يونان در عهد تمدن كرت
غوكان افلاطون
اگر تاريخ گذشته را مرور كنيم به اين نتيجه ميرسيم كه دومين گروه تمدنها در مديترانه ظهور يافت، همچنان كه قبلاً نخستين گروه در امتداد رودهاي مصر و بينالنهرين و هند و پارس و هند به بار آمد، و مقدر بوده است گروه سوم تمدنها در سواحل اقيانوس اطلس (تمدن مدرنيته) درخشيدن گيرد، و محتملاً گروه چهارم بر كنارههاي اقيانوس آرام پديدار شود. چه شد كه چنين شد؟ آيا پيدايش تمدن مديترانهاي زادهي آب و هواي مساعد سواحل اين درياست؟ در آن زمان هم، مانند اكنون، بارانهاي زمستاني خاك سرزمينهاي پيرامون مديترانه را ميپروردند و يخبندانهاي ملايم مردم را بر ميانگيختند. تقريباً در تمام سال، آدمي ميتوانست در فضاي باز، زير آفتاب گرمي كه هيچ گاه طاقت فرسا نميشد.، به سر برد. با اين همه، خاك جزاير و سواحل مديترانه به هيچ روي، از لحاظ حاصلخيزي، با درههاي رسوبي گنگ و سند و دجله و فرات و نيل برابري نميكند، و امكان دارد كه كم آبي تابستان بسي زود آغاز شود يا بسيار ديرنده شود. در منطقهي مديترانهاي، صخره- بنهاي كه بسيار در زير پوستهي نازك خاك به كمين نشستهاند و كشاورزي را دشوار ميكنند. از اينرو، اين سرزمينهاي تاريخي در بارآوري نه به پاي شمال اعتدالي و نه به گرد جنوب استوايي رسيدند، و كشاورزان پر شكيب آن سامان، كه به لطايفالحيل ازخاك بهرهاي ميگرفتند، رفتهرفته از كار خود خسته شدند، دست از شخمزدن كشيدند، و به رويانيدن زيتون و تاك پرداختند. از آن پس نيز بر آسايش دست نيافتند، زيرا هر لحظه انتظار ميرفت كه، در طول يكي از صدها چينهي فرو رفتهي زمين، زلزلهاي خاك را در زير پاي مردم بشكافد، آنان را بترساند، و به دينداري زودگذري سوق دهد. بر روي هم ميتوان گفت كه آب و هواي مساعد، زايندهي تمدن يوناني نبود، و احتمالاً هيچ تمدني معلول آب و هوا نيست.
آنچه مردم را به درياي اژه كشانيد، جزاير اين دريا بود: منظري زيبا داشتند و با رنگهاي تغييرپذير كوههاي سايه زدهي خود، كه همچون معابد سراز درياي آينه گون برآورده بودند، هر دريا نورد افسرده را به شور ميانداختند. مناظري از اين دلكشتر و در كرهي زمين كمياب است؛ آدمي چون بر اژه كشتي براند، در مييابد كه چرا ساكنان سواحل و جزاير درياي اژه خاك خود را حتي از جان خود بيشتر دوست ميداشتند و، مانند سقراط، جلاي وطن را تلختر از مرگ ميانگشاتند. جزاير درياي اژه، جواهر آسا، در هر سو افشانده شده بودند و از يكديگر فاصلهي اندكي داشتند، چنان كه كشتي به هر سو كه ميرفت - به خاور و باختر يا به شمال و جنوب - هرگز بيش از حدود شصت كيلومتر از خشكي دور نميماند، و اين هم دريا نوردان را سخت خوش ميآمد. اين جزيرهها، همانند كوهستانهاي شبه جزيرهي يونان، در گذشتههاي دور، مرتفعترين نواحي سرزمين پيوستهي وسيعي بودند كه به تدريج در درياي خيره سر غرق شد و فقط اين جزاير را باقي گذاشت تا با قلل خود به مسافران دور افتاده خوش آمد گويند و، چون برج ديده باني، كشتيهاي كهن را، كه البته قطب نما نداشتند، راهنمايي كنند و به ياري بادها و آبها كشتيران را به مقصدش برسانند. جريان مركزي نيرومندي از درياي سياه به درياي اژه ميرفت، و جريانهاي ساحلي گوناگوني به سوي شمال روان بود. بادهاي موسمي شمال باختري منظماً در تابستان ميوزيدند و به كشتيهايي كه براي فراهم آوردن غلات و ماهي و پوستهاي نرم از درياي سياه دور ميشدند كمك ميكردند تا به آساني به بنادر جنوبي خود باز گردند. در مديترانه ميغ نادر بود، و بادهاي ساحلي، بر اثر آفتاب دائم، همواره در جهات گوناگون ميوزيدند، به طوري كه انسان ميتوانست، تقريباً در همهي بنادر و همهي فصول، بامدادان با نسيمي رهسپار شود و شامگاهان با نسيمي باز آيد.
در عصر مينوسي اخير، زندگي از نو آغاز ميشود. انسانيت كه در برابر هر حادثهاي بردبار است، اميد خود را باز مييابد، دلير ميشود، و بار ديگر دست به ساختن و پرداختن ميزند. در كنوسوس، فايستوس، توليسوس، هاگياتريادا و گورنيا قصرهاي جديد زيباتري به وجود ميآيد. اين مساكن شاهانه، با عمارات پنج اشكويي وسيع پرمهابت و تزيينات پرشكوه از ثروتي كه يونان پيش از عصر پريكلس هرگز به خود نميبيند خبر ميدهد.
و راحتتر از همهي كشتيهايي كه تا آن زمان در مديترانه سيروسفر كرده بودند. پس، با وجود دزدان دريايي و حوادث نامنتظر و رنجآور دريا، آرام آرام راههاي بحري اروپا و آفريقا به آسيا- از طريق قبرس (كوپروس) و صيدا (سيدون) و صور (توروس) يا از طريق درياي اژه و درياي سياه - با صرفهتر از راههاي دراز و توان فرسا و مخاطرهآميز بري شد و بازرگاني مصر و خاور نزديك را، كه در راههاي بري تردد ميكردند، از اهميت انداخت. پس، تجارت به طريق نوي افتاد، جمعيت فزوني گرفت، و ثروتهاي جديدي فراهم آمد. مصر و سپس بينالنهرين و پس از آن ايران به ضعف گراييدند، فنيقيه (فوينيكه) امپراطوري خود را، كه مركب از شهرهايي در امتداد ساحل آفريقا و سيسيل و اسپانيا بود، از كف داد و يونان مانند گلي تر و تازه شكفت.
بازيافتن كرت
باز يافتن تمدن از كف رفتهي كرت يكي از توفيقهاي عمدهي باستان شانسي جديد است. اينجا جزيرهاي است بيست بار بزرگتر از وسيعترين جزايرسيكلاد (كوكلادس)؛ هوايش خوش است، و كشتزارها و كوههايش، كه روزگاري جنگل پوش بودند، فرآوردههاي گوناگون به بار ميآوردند. ميان راه فنيقيه به ايتاليا، و مصر به يونان واقع است، و از لحاظ تجارت و جنگ وضعي حساس دارد. ارسطو به وضع مساعد كرت اشاره كرده و متذكر شده است كه اين وضع «مينوس را به تدارك امپراطوري اژه قادر كرد.» محققان عصر جديد داستان مينوس را، كه همهي نويسندگان كلاسيك واقعي ميشمردند، قصه پنداشتند و رد كردند؛ تا شصت سال پيش، رسم بر اين بود كه، موافق نظر گروت ، هجوم قوم دوري يا مسابقات اولمپي را آغاز تاريخ تمدن اژهاي بينگارند. در 1878 ميلادي، تاجري كرتي، كه همنام شاه باستاني كرت بود و مينوس كالوكايرينوس خوانده ميشد، در دامنهي كوهي واقع در جنوب كانديا، اشياي عتيق از زير خاك به در آورد. شليمان ، كاوشگر بزرگ كه كمي قبل از آن موكناي و تروا را از دل خاك بيرون كشيده بود، در 1886 به ديدن آن محل رفت و آنجا را موضع شهر كهنسال كنوسوس دانست. پس، در صدد كاوش برآمد و با مالك آن محل وارد مذاكره شد. اما مالك به چانهزدن پرداخت و در سودجويي كوشيد. شليمان كه قبل از اشتغال به باستانشناسي، سوداگري كرده بود، به خشم كناره گرفت و فرصت را براي كشف تمدن ديگري از كف داد و چند سال بعد در گذشت.
خدمت بزرگ باستانشناس انگليسي
سپس دانش پژوهان از كشورهاي بسيار به كرت شتافتند. در آن حال كه اونز در كنوسوس كار ميكرد، گروهي از ايتالياييهاي مصمم (هالبهر، پرنيه، ساوينيوني، و پاريبني) در هاگياتريادا (به معني «تثليت مقدس»)، تابوتي سنگي كه صحنههاي روشني از زندگي كرتي بر آن نقش شده بود از خاك به در آوردند و، در فايستوس ، كاخ عظيمي كه فقط كوچكتر از كاخ شاهان كنوسوس بود كشف كردند. در همين زمان، دو آمريكايي به نام سيگر و بانو هاز، در واسيليكي، موخلوس، و گورنيا به اكتشافاتي نايل آمدند. كاوشگران انگليسي (هوگارت، بوزنكت، داكينز، و مايرز) پالايكاسترو، پسوخرو، و زاكرو راكاويدند.
جامهها نيز مانند قيافهها غريبند. مردان بيشتر اوقات برهنه سرند، ولي گاهي سر را با دستارها يا كلاههاي گرد ته پهن ميپوشانند، و زنان كلاههاي مجلل به سبك كلاههاي اوايل قرن بيستم بر سر ميگذارند. پاها معمولاً پوششي ندارند. اما، افراد طبقات بالا، در مواردي، كفشهاي چرمين سفيد به پا ميكنند. زنان لبههاي كفشهاي خود را از سر ذوق قلاب دوزي ميكنند و از تسمههاي كفشها، مهرههاي رنگين ميآويرند.
مغازهها و مقابر باستاني آركالوخوري، توليسوس، كوماسا، و خامايزي به حفاري پرداختند. آري، در همان عصري كه كشور داران آمادهي جنگ ميشدند، نيمي از ملل اروپا در زير لواي علم اتحاد كرده بودند!
ادوار تمدن كرت
در عصر مينوسي اخير، زندگي از نو آغاز ميشود. انسانيت كه در برابر هر حادثهاي بردبار است، اميد خود را باز مييابد، دلير ميشود، و بار ديگر دست به ساختن و پرداختن ميزند. در كنوسوس، فايستوس، توليسوس، هاگياتريادا و گورنيا قصرهاي جديد زيباتري به وجود ميآيد. اين مساكن شاهانه، با عمارات پنج اشكويي وسيع پرمهابت و تزيينات پرشكوه از ثروتي كه يونان پيش از عصر پريكلس هرگز به خود نميبيند خبر ميدهد. در محوطهي كاخها تماشاخانه برپا ميكنند، و منظرهي جدال مرگبار مردان و زنان گلادياتور، خانمها و آقايان را سرگرم ميكند؛ چهرههاي اشرافي اين خانمها و آقايان را، كه بارقهاي از هوش دارد، هنوز هم ميتوان برفرسكوهاي درخشان ديوارهاي باقي مانده از آن دوران تماشا كرد. در سراسر جامعه، احتياجات افزوني ميگيرند، ذوقها پيرايش مييابند، و ادبيات تا بناك ميشود؛ تنگدستان، به بركت صدها فن و صنعت، وسايل تنعم توانگران را تهيه ميكنند و از اين رهگذر خود نيز به آسايشي نايل ميآيند. در بارگاه سلطان و لوله افتاده است: دبيران از كالاهايي كه همواره ميآيند و پخش ميشوند، صورت برميدارند؛ هنرمندان پيكر ميتراشند، صورت مينگارند، سفال ميسازند، و نقوش ميآفرينند؛ ديوان سالاران والامقام به كنكاش ميپردازند، بر مسند داوري مينشينند، و احكام را به مهرهاي خوش ساخت خود مزين ميكنند؛ در همان حال، شاهزادگان باريك ميان با دوشسهايي كه خود را به گوهر آراسته و جامههاي سينه باز هوسانگيز در بر كردهاند، در مجلس ضيافت سلطنتي، كه ميزهايش از مفرغ و زر ميدرخشد، گرد ميآيند. قرن شانزدهم و پانزدهم قم اوج تمدن اژهاي و عصر طلايي و كلاسيك كرت است.
مردان و زنان كرت چگونه ميانديشيدند؟
جامهها نيز مانند قيافهها غريبند. مردان بيشتر اوقات برهنه سرند، ولي گاهي سر را با دستارها يا كلاههاي گرد ته پهن ميپوشانند، و زنان كلاههاي مجلل به سبك كلاههاي اوايل قرن بيستم بر سر ميگذارند. پاها معمولاً پوششي ندارند. اما، افراد طبقات بالا، در مواردي، كفشهاي چرمين سفيد به پا ميكنند. زنان لبههاي كفشهاي خود را از سر ذوق قلاب دوزي ميكنند و از تسمههاي كفشها، مهرههاي رنگين ميآويرند. مردان معمولاً بالاتنه را نميپوشانند، فقط دامن يا پاچين كوتاهي به كمر ميبندند و، از روي حجب، پارچهاي روي آن ميكشند. دامن مردان كارگر چاكدار است، و دامن بزرگان و مردان و زناني كه در مجالس تشريفاتي حضور مييابند تقريباً به زمين ميرسد. مردان، گاهگاه زير جامه ميپوشند و در زمستان روپوشي از پشم يا پوست در بر ميكنند؛ كمر را سخت ميبندند.
استفاده از لفظ «مردان» براي مشخص كردن تمام نوع بشر، گوياي تعصب دوران پدر سالاري است، و به سختي برازندهي حيات اجتماعي كرت، كه تقريباً بر مدار مادر سالاري ميگشت، ميباشد. زن مينوسي هيچ نوع انزواي شرقي از قبيل پرده و حرم را نميپذيرد؛ نشاني از محدود كردن زن در قسمتي از خانه، يا صرفاً كار در منزل، به دست نيامده است. بيترديد، زن كرتي، مانند بسياري از زنان كنوني، در خانه كار ميكند: پارچه و سبد ميبافد، گندم ميسايد و نان ميپزد. اما در خارج خانه، در مزرعه و كوزهگر خانهها نيز كنار مردان تن به كار ميدهد.
هيئت يك مثلث در آيند، يا چنان بنمايند. زنان دورههاي بعد، براي آنكه در اين باره با مردان رقابت كنند، از شكم بندهاي توان فرسا سود ميجويند و، به اين وسيله، دامن خود را با ظرافت در پيرامون كفل چين ميدهند و سينهي عريانشان را به سوي آفتاب بالا ميآورند. يكي از رسوم خوش كرتيان اين است كه سينههاي زنان يا بايد برهنه باشد يا فقط با زيرپوشي بدن نما پوشيده شود- اين رسم هم بر كسي ناگوار نيست. سينه بند را در زير سينه تنگ ميبندند و بالاي آن را به صورت دايرهاي باز ميگذارند. گاهي، براي آنكه بر جذابيت خود بيفزايند، سينه بند را به گردن ميرسانند و يقهاي به سبك مديسي به وجود ميآورند. آستينها كوتاه و گاهي باد كرده است. دامن، چيندار و به رنگهاي شاديبخش است و از سرين به پايين به تدريج گشاد ميشود و خود را به خوبي نگاه ميدارد- تو گويي كه پرههاي فلزي يا چنبرهاي افقي در زير آن نهادهاند. هماهنگي دلپذير الوان و لطف نگاره و ظرافت سليقه به خوبي از پوشاكهاي زنان كرتي بر ميآيد، و ميرساند كه كرت از تمدني غني و فاخر برخوردار بوده و در زمينهي هنر و زيبايي سابقهي بسيار داشته است. كرتيان از اين لحاظ در يونانيان نفوذي نكردند، ولي مدهاي ايشان بعداً در پايتختهاي اروپاي جديد رواج يافت، چنان كه حتي باستانشناس خشك يك زن كرتي را كه پيكرش بر ديواري كهن نقش شده است، پاريسي نام دادند. اين زن، با سينهي درخشان و گردني خوش حالت و دهان شهوتانگيز و بيني جسارتآميز و جاذبهي اغواكننده، به حالتي مليح نشسته و، همانند بزرگاني كه در كنار او قرار دارند، به منظرهاي - منظرهاي كه ما هيچ گاه نخواهيم ديد- چشم دوخته است.
آشكار است كه مردان كرت قدر لطف و شوري را كه زنان به زندگي ميدادند در مييافتند و از اينرو، براي افزايش دلربايي ايشان، وسايل گرانمايه برايشان فراهم ميكردند. در ميان آثار باقي ماندهي كرت، جواهر فراوان است- سنجاقهاي زلف از مفرغ و طلا، سنجاقهاي آرايشي مزين به پيكر حيوانات و گلهاي زرين يا آراسته به سرهايي از بلور يا در كوهي، چنبرهها يا فنرهايي از طلايي مليله كه با زلف ميآميزد، سر بندها يا نيم تاجهايي از فلزات گرانبها كه موها را به هم ميبندد، حلقهها و آويزههايي كه از گوش آويخته ميشود، لوحهها و مهرهها و زنجيرهاي سينه، دستبندها و بازوبندها، انگشترهايي از نقره و سنگ طلق و انواع عقيق و ياقوت و طلا. مردان هم برخي از اين گوهرها را به خود ميآرايند: آنان كه تهيدستند، گردنبندها و دستبندهايي از سنگهاي معمولي به كار ميبرند، و آنان كه توانگرند، از حلقههاي بزرگ منقش به نقشهاي مناظر جنگ و شكار استفاده ميكنند. پيكر مشهور «ساقي» بازوبندي پهن از احجار گرانمايه بر بازوي چپ، و دستبندي عقيق نشان بر مچ دارد. در تمام شئون زندگي كرتي، مردان خود بينترين و والاترين هيجانات خود، يعني شوق به زيباسازي، را بروز دادند.
استفاده از لفظ «مردان» براي مشخص كردن تمام نوع بشر، گوياي تعصب دوران پدر سالاري است، و به سختي برازندهي حيات اجتماعي كرت، كه تقريباً بر مدار مادر سالاري ميگشت، ميباشد. زن مينوسي هيچ نوع انزواي شرقي از قبيل پرده و حرم را نميپذيرد؛ نشاني از محدود كردن زن در قسمتي از خانه، يا صرفاً كار در منزل، به دست نيامده است. بيترديد، زن كرتي، مانند بسياري از زنان كنوني، در خانه كار ميكند: پارچه و سبد ميبافد، گندم ميسايد و نان ميپزد. اما در خارج خانه، در مزرعه و كوزهگر خانهها نيز كنار مردان تن به كار ميدهد، در اجتماعات، آزادانه با مردان معاشرت ميكند، در تماشاخانهها و ميدانهاي مسابقه در صف اول مينشيند و، چنان چون زني دل زده از ستايش، در جامعهي كرتي حضور مييابد. از اينرو، هنگامي كه مردم كرت به آفريدن خدايان خود آغاز ميكنند، بيشتر آنها را به شكل زنان خود ميسازند. محققان متين، كه دلهايشان پنهاني و پوزش خواهانه شيفتهي نقش مادر است، در برابر يادگارهاي زن كرتي سر فرود ميآورند و از تسلط او به شگفت ميافتند.
عمارت سازان كنوسوس دستگاه فاضلابي در كاخ ايجاد كردهاند كه از ساير ساختههاي عالم عتيق عاليتر است، و گويي اين كار آنان محض خشنودي روح عصر حاضر است - عصري كه لولهكشي را گراميتر از شعر ميداند! آبي كه از كوهها يا آسمان فرود ميآيد، در مجاري سنگي روان ميشود و به گرمابهها و آبريزها ميرسد؛ فاضلاب نيز با لولههاي سفالين آخرين مد به خارج ميرود. اين مجاري از قطعاتي به قطر پانزده و طول هفتاد سانتيمتر ساخته شده است. سر باريكتر هر قطعه در قطعهي بعد از آن جاي گرفته و از سيمان پوشيده شده است. هر قطعه داراي زانويي است كه موارد رسوبي را نگاه ميدارد. احتمالاً، در ايام آباداني كاخ، وسايلي هم براي رسانيدن آب جاري گرم به حجرات خاندان سلطنتي وجود داشته است.
هنرمندان كنوسوس درون اطاقهاي تو در توي كاخ را با ظرافت آراستهاند: برخي از اطاقها با گلدان و مجسمه، بعضي را با تصوير و نقش برجسته، پارهاي را با كوزهها يا ظرفهاي سنگي بزرگ، و عدهاي با اشيايي از عاج و بدل چيني و مفرغ. بر يكي از ديوارها، روي باريكهاي از جنس سنگ آهك، لوحههاي تزييني و گل و بوتههاي زيبا به وجود آوردهاند. بر ديوار ديگر، كه با رنگ و مرمر نما شده است، لوحهاي شامل نقوشي از خطوط مارپيچ و عمودي و افقي ديده ميشود، و بر ديوار ديگر، منظرهي مبارزهي انسان و گاو، با نقش برجستهاي كه ريزهكاريهاي جاندار دارد، به چشم ميخورد. پيكر نگار عصر مينوسي همهي جلال هنر پر نشاط خود را به درون تالارها و حجرهها ميكشاند و آنها را با مناظر گوناگون ميآرايد: بانواني آراسته با سيماهاي رسمي و بازوهاي شكيل و مزارع كنار و سوسن و شاخههاي گلدار زيتون، بانوان در اپرا، منظرهي ماهيان يونس كه بيپيچ و تاب در دريا شناورند.
جريان انحطاط كرت برما مجهول است، و نميدانيم كه اين جامعه در كدام يك از طرق متعدد انحظاط سير كرد. شايد همه را پپموده باشد. ترديدي نيست كه روزگاري جنگلهاي سرو بلند آوازهاش از ميان رفت و به كشاورزي آن سرزمين لطمه زد؛ به طوري كه امروز دو ثلث خاك اين جزيره سنگلاخ بايراست و نميتواند بارانهاي زمستان را در خود نگاه دارد. شايد اين جامعه نيز، مانند بيشتر جامعه هايي كه پا به مرحلهي انحطاط ميگذارند، بر اثر جلوگيري از افزايش جمعيت، نژاد خود را رو به زوال برده باشد. شايد تمتعات جسماني، كه محصول رفاه و تجمل فراوان است، اين مردم را از شور حياتي تهي كرده و، در كار زندگي و دفاع، از همت و غيرت انداخته باشد
را نه تنها به نژاد كرتي، بلكه به خالق هنرمند خود نيز وامدار است؛ موهايش سخت به هم بافته شده و روي شانهي قهوهاي رنگش ريخته است؛ گوشها و گردن و بازوان و كمرش از تلالو جواهر ميدرخشد؛ و جامهاي فاخر، كه مطابق طرحي چهار پرهاي قابدوزي شده است، برتن دارد. «ساقي» مسلماً برده نيست، جواني است اشرافي كه به افتخار خدمتگزاري سلطان نايل آمده است. تنها تمدني ميتواند چنين تجمل و زيوري بخواهد و بيافريند كه با نظم و ثروت الفتي ديرين داشته باشد.
سقوط كنوسوس و انحطاط كرت
ما از شپنگلر پيروي نميكنيم، زيرا اگر در جستجوي پيوستگي تمدن، فرديت و استقلال يكايك آنها را فدا كنيم، از راه صواب منحرف شدهايم. تمدن كرتي كيفيت مشخصي دارد، و هيچ يك از تمدنهاي عتيق، از لحاظ دقايق آراستگي و جلال هنري، به گرد آن نميرسد. ميتوان اعتقاد كرد كه فرهنگ كرت در اصل از اقوام آسيايي نشئت گرفته است. ولي هنرهاي كرتي، با وجود ماهيت و هيئت مستقل خود، از هنرهاي مصري تأثير برداشتهاند. فرهنگ كرت محتملاً جز و فرهنگ پيچيدهاي است كه از عصر نوسنگي به بعد سراسر مديترانهي خاوري را پوشانيد و اقوام گوناگون را از هنرها و عقايد و رسوم مشابه بهرهمند كرد. تمدن كرت از اين فرهنگ مشترك برخاست و سپس، به نوبهي خود، باعث تقويت آن شد: سلطهي كرت جزاير اژه را به نظم آورد. بازگانان كرتي به هر بندري راه يافتند. مصنوعات كرت نه تنها جزاير سيكلاد و قبرس را فرا گرفتند و به كاريا و فلسطين رفتند، بلكه، در جانب شمال، از ميان آسياي صغير و جزيرههاي آن به تروا رسيدند، و در جانب باختر، از ايتاليا و سيسيل و اسپانيا وارد شدند؛ به شبه جزيرهي يونان راه يافتند و حتي به تسالي (تساليا) و مو كناي و تيرونس رخنه كردند. بدين ترتيب، تمدن كرت، كه چون ارثيهاي به دست يونانيان افتاد، به منزلهي نخستين حلقهي زنجير تمدن اروپايي است.
جريان انحطاط كرت برما مجهول است، و نميدانيم كه اين جامعه در كدام يك از طرق متعدد انحظاط سير كرد. شايد همه را پپموده باشد. ترديدي نيست كه روزگاري جنگلهاي سرو بلند آوازهاش از ميان رفت و به كشاورزي آن سرزمين لطمه زد؛ به طوري كه امروز دو ثلث خاك اين جزيره سنگلاخ بايراست و نميتواند بارانهاي زمستان را در خود نگاه دارد. شايد اين جامعه نيز، مانند بيشتر جامعه هايي كه پا به مرحلهي انحطاط ميگذارند، بر اثر جلوگيري از افزايش جمعيت، نژاد خود را رو به زوال برده باشد. شايد تمتعات جسماني، كه محصول رفاه و تجمل فراوان است، اين مردم را از شور حياتي تهي كرده و، در كار زندگي و دفاع، از همت و غيرت انداخته باشد- زيرا هر ملتي رواقي زاده ميشود و اپيكوري ميميرد. (اشاره است اولاً به فيلسوفان رواقي كه نوعي از رياضت را تبليغ ميكردند، و ثانياً به اپيكور و شاگردانش كه، از سوي مخالفان، «لذت طلب» شمرده شدهاند.) شايد سقوط مصر، كه پس از مرگ اختاتون مصري روي داد، تجارت كرت و مصر را گسيخته و تمول عصر مينوسي را رو به كاستي برده باشد. زيرا كرت، مانند انگليس عصر جديد، منابع داخلي قابلي نداشت و ناگزير بود كه، براي ادامهي حيات خود، بر درياها سلطه ورزد، براي صنايع خود بازار يابد و با تجارت به سعادت برسد. شايد جنگلهاي داخلي از شمار مردان جزيره كاسته و سپس يك حملهي خارجي، كرت منقسم و نامتحد را از پاي در آورده باشد. شايد زلزلهاي ناگهان شهرها را لرزانيده و ويران كرده، يا انقلابي خشماگين، در ظرف سالي پروحشت، از اجحاف متراكم قرون انتقام گرفته باشد.
در حدود 1450 قم، كاخ فايستوس بار ديگر فرو افتاد، هاگياتريادا به آتش سوخت، و خانههاي شهرنشينان توانگر توليسوس منهدم شد، ولي، ظاهراً از همين زمان، دورهي عظمت كنوسوس آغاز شد و تا پنجاه سال دوام آورد. در اين دوره، كنوسوس به دورهي سعادت خود رسيد و سلطهي بي چون و چراي خود را بردرياي اژه گسترد. عاقبت، در حدود 1400 قم، كاخ كنوسوس نيز به آتش سوخت. اونز در خرابههاي كنوسوس آثار آتش انقياد ناپذيري را يافته است - تيرها و ستونها نيم سوختهاند، ديوارها دوده زدهاند، و لوحههاي گلين، احتمالاً بر اثر گرماي آتشي عظيم، براي دندان زمانه سخت شده و سالم ماندهاند. اما تخريب چنان تام و تمام است، و ويرانخانهها و حتي اطاقهايي كه در زير خاشاك مصون ماندهاند چنان خالي و بي ساز و برگند كه بسياري از دانشوران، ويراني كنوسوس را زادهي زلزله يا آتش سوزي نميدانند، بلكه محصول هجوم و چپاول ميشمارند.
دايدالوس هنرمندي بود آتني، همپايهي لئوناردو.(اشاره به لئوناردو داوينچي، داهيهي ايتاليايي قرن شانزدهم ميلادي، كه تقريباً جامع هنرها و فنون و علوم زمان خود بود.) چون از مهارت برادرزادهاش به رشك افتاد، در يك لحظهي خشم، او را كشت و مادامالعمر از يونان تبعيد شد. در دربار مينوس پناه يافت و او را با اختراعات و ابداعات ماشيني خود به شگفت انداخت. پس، هنرمند و مهندس بزرگ شاه كرت گشت. پيكر تراشي برجسته بود، و مردم، كه خواستهاند تكامل تدريجي مجسمهسازي را- از پپكرهاي سخت بيتشخص تا صورتهاي مشخص اشخاص واقعي- بيان كنند، به زبان افسانه گفتهاند كه مخلوقات او چنان زندهنما بودند كه اگر آنها را به پايههاي خود نميبست، برميخاستند و راه ميرفتند!
تروا پنداشت. در هر حال، روشن است كه اين فاجعه ناگهان روي داده است. وضع كارگاههاي ويران كنوسوس نشان ميدهد كه مردم شهر، در حيني كه سرگرم كارهاي خود بودهاند، با مرگي بي امان مواجه شدهاند. تقريباً مقارن سقوط كنوسوس، گورنيا، پيسرا، زاكرو، و پالايكاسترو هم با خاك برابر شدند.
داستانهاي سوگانگير
روايت مربوط به دايدالوس از همه جهت، حتي از جهت سوگانگيزي، از اين قصه برتر و شامل يكي از غرورآميزترين حماسههاي تاريخ انسان است: دايدالوس هنرمندي بود آتني، همپايهي لئوناردو.(اشاره به لئوناردو داوينچي، داهيهي ايتاليايي قرن شانزدهم ميلادي، كه تقريباً جامع هنرها و فنون و علوم زمان خود بود.) چون از مهارت برادرزادهاش به رشك افتاد، در يك لحظهي خشم، او را كشت و مادامالعمر از يونان تبعيد شد. در دربار مينوس پناه يافت و او را با اختراعات و ابداعات ماشيني خود به شگفت انداخت. پس، هنرمند و مهندس بزرگ شاه كرت گشت. پيكر تراشي برجسته بود، و مردم، كه خواستهاند تكامل تدريجي مجسمهسازي را- از پپكرهاي سخت بيتشخص تا صورتهاي مشخص اشخاص واقعي- بيان كنند، به زبان افسانه گفتهاند كه مخلوقات او چنان زندهنما بودند كه اگر آنها را به پايههاي خود نميبست، برميخاستند و راه ميرفتند! با اين همه، مينوس، چون دريافت كه پاسيفائه در عشق بازيهايش از ياري دايدالوس بهره جسته است، آزرده شد و دايدالوس و پسرش ايكاروس را در لابيرنت محبوس كرد. دايدا لوس، براي خود و ايكاروس، از موم بالهايي ساخت، و به مدد آنها از بالاي ديوارهاي زندان گريختند و در آسمان مديترانه به پرواز در آمدند. ايكاروس مغرور متابعت پدر را دون شأن خود دانست و بيش از حد به خورشيد نزديك شد. پس، پرتو آتشين خورشيد بالهاي مومين او را گداخت و به كام دريايش انداخت .
ارسالي از طرف کاربر محترم : sm1372