دو سرور جوانان اهل بهشت
عالمان و محدّثان اهل تسنّن، حديث هاى بى شمارى را در فضايل اهل بيت عليهم السلام نقل كرده اند. رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در حديثى در فضيلت و برترى دو امام و دو سبط طاهر، حسن و حسين عليهما السلام ـ كه در نزد مسلمانان ثابت و قطعى است ـ مى فرمايد:الحسن والحسين سيّدا شباب أهل الجنّة;
حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت هستند.
تِرمذى به سند خود، از ابوسعيد خُدرى نقل مى كند كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
الحسن والحسين سيّدا شباب أهل الجنّة;(1)
حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت هستند.
ابن ماجه نيز به سند خود، از عبداللّه بن عمر اين گونه روايت مى كند: ابن عمر مى گويد: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
الحسن والحسين سيّدا شباب أهل الجنّة، وأبوهما خيرٌ منهما;(2)
حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت اند و پدرشان از آن دو بهتر است.
احمد بن حنبل حديث سيادت را با سندى ديگر نقل مى كند. حذيفه مى گويد كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
فرشته اى از فرشتگان كه تا پيش از اين شب به زمين فرود نيامده بود، از پروردگارش اجازه خواست تا بر من درود فرستد و مرا بشارت دهد به اين كه:
إنّ الحسن والحسين سيّدا شباب أهل الجنّة، وأنّ فاطمة سيّدة نساء أهل الجنّة;(3)
حسن و حسين دو سالار جوانان اهل بهشت اند و فاطمه سرور زنان بهشت است.
حاكم نيشابورى نيز به سند خود از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله اين گونه نقل كرده است كه پيامبر خدا فرمود:
أتاني جبرئيل عليه السلام فقال: إنّ الحسن والحسين سيّدا شباب أهل الجنّة;
جبرئيل عليه السلام نزد من آمد و عرض كرد: حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت اند.
حذيفه مى افزايد: سپس رسول خدا صلى اللّه عليه وآله به من فرمود: اى حذيفه! خدا تو و مادرت را بيامرزد.(4)
ذهبى در كتاب تلخيص المستدرك اين حديث را صحيح شمرده است.
آن سان كه روشن شد افراد بسيارى به نقل حديث سيادت پرداخته اند. از جمله راويان اين حديث عبارتند از:
1 . ابن حبّان در كتاب صحيح خود، همان گونه كه در كتاب موارد الظمآن آمده است;(5)
2 . نَسائى در كتاب خصائص اميرالمؤمنين عليه السلام;
3 . خطيب بغدادى در كتاب تاريخ بغداد;
4 . ابونعيم اصفهانى در كتاب حلية الاولياء;
5 . ابن حجر عسقلانى در كتاب الإصابه;
6 . ابن اثير جزرى در كتاب اُسد الغابه.(6)
البته اين حديث را زَركشى نيز در كتاب التذكرة فى الأحاديث المشتهره، جلال الدين سيوطى در كتاب الدرر المنتثرة فى الأحاديث المشتهره و سخاوى در كتاب المقاصد الحسنة فى الأحاديث المشتهره على الألسنه نقل كرده اند. فراتر اين كه زبيدى نيز در كتاب لقط اللآلى المتناثرة فى الأحاديث المتواتره آورده است.
وارونه كردن اين حديث
همان گونه كه ملاحظه شد، صحّت اين حديث روشن است; به گونه اى كه حتى در كتاب هاى اهل تسنّن نيز به صحتش تصريح شده است; ولى برخى از دروغ پردازان آن را بدين صورت تغيير داده و وارونه كرده اند:أبوبكر وعمر سيّدا كهول أهل الجنّة;
ابوبكر و عمر دو سرور پيرمردان اهل بهشت اند!!
اين حديث ساختگى را برخى از علماى اهل تسنّن نقل كرده اند. تِرمذى چنين روايت مى كند:
1 . حسن بن صباح بزّار، از محمّد بن كثير عبدى، از اوزاعى، از قَتاده نقل مى كند كه انس مى گويد: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله به ابوبكر و عمر فرمود:
هذان سيّدا كهول أهل الجنّة من الأوّلين والآخرين إلاّ النبيّين والمرسلين;
اين دو سرور پيرمردان اهل بهشت اند ـ از اوّلين و آخرين ـ به جز انبيا و مرسلين.
تِرمذى پس از نقل اين حديث مى نويسد: اين، حديث معتبرى است; ولى با اين سند غريب است.(7)
2 . تِرمذى در جاى ديگرى اين گونه نقل مى كند: على بن حجر، از وليد بن محمّد موقرى، از زُهْرى، از على بن الحسين عليهما السلام نقل مى كند كه على بن ابى طالب عليهما السلام مى گويد:
روزى نزد رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بودم كه ابوبكر و عمر آمدند. رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
هذان سيّدا كهول أهل الجنّة من الأوّلين والآخرين إلاّ النبيّين والمرسلين; يا علي! لا تخبرهما;
اين دو، سرور پيرمردان اهل بهشت اند ـ از اوّلين و آخرين ـ جز انبيا و مرسلين; اى على! به آن ها نگو.
تِرمذى در ذيل اين حديث ساختگى و مقلوب مى نويسد: اين حديث با اين سند حديث غريبى است. از طرفى وليد بن محمّد موقرى حديث را تضعيف مى كند و از طرف ديگر على بن حسين نمى تواند بدون واسطه از على بن ابى طالب حديث نقل كند.
وى در ادامه مى نويسد كه اين حديث، به غير اين سند نيز، از على عليه السلام نقل شده است و در همان بخش از انس و ابن عباس نيز روايت شده است.
3 . تِرمذى در مورد ديگر اين حديث را چنين نقل مى كند: يعقوب بن ابراهيم دورقى، از سُفيان بن عُيَيْنَه، از داوود از شَعْبى، از حارث نقل مى كند كه على عليه السلام مى گويد: پيامبر صلى اللّه عليه وآله فرمود:
أبوبكر و عمر سيّدا كهول أهل الجنّة من الأوّلين والآخرين ما خلا النبيّين والمرسلين، لا تخبرهما يا علي!(8)
ابو بكر و عمر دو سرور پيرمردان اهل بهشت اند ـ از اولين و آخرين ـ جز انبيا و مرسلين. اى على! به آن ها خبر نده!
ابن ماجه نيز به نقل اين حديث ساختگى پرداخته است. وى در سنن خود مى نويسد: از هشام بن عمّار، از سُفيان، از حسن بن عماره، از فراس، از شَعْبى، از حارث نقل مى كند كه على عليه السلام مى گويد: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
أبوبكر و عمر سيّدا كهول أهل الجنّة من الأوّلين والآخرين إلاّ الأنبياء والمرسلين; لا تخبرهما يا عليّ! ماداما حيّين;(9)
ابوبكر و عمر دو سرور پيرمردان اهل بهشت اند ـ از اوّلين و آخرين ـ بجز انبيا و مرسلين. اى على! مادامى كه زنده هستند به آن ها خبر نده!
وى در جاى ديگرى اين گونه مى گويد: از ابوشعيب صالح بن هيثم واسطى، از عبدالقدّوس بن بكر بن خنيس، از مالك بن مغول، از عون بن ابى جحيفه، از پدرش نقل مى كند كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
أبوبكر وعمر سيّدا كهول أهل الجنّة من الأوّلين والآخرين إلاّ النبيّين والمرسلين;(10)
ابوبكر و عمر سرور پيرمردان اهل بهشت اند ـ از اوّلين و آخرين ـ جز انبيا و مرسلين.
عبداللّه بن احمد نيز اين حديث وارونه را چنين نقل مى كند: وهب بن بقيه واسطى، از عمر بن يونس يمامى از عبداللّه بن عمر يمامى، از حسن بن زيد بن حسن، از پدرش، از على رضى اللّه عنه نقل مى كند كه روزى نزد پيامبر صلى اللّه عليه وآله بودم كه ابوبكر و عمر وارد شدند. حضرتش فرمود:
يا عليّ! هذان سيّدا كهول أهل الجنّة و شبابها بعد النبيّين و المرسلين;(11)
اى على! اين دو، سرور پيرمردان و جوانان اهل بهشت اند، بعد از انبيا و مرسلين.
نگرشى كوتاه به سند اين حديث
ما قوى ترين سندهاى اين حديث را از مهم ترين كتاب هاى اهل تسنّن نقل كرديم و روشن شد كه تِرمذى اين حديث را به سند خود از انس بن مالك نقل مى كند، هم چنين وى، ابن ماجه و عبداللّه بن احمد با سندى ديگر، از امير مؤمنان على عليه السلام روايت كرده اند.ابن ماجه اين حديث را به سند ديگرى از ابوجحيفه نقل كرده است. البتّه اين حديث نيز در كتاب هاى غير صحاح از برخى صحابه نقل شده است; ولى علماى اهل تسنّن اعتراف كرده اند كه سندهاى آن ها معتبر نيست.(12)
اينك ساختگى بودن اين حديث را بررسى مى نماييم. نخستين اشكالى كه به اين حديث وارد است اين كه بُخارى و مسلم آن را در كتاب هايشان نياورده اند و بديهى است كه بسيارى از علماى اهل تسنّن بر ترك چنين حديثى اتّفاق نظر دارند و بر مبناى نظر آنان بايد آن را ردّ كرد.
فراتر اين كه احمد بن حنبل نيز آن را در مسندش نقل نكرده است; بلكه پسرش عبداللّه در زوائد مسند به نقل آن مبادرت ورزيده است.(13) اين در حالى است كه احمد بن حنبل تصريح كرده كه آن چه را در مسند نياورده است، حجيّت ندارد. وى در وصف كتابش مى نويسد: من اين كتاب را از ميان هفتصد و پنجاه هزار حديث جمع آورى كرده و برگزيده ام; از اين رو اگر مسلمانان در حديثى از احاديث رسول خدا صلى اللّه عليه وآله اختلاف كردند، براى رفع اختلاف به اين كتاب مراجعه كنيد. اگر در آن كتاب بود حجّت است و در غير اين صورت، آن حديث حجيّت ندارد.(14)
از اين رو، اين حديث با تمامى اسناد ذكر شده از اعتبار ساقط است. اكنون اين حديث را با تمامى اسناد آن بررسى مى كنيم.
به روايت على عليه السلام
تِرمذى اين حديث را به دو طريق از على عليه السلام و به طريقى ديگر از عبداللّه بن احمد نقل كرده است.سند يكم:
تِرمذى به ضعف اين سند اشاره كرده است كه ما به دو دليل اين سند را نمى پذيريم:نخست
اين كه على بن حسين عليهما السلام، از على بن ابى طالب عليهما السلام بدون واسطه نمى تواند حديث نقل كند; و واسطه بين اين دو ذكر نشده است. بديهى است كه چنين مطلبى در مذهب اهل سنّت باعث ضعف و بى اعتبارى حديث خواهد بود.دوم
اين كه وليد بن محمّد موقرى در حديث تضعيف شده است. به گوشه اى از اظهار نظرهاى رجال شناسان در مورد وليد بن محمّد توجه نماييد:ابن مَدِينى درباره او مى گويد: وى در نقل حديث ضعيف است و نبايد حديثش نوشته شود.
جوزجانى مى گويد: او ثقه و مورد اعتماد نيست و از زُهْرى تعدادى حديث نقل كرده است كه پايه و اساسى ندارند.
ابو زُرعه در مورد وليد مى گويد: او ليّن الحديث(15) است.
ابو حاتِم در مورد وليد اين گونه اظهار نظر مى كند: او در نقل حديث ضعيف است.
نَسائى در توصيف وليد گويد: او ثقه و مورد اعتماد نيست و حديث او ناشناخته است.
ابن خُزَيمه نيز با عبارت « حديث وليد قابل استناد نيست» به توصيف او پرداخته است.
ابن حبّان درباره او مى گويد: وليد از زُهْرى احاديث جعلى و ساختگى نقل كرده است.
ابن مَعين فراتر رفته و در ضمن روايتى از او مى گويد: وليد بسيار دروغ گو است.
البته ديگر رجال شناسان نيز چنين مطالبى را در توصيف او گفته اند.(16)
همان گونه كه اشاره شد، در اين سند، وليد اين حديث را از زُهْرى نقل مى كند. يادآور مى شويم كه ما شرح حال زُهْرى را در پژوهش هاى گذشته ذكر كرده ايم و تكرار نمى كنيم.(17)
سند دوم:
تِرمذى در اين سند، اين حديث وارونه را از شَعْبى، از حارث، از على عليه السلام نقل كرده است. ابن ماجه نيز از همين طريق به نقل آن پرداخته است.طبيعى است كه براى صحّت و سقم اين سند، ضرورت دارد كه راويان آن بررسى شود. يكى از راويان آن شَعْبى است. ما شرح حال او را در پژوهش هاى پيشين خود آورده ايم.(18)
راوى ديگر اين حديث وارونه حارث بن عبداللّه اعور است. اينك به نظرات برخى از رجال شناسان پيرامون وى اشاره مى كنيم:
ابوزُرعه در مورد حارث مى گويد: حديث او قابل استناد نيست.
ابوحاتِم او را اين گونه توصيف مى كند كه حارث از نظر نقل حديث قوى نبوده و از افرادى نيست كه به حديثش بتوان اعتماد كرد.
نَسائى مى گويد: او در نقل حديث قوى نيست.
دارقُطْنى نيز اين گونه اظهار نظر مى كند: حارث در نقل حديث ضعيف است.
ابن عدىّ در مورد حارث مى گويد: همه رواياتى را كه او نقل مى كند شاذ بوده و مشهور نيستند.
هم چنين برخى از علما او را به دروغ گويى وصف كرده اند. فراتر اين كه از شَعْبى ـ كه از حارث روايت مى كند ـ نقل شده است كه در مورد او مى گويد: حارث بسيار دروغ گو بود!
پس بسيار واضح است كه همين مطلب در نزد اهل تسنّن مورد اشكال است كه چگونه شَعْبى او را تكذيب مى كند، آن گاه از او روايت مى نمايد؟! چرا كه همين امر موجب بى اعتبارى خود شَعْبى نيز خواهد بود.
گفته شده كه حارث در داستان هايش دروغ پردازى مى كند، نه در حديث. و تنها به دليل افراط در دوستى على عليه السلام بر او ايراد گرفته شده است!(19)
با توجّه به آن چه بيان شد، اگر اين گونه باشد، در واقع بى اعتبارى شَعْبى ثابت مى شود; چرا كه افراط در دوستى على عليه السلام نه موجب بى اعتبارى مى شود و نه جايز است كه وى را به كذب وصف كنند. از اين رو است كه مى بينم بسيارى از علما به وثاقت حارث تصريح كرده اند.
در اين صورت، به بررسى وضعيّت دو راوى كه از شَعْبى نقل مى كنند نيازى نيست; چرا كه طبق نقل ابن ماجه، يكى از راويان حديث، حسن بن عماره است كه علما و رجال شناسان در مورد او چنين اظهار نظر كرده اند:
طيالسى مى گويد كه شعبه گفت: نزد جرير بن حازم برو و به او بگو كه براى تو روايت كردن از حسن بن عماره حلال نيست; زيرا كه وى دروغ مى گويد.
ابن مبارك نيز در اين زمينه مى گويد: به نظر من شعبه و سُفيان، حسن بن عماره را تضعيف كرده اند و با توجه به گفته آن ها، احاديث او را ترك كردم.
ابوبكر مروزى در مورد حسن بن عماره، از احمد بن حنبل اين گونه نقل كرده است: او متروك الحديث است.
عبداللّه بن مَدينى از پدرش نقل مى كند كه حسن بن عماره حديث جعل مى كرد.
ابو حاتِم، مسلم، نَسائى و دارقُطْنى در مورد حسن بن عماره اين گونه گفته اند: او متروك الحديث است.
نسائى در جايى ديگر مى گويد: وى ثقه و مورد اعتماد نبوده و حديثش نوشته نمى شود.
ساجى در مورد حسن مى گويد: او ضعيف و متروك است. اهل حديث بر ترك نقل حديث از او اتّفاق نظر دارند.
جوزجانى مى گويد: حديث او بى اعتبار است.
ابن مبارك از ابن عُيَيْنَه نقل مى كند كه هر گاه مى شنوم حسن بن عماره از زُهْرى حديث نقل مى كند، انگشتانم را بر گوش هايم مى گذارم.
ابن سعد در مورد حسن مى گويد: او در نقل حديث ضعيف بود.
يعقوب بن شيبه گويد: او متروك الحديث بود و ابن حبان مى گفت: گرفتارى حسن اين بود كه احاديث راويان مورد اعتماد را تدليس مى كرد.
سهيلى درباره حسن بن عماره ادّعاى اتفاق نظر مى كند و مى گويد: به اجماع علما او در نقل حديث ضعيف است.(20)
با توجّه به اين بررسى، وضعيت فردى كه ابن ماجه از او روايت كرده اين گونه است! سُفيان نيز با آگاهى از وضعيّت او از وى روايت نقل كرده است; اما وقتى كه سُفيان او را تضعيف مى كند، پس چگونه از او روايت مى نمايد؟!
آيا اين مطلب، موجب بى اعتمادى به سُفيان و بى اعتبار شدن تمامى رواياتى كه از حسن بن عماره نقل كرده نمى شود؟! اين حديث نيز از آن موارد است.
سند سوم:
سومين سند براى نقل اين حديث وارونه، همان روايت عبداللّه است. اين روايت از سه جهت قابل بررسى است:نخست:
اين حديث، از جمله مواردى است كه احمد ـ بنا به دلايلى كه گذشت ـ آن را نقل نكرده است.دوم:
يكى از راويان اين سند، حسن بن زيد است. ابن مَعين مى گويد كه او در نقل حديث ضعيف است.ابن عدىّ مى گويد: احاديثى را كه حسن بن زيد از پدرش نقل كرده، ناشناخته تر از احاديثى است كه از عِكْرَمه نقل كرده است.(21) روشن است كه اين حديث نيز از همان احاديث است.
سوم:
متن اين حديث داراى عبارت « وشبابها» است كه فقط به اين سند اختصاص دارد و به طور قطع دروغ است.حديث وارونه به روايت انس
تِرمذى اين حديث را به روايت انس نقل كرده است; اما در بررسى راويان آن اشكالاتى مشاهده مى شود.يكى از راويان آن قَتاده است. وى اهل تدليس و متّهم به اعتقاد به قدر(22) بود. او پيشواى بدعتى بود كه مردم را بدان فرا مى خواند. وى سخنان حق و باطل را در هم مى آميخت. قتاده از سى نفر حديث نقل كرده است كه از آن ها نشنيده بود و اشكالاتى ديگر كه در موردش گفته مى شود.(23)
از طرفى خود انس بن مالك قابل اعتماد نيست، به ويژه در چنين حديثى. البته دروغ گويى او در حديث طائر مشوى(24) و كتمان شهادت به حق درباره واقعه غدير ثابت شده است، تا جايى كه على عليه السلام ـ كه همواره همراه حقّ است ـ او را نفرين كرد.(25)
حديث وارونه به روايت ابوجحيفه
اين حديث را ابن ماجه از ابو جحيفه نقل كرده است. اين سند نيز داراى اشكال است. يكى از راويان آن عبدالقدّوس بن بكر بن خنيس است. ابن حجر درباره عبدالقدّوس مى نويسد: محمود بن غيلان مى گويد كه احمد بن حنبل، ابن مَعين و ابو خيثمه حديث او را مهر و موم و ممنوع اعلام كرده اند.(26)بررسى پايانى
با توجه به بررسى هايى كه در سندهاى گوناگون اين حديث انجام يافت، اختلاف در عبارت پايانى حديثى كه از على عليه السلام نقل شده بر كسى پوشيده نيست; زيرا كه در آن حديث آمده است: « اى على! به آن دو خبر نده». در متن ديگرى آمده است: « اى على! به آن دو مادامى كه زنده هستند خبر نده»، در حالى كه در پايان متن سوم چنين عبارتى نيامده است.البته در حديثى كه از انس روايت شده، اين عبارات وجود ندارد.
اكنون اين پرسش ها مطرح اند:
1. چرا على عليه السلام از خبر دادن به آن دو نهى شده است؟!
2 . چرا انس از اين كار نهى نشده است; بلكه به او دستور داده شده كه به آن دو ـ و بنا بر نقلى كه در گفتار عينى آمده است ـ به عثمان بشارت دهد؟!
بايد توجّه داشت، در منابعى كه در اختيار نگارنده است، پاسخى براى اين پرسش نيافتم، مگر در كلام ابن عربى مالكى. او مى گويد: پيامبر، اين مطلب را به على عليه السلام گفت تا او در هنگام تقدّم آن دو بر خود به اين امر اقرار داشته باشد(!) و اين كه على عليه السلام را از خبر دادن به آن دو نهى كرد، براى آن است كه آن ها از نزديك شدن مرگشان در دوران كهولت و پيرى باخبر نشوند.(27)
به راستى آيا على عليه السلام به اقرار نياز داشت در حالى كه تقدّم آن دو بر على عليه السلام ـ به پندار آنان ـ به حق بود؟!
آيا آگاهى از نزديك شدن مرگشان در دوران كهولت و پيرى ضررى به آن دو مى رساند؟!
آيا آن دو از مرگ مى ترسيدند؟!
و اگر مى ترسيدند چرا ترس؟!
پي نوشت ها :
1- سنن تِرمذى: 5 / 426، كتاب المناقب، باب مناقب ابومحمّد الحسن بن على بن ابى طالب والحسين بن على بن ابى طالب عليهما السلام، حديث 3793.
2- سنن ابن ماجه: 1 / 134 و 135، باب فضائل اصحاب رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله، فضائل على بن ابى طالب عليهما السلام، حديث 118.
3- مسند احمد: 6 / 542، حديث حذيفة بن يمان، حديث 22818.
4- المستدرك: 3 / 429، كتاب معرفة الصحابه، ذكر مناقب حذيفة بن يمان، حديث 5630.
5- موارد الظمآن: 551.
6- خصائص اميرالمؤمنين: 36، تاريخ بغداد: 9 / 231، حلية الاولياء: 4 / 190، الاصابه: 1 / 226، أُسد الغابه: 5 / 574.
7- روايت غريب روايتى است كه از عدّه اى از صحابه نقل شده و مشهور شود; ولى راوى، آن را با سندى كه به آن عدّه منتهى نمى شود نقل مى كند.
8- سنن تِرمذى: 5 / 375 و 376، كتاب المناقب، باب مناقب ابوبكر و عمر، حديث 3684 ـ 3686.
9- سنن ابن ماجه: 1 / 115، باب فضائل اصحاب رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله، فضيلت ابى بكر، حديث 95.
10- همان: 1 / 119، حديث 100.
11- مسند احمد: 1 / 129، مسند على بن ابى طالب عليهما السلام، حديث 603.
12- ر.ك: مجمع الزوائد: 9 / 40 و 41، كتاب مناقب، باب فضايل ابوبكر، عمر و ديگر خلفا، احاديث 14359 ـ 14361 و فيض القدير: 1 / 118.
13- تنها حديثى كه در كتاب معجم الفاظ حديث نبوى، در واژه « كهل» ، آمده حديثى است كه عبداللّه بن احمد نقل كرده است نه پدرش احمد بن حنبل.
14- براى آگاهى از شرح حال احمد بن حنبل، ر.ك: به كتاب طبقات الشافعية الكبرى، نوشته سبكى 2 / 31.
15- ليّن الحديث: آن راوى كه به آسانى از فرد غير معتبر حديث نقل مى كند.
16- تهذيب التهذيب: 11 / 131 و 132.
17 و 18- براى آگاهى از شرح حال زُهْرى و شَعبى، ر.ك: خواستگارى ساختگى: 73 ـ 83 ، و 59 ـ 62، از همين نگارنده.
19- براى آگاهى از تمام موارد بيان شده در شرح حال حارث; ر.ك: تهذيب التهذيب: 2 / 134 و 135.
20- براى آگاهى از تمام موارد بيان شده در شرح حال حسن بن عماره; ر.ك: تهذيب التهذيب: 2 / 277 ـ 280.
21- تهذيب التهذيب: 2 / 256.
22- اعتقاد به قدر از اعتقادات باطل در اسلام است.
23- شرح حال او ر.ك: تهذيب التهذيب: 8 / 307 ـ 309.
24- حديث طائر مشوى ( مرغ بريان) از مشهورترين احاديثى است كه بيان گر برترى امير مؤمنان على عليه السلام و خلافت آن حضرت است. اين حديث را ده ها تن از بزرگان حديث و عالمان اهل سنّت در كتاب هايشان نقل كرده اند كه تِرمذى، حاكم نيشابورى، طبرانى، ابونعيم اصفهانى، خطيب بغدادى، ابن عساكر و ابن اثير جزرى از آن جمله اند: براى آگاهى بيشتر; ر.ك: المستدرك: 3 / 141 ـ 143.
25- اين موضوع مربوط به قضيّه اى است كه امير مؤمنان على عليه السلام مردم را در ميدان شهر كوفه سوگند داد كه هر كس واقعه غدير خم را شاهد بوده است، بايستد و گواهى دهد. گروهى از حاضران شهادت دادند، گروهى از آنان از جمله انس خوددارى كردند... پس على عليه السلام آن ها را نفرين كرد. اين مطلب را ابن قُتَيْبَه دينورى، بلاذرى، ابن عساكر و ديگران روايت كرده اند. ر.ك: الغدير: 1 / 387.
26- تهذيب التهذيب: 6 / 324.
27- عارضة الأحوذى: 13 / 132 و 133.
ميلاني، سيّدعلي؛ (1392)، احاديث واژگونه، قم: الحقايق، چاپ سوم