(115 ق م- 525 م)

حکومت حِميَريان در يمن

تاريخ نگاران در اين باره وحدت نظر دارند که عصر پادشاهان سبأ و ذي ريدان و دوره ي بعد از آن، که به عصر پادشاهان سبأ، ذي ريدان، حضرموت، و يمنت معروف است، دو عصري است که حميريان در آن به صحنه ي حوادث
چهارشنبه، 18 تير 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حکومت حِميَريان در يمن
حکومت حِميَريان در يمن

 

نويسنده: عبدالعزيز سالم
مترجم: باقرصدري نيا



 

 (115 ق م- 525 م)

تاريخ نگاران در اين باره وحدت نظر دارند که عصر پادشاهان سبأ و ذي ريدان و دوره ي بعد از آن، که به عصر پادشاهان سبأ، ذي ريدان، حضرموت، و يمنت معروف است، دو عصري است که حميريان در آن به صحنه ي حوادث سرزمينهاي جنوب عرب پاي نهاده ند و از اين رو در نامگذاري اين دو عصر اصطلاح « عصر حکومت هاي حميري اول و دوم ) رواج يافته است.

الف. حکومت اول حميريان (پادشاهان سبأ و ذي ريدان، 115 ق م- 300 م)

بنيانگذار اين حکومت، ال شرح يحضب نام دارد که ناقلان و گردآورندگان اخبار گذشته بناي قصر غمدان؛ معروفترين قصر يمن (1) را به او نسبت داده اند. حمله ي روميها، معروف به حمله ي «آيليوس گاليوس» حاکم رومي مصر در سال 24 ق م، در روزگار اين حکومت رخ داد. مقصود روميها از اين حمله تصرف يمن و سيطره بر راههاي تجاري تحت تسلط پادشاهان سبأ و بهره برداري از ثروتهاي يمن (2) و پاکسازي درياي احمر از وجود «قراصنه» (=دريازنان، دزدان دريايي) بود. آيليوس گاليوس در حمله ي خويش به کمک و پشتيباني عباده ي دوم، پادشاه انباط، متکي بود. اين پادشاه به روميها وعده داده بود که از هيچ گونه مساعدتي نسبت به آنان دريغ نورزد؛ به طوري که وزيرش، صالح سايليوس، را در اختيار روميها قرار داده بود تا در سرزمينهاي عرب راهنماي آنان باشد. استرابون مي نويسد که حمله از بندر لويکه کومه (3) انباط، که به اعتقاد او همان حوراء است، آغاز گرديد. آنان راه خشکي را، که از حجاز مي گذشت، در نورديدند و با گذر از نجران و نشق، پس از شش ماه، که در خلال آن سپاهيان علاوه بر تحمل رنج بسيار به سبب دشواري راهها مبتلا به انواع بيماري و وبا شده بودند، به مارسيا رسيدند و بعد از آنکه فرمانده اين حمله تعداد زيادي از نيروهاي خود را بر اثر گرسنگي و بيماري از دست داد.(4) از طريق نجران به سمت مصر بازگشت. بدين ترتيب حمله ي روميها ناکام ماند و سربازانشان گرفتار مصيبت بزرگي شدند. عواقب ناگوار اين حمله را به گردن صالح نبطي انداختند که به خيانت و سوء مشورت و تلاش عمدي جهت نابود کردن سربازان رومي متهم شده بود.(5)
حمله ي آيليوس گاليوس آرزوهاي روميان را در سرزمين عرب با ناکامي مواجه ساخت. آنها که گمان مي کردند از باغهاي پر ميوه و مناطق سراسر آباد عبور خواهند کرد.(6) پس از پيروزيهاي جنگي بيهوده که با رنج و مشقت راه تناسبي نداشت، به عدول از خط مشي خود درباره ي تصرف جزيرة العرب ناگزير شدند.(7) بي ترديد شکست حمله ي آيليوس گاليوس عامل اصلي تغيير خط مشي سياسي روميان درباره ي سرزمينهاي عرب گرديد و سرانجام از تصرف نظامي اين سرزمينها چشم پوشيدند و به استمرار سلطه ي خود بر تجارت دريايي بسنده کردند، و از طريق بهبود بخشيدن به روابط سياسي خود با حکومتهاي عربي و امارتهاي محلي در جنوب عربي، به تحکيم مصالح تجاري خود در اين سرزمين ها پرداختند. مؤلف کتاب گردش در پيرامون درياي اريتره (8) اين نکته را مورد تأکيد قرار مي دهد که روميان با پادشاه حمير، که بر مناطق گسترده اي از سواحل سرزمينهاي عربستان جنوبي متصل به درياي احمر و ساحل اقيانوس هند تا حضرموت و ساحل عزانيا در افريقا (9) حکومت داشت، پيمان بستند.
در عصر حميري اول، ضعف و فتور برکيان حکومت سبأ و ذي ريدان سرايت کرد و ابتدا بطالسه و پس از آنان روميها شروع به تصرف راههاي تجاري درياي احمر کردند و بدين وسيله از اتکا به بازرگانان عرب در يمن و حضر موت رهايي يافتند.(10) بندر لويکه کومه يا «مدينة البيضاء» در روزگار بطالسه مهمترين مرکز تجاري در سواحل مرکز تجاري در سواحل حجاز بود و از طريق اين بندر، کشتيها به ساحل مصر مي رسيدند تا بارهاي خود را در آنجا تخليه کنند. اين بارها به وسيله ي کاروانهاي زميني يا با کشتيهايي که از کانال قديم ميان درياي احمر و نيل عبور مي کرد به داخل اين سرزمينها حمل مي شد.(11) روميها پس از عدم کاميابي حمله شان به يمن، صلاح را در آن ديدند که به تسلط خود بر اين راه تجاري دريايي و ايجاد پيوندهاي دوستي با حکومت حبشه اکتفا کنند. اين عمل چنان خسارت و آسيبي بر اقتصاد يمن وارد کرد که بمراتب از شکستن سدّ مأرب زيانبار بود.(12)
آخرين پادشاه حکومت حميري اول، که در منابع عربي به «تبابعه» معروفند، ملک ياسريهنعم بود که در منابع عربي به نام ناشرالنعم (13) يا ناشر ينعم (14) يا ياسر ينعم (15) شهرت دارد. به عقيده ي راويان و گردآورندگان اخبار نام او مالک بن يعفربن عمروبن حميربن سياب بن عمروبن زيدبن يعفربن سکسک بن وائل بن حمير بن سبأ (16)بود. آنان گمان کرده اند که علت اشتهار او بدين نام است که وي 40 سال پس از روزگار سليمان بن داوود (عليه السّلام)، حکومت حمير را احيا کرده است.(17) در واقع آنان دوره ي حيات و حکومت اين پادشاه را، با وجود اينکه او از پادشاهان حمير در قرن سوم ميلادي است، به روزگار سليمان (عليه السّلام) باز مي گردانند.(18)
ناقلان اخبار، فتوحات عظيمي را به او نسبت داده اند و چنين پنداشته اند که او حميريان و قبايل قحطان را گرد آورد و به عزم تحقق مقاصد پدران خود و تبايعه ي بزرگ، به لشگرکشي پرداخت و بخش وسيعي از زمين را در نورديد، قدرتش فزوني گرفت، به سوي مغرب يورش برد، و تا درياي مديترانه پيش رفت. در آنجا به پسرش، شمر، (که نامش شمر يرعش بن ناشر النعم بود و علت ناميده شدنش به يرعش آن بود که به سبب شرابخواري دچار لرزش و رعشه شده بود. ايلي گفته است که وي «شمر يرعش» ناميده مي شد و شمر در زبان حمير به معني هلاک است.) فرمان داد تا درياي مديترانه را در نوردد و خود با 10 هزار سوار به سوي وادي الرمل راند. وي به پسرش گفت: برنگرد مگر اينکه از دريا بگذري و با مشاهدات خود به سوي من بازگردي. شمر به کشتي نشست و ناشر النعم در صنم ذي القرنين فرود آمد. شمر سپاهياني را به جانب فرنگ و ساکس [سرزمين قوم ساکسون ] گسيل داشت. لشگريان او به سرزمين سقلابيان دست يافتند. به غارت اموال و اسارت زنان و کودکان پرداختند و با اسيراني از اقوام مختلف ساکن در جزاير دريا به سوي ناشرالنعم بازگشتند.(19)
راويان اخبار همچنين گمان کرده اند که او با حبشه جنگيده و بر آنها غلبه يافته است (20) و سرزمين ترک، طبرستان، کوههاي سغد (21) تا سرزمين اقوام کرد، زط، خزر، و فرغان را به تصرف خود در آورده و در دينور چشم از دنيا فرو بسته است.(22)
ترديدي نيست که اين قبيل روايات چيزي جز خرافه نيست؛ زيرا ناشر النعم مورد بحث ما در قرن سوم ميلادي مي زيست و نامش در کتيبه اي آمده که به تاريخ 270 ميلادي نوشته شده است.(23)

ب. حکومت حميري دوم (پادشاهان سبأ؛ ذي ريدان، حضرموت، و يمنت، 300م- 525م)

مؤسس اين حکومت، شمر يهرعش است که در نزد ناقلان اخبار به «شمريرعش بن ناشر النعم» (270-310م) معروف است که در حدود سال 290 ميلادي به «پادشاه سبأ»، «ذي ريدان»، «حضرموت»، و «يمنت» ملقب گرديد. اين شمر به عقيده ناقلان خبر همان «تبع اکبر» است (24) که در قرآن کريم نام او ذکر شده است: أَهُم خَيرٌ أم قَومُ تُبَّعٍ وَ الذّينَ مِن قَبلِهِم اَهلَکناهُم اِنَّهُم کانُوا مُجرِمينَ.(سوره ي دخان/ 37)
«آيا آنان بهترند يا قوم تبع و کساني که پيش از آنها بودند. آنان را هلاک ساختيم؛ زيرا که از گنهکاران بودند». راويان اخبار گفته اند که او با سپاهيانش به ارمنستان يورش برد و قوم ترک را شکست داد و در دينور و سنجار، شهرها را ويران کرد؛ و سپس وارد شهر سغد شد و آنجا را تخريب کرد و از اين رو نزد ايرانيان به «شمرکند» يا «شمرکنداي » ناميده شد که به زعم آنان از ريشه «شمر» به معني «خراب کردن» است.(25) اين کلمه سپس معرب گرديد و به «سمرقند» مبدل شد.(26) يا از اين جهت که شمر آن شهر را ويران کرد «سمرقند » ناميده شد.(27) در روايت ديگر نقل شده است که وقتي شمر يهرعش سمرقند را فتح کرد آنجا را تخريب کرد و سپس به بازسازي آن فرمان داد.(28) همچنين گفته اند که او نفوذ خود را بر هند گسترد، سرزمين چين را تصرف کرد، و فارس، خراسان، شام، و مصر مطيع او گرديد.(29)
همداني به نقل از عبدالملک بن هشام بن سائب کلبي مي نويسد که :« او نخستين کسي است که دستور داد تا زره هاي فراخ بسازند به گونه اي که بازوها و کف دستها را نيز بپوشاند. حال آنکه پيش از او زره ها، کوتاه و بي آستين بود.»(30)
بي ترديد آنچه اعراب درباره ي فتوحات او نقل کرده اند چيزي جز افسانه هاي خرافي نيست. در اينکه او بسياري از مناطق سرزمينهاي جنوبي عربي را به تصرف خود در آورده و بر قبايل تهامه، که در ساحل درياي احمر سکونت داشتند، تسلط يافته بود نمي توان ترديد ورزيد. شايد اين پيروزيهاي اندک، که در عصر ظهور حبشيان و آغاز گسترش نفوذ آنان در سرزمينهاي جنوبي عربي توسط يکي از پادشاهان حمير به دست آمده بود، سبب آن شده است که راويان اخبار، در بزرگداشت شمر يهرعش راه مبالغه بپيمايند و چنين اعمال خارق العاده اي را به او نسبت دهند. در تاريخ عرب جنوبي، دوره ي فترتي که از زمان مرگ شمر يهرعش آغاز شده و تا نخستين تعرض و اشغال يمن و ريدان توسط حبشيان در سال 340 ميلادي ادامه مي يابد، به عنوان يک دوره ي فترت دشوار و غامض شناخته مي شود. در واقع خبر اشغال يمن توسط حبشه نيز تنها از طريق کتيبه هايي که در اکسوم، پايتخت کشور باستاني اکسوم، کشف گرديد معلوم شد. در اين کتيبه ها به نجاشي حبشه لقب «پادشاه اکسوم، حمير، ذي ريدان، حبشه، سبأ، صلح، تهامه، بجا، کسو»(31) داده شده است.
نخستين حمله ي حبشيان به يمن متأثر از عوامل و انگيزه هاي ديني نبوده است؛ زيرا پادشاه حبشه مدتها پس از آن، از بت پرستي دست برداشته و به آيين مسيحيت گرويده است و در اخبار رسيده به اين نکته که اعميدا نجاشي، فاتح يمن مسيحي بوده است اشاره نشده است. دکتر جوادعلي معتقد است که در حمله ي حبشيان به يمن عوامل اقتصادي اهميت خاصي داشته است.(32) به اعتقاد او حمله ي نخستين حبشيان عکس العملي در برابر سيطره ي حميريان بر ساحل ازانيا در قرن اول ميلادي بوده و يا به قصد تنبيه حميرياني صورت گرفته است که جرئت دست اندازي به تجارت حبشه را به خود داده بودند.

دوره ي اول اشغال يمن توسط حبشيان در عصر حکومت حميري دوم

گروهي از دانشمندان برآنند که حبشيان در اصل، گروه هاي عربي يمن بودند که در ساحل جنوبي جزيرة العرب در شرق حضرموت زندگي مي کردند، سپس به سوي غرب مهاجرت کردند، از تنگه ي باب المندب گذشته، در قاره ي افريقا و در مناطق مقابل يمن، در ساحل درياي احمر، سکونت گزيدند.(33) از آنجا که عبور اين اعراب جنوبي، در زمان قديم و به صورت تدريجي رخ داده است به طور دقيق نمي توانيم تاريخ آن را مشخص نماييم. سخن مشهور آن است که اين مهاجرت پيش از آغاز قرن چهارم پيش از ميلاد اتفاق افتاده است. اين اعراب توانستند در ساحل اريتره مستعمره ي تجاري ايجاد کنند و طولي نکشيد که نفوذ خود را بر اقوام کوش، که قبل از مهاجرت در فلات اتيوپي مي زيستند، گستردند. با گذشت زمان اين مهاجران پراکنده شدند و بذر تمدن سامي را در اين سرزمين افشاندند. از آغاز قرن اول ميلادي اين اعراب جنوبي موفق به تأسيس مملکت «اکسوم » شدند. منبع اطلاعات ما درباره ي اين مملکت در عصر ياد شده، مؤلف کتاب الطواف حوال البحر الاريتري است که مرز اودليس (زلع) و شهر اکسوم، پايتخت کشور حبشه و مرکز اصلي تجارت عاج (34)، را توصيف کرده است. علاوه بر اين، کتيبه هاي باستاني يکي ديگر از منابع اطلاعات ماست. يکي از اين کتيبه هاي متعلق به دوران پادشاهي از پادشاهان اکسوم را، که در قرن اول ميلادي (35) مي زيست، کوزماس، جهانگرد يوناني، کشف کرده است؛ و يکي ديگر از کتيبه ها، يوناني است که تنها بخشي از آن به دست ما رسيده است. اينها از جمله اسناد اکسومي مربوط به قرن چهارم ميلادي است.(36)
در قرن سوم ميلادي کشور اکسوم درخشيدن گرفت و به گسترش نفوذ و سيطره ي خود به مناطق مجاور، در شمال، جنوب، و شرق پرداخت. در اين مرحله ي توسعه ي کشور اکسوم، در حدود سال 320 ميلادي، آيين مسيحيت از طريق برخي از مبشران مسيحي وارد حبشه گرديد و پس از اينکه عزانا، پادشاه اکسوم، بدين آيين گرويد، مسيحيت به صورت دين رسمي کشور اکسوم درآمد.(37) 10 سال از انتشار مسيحيت نگذشته بود که براي نخستين بار اسقفي به نام فرومنتيوس در اکسوم مستقر شد. در زمان او مبلّغان مسيحيِ سوري به نشر مسيحيت در يمن پرداختند.(38)
همچنانکه پيش از اين توضيح داده شد، حمله ي حبشيان به يمن در زمان نجاشي اعميدا، در حدود سال 340 ميلادي صورت گرفت. اين حمله در واقع عکس العملي در مقابل حمله ي پادشاهان حمير به سواحل شرقي حبشه به شمار مي آمد و عوامل ديني دخالتي در آن نداشت. جنگ در روزگار يريم يرحب بن شمر يهرعش پايان يافت و از اين زمان پادشاه اکسوم به لقب «پادشاه اکسوم، حمير، ذي ريدان، حبشه، سبأ و تهامه» ملقب گرديد و پادشاه حمير و فرزندانش به شهر يثرب گريختند (39)که از سال 70 ميلادي که تيتوس بيت المقدس را درهم شکست به صورت مرکز يهوديت در جزيرة العرب در آمده بود. هنگامي که دو پادشاه حميري، کرب يهمن بن يريم يرحب حميري و فرزندش ابوکرب اسعد، تحت تأثير يهوديت بدان آيين گرويدند، حبشيان بر کوشش خود در جهت نشر مسيحيت در يمن افزودند. مبلّغان مذهبي سوري در منطقه ي جنوب عربي به دعوت مردم به آيين مسيح برخاستند و فميون راهب توانست تعداد زيادي از ساکنان آن سرزمين را به دين مسيح در آورده و کليسايي را در نجران بنا نهد.(40) تسلط حبشيان بر يمن دوام چنداني نيافت. در روزگار عزانا، پادشاه اکسوم، که در سال 350 ميلادي مسيحيت را به عنوان دين رسمي حبشه پذيرفت، در برخي از مناطق افريقايي کشورش انقلاباتي روي داد. يمنيها از اين فرصت به دست آمده يعني سرگرم شدن عزانا به فرو نشاندن انقلابها، استفاده کردند و کرب يهمن توانست در فاصله سالهاي 370 تا 378 ميلادي سرزمين يمن را باز پس گيرد و حبشيان را از آنجا بيرون براند. نام اين پادشاه به همراه نام دو پسرش، ابي کرب اسعد و روامر ايمن، در کتيبه اي آمده است که تاريخ آن به سال 378 ميلادي باز مي گردد. در اين کتيبه نوشته شده است که آنان به اتفاق يکديگر معبدي را براي خداي ذوسموي، يعني خداي آسمان يا پروردگار آسمان، بنا کردند.(41) ناقلان اخبار عرب، انتشار آيين يهود را در يمن به دوره ي بعد از باز پس گرفتن يمن توسط ابي کرب اسعد مربوط دانسته و معتقدند وقتي ابي کرب اسعد با لشگريان خود و احبار يهود به يمن بازگشت، قوم خود را به پذيرش آيين يهود فرا خواند. قومش ميان او و پذيرش آيين جديد مانع شدند و بدو گفتند برخلاف ما به آن دين در نيا که در آن صورت از دين ما جدا خواهي شد. گفت: اين دين از آيين شما بهتر است. به او گفتند: با آتش در ميان ما داوري کن و او پذيرفت. در يمن آتشي بود که به زعم مردم آنجا در موارد اختلاف ميان آنها داوري مي کرد، سمتگر را فرو مي بلعيد و به ستمديده آسيب و زياني نمي رساند. قوم او با بتها، و با آنچه سبب تقرب آنان بود بيرون آمدند و احبار نيز در حالي که مصحفهاي خود را به گردن آويخته بودند خارج شده و در جايي که آتش از آن بيرون مي آمد نشستند. وقتي آتش به آنها رسيد از آن ترسيدند و بازگشتند، حاضران آنها را به شکيبايي فراخواندند و آنان صبوري پيشه کردند تا اينکه شعله هاي آتش آنها را فرا گرفت و بتها و آنچه به همراه آنها بود و نيز مردان حمير را، که بتها را حمل مي کردند، به کام خود کشيد. اما احبار با مصحفهايي که به گردن آويخته بودند، در حالي که عرق بر پيشاني آنها نشسته بود، بي هيچ گزندي بيرون آمدند. در اين هنگام، همه ي حميريان به دين او گرويدند و اصل و ريشه ي دين يهود [ در آن سرزمين ] از همين واقعه نشئت مي گيرد.(42)

دوره ي انتقال ميان دو جنگ

وجود اصطلاح «ذوسموي» در ميان حميريان پس از 378 ميلادي، چنانکه در روايات عربي رواج يافته است، نمي تواند دليل انتشار آيين يهود در سرزمين يمن تلقي شود. اما انتشار اين اصطلاح مي تواند بيانگر گسترش افق ديني عربهاي جنوبي پس از ارتباط با مبشّران مسيحي، حبشيان نصراني، و احبار يهودي باشد. دکتر جوادعلي معتقد است که از رواج اين اصطلاح مي توان استنباط کرد که عربهاي جنوب گامي به سوي توحيد و دست کشيدن از آيين بت پرستي قديم برداشته اند، يعني تصفيه ي حساب با آييني که مبتني بر وجود خدايان متعدد در کنار خداي محلي، و اعتقاد به وجود خداي واحد برتر قاهر و پروردگار آسمان بود.(43)
در حدود سال 415 ميلادي و روامر أيمن، برادر ابوکرب اسعد، جانشين وي گرديد. بعد از او در سال 420 ميلادي فرمانروايي به برادرش، شرحبيل يعفر، منتقل شد. در زمان اين پادشاه بود که در سال 449 ميلادي تعمير سدّ مأرب پايان پذيرفت؛ اما اين تعمير سودي نبخشيد و سد يک سال پس از تعمير در سال 450 -451 ميلادي ويران شد. اين امر موجب فرار گروه زيادي از ساکنان اين منطقه به کوهها گرديد. ملک شرحبيل بار ديگر به ساختن سدّ برخاست و در سال 451 ميلادي سدّ جديد تکميل شد. شرحبيل اقدامات خود را در لوح بلندي نوشت که در ضمن اين نوشته عبارتي ذکر شده است که به انتشار انديشه ي توحيد در زمان شرحبيل دلالت مي کند. متن آن چنين است:«بنصر و ردا الهن بعل سمين و ارضن»، يعني «به مدد و ياري خداي برتر آسمان و زمين». اين تعبير با دو آيين مسيحيت و يهوديت سازگاري ندارد.(44) گلازر ويراني سدّ مأرب را در زمان شرحبيل يعفر در حمله ي حبشيان به يمن مربوط ساخته است؛ در حالي که ديگران آن را به شورش همدانيان و پيروزي آنان و يا به تغيير مسير تجاري از مأرب به درياي احمر، و روي آوردن روميان به بازرگاني از طريق دريا پيوند مي دهند؛ زيرا نکته ي اخير ثروت اندوزي حميريان را در معرض نابودي قرار داد و موجب سهل انگاري در ترميم سدّ، و ويراني آن گرديد.(45) از لوح مذکور مي توان چنين استنتاج کرد که مهاجرت قبايل يمني، که در مجاورت مأرب سکونت داشتند، به علت ويراني سدّ مأرب و ناتواني پادشاهان حمير از ترميم و تعمير آن، به گونه اي که بتواند نقش پيشين خود را ايفا کند، صورت گرفت. اين موضوع رواياتي را تأييد مي کند که ناقلان اخبار درباره ي ويراني سدّ مأرب و پراکنده شدن قوم سبأ نقل کرده اند.
پس از شرحبيل، پادشاهي به نام عبد کلال به جاي وي نشست که حکومت او دوام چنداني نيافت. در منابع عربي از او به نام عبد کاليل بن (46) ينوف يا عبيد کلال بن مثوب ياد شده است که معتقد به دين عيسي (عليه السّلام) بود.(47) همچنين نام عبد کلال در يک متن باستاني آمده است اين متن متضمن عبارتي است که به اعتقاد وي به يگانه پرستي اشارت دارد. متن عبارت چنين است«بردار حمنن»، يعني «به ياري رحمان». هماهنگي روايات تاريخي و کتيبه ي باستاني دليل صحت نام اوست.
پس از عبد کلال چند پادشاه پياپي بر تخت حکومت کشور حميريان جلوس کردند تا اينکه نوبت به حکومت ذي نواس (510 -525م)، پادشاه معروف و آخرين فرمانرواي حمير، رسيد و سرانجام در سال 525 ميلادي حکومت حميري به دست حبشيان سقوط کرد.

حمله ي دوم حبشيان به يمن و سقوط حکومت دوم حميري

گرايش پادشاهان اکسوم به آيين مسيحيت به مثابه ي اعلام نزديکي اين کشور به امپراتوري بيزانس، بزرگترين پشتيبان مسيحيان شرق بود. هدف حبشيان از تسلط بر يمن تضمين توزيع محصولات و کالاهاي حبشه و مصون داشتن اين محصولات از تعرض و تجاوز مستمر حميريان بود.(48) نفوذ حبشيان بر يمن، حتي پس از اينکه ابوکرب اسعد موفق به آزاد ساختن يمن از زير بار حکومت آنان شد، همچنان ادامه يافت. شايد همين نفوذ يا فشار سياسي، که پادشاه حبشه درباره ي يمن اعمال مي کرد، ذي نواس (49)، پادشاه سرزمين، را بر آن داشت که بين انتشار مسيحيت در يمن و افزايش نفوذ سياسي حبشيان در آن سرزمين رابطه اي احساس کند و از همين رو درصدد بر آمد تا با توسل به زور مسيحيان نجران را وادار به دست برداشتن از آيين خود نمايد.(50) در اين هنگام کالب، پادشاه حبشه، فرصت مناسبي به دست آورد تا با حمله به يمن به سياست ستمگرانه ي ذي نواس درباره ي مسيحيان اين کشور پايان دهد. با يورش ذي نواس به نجران، بزرگترين مرکز مسيحيت در يمن به 523 ميلادي، لحظه ي موعود براي دخالت مستقيم از طريق جنگ فرا رسيد. ذي نواس مردم نجران را ميان ترک مسيحيت و کشته شدن در آتش مخيّر گذاشت و آنان مرگ و شهادت را برگزيدند. او سپس گودالهايي کَند و آنان را به همراه انجيلهايشان در آن گودال ها سوزاند. خداوند متعال در قرآن کريم از آنان ياد کرده است آنجا که مي فرمايد: قُتِلَ اَصحابُ الأُخدود، النّار ذات الوقود، اِذ هُم عَليها قَعود، وَ هُم عَلي ما يَفعلون بِالمؤمِنين شُهود. (سوره ي بروج/ 7- 4).
«کشته شدند اصحاب اخدود، آن آتش داراي هيزم و سوخت آنگاه که آنها بالاي آن آتش نشسته بودند و آنان خود گواه رفتار خويش با مؤمنان بودند.»
اين عمل زشت و رسوا، تأثير عميقي در دو پادشاه مسيحي، نجاشي حبشه و امپراتور بيزانس، نهاد و خشم آنان را عليه ذي نواس برانگيخت. وهب بن منبه مي نويسد که :« ذي نواس گودالهايي در زمين کند و آنها را پر از آتش کرد و از کساني که به آيين او گرويدند چشم پوشيد، و آنهايي را که بر آيين مسيحيت وفادار ماندند به درون گودال انداخت. تا اينکه زني را آوردند که کودک هفت ماهه اي به همراه داشت کودک به او گفت: اي مادر بر دين خود استوار بمان، اين آتشي است که پس از آن آتشي نيست مردي به نام دوس که بدو «ذوثعلبان» مي گفتند اين زن و کودک را در آتش ديد و در پي آن دريا را در نورديد و به نزد پادشاه حبشه رفت و آنچه را ذي نواس با همدينان او کرده بود به اطلاع وي رساند. فرمانرواي حبشه نامه اي به قيصر نوشت و او را از اعمال ذي نواس مطّلع ساخت و براي حمله به يمن از وي اجازه خواست. قيصر ضمن نامه اي به او فرمان داد تا به يمن حمله کند...»(51) در روايت ديگر يعقوبي مي نويسد:«ملک ذي نواس که نامش «زرعه » بود، سرکشي پيشه کرد او همان «صاحب اخدود » بود. علت سرکشي او آن بود که وي يهودي بود، مردي به نام عبدالله بن ثامر، که بر آيين مسيح بود، به يمن آمد و در آن سرزمين دين خود را آشکار ساخت. هرگاه او عليل و بيماري مي ديد مي گفت از خدا شفاي تو را مي طلبم به شرط آنکه از دين قوم خود بازگردي و او نيز چنين مي کرد. بدين ترتيب پيروان بسياري يافت. اين خبر به ذي نواس رسيد و او به جست و جوي پيروان اين دين برخاست، گودالهايي براي آنان کَند، و آنها را در آتش افکند و يا با شمشير به قتل رساند و بدين ترتيب آنان را نابود کرد. مردي از مسيحيان آن سرزمين به نزد نجاشي رفت و نجاشي با سپاهي به سوي يمن حرکت کرد...»(52)
مؤلف الأخبار الطّوال مي نويسد که:« ذي نواس به شهر نجران رفت تا مسيحيان آنجا را وادار به پذيرش آيين يهود نمايد. مردم آن شهر را به ترک دين خود و پذيرش دين يهود فرا خواند و آنان از پذيرش سر باز زدند، پس دستور داد تا عبدالله بن ثامر را، که بزرگ آنان بود، گردن زدند و جسدش را لاي باروي شهر نهادند، و براي ديگران گودالهايي کند و آنان را در گودالها سوزاند. آنها همان «اصحاب اخدود» هستند که خداي تعالي در قرآن از آنان ياد کرده است». به دنبال اين واقعه دوس ذوثعلبان متواري شد و به نزد پادشاه روم رفت و او را از اعمالي که ذي نواس با کشتن اسقفها، سوزاندن انجيل، و ويران کردن کليسا نسبت به همدينانش مرتکب شده بود، آگاه ساخت و او نامه اي به پادشاه حبشه نوشت و به وسيله ارياط نزد او فرستاد.(53)
طبري نيز اين واقعه را مانند دينوري نقل کرده و تنها اين نکته را افزوده است که قيصر نامه اي به پادشاه حبشه نوشت و ضمن آن از حق ذوثعلبان و از مصائبي که به او و همکيشانش رسيده بود سخن گفت و او را به ياري ذوثعلبان و انتقامجويي از کساني که به او و همدينانش ستم روا داشته بودند، فرمان داد. پس از آنکه ذوثعلبان نامه ي قيصر را به نزد نجاشي آورد، 70 هزار تن از حبشيان، که سرداري به نام ارياط آنها را فرماندهي مي کرد، به همراه وي رهسپار يمن شدند.(54) در جنگي که ميان ذي نواس و ارياط در گرفت، پادشاه يمن به قتل رسيد و با مرگ او دوران جديدي آغاز شد که ضمن آن سرزمين حمير در برابر حبشيان سر تسليم فرود آورد.
حقيقت آن است که برخلاف پندار ناقلان اخبار، ذي نواس يهودي نبود بلکه بت پرست بود و اگر تنها بر مسيحيان سخت مي گرفت، و نه بر يهوديان، از اين رو بود که او ميان انتشار مسيحيت در يمن و افزايش نفوذ بيزانس و حبشه در آن سرزمين، رابطه اي مي يافت. تعداد زيادي از حميريان بت پرست بودند، آنان در برابر تئوفيلوس راهب، که از جانب امپراتور کنستانتين جهت تبليغ مسيحيت به يمن اعزام شده بود، به مخالفت برخاستند. اما حميريان مسيحي، مطابق روايات حبشي، هداياي خود را براي نجاشي مي فرستادند و بدو ماليات مي پرداختند، از اين رو طبيعي بود که پادشاه حمير در مقابل چنين دخالتهايي ساکت ننشيند.(55)
از آنچه در قرآن کريم درباره ي «اصحاب اخدود» آمده است، چنين استنباط مي کنيم که ذي نواس مسيحيان نجران را نه به پذيرش دين يهود بلکه به بازگشت به آيين بت پرستي فرا خواند. براي اينکه مسيحيت و يهوديت در عصر نزول قرآن دو آيين آسماني بودند و دليلي براي ترجيح يکي بر ديگري وجود نداشت.(56) بي ترديد «اصحاب اخدود» بت پرست بودند و کينه ورزي آنان نسبت به اهل نجران تنها به اين علت بود که آنها به خداي يگانه ايمان داشتند. واين نکته در کلام خداوند تعالي بوضوح بيان شده است: وَ مَا نَقَموا مِنهُم اِلّا أن يُؤمِنُونَ بِاللهِ العزيزِ الحَميدِ، الّذي لَهُ مُلکُ السَماواتِ وِ الأرضِ، وَ اللهُ عَلي کُلِ شَيٍ شَهيد.(سوره ي بروج/ 9).
« و خشم نگرفتند بر آنان مگر از آن رو که آنها به خداوند عزيز و ستوده ايمان آوردند. خداوندي که پادشاهي آسمانها و زمين از آن اوست، و خداوند بر همه چيز گواه است.».
فلبي در ديدار خود از نجران، ويرانه هاي آثار باستاني را در آنجا کشف کرد. او معتقد است ويرانه هايي که اينک در شهر رقمت نجران قرار دارد بقاياي همان گودالهايي است که ذي نواس حفر کرده بود.(57)

پي نوشت ها :

1-همداني، الأکليل، به کوشش دکتر نبيه امين فارس، برنستن، 1940، ج8، ص19.
2-Philby,op.cit.p.100 فيليپ حِتّي، ص 56؛ جوادعلي، تاريخ العرب قبل الاسلام، ج2،ص 384.
3-Lucke Kome
4-Ibid,p.101
5-فيليپ حِتّي، ص 56؛ جوادعلي، منبع پيشين، ج2،ص 386.
6-D.G.Hogarth,Arabia,Oxford,1922,p.5
7-سيديو، تاريخ العرب العام، ترجمه ي استاد عادل زعيتر، قاهره، 1948،ص38. از ميان جنگهايي که ميان روميان و عربها در گرفت، جنگي در محلي که شش روز راه از نجران فاصله داشت رخ داد که ضمن آن تنها به دو لشکر روميان خسارت وارد آمد. (نک: جوادعلي، منبع پيشين، ج2، ص 388).
8-Periplus Maris Erythraei
9-جوادعلي، منبع پيشين، ج3، ص 138.
10-فيليپ حِتّي، تاريخ العرب، صص 69-72.
11-جوادعلي، منبع پيشين، ج2، ص 378.
12-I.Guidi,L'Arabie anteislamique,p.67
13-وهب بن منبه، کتاب التيجان من ملوک حمير، ص 219 و 426؛ همداني، الأکليل، ص 207.
14-حمزه ي اصفهاني، تاريخ سني ملوک الأرض و الأنبياء، برلين، 1340، ص 83.
15-يعقوبي، تاريخ اليعقوبي، نجف، 1358، ج1، ص 59.
16-وهب بن منبه، منبع پيشين، ص 219 و همداني او را مالک بن عمروبن يعفر بن حميربن منتاب بن عمروبن زيدبن سکسک بن وائل بن حميربن سبأ مي نامد.
17-وهب بن منبه، منبع پيشين، ص 219. عبيد بن شريه مي گويد:« او از اين جهت بدين نام خوانده شده است که حکومت حميريان را باز گرداند و فرمانروايي را خاص آنها ساخت». (نک: وهب بن منبه، منبع پيشين، ص 426).
18-جوادعلي، منبع پيشين، ج3، ص 140.
19-وهب بن منبه، منبع پيشين، ص 220.
20-منبع پيشين، ص 220.
21-منبع پيشين، ص 221.
22-همداني، منبع پيشين، ص 208.
23-فريتس هومل، «التاريخ العام لبلاد العرب الجنوبيه» از کتاب التاريخ العربي القديم ص 98؛ جوادعلي، منبع پيشين، ج2، ص 141.
24-وهب بن منبه، منبع پيشين، ص 222؛ همداني، منبع پيشين، ص 210. از اين رو بدو «اکبر» گفته اند که در ميان عربها کسي چون او به محافظت آنان برنخاسته است. او خردمندترين و بلندنظرترين و مکارترين پادشاهان در جنگ بود که آنها ديده بودند.
25-عبيد بن شريه، اخبار عبيدبن شريه، ص 429.
26-وهب بن منبه، منبع پيشين، ص 227.
27-عبيدبن شريه، منبع پيشين، ص 429.
28-منبع پيشين، ص 432؛ همداني، منبع پيشين، ص 225.
29-وهب بن منبه، منبع پيشين، ص 227-236.
30-همداني، منبع پيشين، ص 211.
31-جوادعلي، تاريخ العرب قبل الاسلام، ج3، ص 148.
32-منبع پيشين، ج3، ص 149.
33-اين نظر را گلازر در کتاب خود مطرح ساخته است؛ نک:
Die Abessinier in Arabien Und Afrika,Munehen,1895
در اين مورد گروه زيادي از دانشمندان از او پيروي مي کردند که رينان، کونتي، روسيني، موسکاتي، و جويدي از جمله آنانند. به شناخت محل «حبشت» نيز دسترسي نيافتيم.
34-Guidi,L'Arabie Antéislamigue,p.69;Moscati,Historie et Cirilisation de peuples semitiques,p.214-215
35-ديتلف نيلسون، «تاريخ العلم» فصل اول از کتاب التاريخ العربي القديم، ص 34.
36-منبع پيشين، ص 34.
37-Guidi,L,'Arabie Anteislamique,p.72;Mosscati,op,cit.p.216;
فؤاد حسنين، استکمال لکتاب التاريخ العربي القديم، ص 301.
38-Philby,op.cit.p.112.
39-يعقوبي، منبع پيشين، ج1، ص 160.
40-فؤاد حسنين، منبع پيشين، ص 302.
41-جوادعلي، منبع پيشين، ج2، ص 153.
42-وهب بن منبه، منبع پيشين، ص 296-297.
43-جوادعلي، منبع پيشين.
44-منبع پيشين، ج3،ص 158.
45-منبع پيشين، ص 159.
46-وهب بن منبه، منبع پيشين، ص 299.
47-حمزه ي اصفهاني، منبع پيشين، ص 87.
48-مراد کامل، مقدمة لکتاب سيرة الحبشه، تأليف حيمي حسن بن احمد، قاهره، 1958، ص 61.
49-برخي از ناقلان اخبار عرب او را «زرعة ذي نواس بن تبان اسعد» مي نامند. (نک: کتاب وهب بن منبه، منبع پيشين، ص 300) و ديگران به نام «يوسف ذي نواس » (نک: طبري، تاريخ الأُمم و الملوک، ج2، ص 919).
50-حمزه ي اصفهاني مي نويسد: ذي نواس به هنگام عبور از يثرب در آنجا فرود آمد، به دين يهود علاقه مند شد، و بدان آيين گرويد. يهوديان يثرب جهت امتحان نصرانيان نجران، که به سبب تعاليم مردي که از سرزمين غسانيها بدانجا آمده بود، به آيين مسيحيت گرويده بودند و ذي نواس را به حمله بر ضدّ ساکنان نجران برانگيختند. (نک: حمزه ي اصفهاني، منبع پيشين، ص 88).
51-وهب بن منبه، منبع پيشين، ص 301.
52-يعقوبي، منبع پيشين، ص 161.
53-ابوحنيفه دينوري، الأخبار الطوال، ص 62.
54-طبري، منبع پيشين، ج2، قسم 1، ص 927.
55-جوادعلي، منبع پيشين، ج3،ص 179.
56-عمر فروخ، تاريخ الجاهلية، ص 74.
57-J.B.Philby,Arabian Highlands,New York,1952,pp.237-273

منبع مقاله :
سالم، عبدالعزيز، (1391)، تاريخ عرب قبل از اسلام، ترجمه ي باقر صدري نيا، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ چهارم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.