غوکان افلاطون
چون اقیانوس اطلس و جبل طارق را پشت سر گذاریم و به آرام ترین دریاها، مدیترانه ، پانهیم ، بی درنگ به صحنه ی تاریخ یونان می رسیم . افلاطون گفته است : «ما، به سان غوکان گرد برکه ، در کناره های این دریا ساکن شده ایم .» یونانیان ، قرنها قبل از میلاد، در کناره های این دریا، و حتی در دورمانده ترین سواحل آن ، کوچ نشینهایی ناپایدار، که در میان بر بریان محاط بودند، بر پا کردند. از آن جمله اند: همروسکوپیون و امپوریون در اسپانیا، مارسی (ماسالیا) و نیس (نیکایا) در فرانسه ، و تقریباً همه جا در ایتالیای جنوبی و سیسیل . کوچ نشینان یونانی شهرهایی پر رونق در کورنه (آفریقای شمالی ) و نوکراتیس (دلتای رود نیل ) به وجود آوردند، و تلاش بی آرام آنان ، در آن زمان نیز مانند قرن ما، جزیره های دریای اژه و سواحل آسیای صغیر را به شور افکند. اینان برای بازرگانی پردامنه ی خود شهرها و آبادیهایی در کرانه های داردانل (هلسپونتوس ) و دریای مرمره (پروپونتیس ) و دریای سیاه بنیاد نهادند. از این رو دنیای یونان باستان بسیار پهناور بود، و شبه جزیره ی یونان فقط بخشی کوچک از آن به شمار می رفت . اگر تاریخ گذشته را مرور کنیم به این نتیجه می رسیم که دومین گروه تمدنها در مدیترانه ظهور یافت ، همچنان که قبلاً نخستین گروه در امتداد رودهای مصر و بین النهرین و هند و پارس و هند به بار آمد، و مقدر بوده است گروه سوم تمدنها در سواحل اقیانوس اطلس (تمدن مدرنیته ) درخشیدن گیرد، و محتملاً گروه چهارم بر کناره های اقیانوس آرام پدیدار شود. چه شد که چنین شد؟ آیا پیدایش تمدن مدیترانه ای زاده ی آب و هوای مساعد سواحل این دریاست ؟ در آن زمان هم ، مانند اکنون ، بارانهای زمستانی خاک سرزمینهای پیرامون مدیترانه را می پروردند و یخبندانهای ملایم مردم را بر می انگیختند. تقریباً در تمام سال ، آدمی می توانست در فضای باز، زیر آفتاب گرمی که هیچ گاه طاقت فرسا نمی شد.، به سر برد. با این همه ، خاک جزایر و سواحل مدیترانه به هیچ روی ، از لحاظ حاصل خیزی ، با دره های رسوبی گنگ و سند و دجله و فرات و نیل برابری نمی کند، و امکان دارد که کم آبی تابستان بسی زود آغاز شود یا بسیار دیرنده شود. در منطقه ی مدیترانه ای ، صخره بنهای که بسیار در زیر پوسته ی نازک خاک به کمین نشسته اند و کشاورزی را دشوار می کنند. از این رو، این سرزمینهای تاریخی در بارآوری نه به پای شمال اعتدالی و نه به گرد جنوب استوایی رسیدند، و کشاورزان پر شکیب آن سامان ، که به لطایف الحیل ازخاک بهره ای می گرفتند، رفته رفته از کار خود خسته شدند، دست از شخم زدن کشیدند، و به رویانیدن زیتون و تاک پرداختند. از آن پس نیز بر آسایش دست نیافتند، زیرا هر لحظه انتظار می رفت که ، در طول یکی از صدها چینه ی فرو رفته ی زمین ، زلزله ای خاک را در زیر پای مردم بشکافد، آنان را بترساند، و به دینداری زودگذری سوق دهد. بر روی هم می توان گفت که آب و هوای مساعد، زاینده ی تمدن یونانی نبود، و احتمالاً هیچ تمدنی معلول آب و هوا نیست . آنچه مردم را به دریای اژه کشانید، جزایر این دریا بود: منظری زیبا داشتند و با رنگهای تغییرپذیر کوههای سایه زده ی خود، که همچون معابد سراز دریای آینه گون برآورده بودند، هر دریا نورد افسرده را به شور می انداختند. مناظری از این دلکش تر و در کره ی زمین کمیاب است ؛ آدمی چون بر اژه کشتی براند، در می یابد که چرا ساکنان سواحل و جزایر دریای اژه خاک خود را حتی از جان خود بیشتر دوست می داشتند و، مانند سقراط ، جلای وطن را تلخ تر از مرگ می انگشاتند. جزایر دریای اژه ، جواهر آسا، در هر سو افشانده شده بودند و از یکدیگر فاصله ی اندکی داشتند، چنان که کشتی به هر سو که می رفت به خاور و باختر یا به شمال و جنوب هرگز بیش از حدود شصت کیلومتر از خشکی دور نمی ماند، و این هم دریا نوردان را سخت خوش می آمد. این جزیره ها، همانند کوهستانهای شبه جزیره ی یونان ، در گذشته های دور، مرتفع ترین نواحی سرزمین پیوسته ی وسیعی بودند که به تدریج در دریای خیره سر غرق شد و فقط این جزایر را باقی گذاشت تا با قلل خود به مسافران دور افتاده خوش آمد گویند و، چون برج دیده بانی ، کشتیهای کهن را، که البته قطب نما نداشتند، راهنمایی کنند و به یاری بادها و آبها کشتیران را به مقصدش برسانند. جریان مرکزی نیرومندی از دریای سیاه به دریای اژه می رفت ، و جریانهای ساحلی گوناگونی به سوی شمال روان بود. بادهای موسمی شمال باختری منظماً در تابستان می وزیدند و به کشتیهایی که برای فراهم آوردن غلات و ماهی و پوستهای نرم از دریای سیاه دور می شدند کمک می کردند تا به آسانی به بنادر جنوبی خود باز گردند. در مدیترانه میغ نادر بود، و بادهای ساحلی ، بر اثر آفتاب دائم ، همواره در جهات گوناگون می وزیدند، به طوری که انسان می توانست ، تقریباً در همه ی بنادر و همه ی فصول ، بامدادان با نسیمی رهسپار شود و شامگاهان با نسیمی باز آید. فنیقیان مال اندوز و یونانیان ذوحیاتین ، در این آبهای فرخنده ، فن و علم ناوبری را ترقی دادند. کشتیهایی ساختند بزرگ تر و تندروتر در عصر مینوسی اخیر، زندگی از نو آغاز می شود. انسانیت که در برابر هر حادثه ای بردبار است ، امید خود را باز می یابد، دلیر می شود، و بار دیگر دست به ساختن و پرداختن می زند. در کنوسوس ، فایستوس ، تولیسوس ، هاگیاتریادا و گورنیا قصرهای جدید زیباتری به وجود می آید. این مساکن شاهانه ، با عمارات پنج اشکویی وسیع پرمهابت و تزیینات پرشکوه از ثروتی که یونان پیش از عصر پریکلس هرگز به خود نمی بیند خبر می دهد. و راحت تر از همه ی کشتیهایی که تا آن زمان در مدیترانه سیروسفر کرده بودند. پس ، با وجود دزدان دریایی و حوادث نامنتظر و رنج آور دریا، آرام آرام راههای بحری اروپا و آفریقا به آسیا از طریق قبرس (کوپروس ) و صیدا (سیدون ) و صور (توروس ) یا از طریق دریای اژه و دریای سیاه با صرفه تر از راههای دراز و توان فرسا و مخاطره آمیز بری شد و بازرگانی مصر و خاور نزدیک را، که در راههای بری تردد می کردند، از اهمیت انداخت . پس ، تجارت به طریق نوی افتاد، جمعیت فزونی گرفت ، و ثروتهای جدیدی فراهم آمد. مصر و سپس بین النهرین و پس از آن ایران به ضعف گراییدند، فنیقیه (فوینیکه ) امپراطوری خود را، که مرکب از شهرهایی در امتداد ساحل آفریقا و سیسیل و اسپانیا بود، از کف داد و یونان مانند گلی تر و تازه شکفت .بازیافتن کرت
«در میان دریایی همچون لعل روان ، سرزمینی هست به نام کرت . سرزمینی است خوش و پرمایه ، محاط در آب ، با مردمی بیرون از شمار و نود شهر.» این وصفی است که هومر محتملاً ۹ قرن از میلاد (همه ی تاریخها مربوط به دوره ی قبل از میلاد است ، مگر آنکه با توضیحی همراه باشد یا صریحاً با کلمه ی «میلادی » مشخص شود) از جزیره ی کرت می کند. گرچه این شاعر یونانی کرت را از یاد نبرده بود، یونانیان آن زمان تقریباً فراموش کرده بودند که روزگاری این جزیره ی پر ثروت ، ثروتی بیشتر داشت و با ناوگانی نیرومند بر قسمت اعظم دریای اژه و بخشی از شبه جزیره ی یونان سلطه می ورزید و، سالی هزار پیش از محاصره ی تروا، یکی از هنری ترین تمدنهای تاریخ را به بار آورد. در اشعار هومر سخن از عصری طلایی می رود با مردمی متمدن تر از مردم عهد آشفته ی شاعر، و حیاتی پیراسته تر. شاید منظور هومر از این عصر طلایی فراموش شده ، عهد فرهنگ اژه ای یا کرتی باشد. زیرا همان قدر که هومر از عصر ما دور است ، فرهنگ اژه ای هم از عصر او دور بود. باز یافتن تمدن از کف رفته ی کرت یکی از توفیقهای عمده ی باستان شانسی جدید است . اینجا جزیره ای است بیست بار بزرگ تر از وسیع ترین جزایرسیکلاد (کوکلادس )؛ هوایش خوش است ، و کشتزارها و کوههایش ، که روزگاری جنگل پوش بودند، فرآورده های گوناگون به بار می آوردند. میان راه فنیقیه به ایتالیا، و مصر به یونان واقع است ، و از لحاظ تجارت و جنگ وضعی حساس دارد. ارسطو به وضع مساعد کرت اشاره کرده و متذکر شده است که این وضع «مینوس را به تدارک امپراطوری اژه قادر کرد.» محققان عصر جدید داستان مینوس را، که همه ی نویسندگان کلاسیک واقعی می شمردند، قصه پنداشتند و رد کردند؛ تا شصت سال پیش ، رسم بر این بود که ، موافق نظر گروت ، هجوم قوم دوری یا مسابقات اولمپی را آغاز تاریخ تمدن اژه ای بینگارند. در ۱۸۷۸ میلادی ، تاجری کرتی ، که همنام شاه باستانی کرت بود و مینوس کالوکایرینوس خوانده می شد، در دامنه ی کوهی واقع در جنوب کاندیا، اشیای عتیق از زیر خاک به در آورد. شلیمان ، کاوشگر بزرگ که کمی قبل از آن موکنای و تروا را از دل خاک بیرون کشیده بود، در ۱۸۸۶ به دیدن آن محل رفت و آنجا را موضع شهر کهنسال کنوسوس دانست . پس ، در صدد کاوش برآمد و با مالک آن محل وارد مذاکره شد. اما مالک به چانه زدن پرداخت و در سودجویی کوشید. شلیمان که قبل از اشتغال به باستان شناسی ، سوداگری کرده بود، به خشم کناره گرفت و فرصت را برای کشف تمدن دیگری از کف داد و چند سال بعد در گذشت .خدمت بزرگ باستان شناس انگلیسی
در۱۸۹۳، باستان شناس انگلیسی ، دکتر آرثراونز درآتن موفق به خرید تعدادی سنگ منقش شدکه زنان یونانی آنها را به عنوان تعویذ به کار می بردند. تصویر نگاشته ی روی سنگها، که به گمان او خط کرتی باستان بودند و هیچ یک از محققان توان خواندن آنها را نداشت ، کنجکاوی او را برانگیختند. پس ، به کرت رفت ، پروانه گرفت ، و در اکناف جزیره به تکاپو پرداخت . سرانجام ، نمونه های دیگری از آن تصویر نگاشته ها به دست آورد و در ۱۸۹۵ بک قسمت و در ۱۹۰۰ قسمت دیگر از محلی را که شلیمان و باستان شناسان فرانسوی آتن همانا کنوسوس دانسته بودند خرید و در موسم بهار، مدت نه هفته ، با یک صد و پنجاه تن به حفاری دست زد و گرانمایه ترین گنجینه ی تحقیقات تاریخی جدید، یعنی کاخ مینوس ، را از دل خاک بیرون آورد. هیچ یک از آثار عتیقی که تا آن زمان شناخته شده بود، از لحاظ فراخی و پیچیدگی ، با این ساختمان برابری نمی کرد. می توان این قصر را همان لابیرنت تقریباً بی پایانی دانست که در حکایتهای کهن مینوس ، دایدالوس ، تسئوس ، آریادنه ، و مینوتاوروس آمده است . روی هزاران مهر و لوحه ی گلینی که در قصر و بناهای دیگر به دست آمد همان خطی که اونز را به جستجو واداشته بود، دیده می شد. این مهرها و لوحه ها، به برکت آتشسوزیهایی که در عهود ماضی ، قصرهای کنوسوس را منهدم کرد، در دل خاک از گزند روزگار مصون ماندند و تصویر نگاشته ها را، که هنوز خوانده نشده و داستان بدوی اژه را فاش نکرده اند، به ما رساندند. (اونز سالیان بسیار در کنوسوس تلاش کرد، برای اکتشافات خود لقب «سر» گرفت ، و در ۱۹۳۶ گزارش چهار جلدی عظیم خود، موسوم به «کاخ مینوس »، را به پایان رسانید.) سپس دانش پژوهان از کشورهای بسیار به کرت شتافتند. در آن حال که اونز در کنوسوس کار می کرد، گروهی از ایتالیاییهای مصمم (هالبهر، پرنیه ، ساوینیونی ، و پاریبنی ) در هاگیاتریادا (به معنی «تثلیت مقدس »)، تابوتی سنگی که صحنه های روشنی از زندگی کرتی بر آن نقش شده بود از خاک به در آوردند و، در فایستوس ، کاخ عظیمی که فقط کوچک تر از کاخ شاهان کنوسوس بود کشف کردند. در همین زمان ، دو آمریکایی به نام سیگر و بانو هاز، در واسیلیکی ، موخلوس ، و گورنیا به اکتشافاتی نایل آمدند. کاوشگران انگلیسی (هوگارت ، بوزنکت ، داکینز، و مایرز) پالایکاسترو، پسوخرو، و زاکرو راکاویدند. کرتیان خود نیز به کاوش علاقه مند شدند و کسانتودیدیس و هاتزیدا کیس در منازل و جامه ها نیز مانند قیافه ها غریبند. مردان بیشتر اوقات برهنه سرند، ولی گاهی سر را با دستارها یا کلاههای گرد ته پهن می پوشانند، و زنان کلاههای مجلل به سبک کلاههای اوایل قرن بیستم بر سر می گذارند. پاها معمولاً پوششی ندارند. اما، افراد طبقات بالا، در مواردی ، کفشهای چرمین سفید به پا می کنند. زنان لبه های کفشهای خود را از سر ذوق قلاب دوزی می کنند و از تسمه های کفشها، مهره های رنگین می آویرند. مغازه ها و مقابر باستانی آرکالوخوری ، تولیسوس ، کوماسا، و خامایزی به حفاری پرداختند. آری ، در همان عصری که کشور داران آماده ی جنگ می شدند، نیمی از ملل اروپا در زیر لوای علم اتحاد کرده بودند!ادوار تمدن کرت
از نظر باستان شناسی ، ظهور مس در آثار اولین یا پایین ترین جنبه ی خرابه ها، از پیدایش فرهنگ جدیدی در دوره ی نوسنگی حکایت می کند. کرتیان ، در پایان عصر مینوسی قدیم ، آمیختن مس و قلع را می آموزند، و این به منزله ی آغاز عصر مفرغ است . در مرحله ی اول عصر مینوسی میانه ، قدیمی ترین قصرها برپا می شود: امیران کنوسوس و فایستوس و مالیا برای خود سراهای مجلل با اطاقهای فراوان و انبارهای بزرگ و کارگاههای گوناگون و محرابها و معابد و مجاری عظیم فاضلاب که چشمان مغرب زمینیان خود بین را خیره می کند به وجود می آورند. ظرفهای سفالین رنگارنگ ساخته می شود، دیوارها با تصاویر دلربا جان می گیرند، و از تصویر نگاشته های عصر پیشین ، کتابتی مرکب از شکلهای ساده فراهم می آید. در پایان مرحله ی دوم عصر مینوسی میانه ، فاجعه ای غریب روی می دهد و آثار نامبارک خود را در چینه باقی می گذارد: کاخ کنوسوس فرو کوبیده می شود تو گویی زمین تکانی خورده یا مورد هجوم شهر فایستوس ، که قصرهایش چند گاهی از بد روزگار مصون می ماند، قرار گرفته است اما لختی بعد، فایستوس ، موخلوس ، گورنیا، پالایکاسترو، و بسیاری از شهرهای دیگر جزیره ی کرت نیز دستخوش انهدامی از همین گونه می شوند؛ ظرفهای سفالی این عهد از خاکستر پوشیده شده ، و خنبه های کلان انبارها از خاشاک و خرده های مواد مالامالند. مرحله ی سوم عصر مینوسی میانه ، دوره ی رکود نسبی است ، و شاید بتوان گفت که در این زمان ، دنیای مدیترانه ی جنوب خاوری ، بر اثر هجوم هیکسوسها (هوکسوسها) به مصر، دچار پریشانی مداوم است . در عصر مینوسی اخیر، زندگی از نو آغاز می شود. انسانیت که در برابر هر حادثه ای بردبار است ، امید خود را باز می یابد، دلیر می شود، و بار دیگر دست به ساختن و پرداختن می زند. در کنوسوس ، فایستوس ، تولیسوس ، هاگیاتریادا و گورنیا قصرهای جدید زیباتری به وجود می آید. این مساکن شاهانه ، با عمارات پنج اشکویی وسیع پرمهابت و تزیینات پرشکوه از ثروتی که یونان پیش از عصر پریکلس هرگز به خود نمی بیند خبر می دهد. در محوطه ی کاخها تماشاخانه برپا می کنند، و منظره ی جدال مرگبار مردان و زنان گلادیاتور، خانمها و آقایان را سرگرم می کند؛ چهره های اشرافی این خانمها و آقایان را، که بارقه ای از هوش دارد، هنوز هم می توان برفرسکوهای درخشان دیوارهای باقی مانده از آن دوران تماشا کرد. در سراسر جامعه ، احتیاجات افزونی می گیرند، ذوقها پیرایش می یابند، و ادبیات تا بناک می شود؛ تنگدستان ، به برکت صدها فن و صنعت ، وسایل تنعم توانگران را تهیه می کنند و از این رهگذر خود نیز به آسایشی نایل می آیند. در بارگاه سلطان و لوله افتاده است : دبیران از کالاهایی که همواره می آیند و پخش می شوند، صورت برمی دارند؛ هنرمندان پیکر می تراشند، صورت می نگارند، سفال می سازند، و نقوش می آفرینند؛ دیوان سالاران والامقام به کنکاش می پردازند، بر مسند داوری می نشینند، و احکام را به مهرهای خوش ساخت خود مزین می کنند؛ در همان حال ، شاهزادگان باریک میان با دوشسهایی که خود را به گوهر آراسته و جامه های سینه باز هوس انگیز در بر کرده اند، در مجلس ضیافت سلطنتی ، که میزهایش از مفرغ و زر می درخشد، گرد می آیند. قرن شانزدهم و پانزدهم ق م اوج تمدن اژه ای و عصر طلایی و کلاسیک کرت است .مردان و زنان کرت چگونه می اندیشیدند؟
کرتیان ، چنان که از تصویرهای ایشان بر می آید، به تبر دودم ، که از علائم دینی بر جسته ی آنان است ، شباهت غریب دارند؛ تنه ی مردان و زنان ، بی تفاوت ، به کمری باریک ، که از مد عصر ما نیز افراطی تر است ، ختم می شود. همه کوته بالایند. حرکاتشان پر لطف می نماید. پیکرهایشان لاغر و نرم و، چون بدنهای ورزشکاران ، از تناسب برخوردار است . پوست آنان به هنگام زادن سفید است . زنان ، که مظهر سایه می باشند، طبق رسوم ، سیماهایی باز و پریده رنگ دارند. اما مردان ، که در زیر آفتاب در پی روزی می کوشند، چنان سوخته و سرخ گونند که یونانیان آنان (همچنین مردم فنیقیه ) را، فوینیکس ، یعنی «مردم ارغوانی » یا «سرخ پوستان » می نامند. طول سر انسان کرتی از عرض آن بیشتر است ، و اجزای چهره ی او مشخص و ظریفند. به سان ایتالیاییهای کنونی ، سیه مو و دارای چشمان سیاه درخشان هستند. کرتیان ، بی تردید، شاخه ای از «نژاد مدیترانه ای » هستند. مردان ، و نیز زنان ، بخشی از موی خود را چنبروار در بالای سر یا گردن می آورند؛ بخشی را به شکل طره ، روی پیشانی می افشانند، و بخشی را می بافند و روی شانه ها یا سینه می ریزند. زنان کلاله های گیسو را با روبان می آرایند و مردان ، برای آنکه چهره را پاک نگاهدارند، تیغهای متنوع به کار می برند و حتی در گور هم تیغ را از خود جدا نمی کنند. جامه ها نیز مانند قیافه ها غریبند. مردان بیشتر اوقات برهنه سرند، ولی گاهی سر را با دستارها یا کلاههای گرد ته پهن می پوشانند، و زنان کلاههای مجلل به سبک کلاههای اوایل قرن بیستم بر سر می گذارند. پاها معمولاً پوششی ندارند. اما، افراد طبقات بالا، در مواردی ، کفشهای چرمین سفید به پا می کنند. زنان لبه های کفشهای خود را از سر ذوق قلاب دوزی می کنند و از تسمه های کفشها، مهره های رنگین می آویرند. مردان معمولاً بالاتنه را نمی پوشانند، فقط دامن یا پاچین کوتاهی به کمر می بندند و، از روی حجب ، پارچه ای روی آن می کشند. دامن مردان کارگر چاکدار است ، و دامن بزرگان و مردان و زنانی که در مجالس تشریفاتی حضور می یابند تقریباً به زمین می رسد. مردان ، گاه گاه زیر جامه می پوشند و در زمستان روپوشی از پشم یا پوست در بر می کنند؛ کمر را سخت می بندند، زیرا هم مردان و هم زنان اصرار دارند که لاغر شوند و به استفاده از لفظ «مردان » برای مشخص کردن تمام نوع بشر، گویای تعصب دوران پدر سالاری است ، و به سختی برازنده ی حیات اجتماعی کرت ، که تقریباً بر مدار مادر سالاری می گشت ، می باشد. زن مینوسی هیچ نوع انزوای شرقی از قبیل پرده و حرم را نمی پذیرد؛ نشانی از محدود کردن زن در قسمتی از خانه ، یا صرفاً کار در منزل ، به دست نیامده است . بی تردید، زن کرتی ، مانند بسیاری از زنان کنونی ، در خانه کار می کند: پارچه و سبد می بافد، گندم می ساید و نان می پزد. اما در خارج خانه ، در مزرعه و کوزه گر خانه ها نیز کنار مردان تن به کار می دهد، هیئت یک مثلث در آیند، یا چنان بنمایند. زنان دوره های بعد، برای آنکه در این باره با مردان رقابت کنند، از شکم بندهای توان فرسا سود می جویند و، به این وسیله ، دامن خود را با ظرافت در پیرامون کفل چین می دهند و سینه ی عریانشان را به سوی آفتاب بالا می آورند. یکی از رسوم خوش کرتیان این است که سینه های زنان یا باید برهنه باشد یا فقط با زیرپوشی بدن نما پوشیده شود این رسم هم بر کسی ناگوار نیست . سینه بند را در زیر سینه تنگ می بندند و بالای آن را به صورت دایره ای باز می گذارند. گاهی ، برای آنکه بر جذابیت خود بیفزایند، سینه بند را به گردن می رسانند و یقه ای به سبک مدیسی به وجود می آورند. آستینها کوتاه و گاهی باد کرده است . دامن ، چیندار و به رنگهای شادیبخش است و از سرین به پایین به تدریج گشاد می شود و خود را به خوبی نگاه می دارد تو گویی که پره های فلزی یا چنبره ای افقی در زیر آن نهاده اند. هماهنگی دلپذیر الوان و لطف نگاره و ظرافت سلیقه به خوبی از پوشاکهای زنان کرتی بر می آید، و می رساند که کرت از تمدنی غنی و فاخر برخوردار بوده و در زمینه ی هنر و زیبایی سابقه ی بسیار داشته است . کرتیان از این لحاظ در یونانیان نفوذی نکردند، ولی مدهای ایشان بعداً در پایتختهای اروپای جدید رواج یافت ، چنان که حتی باستان شناس خشک یک زن کرتی را که پیکرش بر دیواری کهن نقش شده است ، پاریسی نام دادند. این زن ، با سینه ی درخشان و گردنی خوش حالت و دهان شهوت انگیز و بینی جسارت آمیز و جاذبه ی اغواکننده ، به حالتی ملیح نشسته و، همانند بزرگانی که در کنار او قرار دارند، به منظره ای منظره ای که ما هیچ گاه نخواهیم دید چشم دوخته است .سقوط کنوسوس و انحطاط کرت
چون نگریم و جویای منشأ این فرهنگ درخشان شویم ، خود را بین آسیا و مصر در نوسان خواهیم یافت . کرتیان ، از لحاظ زبان و نژاد و دین ، با اقوام هند و اروپایی آسیای صغیر خویشاوندند. این اقوام مانند کرتیان ، برای نوشتن ، لوحه های گلین به کار می بردند و واحد وزن و پول آنان شاقل بود. آیینهای آنان هم به آیینهای کرتیان می مانست ؛ مثلاً، در کاریا، آیین زئوس لابراندئوس یعنی «زئوس تبر دودم » رواج داشت ، و ستون و گاو و کبوتر نیز پرستیده می شد. الاهه ی بزرگ مردم فروگیا، که کوبله نام گرفت ، چنان همانند مادر خدای کرت بود که یونانیان هر دو را یکی می دانستند و مادر خدای کرت را رئاکوبله خواندند. نفوذ فرهنگ مصر نیز در آثار دوره های گوناگون تاریخ کرت سخت به چشم می خورد. این دو فرهنگ در بادی امر یکسان به نظر می رسند، چندان که برخی از محققان بر آنند که ، در روزگار پرادبار، گروهی از مصریان به کرت کوچیدند و تمدن مصری را در آن دیار پخش کردند. ظرفهای سنگی موخلوس و سلاحهای مسی مرحله ی اول عصر مینوسی به آثار مقابر نخستین دودمانهای شاهی مصر شباهت بسیار دارد. در مصر نیز تبر دودم به عنوان نوعی تعویذ به کار می رفت و حتی کاهنی به نام «کاهن تبردودم » وجود داشت . اوزان و مقیاسات کرت ، هر چند که از لحاظی به اوزان و مقیاسات آسیایی می مانند، از حیث شکل ، مصری می نمایند. روشهای حکاکی جواهر، ساختن بدل چینی ، و نقاشی دو کشور نیز چنان همسانند که شپنگلر تمدن کرتی را صرفاً شاخه ای از تمدن مصری شمرده است . ما از شپنگلر پیروی نمی کنیم ، زیرا اگر در جستجوی پیوستگی تمدن ، فردیت و استقلال یکایک آنها را فدا کنیم ، از راه صواب منحرف شده ایم . تمدن کرتی کیفیت مشخصی دارد، و هیچ یک از تمدنهای عتیق ، از لحاظ دقایق آراستگی و جلال هنری ، به گرد آن نمی رسد. می توان اعتقاد کرد که فرهنگ کرت در اصل از اقوام آسیایی نشئت گرفته است . ولی هنرهای کرتی ، با وجود ماهیت و هیئت مستقل خود، از هنرهای مصری تأثیر برداشته اند. فرهنگ کرت محتملاً جز و فرهنگ پیچیده ای است که از عصر نوسنگی به بعد سراسر مدیترانه ی خاوری را پوشانید و اقوام گوناگون را از هنرها و عقاید و رسوم مشابه بهره مند کرد. تمدن کرت از این فرهنگ مشترک برخاست و سپس ، به نوبه ی خود، باعث تقویت آن شد: سلطه ی کرت جزایر اژه را به نظم آورد. بازگانان کرتی به هر بندری راه یافتند. مصنوعات کرت نه تنها جزایر سیکلاد و قبرس را فرا گرفتند و به کاریا و فلسطین رفتند، بلکه ، در جانب شمال ، از میان آسیای صغیر و جزیره های آن به تروا رسیدند، و در جانب باختر، از ایتالیا و سیسیل و اسپانیا وارد شدند؛ به شبه جزیره ی یونان راه یافتند و حتی به تسالی (تسالیا) و مو کنای و تیرونس رخنه کردند. بدین ترتیب ، تمدن کرت ، که چون ارثیه ای به دست یونانیان افتاد، به منزله ی نخستین حلقه ی زنجیر تمدن اروپایی است . جریان انحطاط کرت برما مجهول است ، و نمی دانیم که این جامعه در کدام یک از طرق متعدد انحظاط سیر کرد. شاید همه را پپموده باشد. تردیدی نیست که روزگاری جنگلهای سرو بلند آوازه اش از میان رفت و به کشاورزی آن سرزمین لطمه زد؛ به طوری که امروز دو ثلث خاک این جزیره سنگلاخ بایراست و نمی تواند بارانهای زمستان را در خود نگاه دارد. شاید این جامعه نیز، مانند بیشتر جامعه هایی که پا به مرحله ی انحطاط می گذارند، بر اثر جلوگیری از افزایش جمعیت ، نژاد خود را رو به زوال برده باشد. شاید تمتعات جسمانی ، که محصول رفاه و تجمل فراوان است ، این مردم را از شور حیاتی تهی کرده و، در کار زندگی و دفاع ، از همت و غیرت انداخته باشد زیرا هر ملتی رواقی زاده می شود و اپیکوری می میرد. (اشاره است اولاً به فیلسوفان رواقی که نوعی از ریاضت را تبلیغ می کردند، و ثانیاً به اپیکور و شاگردانش که ، از سوی مخالفان ، «لذت طلب » شمرده شده اند.) شاید سقوط مصر، که پس از مرگ اختاتون مصری روی داد، تجارت کرت و مصر را گسیخته و تمول عصر مینوسی را رو به کاستی برده باشد. زیرا کرت ، مانند انگلیس عصر جدید، منابع داخلی قابلی نداشت و ناگزیر بود که ، برای ادامه ی حیات خود، بر دریاها سلطه ورزد، برای صنایع خود بازار یابد و با تجارت به سعادت برسد. شاید جنگلهای داخلی از شمار مردان جزیره کاسته و سپس یک حمله ی خارجی ، کرت منقسم و نامتحد را از پای در آورده باشد. شاید زلزله ای ناگهان شهرها را لرزانیده و ویران کرده ، یا انقلابی خشماگین ، در ظرف سالی پروحشت ، از اجحاف متراکم قرون انتقام گرفته باشد. در حدود ۱۴۵۰ ق م ، کاخ فایستوس بار دیگر فرو افتاد، هاگیاتریادا به آتش سوخت ، و خانه های شهرنشینان توانگر تولیسوس منهدم شد، ولی ، ظاهراً از همین زمان ، دوره ی عظمت کنوسوس آغاز شد و تا پنجاه سال دوام آورد. در این دوره ، کنوسوس به دوره ی سعادت خود رسید و سلطه ی بی چون و چرای خود را بردریای اژه گسترد. عاقبت ، در حدود ۱۴۰۰ ق م ، کاخ کنوسوس نیز به آتش سوخت . اونز در خرابه های کنوسوس آثار آتش انقیاد ناپذیری را یافته است تیرها و ستونها نیم سوخته اند، دیوارها دوده زده اند، و لوحه های گلین ، احتمالاً بر اثر گرمای آتشی عظیم ، برای دندان زمانه سخت شده و سالم مانده اند. اما تخریب چنان تام و تمام است ، و ویرانخانه ها و حتی اطاقهایی که در زیر خاشاک مصون مانده اند چنان خالی و بی ساز و برگند که بسیاری از دانشوران ، ویرانی کنوسوس را زاده ی زلزله یا آتش سوزی نمی دانند، بلکه محصول هجوم و چپاول می شمارند. (اگر بتوان ، به اتکای زمان شناسی باستان شناسان ، این آتش عظیم را به حدود سال ۱۲۵۰ نسبت داد، آن گاه به آسانی ممکن است که این فاجعه را ناشی از غلبه ی قوم آخایایی بر دریای اژه و مقارن نخستین مرحله ی محاصره ی دایدالوس هنرمندی بود آتنی ، همپایه ی لئوناردو.(اشاره به لئوناردو داوینچی ، داهیه ی ایتالیایی قرن شانزدهم میلادی ، که تقریباً جامع هنرها و فنون و علوم زمان خود بود.) چون از مهارت برادرزاده اش به رشک افتاد، در یک لحظه ی خشم ، او را کشت و مادام العمر از یونان تبعید شد. در دربار مینوس پناه یافت و او را با اختراعات و ابداعات ماشینی خود به شگفت انداخت . پس ، هنرمند و مهندس بزرگ شاه کرت گشت . پیکر تراشی برجسته بود، و مردم ، که خواسته اند تکامل تدریجی مجسمه سازی را از پپکرهای سخت بی تشخص تا صورتهای مشخص اشخاص واقعی بیان کنند، به زبان افسانه گفته اند که مخلوقات او چنان زنده نما بودند که اگر آنها را به پایه های خود نمی بست ، برمی خاستند و راه می رفتند! تروا پنداشت . در هر حال ، روشن است که این فاجعه ناگهان روی داده است . وضع کارگاههای ویران کنوسوس نشان می دهد که مردم شهر، در حینی که سرگرم کارهای خود بوده اند، با مرگی بی امان مواجه شده اند. تقریباً مقارن سقوط کنوسوس ، گورنیا، پیسرا، زاکرو، و پالایکاسترو هم با خاک برابر شدند.داستانهای سوگ انگیز
نباید چنین انگاریم که با سقوط این شهرها تمدن کرتی یک سره از میان رفت . زیرا مجدداً قصرهایی که البته در عظمت با کاخهای پیشین برابری نمی کردند ساخته شد، و فرآورده های کرت ، در طی یکی دو نسل بعد، بر اژه سلطه ورزیدند. در اواسط قرن سیزدهم ق م به یک سلطان بزرگ کرتی برمی خوریم که روایات یونانی از او به عنوان مینوس نام برده و قصه های ترسناک بسیار درباره ی او آورده اند: زنان شکوه داشتند که در نطفه ی او تخمهای مار و کژدم فراوان است . یکی از آنان به نام پاسیفائه ، با وسیله ای مرموز، تخمهای گزندگان را دفع کرد و از او آبستن شد و کودکان بسیار زاد. از این زمره اند آریانه ی بورمو، و فایدرا که زن تسئوس و عاشق هیپولوتوس شد. پوسیدون ، خدای دریا، از مینوس رنجید. پس ، پاسیفائه را دیوانه وار به عشق گاوی دچار و از او باردار کرد. دایدالوس هنرمند بر پاسیفائه رحم آورد و در زاییدن گاو بچه یاریش کرد. مینوس از گاو بچه ی مخوف ، که مینوتاوروس خوانده شد، به هراس افتاد و به دایدالوس فرمان داد که زندانی پرچم وخم بسازد. دایدالوس عمارت معروف به لابیرنت را ساخت . مینوس هیولای نوزاد را در آن محبوس کرد و فقط ، برای جلوگیری از طغیان او، مقرر داشت که گاه گاه آدمی رانزد هیولا بیفکنند. روایت مربوط به دایدالوس از همه جهت ، حتی از جهت سوگ انگیزی ، از این قصه برتر و شامل یکی از غرورآمیزترین حماسه های تاریخ انسان است : دایدالوس هنرمندی بود آتنی ، همپایه ی لئوناردو.(اشاره به لئوناردو داوینچی ، داهیه ی ایتالیایی قرن شانزدهم میلادی ، که تقریباً جامع هنرها و فنون و علوم زمان خود بود.) چون از مهارت برادرزاده اش به رشک افتاد، در یک لحظه ی خشم ، او را کشت و مادام العمر از یونان تبعید شد. در دربار مینوس پناه یافت و او را با اختراعات و ابداعات ماشینی خود به شگفت انداخت . پس ، هنرمند و مهندس بزرگ شاه کرت گشت . پیکر تراشی برجسته بود، و مردم ، که خواسته اند تکامل تدریجی مجسمه سازی را از پپکرهای سخت بی تشخص تا صورتهای مشخص اشخاص واقعی بیان کنند، به زبان افسانه گفته اند که مخلوقات او چنان زنده نما بودند که اگر آنها را به پایه های خود نمی بست ، برمی خاستند و راه می رفتند! با این همه ، مینوس ، چون دریافت که پاسیفائه در عشق بازیهایش از یاری دایدالوس بهره جسته است ، آزرده شد و دایدالوس و پسرش ایکاروس را در لابیرنت محبوس کرد. دایدا لوس ، برای خود و ایکاروس ، از موم بالهایی ساخت ، و به مدد آنها از بالای دیوارهای زندان گریختند و در آسمان مدیترانه به پرواز در آمدند. ایکاروس مغرور متابعت پدر را دون شأن خود دانست و بیش از حد به خورشید نزدیک شد.منابع : http://www.iptra.ir http://www.aftabir.com آفتاب