فرماندهان ضد اسکندر

پس از مرگ داريوش سوم در330 قبل از ميلاد، اسکندر مقدوني که خود را وارث بلامنازعه امپراتوري کوروش بزرگ مي دانست، براي گسترش دامنه متصرفاتش راهي شرق شد. مشرق ايران همواره از جمله نواحي مشکل ساز براي پادشاهان هخامنشي و حتي قبل از آنان براي مادها بود. قبايل و اقوام ساکن در اين منطقه چه آنان که از ريشه آريايي بودند يا آن دسته که از بوميان اصلي به شمار مي آمدند، هرگز نتوانستند کاملاً تحت انقياد پادشاهان ماد و پارس قرار
دوشنبه، 1 خرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فرماندهان ضد اسکندر

فرماندهان ضد اسکندر
فرماندهان ضد اسکندر


 






 

از ساتي برزن تا اسپيتامن
 

پس از مرگ داريوش سوم در330 قبل از ميلاد، اسکندر مقدوني که خود را وارث بلامنازعه امپراتوري کوروش بزرگ مي دانست، براي گسترش دامنه متصرفاتش راهي شرق شد. مشرق ايران همواره از جمله نواحي مشکل ساز براي پادشاهان هخامنشي و حتي قبل از آنان براي مادها بود. قبايل و اقوام ساکن در اين منطقه چه آنان که از ريشه آريايي بودند يا آن دسته که از بوميان اصلي به شمار مي آمدند، هرگز نتوانستند کاملاً تحت انقياد پادشاهان ماد و پارس قرار بگيرند، حال قبول تسلط بيگانگي از سرزميني دور با عقايد و باورهاي بسيار متفاوت چگونه مي توانست آسان باشد. آنان سرکش، جنگاور و استقلال طلب بودند و از سويي ديگر سپر محافظتي فلات ايران در برابر مهاجمان خارج از فلات محسوب مي شدند.
گذشته از همه اينها، مشرق ايران زادگاه دين زرتشت و عقايد يکتاپرستي بود. بي اعتنايي به اين عقايد از سوي اسکندر و سربازانش و ممانعت از اجراي برخي آداب مذهب زرتشتي و شايعه آتش زدن قسمت هايي از اوستا توسط آنان با وجود تلاش هاي اسکندر براي ايراني جلوه دادن خود، مسلماً در شکل گيري حرکت هاي ضد هلنيسيم در شرق ايران بي تأثير نبوده است. پس از مرگ داريوش، قاتل او بسوس - والي باختر که فرماندهي سپاهيان باختر و سغد و هندي ها را در سپاه داريوش بر عهده داشت - با دستياري دو تن ديگر از سرداران داريوش، يعني ساتي برزن والي هرات و برازاس والي رخج و سيستان به باختر گريخته و به نام اردشير چهارم اعلام پادشاهي کرد. اسکندر که از قبل نقشه ادامه حرکت به سوي شرق را کشيده و خود را آماده تصرف هند کرده بود، با آگاهي از اين ماجرا به سرعت راهي سرکوب بسوس شد. او مي دانست چنانچه طغيان بسوس به سرعت خاتمه نيابد، شرق ايران پايان آرزوهاي او براي سروري بر تمام دنيا خواهد بود. بسوس هرچند به عنوان قاتل شاه مورد نفرت مردم قرار داشت اما طغيان او مي توانست آغازي براي يک سلسه آشوب هاي منطقه اي باشد. اين پيش بيني زياد هم دور از واقعيت نبود زيرا خيلي زودتر از آنچه اسکندر تصور مي کرد، ابتدا سرداران هخامنشي با تکيه بر اقوام ساکن شرق و پس از آنان پارت ها بر اين مهاجمان بيگانه تاختند. طغيان بسوس هنوز در ابتداي راه بود که اسکندر با شورش ساتي برزن روبه رو شد. او که پس از اظهار انقياد و اطاعت از اسکندر داوطلب دستگيري بسوس شده بود. در نيمه راه فرمانده کمانداراني را که اسکندر به همراه او فرستاده بود با تمام نيروهايش کشته و خود پس از شوراندن هراتيان عليه مقدوني ها، به قصد پيوستن به بسوس عازم باختر شد. اسکندر با شتاب هرچه تمام تر راهي هرات شد، ولي ساتي برزن به سيستان گريخت و پس از آگاهي از عزيمت اسکندر به سيستان، مجدداً راهي هرات شد. در هرات ميان ساتي برزن و نيروهاي اسکندر جنگ درگرفت. در اثناي جنگ، يکي از فرماندهان مقدوني به نام اريگيوس ضربتي به صورت ساتي برزن زده و او را سرنگون کرد. ساتي برزن با وجود آنکه مجروح شده بود، به جنگ ادامه داد ولي در نهايت شکست خورد. پس از شکست ساتي برزن، اسکندر يکي ديگر از فرماندهان ايراني به نام اسپيتامن را که قبلاً به او پيوسته بود، مأمور دستگيري بسوس کرد. اسپيتامن که فرمانده سواران سغدي بود، از اين فرصت به خوبي استفاده کرد. او که در زمره سرداران ممتاز سپاه داريوش بود، با قبول اين مأموريت مي توانست دور از چشم اسکندر و با جلب اعتماد وي نقشه اصلي خود را به مرحله اجرا درآورد. معروفيت اين سردار داريوش آن قدر بود که اسکندر در مراسم جشن عروسي دسته جمعي اي که در شوش ترتيب داد و سردارانش را وادار به ازدواج با دختران نجيب زادگان ايراني کرد، دختر اسپيتامن به نام اپامه را براي سردار معروفش، سلوکوس که بعدها پايه گذار حکومت سلوکيان در ايران شد انتخاب کرد. اسپيتامن در حالي به دنبال دستگيري قاتل پادشاه رفت که سغدي ها را براي شورشي بزرگ عليه اسکندر آماده مي کرد. بسوس که به سکاها پناهنده شده بود، به زودي دستگير شد. مي گويند اسکندر دستور داد تا اعضاي بدن او را به شاخه هاي چند درخت که به هم نزديک کرده بودند، بستند و سپس آنها را رها کردند و اعضاي بدن بسوس پاره پاره شد. برخي نيز معتقدند که اسکندر دستور داد تا او را در همدان به دار آويزند. کشته شدن بسوس و ساتي برزن نه تنها منجر به فروکش کردن طغيان در سيستان و هرات نشد بلکه دامنه اين سرکشي ها را در شرق بيشتر کرد. بلخ (باختر)، سراسر سغد تا سير دريا (سيحون) و همچنين زرنگ و سيستان صحنه نبردها و سرکشي هاي پي درپي شده بودند. اسکندر که تلاش بسيار براي ايجاد امنيت در نواحي مرزي در شرق امپراتوري داشت، نزديک به دو سال از وقت خود را صرف آرام کردن اين طغيان ها و خصوصاً طغيان مردم سغد به رهبري اسپيتامن کرد اما مشکلات اسکندر تنها محدود به همين سرکشي ها نبود. تغيير رفتار او و بي اعتمادي به سردارانش و تصميمات ناگهاني و جنون آميزي که مي گرفت باعث شد تا مقدوني هاي خسته که خود را در سرزميني با مردم ناشناخته گرفتار مي ديدند نيز دست به تحريکاتي عليه اسکندر بزنند. اسکندر بي توجه به عواقب سياسي که در پيش گرفته بود، هرجا با مخالفتي روبه رو مي شد به شدت با آن برخورد مي کرد. ديگر از آن شاگرد احساساتي و قانونمند ارسطو اثري باقي نمانده بود. ازدواج مجدد او به رغم سنت يوناني ها با دختر يکي از بزرگان بلخ و کشتارهايي که از ايراني ها و مقدوني ها مي کرد، کم کم همراهانش را که هميشه در اين سفر سخت جنگي ياورش بودند از او نا اميد کرد. اسکندر در سيستان و سمرقند دستور قتل دو تن از نزديک ترين يارانش را داد و خسته از آشوب هايي که هر لحظه در گوشه اي شعله مي کشيد و با آگاهي از طغيان و سرکشي اسپيتامن عازم سغد شد. در اين شهر دستور داد تا گروهي از يونانيان را که برانخيدها ناميده مي شدند و از زمان خشايارشا در آن ناحيه سکونت داشتند، به اتهام توهين اجدادشان به معبد آپولون، از بزرگ و کوچک قتل عام کنند. او سپس به مرکند که برخي آن را با سمرقند منطبق مي دانند و در آن سوي جيحون قرار دارد، عزيمت کرد و از آنجا عازم شهر کوروش در کنار سيحون شد. اسکندر در اين شهر هم دست به خونريزي و کشتار مردم زد. فاتح مقدوني که در اين زمان خود را کاملاً همسطح پادشاهان هخامنشي مي دانست دستور داد تا پس از نابودي شهر کوروش در نزديکي آن شهر ديگري به نام اسکندريه يا اسکندريه دور بنا کنند. او در همين منطقه بود که از شدت گرفتن شورش اسپيتامن آگاهي يافت. با علني شدن مخالفت اسپيتامن با اسکندر گروهي از امراي محلي که از ترس نيروها و ساتراپي هاي اسکندر در پناه کوهستان پنهان شده بودند به اسپيتامن پيوستند.
سغدي ها مکرراً با اسکندر و ساتراپي هاي او درگير شدند. هربار که شکست مي خوردند تغيير موضع داده و در جاي ديگري در مقابل نيروهاي اسکندر ظاهر مي شدند. سرعت عمل و آشنايي آنان با راه هاي کوهستاني و پر برف منطقه عامل مهمي براي مقاومت در برابر نيروهاي اسکندر بود. از جمله در جنگي در اطراف سمرقند، در ناحيه نورا و همچنين در نبرد ديگري در محلي به نام گابازه، نيروهاي اسپيتامن تعداد بسياري از نيروهاي اسکندر را در برف و بوران گرفتار کرده و از پاي درآوردند. اسکندر که سوداي رسيدن به هند و ثروت هايش را داشت، براي تحريک سربازانش جهت سروسامان دادن و سرکوب هرچه سريع تر ناآرامي ها در سغد، آنچه مي توانست از غنايم به دست آمده از خزانه پادشاهان هخامنشي را به آنان مي بخشيد. شاهي که يک روز داريوش و سپاهيانش را به دليل استفاده از تجملات به باد تمسخر گرفته بود، اينک نه تنها خودش بلکه تمامي سپاهيانش را غرق در طلاي پارسي کرده بود. اسکندر سعي داشت هر طور که شده قبل از عزيمت به هند خيالش را از شورش هاي سغد و باختر و پارت آسوده کند، به همين دليل با تطميع مقدوني ها و برخي امراي خائن محلي، آنان را وادار به شدت عمل هرچه بيشتر عليه اسپيتامن مي کرد. در اين ميان اسپيتامن با ياري و کمک امراي خوارزمي و نيروهاي مردمي، شدت حملات خود به نيروهاي مقدوني را افزايش داده و براي مدت دو سال رهبري حرکت مردمي عليه اسکندر را در دست داشت. در اين مدت بسياري از قلعه هاي نظامي يوناني ها به دست آنان تصرف شده و سربازانش کشته شدند. تأثير حملات اسپيتامن به مقدوني ها آن قدر بود که اسکندر مجبور شد حتي در رفتار خود با امراي محلي تجديد نظر کرده و ملاطفت بيشتري از خود نشان دهد. ايرانيان ساکن در باختر و سغد و پارت به دليل نبردهاي طولاني با تورانيان حتي پيش از قدرت گيري مادها و پارس ها بسيار ورزيده و مقاوم بودند. زندگي سخت در مناطق کوهستاني، آنان را در شرايطي متفاوت با مادها و پارس ها که با زندگي اشرافي خود کرده بودند، قرار مي داد. پناهگاه هاي بيابان و کوهستان و همچنين اتحاد با اقوام چادرنشين و بيابانگرد که داراي منافع مشترکي با آنان بودند، اين امکان را به آنان مي داد که به راحتي از چشم نيروهاي اسکندر پنهان شوند. ايستادگي و دلاوري اسپيتامن و يارانش دو سال دوام آورد و در نهايت او نيز به سرنوشت آريوبرزن دچار شد. اسپيتامن که براي جمع آوري کمک و نيروي تازه نفس به ميان ماساژت ها - يعني همان اقوامي که کوروش در جنگ با آنان کشته شده بود - رفته بود با خيانت حاکم آنان روبه رو شده و ناجوانمردانه به قتل رسيد. حاکم ماساژت ها سر اسپيتامن را بريد و براي اسکندر فرستاد اما اين پايان کار ايرانيان نبود. جالب اينجاست که پس از مرگ زود هنگام اسکندر، ميراث ايراني او به دست سردارش سلوکوس افتاد. همسر سلوکوس، اپامه، دختر اسپيتامن، ملکه ايران و مادر آنتيوخوس اول، فرزند سلوکوس بود. در واقع خون اين دلاور ايراني در رگ هاي پادشاهان سلوکي زنده باقي ماند. تقدير چنان بود تا پرچمي که در سال 327 قبل از ميلاد از دستان اسپيتامن بر زمين افتاد، کوتاه زماني بعد توسط ايرانياني آريايي از قوم پارت برافراشته شود. حدود سال 239 قبل از ميلاد که سلوکيان درگير جنگ هاي داخلي و خارجي بودند، ديودوتوس، حاکم بلخ عليه پادشاه سلوکي عصيان کرده و دولت خودمختار بلخ را به وجود آورد. اين حرکت، فرصت مطلوبي در اختيار پارت ها که هرگز نتوانسته بودند اطاعت سلوکيان را بپذيرند، قرار داد. ارشک، حاکم قوم پارت به همراه برادرش تيرداد به قلمروي پارت ها که در دست حکام سلوکي بود حمله کرده و پس از پيروزي بر عامل دست نشانده اين منطقه، هيرکاني يا گرگان را تصرف کرد و اساس حکومت اشکانيان را به وجود آوردند. از اين پادشاهان سلوکي بيشترين ايام حکومت خود را به جنگ با امراي اشکاني گذراندند و در نهايت نيز به دست آنان منقرض شده و پس از 148 سال خورشيد استقلال ايران زمين از شرق و از ميان قومي ايراني و آريايي تابيدن گرفت.
منبع: نشريه همشهري دانستنيها شماره 35



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.