوای من از لوای محمد بزرگتر است. لوای من از نوری است که همه جن و انس و پیامبران در زیر آن باشند») و یا به قولی: لوای او (محمد ص) به نیاز است و لوای من از بی نیازی) «اگر یک بار مرا ببینی، ترا بهتر از آن است که هزار بار پروردگارت را بینی» «پروردگارا، اطاعت تو مرا بزرگتر است از اطاعت من تو را» جنید کوشید تا کلمات نامقبول بایزید را تفسیر کند و به فهم مردم نزدیک سازد (حنا الفاخوری، 261: 1355).

هانری کوربن درباره‌ی بایزید بسطامی می نویسند: «ابویزید طیفور بن عیسی بن سروشان بسطامی نیاکانش زرتشتی بودند سپس پدر بزرگش سروشان به اسلام گروید. ابویزید قسمت اعظم عمر را در شهر بسطام واقع در شمال شرقی ایران که مسقط الرأس او بوده گذرانید و در سال 234 یا 261 هجری در همانجا بدرود حیات گفت. ابویزید به حق از بزرگترین صوفیانی است که اسلام در طول قرنها پرورده است تعلیمات او که بیان بی واسطه ی حیات باطنی او بود تحسین و حیرت شخصیتهای گوناگون را برانگیخت در حالیکه هرگز وظایف مربی اخلاقی و خطیب را بر عهده نگرفت و حتی نوشته ای بر جای نگذاشت. اصول سلوک روحانی او از طریق روایات و پندها و آراء بدیع او به ما رسیده است و آنها را شاگردان بلافصل او یا چند تن از مردمی که به ملاقات وی نائل آمده بودند فراهم آورده اند. مجموع این آثار از نظر الهیات و مقامات روحانی دارای ارزش بسیار است. این نکته های حکمت آمیز در تاریخ روحانی اسلام به شطحیات معروف است. ترجمه ی این کلمه دشوار است و تا حدی می توان آنرا به امور عجیب و غیر عادی یا افراط و مبالغه یا سخنانی از روی جذبه ترجمه کرد»(کربن، 243: 1352 -241).

در کتاب جاویدان خرد درباره‌ی بایزید بسطامی چنین آمده است: پیش بایزید آیه‌ی 112 سوره توبه «ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم باَن لهم الجنه» خوانده شد که مضمونش این است: بدرستی خدا خرید از مؤمنان نفسهای ایشان و مالهای ایشان برای اینکه بهشت از ایشان باشد. بایزید در جواب این آیه گفت: هر که نفس خود را فروخت چگونه او را نفس باشد (ابن مسکویه، 308: 1355).

پروفسور یان ریپکا محقق معروف چکسلواکی درباره‌ی بایزید بسطامی چنین اظهار نظر کرده است: یک صوفی برجسته و کاملا از طریقت خاص ایرانی بایزید بسطامی است که بیش از همه‌ی متقدمان و معاصران خود به خلسه‌ی ملکوتی اهمیت میدهد نسلهای بعدی (هرچند کاملا برصواب هم نیستند) وی را منادی وحدت وجود یا صحیح تر بگوئیم وحدت وجود الهی میدانند که مبتنی بر این اصل است که جز خدا هیچ چیز وجود ندارد (ریپکا، 347: 1354).

دکتر خلیفه عبدالحکیم محقق فلسفی هند درباره‌ی فلسفه‌ی تصوف بایزید بسطامی چنین نوشته است: بایزید بسطامی نخستین گام را به سوی خلط هویت نهایی میان عابد و معبود یا عالم و معلوم و یا عاشق و معشوق برداشت. مفهوم فنا نیز همراه با این نظریه جلوه کرد. مفهوم تازه ای که نقشی عظیم در تصوف دوره‌ی بعد به عهده داشت، بایزید پیش از حلاج میان هویت خویش و خدا وحدتی قائل شد و گفت: انی انا الله لا اله الا انا فاعبدونی عبارتی که از نظر اسلام شدیدأ کفر آمیز بود، اما عارفان دوره های بعد حتی آنها که نسبت به مابعدالطبیعه‌ی هویت نظری راست کیشانه داشتند به تصدیق چنین عقیده ای سر فرود آوردند. بایزید را توکل به تنهایی راضی نمی ساخت، او جذبه را هم شکلی ازارتباط الهی می دانست که فراتر از اخلاق و عبادت و دانش قرار دارد. به زاهد زبان در کشیده ای گفت که: گوشه گیری خویش به دور انداز. وقتی این سخن را شنید که: ازو در عجبم که خدای را می شناسد و پرستش نمی کند، جواب داد که: ازو در عجبم که خدای را می شناسد و او را پرستش میکند. و از این سخن مقصودش آن بود که معرفت خدا باید انا نیت عارف یا عابد را از میان ببرد. سخنی دیگر به بایزید نسبت میدهند که لحن آن خاصیت «ودایی» دارد و معادل است با) من برهما هستم) یا (تو آنی) او چنین میگوید: از خدایی به خدای دیگر رفتم تا از درونم این سخن شنیدم: ای تو من، یعنی به مقام فنا فی الله رسیدم. چنین اظهاراتی مبین آن است که خدا پرستی به تعالی رسیده و نفس بشری در تعالی ناشی از شناخت خویش هویت خود را با خدا یکی دانسته است. بایزید در مورد دیگر میگوید: من چون بحری ژرفم که نه آغازی دارم و نه پایانی. کسی از او پرسید عرش چیست؟ پاسخ داد: من، گفت: کرسی چیست؟ گفت: من و به همین سان درباره‌ی لوح و قلم چون سؤال کرد جواب داد: من، و اینچنین با پیامبران و فرشتگان اتخاذ هویت کرد و چون سؤال کننده را متعجب دید توضیح داد که: «هر آنکس در خدا فانی شود و حقیقت را فرا چنگ آورد او خود همه حق خواهد شد. چون او نماند خدا خویشتن رادر خویش می بیند (عبدالحکیم، 189: 1352).
 

نتیجه گیری

قومس در قرن های دوم و سوم هجری یکی از مهمترین شهرهایی بوده که عرفا و صوفیان زیادی در آن رشد و نمو کرده اند که از سرشناس ترین آنها می توان به بایزید بسطامی اشاره کرد. قومس و بطور کلی منطقه‌ی سمنان بدلیل موقیعیت جغرافیایی ممتازش و نیز بخاطر علائق شیعی مردمانش از جمله مناطقی بوده که همواره بستری مناسب برای عرفان و عرفا بوده است و در واقع وجه تمایز قومس از دیگر مناطق سمنان موضوع عرفان و تصوف و عارف پروری این منطقه بوده است که از جمله عارفان بزرگ این منطقه به جز بایزید بسطامی میتوان به ابوالحسن خرقانی نیز اشاره نمود. در این میان بایزید بسطامی بدلیل دغدغه‌ی ارشاد خلق و مردم گرایی چهره‌ی برجسته ای است. اگر چه بسیاری از زوایای زندگی این عارف بزرگ در هاله ای از ابهام قرار دارد اما تردیدی نیست که بایزید بسطامی از بزرگان و نام آوران عرصه عرفان ایرانی بوده است. بایزید از جمله شخصیت هایی بود که به همه با حسن ظن می نگریست و سعی می کرد با تعالیم خود مردم را به سوی اخلاقیات نیک رهنمون کند. شعار بایزید یکسان نگریستن به تمام خلق بود. و در این راستا آنچنان در راه روشنگری خلق قدم بر می داشت که گاهی از سوی جاهلان اتهام کافری به او زده می شد اما هیچ گاه از طعن حاسدان و کم خردان نومید نگردید و با آرمانی متعالی در پی روشنگری خلق بود. بسیاری از مستشرقان از جمله برتلس روسی و یان ریپکا بایزید را بخاطر عشق به پروردگار ستوده اند و او را انسانی وارسته می دانند که به عنوان یک مربی اخلاقی به خوبی به وظایف خود عمل میکرد. به عقیده آنان بایزید عارفی وارسته بود که با زهد و تفکربه مقام فنای فی الله دست یافته بود.
 

پی‌نوشت‌ها:

1-کارشناسی ارشد شیعه شناسی دانشگاه اصفهان
2-دانشیار گروه تاریخ دانشگاه اصفهان

کتابنامه
ابن مسکویه، احمد بن محمد، (1355)، جاویدان خرد، ترجمه‌ی تقی الدین محمد شوشتری، به اهتمام دکتر بهروز ثروتیان، موسسه فرهنگ کاوش
ابونصر سراج، عبدلله بن علی، (1381)، اللمع فی التصوف، نشر اساطیر
ابن خردادبه، عبیدالله بن عبدالله، (1306)، المسالک و الممالک، نشر مطبع بریل
اصطخری، ابراهیم بن محمد، (1381)، المسالک و الممالک، نشر دار القلم
بارتولد، واسیلی ولادیمیروویچ، (1308)، جغرافیای تاریخی ایران، ترجمه حمزه سر دادور
بناکتی، داود بن محمد، (1348)، روضه اولو الالباب فی معرفه تواریخ و الانساب، به کوشش جعفر شعار، نشر انجمن آثار ملی
برتلس، آندره یوگنی یویچ، (1356)، تصوف و ادبیات تصوف، ترجمه سیروس ایزدی، نشر امیر کبیر، چاپ چهارم
جامی، عبدالرحمن، (1336)، نفحات الانس، نشر سعدی
حلبی، علی اصغر، (1367)، شناخت عرفان و عارفان ایرانی، نشر زوار
یاقوت حموی، یاقوت بن عبدالله، (1410)، معجم البلدان، نشر دار الکتب
حقیقت، عبدالرفیع، (1362)، تاریخ قومس، انتشارات آفتاب، چاپ دوم
حقیقت، عبدالرفیع، (1370)، تاریخ عرفان و عارفان ایرانی از بایزید بسطامی تا نور علیشاه گنابادی، نشر کومش
حقیقت، عبدالرفیع، (1356)، تاریخ نهضت های فکری ایرانیان از زرتشت تا رازی، نشر شرکت مولفان و مترجمان ایران
حقیقت، عبدالرفیع، (1383)، عارفان بزرگ ایرانی در بلندای فکر انسانی «پیران حقیقت در جهان معرفت»، نشر کومش
حنا الفاخوری، خلیل الجر، (1355)، تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، ترجمه عبدالحمید آیتی، نشر زمان، فرانکلین
خوافی، فصیح احمد، (1329)، مجمل فصیحی، به تصحیح شادروان محمود فرخ سیستانی، نشر کتابفروشی باستان
دهخدا، علی اکبر، (1325)، لغت نامه دهخدا، نشر دانشگاه تهران، موسسه لغت نامه دهخدا
دایره المعارف مختصر اسلام به انگلیسی، (1354)، نشر بنگاه ترجمه و نشر کتاب
رابینو، سنت لویی، (1343)، سفرنامه مازندران و استرآباد، نشر بنگاه ترجمه و نشر کتاب
ریپکا، یان، (1354)، تاریخ ادبیات ایران «از دوران باستان تا قاجاریه»، ترجمه دکتر عیسی شهابی، نشر بنگاه ترجمه و نشر کتاب
زرین کوب، عبدالحسین، (1357)، جستجو در تصوف ایران، نشر امیر کبیر
زرین کوب، عبدالحسین، (1362)، ارزش میراث صوفیه، نشر امیر کبیر
سجادی، سید ضیاء الدین، (1372)، مقدمه ای بر مبانی عرفان و تصوف، نشر سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه ها (سمت)
شیبی، کامل مصطفی، (1345)، همبستگی میان تصوف و تشیع، ترجمه و تلخیص و نگارش علی اکبر شهابی، انتشارات دانشگاه تهران
صنیع الدوله، محمد حسن اعتماد السلطنه، (1371)، درر التیجان فی تاریخ بنی الاشکان، نشر اطلس
صنیع الدوله، محمد حسن اعتماد السلطنه، (1362)، مطلع الشمس، ج 3، انتشارات فرهنگسرا
عبدالحکیم، خلیفه، (1352)، عرفان مولوی، ترجمه احمد محمدی و احمد میر علایی، نشر شورای عالی فرهنگ و هنر مرکز مطالعات و هماهنگی فرهنگی
قشیری، عبدالکریم بن هوازن، (1345)، ترجمه رساله قشیری، با تصحیحات و استدراکات بدیع الزمان فروزانفر، نشر بنگاه ترجمه و نشر کتاب
کربن، هانری، (1352)، تاریخ فلسفه اسلامی، ترجمه اسدالله مبشری، نشر امیرکبیر، چاپ سوم
نسفی، عزبزالدین بن محمد، (1341)، الانسان الکامل، به تصحیح و مقدمه ماریژان موله فرانسوی، نشر انستیو ایران و فرانسه. قسمت ایرانشناسی، دانشگاه پاریس انستیتو ایرانشناسی
نفیسی، سعید، (1331)، تمدن ایران ساسانی، نشر دانشگاه تهران
یعقوبی، احمد بن ابی واضح، (1408)، البلدان، ترجمه دکتر محمد ابراهیم آیتی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چاپ سوم.


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.