نويسنده: سيد حسين نصر
مترجم: سيد محمد صادق خرازي
مترجم: سيد محمد صادق خرازي
مسئوليت از پاسخگويي سرچشمه مي گيرد و در متون اسلامي، مي توان گفت که تمام وظايف ما از آن پاسخ ابتدايي به خدا ناشي مي شود که بر اساس قرآن، خداوند قبل از آفرينش جهان تمامي فرزندان آدم را فرا مي خواند و از آنان مي پرسد «آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: چرا» (اعراف، 172) تمامي مسئوليت هاي انسان از اين تصديق نتيجه مي گيرد؛ زيرا با «آري» گفتن، ما امانت الهي را پذيرفته ايم، و بايد در اين جهان آن را به دوش بکشيم. در دل اين امانت، تصديق وحدانيت الهي و پرستش و بندگي نيز نهفته است. کلمه ي «عبد» خدا به واژه ي پرستش و عبادت مربوط است؛ و پذيرش بندگي خدا و جانشيني او در اين جهان بيش از هر چيز به معناي پرستش و عبادت اوست.
تمامي حقوق ما از انجام مسئوليت هايمان منشأ مي گيرد و در ديدگاه اسلامي، مسئوليت ها هميشه قبل از حقوق قرار مي گيرند. گرچه امروزه همه از حقوق انسان دم مي زنند و توجه کمي به مسئوليت هاي انسان معطوف است، اما در عمل، حتي در خود غرب مدرن، در بسياري از موارد مسئوليت ها بر حقوق مقدمند. به طور مثال، قبل از اين که حق رانندگي در جاده هاي عمومي به ما داده شود، بايد بتوانيم راننده اي مسئول باشيم؛ و قبل از اين که اجازه ي اجراي قوانين به ما داده شود، بايد مسئوليت اطلاع از قوانين کشور را پذيرفته باشيم. در اسلام اين ارتباط از بابت مصلحت انديشي نيست، بلکه از اصول محسوب مي شود و پذيرفتن آن بر زمينه هاي فرهنگي و فکري احاطه دارد.
اکنون نه تنها در برابر خداوند مسئوليم، بلکه در برابر آفرينش نيز مسئوليم. متون قديمي مذهبي در واقع سلسله مراتب مسئوليت هاي انسان را تعيين کرده اند. در رأس، مسئوليت ها و وظايف ما در برابر خداوند قرار دارد که به شکل عبادت و پرستش و فرمانبرداري از شريعت او تجلي مي يابد. بعد از آن، مسئوليت در برابر خود انسان قرار دارد. از آن جا که زندگي انسان مقدس است و توسط ما خلق نشده است، ما مسئوليم که روحمان را هم مثل تنمان سالم نگه داريم و به خود صدمه ي روحاني يا جسماني وارد نکنيم (مگر در مورد جنگ و يا ديگر مواردي همچون حمايت از ديگران يا دفاع از خود). به همين دليل، خودکشي در اسلام گناهي بزرگ محسوب مي شود. اين باور مدرن مي گويد «اين بدن من است و هرچه بخواهم با آن انجام مي دهم» در ديدگاه اسلامي ديده نمي شود؛ اسلام مي گويد: «بدن من متعلق به من نيست؛ زيرا من آن را نيافريده ام و به خداوند تعلق دارد. مسئوليت ما در برابر خودمان شامل روح و ذهنمان هم مي شود. بزرگ ترين مسئوليت ما در قبال خودمان در واقع اين است که روحمان را نجات دهيم و خوب باشيم. و اين عملي خودخواهانه نيست؛ زيرا تا خوب نباشي نمي تواني خوب رفتار کني، و نجات روح انسان نيز معرفي تقوا و خير به محيطي است که در آن زندگي مي کنيم. همچنين در برابر ذهنمان مسئوليم که تا آن جا که ممکن است، جوياي آگاهي و حقيقت باشيم.
نکته ي بعد در اين سلسله مراتب، مسئوليت ما در قبال جامعه است که از خانواده ي خودمان شروع مي شود. اين مجموعه مسئوليت ها از کار صادقانه براي تأمين خود و خانواده مان تا احسان و کار خير و اقدام به ديگران و تحکيم پايبندي هاي اجتماعي و حمايت و حفظ تمام آنچه که در جامعه ي انساني به گونه اي مثبت خلاق است، دربر مي گيرد. طيف وسيع اين مسئوليت هاي اجتماعي در کتاب هاي قديمي شريعت تعيين شده است و نمي توان آن ها را در اين جا برشمرد. به علاوه، جهان پيرامون ما تنها به قلمرو انسان محدود نمي شود بلکه ما در قبال جانوران و گياهان و حتي بخش هاي بي جان طبيعت مثل آب، هوا و خاک نيز مسئوليم. اين بخش آخر از مسئوليت ها دربردارنده ي چيزي است که نويسندگان غربي آن را اخلاق محيطي مي خوانند.
حقوق ما در تمام سطوح مختلف از پذيرش مسئوليت سرچشمه مي گيرد که به شکلي اصولي مقدم بر حقوق ماست. زيرپا گذاشتن مسئوليت ها به نام حقوق لاينفک به هيچ عنوان در ديدگاه اسلامي وجود ندارد و نوعي وارونه کاري محسوب مي شود.
سؤالي که مطرح مي شود، در مورد آناني است که مسئوليت هاي خود را انجام نمي دهند. آيا در اين صورت آن ها هيچ حقوقي ندارند؟ در زندگي روزمره ي اجتماعي يافتن پاسخي براي اين پرسش، کار سختي نيست. اگر در محيط کار وظايفمان را انجام ندهيم، از کار اخراج مي شويم و حقي نسبت به دريافت دستمزد نداريم؛ و يا اگر در رانندگي مرتکب خطاهاي بسيار شويم، مفهوم آن اين است که راننده اي مسئول نيستيم و گواهينامه و حق رانندگي از ما سلب مي شود. در اين مفهوم نوين چنين پرسشي زماني دشوارتر مي شود که به مقوله ي نخست از مسئوليت ها يعني وظايف و مسئوليت هايمان در برابر پروردگار بپردازيم. در جامعه ي مدرن انجام مسئوليت ها در برابر پروردگار و يا حتي اعتقاد يا بي اعتقادي به خداوند، تغييري در حقوق شهروندان ايجاد نمي کند.
در غرب برخي اين موقعيت را با شرايط موجود در جهان اسلام در تضاد مي دانند و مدعي اند که از ديدگاه اسلامي چنين افرادي هيچ حقوقي ندارند. اين ادعا به هيچ عنوان واقعيت ندارد. اگر مسلماني حتي در مورد وجود خداوند به شک و ترديد ديني يا عقلاني بيافتد، حق او نسبت به جامعه در برابر حفظ جان و مالش، تا زماني که سعي نکرده است عقايد خود را به ديگران تحميل کند و عليه هنجارها و قوانين اجتماعي فعاليت نمايد، همچنان پابرجا مي ماند. حتي اگر اين فرد به بحث هاي فلسفي در چنين موضوعاتي بپردازد، حقوق اصلي اش را نمي توان سلب نمود. نيازي به ذکر نيست که در تاريخ اسلام برخي از چنين افرادي زنداني شده و يا حتي به دلايل اعتقادي و مذهبي، جان خود را از دست داده اند، اما معمولاً شرايط آن ها، بُعدي سياسي هم داشته است و در هر حال چنين وقايعي در تاريخ اسلام بسيار کمياب تر از تاريخ غرب است. دليل اعتقادي و قضايي معمول در اسلام براي حمايت از چنين افرادي اين است که تا وقتي چنين فردي زنده است، همواره امکان بازگشت او به خداوند وجود دارد و به همين دليل زندگي او هم مثل زندگي ديگران بايد مورد محافظت قرار گيرد. اعمال پرستش و تعبد نيز مقوله اي است که بين هر انسان و پروردگار وجود دارد و جامعه ي اسلامي نمي تواند کسي را مجبور به تعبد نمايد. از هر انساني انتظار مي رود تا شريعت را به عنوان قانون در جامعه رعايت کند؛ و چون اين مسئله ديگران را هم در بر مي گيرد، علناً به نقض احکام مذهبي نپردازد. اين مسئله هم تراز تحريم هايي است که در غرب مسيحي و حتي بعد از مسيحيت، عليه انجام اعمال خلاف اخلاق در جامعه ديده مي شد.
منبع مقاله :
نصر، سيد حسين، (1385)، قلب اسلام، ترجمه ي سيد محمد صادق خرازي، تهران: نشرني، چاپ چهارم