غسّانيان کهن

غسانيان از قبيله [قبيله] «ازد» يمن بودند. آنان به راهنمايي بزرگ خود، عمروبن عامر مزيقيا، پيش از حادثه ي سيل عرم يا بعد از آن، به علت آسيبي که سيل به نظام کشاورزي و آبياري در يمن وارد آورده بود از جنوب جزيرة العرب به
شنبه، 21 تير 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
غسّانيان کهن
غسّانيان کهن

 

نويسنده: عبدالعزيز سالم
مترجم: باقرصدري نيا



 

الف. اصل و نسب و زمينه هاي استقرار حکومت

غسانيان از قبيله [قبيله] «ازد» يمن بودند. آنان به راهنمايي بزرگ خود، عمروبن عامر مزيقيا، پيش از حادثه ي سيل عرم يا بعد از آن، به علت آسيبي که سيل به نظام کشاورزي و آبياري در يمن وارد آورده بود از جنوب جزيرة العرب به سوي بيابان شام کوچ کردند. به زعم نسب شناسان عرب، ازُديان مستقيماً به شام کوچ نکرده اند، بلکه مدت زماني در تهامه، بين سرزمين اشعريان وعک در کنار آبي که بدان غسّان گفته مي شد، اقامت داشتند و به همين سبب نيز بدانجا منسوب شدند. مسعودي اين نسبت را ضمن کلام خود چنين تفسير مي کند:«غسّان نام آبي بود که از آن سيراب مي شدند و غسّانيان نام خود را از آن گرفتند، محل آب در دره ي اشعريان يمن ميان زبيد و رمع بود». مسعودي بيتي از شعر حسان بن ثابت را مستند تفسير خود قرار داده است:
أما سألت فانّا معشر نجب *** الازد نسبتنا و الماء غسّان (1)
«اکنون که پرسيدي، ما گروهي نجيب زاده ايم که نسبمان به ازد مي رسد و آب ما غسّان است.»
بدين ترتيب غسّانيان به آل عمرو، معروف به «مزيقيا» نسبت داده مي شدند. اين عمرو پسر عامر ماء السماء بن حارثه غطريف بن امرؤ القيس بطريق بن تعلبة بن مازن بن ازدبن غوث بود.(2) راويان اخبار درباره ي علت ناميده شدن عمرو به مزيقيا دو تفسير مختلف ارائه داده اند که حمزه ي اصفهاني آنها را نقل کرده است؛ يکي از آن دو تفسير اين است که اَزُديان گمان کرده اند که عمرو از آن رو مزيقيا ناميده شده است که او هر روز دو جامه را از ميان عاليترين داراييهاي خود پاره پاره مي کرد تا کس ديگري جز خود وي آنها را نپوشد. به همين سبب او «مزيقيا » و پسرش «مزاقيه» نام گرفته اند. اين يکي از اقوال است و گفته اند علت ناميده شدن او به مزيقيا آن است که در روزگار او به هنگام گريز از سيل عرم ازديان بکلي پراکنده شدند و جدايي ازد از سرزمين سبأ به سبب عرم در ميان عربها مثل شد و گفتند: ذهبت بنو فلان أيادي سبأ(3)، يعني «فرزندان فلان خاندان مانند قوم سبأ پراکنده شدند». چنانکه پيداست نخستين تفسير، خرافي است و شايد مقصود از آن بيان ثروت و مقام عمروبن عامر است. تئودور نولدکه به رجحان تفسير دوم نظر داده است.(4) وي معتقد است که اصل اين تفسير مأخوذ از کلام خداوند متعال است: فَقالوُا رَبَّنا باعِد بَينَ اَسفارِنا، وَ ظَلَمُوا أَنفُسَهُم فَجَعَناهُم اَحاديثَ وَ مَزَّقناهُم کُلَّ مُمَزَّقٍ اِنَّ في ذلِکَ لاَياتٍ لِکُلِّ صَبارٍ شَکُور.(سوره ي سبأ/ 19)
«گفتند پروردگارا ميان سفرهاي ما دوري افکن، آنان بر خود ستم کردند. پس چنان نابودشان ساختيم که داستان آيندگان شدند و چنان پراکنده شان کرديم که مافوق آن به تصور درنيايد. همانا در اين حادثه براي هر شکيباي سپاسگزار نشانه هايي است». غسّانيان به «آل جفنه» و فرزندان جفنه نيز ناميده شده اند(5) زيرا نخستين پادشاه آنان جفنة بن عمرو مزيقيابن عامر ماء السماء بن حارثة بن امرؤ القيس بن ثعلبة بن مازن بن ازد (6) حارث اول پسر ثعلبة بن عمروبن جفنه، يکي از امراي غسّانيان، به جفنه منسوب است. او همان کسي است که نابغه او را «حارث جفني» ناميده است.
همچنين آنان را به علت انتساب به جدّ اين خاندان، که به ثعلبة بن مازن معروف است، «آل ثعلبه» نيز ناميده اند.(7)
پيش از کوچ ازديان غسّاني، قومي به نام «ضجاعمه»، که از قبايل بني سليح بن حلوان از قبيله قضاعه (8) بودند، در ارتفاعات شام سکونت داشتند.غسّانيان بر آنها غلبه يافتند و جاي آنان را تصرف کردند. ورود غسّانيان به شام و پيروزي آنان بر ضجاعمه، کار آساني نبود که بدون جنگ امکان يابد. حمزه ي اصفهاني مي نويسد:« چون غسّانيان در جوار سليح بن حلوان فرود آمده و اقامت گزيدند، سليح بر آنان خراج تعيين کرد. هنگامي که سبيط ضجعمي از ثعلبة بن عمرو غسّاني خراج طلبيد، او از در نيرنگ در آمد تا اينکه برادرش جذع بن عمرو، وي را به قتل رساند و در پي آن، ميان سليح و غسّان جنگ در گرفت و به هزيمت سليح انجاميد و حکومت به غسّان رسيد.»(9) اما پيروزي غسّانيان بر ضجاعمه بني سليح به خاتمه ي کار آنان منتهي نگرديد. نولدکه مي نويسد که ضجاعمه ديرزماني تا دوره هاي متأخر در مناطق ديگر شام اقامت داشتند و بر اين نکته چنين استدلال مي کند که نابغه يکي از آنان را در بُصري (10) ديده است، و گروهي از ضجاعمه در دومة الجندل (11) و قصم (12) با خالدبن وليد به جنگ پرداختند.
بر اساس گفته ي حمزه ي اصفهاني نخستين فرمانرواي غسّان، جفنة بن عمرو مزيقيا بود. او مي نويسد که جفنه در روزگار نسطوريوس از سوي وي به حکومت عربهاي شام رسيد. چون جفنه به حکومت دست يافت پادشاهان قضاعه را، که از بني سليح بودند و به «ضجاعمه» شهرت داشتند، کشت و قضاعه و نيز رومياني که در شام بودند، بني جلق، قريه و تعدادي از قلعه ها (13)، مطيع او شدند. يعقوبي اين خبر را با اندک تغييري آورده است. او نام نسطوريوس را به «نوشر » تبديل کرده است.(14) منظور از نسطوريوس يا نوشر، آناستاسيوس (15) (491-518م) امپراتور روم است. ولي مسعودي و ابن قتيبه درباره ي نام نخستين پادشاه غسّاني با حمزه ي اصفهاني اختلاف نظر دارند. آنها مي نويسند که اولين کسي که به حکومت غسّانيان رسيد حارث بن عمروبن عامر بود.(16)
حمزه ي اصفهاني مي گويد که پس از جفنه پسرش عمروبن جفنه حکومت يافت. او همان کسي است که چند دير بنا کرد که «دير حالي»، «دير ايوب» و «دير هناد» از جمله ي آنهاست. بعد از عمرو، پسرش ثعلبه به جاي وي نشست. «بناي عقبه» و «عمارت غدير» در حوالي حوران نزديک بلقا، منسوب بدوست. پس از وي پسر حارث معروف به «حارث جفني» جانشين او گرديد.(17)
بدين ترتيب نام نخستين امير غسّاني که به فرمانروايي رسيده است محل اختلاف راويان اخبار است. اولين کسي از آنها که حکومت و فرمانرواييش مورد ترديد نيست، جبلة بن حارث ثعلبه است که تئوفانس با نام «جبلس » از وي اسم برده و گفته است که او در حدود سال 500 ميلادي به فلسطين حمله کرد.(18) حمزه ي اصفهاني بناي پلها، راهها، و نهرها را به وي نسبت داده است.(19)

ب.حارث بن جبله بزرگترين امير غسّاني

نخستين فرمانرواي بزرگ غسانيان حارث بن جبله حارث جفني (529- 569م) بود که بنا به گفته ي ايونيس ملالاس، مورخ سرياني، کارگزار و عامل روم بود.(20) منابع عربي در اين نکته اتفاق نظر دارند که او پسر زني به نام ماريه ذات القرطين، دختر عمروبن جفنه (21)، يا دختر ارقم بن ثعلبة بن جفنة بن عمرو(22)، يا دختر ظالم بن وهب بن معاوية بن ثور ( و ثور همان کنده است)(23) و يا دختر هاني از بني جفنه بود.(24) ملالاس مي گويد که حارث بن جبله با منذر (25) امير عرب، که دست نشانده ي ايران بود، به جنگ پرداخت.(منظور، منذربن ماء السماء پادشاه حيره است) و در آوريل سال 528 ميلادي بر او غلبه يافت. در ضمن اين سخن، او از دو امير خاندان حارث بن جبله، يعني جنوفاس (جفنه ) و نعمان نام برده است.(26) حارث بن جبله معاصرامپراتور يوستي نيانوس (527-565م) بود. همچنين او با دو تن از پادشاهان ايران يعني خسروقباد (448-531م) و خسرو انوشيروان (531-579م) همعصر بود. پروکوپيوس مي نويسد که يوستي نيانوس لقب «پادشاه» به حارث اعطا کرد و نفوذ او را بر قبايل متعدّد عرب گسترش داد. هدف اصلي يوستي نيانوس آن بود که حارث را به عنوان رقيب نيرومندي در برابر منذر، پادشاه دست نشانده ي ايرانيان، قرار دهد. پروکوپيوس مي گويد که پيش از آن روم اين لقب را به هيچ يک از عمّال عرب خود در شام نداده بود. علي رغم اينکه پروکوپيوس سالي را که در آن حارث به چنين مقامي ارتقا يافت مشخص نمي کند، نولدکه از سياق عبارت چنين استنباط مي کند که ارتقاي مقام وي در سال 529 ميلادي صورت گرفته است. نولدکه همچنين درباره ي علت اعطاي لقب «ملک» به حارث و اينکه تنها عدم شايستگي اين لقب به قيصر سبب اعطاي آن به حارث بوده ترديد ورزيده است. او معتقد است لقبي که به حارث و اسراي ديگر آل جفنه داده شده است از لقب بطريق (27) يا لقب رئيس قبيله، فيلارخوس (28)، تجاوز نمي کند. نولدکه براي تأييد قول خود به کتيبه اي استناد مي کند که متعلق به دوران پسر حارث و جانشين اوست و لقب کامل آنها در آن آمده است و متن آن چنين است:«فلابيوس المنذر البطريق الفائق المديح و رئيس القبيلة». نيز به لقب رسمي اي که تئوفانس مورخ به حارث داده است استناد مي نمايد:«الحارث البطريق و رئيس القبيلة» نيز لقب رسمي حارث را، که در تصميمات مجامع کليسا آمده و ترجمه ي سرياني آن به دست ما رسيده است که متن آن بدين قرار است: «البطريق الفائق المديح الحارث» و آنچه يوحناي افسي نقل کرده و عبارت آن چنين است:«المنذر البطريق الامجد»(29) يادآور مي شود.
لقب بطريق (پاتريارک) از القاب رومي بود و اهميت آن به حدي بود که پادشاهان مستقل بربر نيز آرزوي دستيابي به چنين لقبي را داشتند. علت اين امر آن بود که طبقه ي «بطريق » ها از نظر مردم بيزانس بالاترين طبقات اجتماعي محسوب مي شد و جايگاه و مرتبه آنان فراتر از جايگاه «کنسول » ها بود.(30) اما لقب «فلافيوس» که منذربن حارث بدان ملقب بود از جمله ي القابي بود که گاهي امپراتوران روم آن را به برخي از رعايا و زيردستان خود نيز اعطا مي کردند. يوستي نيانوس، امپراتور روم، و فرمانروايان پيش از وي نيز گاهي به اين لقب خوانده شده اند. حارث بن جبله غسّاني به سرزمين منذربن نعمان، پادشاه حيره، حمله کرد و سپاه منذر را شکست داد و غنايم بسياري به دست آورد. اين امر منجر به حمله ي ايرانيان به شمال شام و تصرف شهرهاي بسياري مانند دها، منبج، قنسرين، و انطاکيه گرديد.
ظاهراً علت جنگ و منازعه ي غسّانيان و منذريان بود که روميان آن را به نام استراتا (31) مي خواندند. اين زمينها بنا به گفته پروکوپيوس عبارت بود از صحرايي واقع در جنوب تدمر. ولي استاد نولدکه معتقد است که اين زمينها از دمشق تا آن سوي تدمر و تا شهر سرگيوس در دو طرفِ يک راه نظامي امتداد مي يافت.غسّانيان و منذريان هر دو مدعي بودند که عربهاي ساکن اين اراضي مطيع فرمان آنهايند و به آنها ماليات مي پردازند، و بدين ترتيب بود که ميان آنها جنگ درگرفت.(32)
در سال 541 ميلادي، حارث در حمله ي بيزانس عليه ايران به فرماندهي بليزاريوس شرکت جست، و چون نتوانست از رود دجله بگذرد از راه ديگري، غير از راهي که اکثر سپاهيان آن را پيموده بودند، به جاي پيشين خود بازگشت. اين عمل او سبب برانگيخته شدن سوء ظن روميان درباره ي وفاداري وي گرديد.(33) ظاهراً حارث از شرکت در حمله اي تحت فرماندهي سردار بيزانسي عار داشت و مي خواست که خود عهده دار مقام فرماندهي باشد، و شايد به همين سبب به مجرد اينکه ميان او و فرمانده سپاه اختلافي بروز کرد دست به عقب نشيني زد. در واقع عقب نشيني او از ننگ وي نسبت به تبعيت از بليزاريوس ناشي مي شد. به دليل اينکه هنوز بيش از سه سال از حمله ي بليزاريوس نگذشته بود که در سال 544 ميلادي حارث درگير جنگ سختي با منذربن نعمان معروف به ابن ماء السماء شد (34)، اين جنگ به شکست حارث بن جبله انجاميد و يکي از فرزندانش به اسارت منذر درآمد، و منذر او را به عنوان قرباني تقديم پيشگاه الاهه ي عزا کرد.(35) پس از اين شکست، حارث آرام ننشست و لشگريان خود را گرد آورده و بار ديگر با منذر وارد جنگ شد. در اين جنگ منذر شکست خورد و از ميدان نبرد گريخت و دو تن از پسرانش به اسارت غسّانيان درآمدند.(36)
تيرگي روابط ميان دو اردوگاه غسّاني و لخمي حتي پس از برقراري صلح ميان ايران و روم در سال 546 ميلادي بشدت ادامه يافت. کشمکش و درگيري ميان آنها تنها پس از کشته شدن منذر، پادشاه حيره، ضمن جنگي پايان پذيرفت که در سال 554 ميلادي ميان او و دشمن معروفش، حارث، در نزديکي قنسرين درگرفت. در همانجا يکي از فرزندان حارث به نام جبله کشته شد و پدرش او را در قلعه ي عين عوادجه، در نزديکي قنسرين، دفن کرد.(37) بنا به عقيده ي موسل (38) شايد آنجا همان محلي باشد که در نزديکي راه روم واقع شده و امروزه به نام «عذبه» معروف است. نولدکه بر آن است که اين واقعه در نزديکي حيار رخ داده است؛ زيرا در يک روايت عربي، محل وقوع جنگي که طي آن منذر به قتل رسيد اين مکان تعيين شده است که تقريباً در منطقه ي قنسرين واقع شده است.(39) نولدکه ميان موضعي به اسم «حيار» و «ذات الحيار» که ابن اثير از آن برده است (40) و «يوم الحيارين» که حارث بن حلزه در معلّقه ي خود از آن ياد کرده است، فرقي نمي گذارد و معتقد است که ذات الحيار و «يوم حليمه» نام محل واحدي است که منذربن نعمان، پادشاه حيره، در همانجا کشته شده است.(41) بعيد به نظر مي رسد که اين محل همان موضع عين اباغ باشد که در نزديکي حيره واقع شده است. ما نيز ضمن استناد به اين شعر نابغه موافقت خود را با نظر نولدکه اعلام مي کنيم:
يوما حليمة کانا من قديمهم ***و عين اباغ فکان الأمر ما اتمرا
يا قوم اِنّ ابن هند غير تارککم*** فلا تکونوا لأدني وقعة جزرا (42)
«دو جنگ حليمه و عين اباغ از قديم بوده اند؛ و حادثه آن سان که راي زده بودند روي داد؛ اي مردم عمروبن عدي شما را فرو نمي گذارد، پس در هر جنگ کم اهميتي مانند شتر قرباني نباشيد.»
نولدکه تأکيد مي کند که برخلاف پندار راويان اخبار، «حليمه» نام مکاني است نه نام زني. راويان اخبار علت نامگذاري آن مکان را به حليمه چنين تعليل مي کنند که حليمه دختر حارث در آنجا به سپاهيان پدرش عطر مي پاشيد و به آنان کفن و زره مي پوشاند.(43) همچنين گفته اند که به دليل انتساب به چراگاه حليمه، منسوب به حليمه دختر ملک حارث، بدين نام خوانده شده است.(44)به اعتقاد من نظر نولدکه با آنچه ابن قتيبه نقل کرده است تطبيق مي کند.
ابن قتيبه جنگ حيار را همان جنگي مي داند که منذربن نعمان طي آن به قتل رسيد و جنگ عين اباغ از نظر او، جنگي بود که ابن منذر، که پس از پدر به پادشاهي حيره رسيده بود، در آن کشته شد.(45)همچنين ابن قتيبه آنجا که به پادشاهان شام مي پردازد اشاره کرده است که منذر پادشاه حيره در يوم حليمه به قتل رسيده است. (46) يعني ابن قتيبه جنگ حيار و يوم حليمه را يک جنگ شمرده است.
حارث، مصلحت آن ديد تا به قسطنطنيه سفر کرد و با حکومت بيرانس درباره ي جانشيني يکي از فرزندان خود در آن سرزمين، و اتخاذ تدابير و تاکتيکهاي نظامي ممکن در برابر عمروبن منذر (554 -568م) مذاکره کند. وي در سال 563 ميلادي به قسطنطنيه رفت و مشاهده ي مظاهر تمدن در پايتخت بيزانس او را شگفت زده ساخت. ظاهراً او در آنجا با محبت و تکريمي، که شايسته ي يک قهرمان پيروز است، روبرو نگرديد. حارث مسيحي بود و به مونوفيزيتي، که مبتني بر اعتقاد به يگانه بودن طبيعت مسيح بود گرايش داشت، و عهده دار دفاع از پيروان اين مذهب در جهت آزاد ساختن آنها از زير فشار و آزار بيزانسيان بود. گفته مي شود که او در سال 542-543 ميلادي در حضور ملکه تئودورا کوشيد تا يعقوب برادعي، مؤسس کليساي يعقوبي سوريه، و دوست وي تئودوروس را به عنوان اسقفهاي سرزمين عربي سوريه تعيين کند.(47) بدين ترتيب مذهب مونوفيزيتي در سرزمين او انتشار يافت و حارث در طول حکومت پر شکوه خود پيوسته حامي کليساي مونوفيزيتي بود و در گرايش عربهاي شام به دين نصراني بر اساس مذهب مونوفيزيتي توفيق به دست آورد. پسرش منذر نيز پس از او اين سياست را ادامه داد و با وجود اينکه غسّانيان در جابيه، واقع در خاک جولان، حکومت مي کردند، آنان توانستند بر همه ي قبيله هاي عرب در بخش رومي و در فلسطين، و حتي بر اعراب سوريه ي شمالي تأثير بگذارند.(48) ظاهراً کمکهاي حارث به کليساي يعقوبي موجب گرديد تا امپراتور بيزانس با چشم ترديد و سوءظن به وي بنگرد. بطريقهاي قسطنطنيه از اين فرصت جهت برانگيختن سوءظن درباره ي فرمانرواي مونوفيزيتي استفاده کردند.(49)
حارث بن جبله که به وي «حارث بن ابي شمر» نيز مي گفتند در پايان سال 569 ميلادي با آغاز سال 570 ميلادي، پس از گذراندن طولاني ترين دوره ي حکومت در ميان پادشاهان غسّاني، يعني بعد از 40 سال فرمانروايي، درگذشت. حارث در نزد اعراب از جايگاه بسيار والايي برخوردار است تا آنجا که نويسندگان قديم عرب همه ي پادشاهان حقيقي غسّاني و يا پادشاهان خيالي را که نام آنها را نمي دانستند، به نام حارث بن ابي شمر مي خواندند.(50)

ج.جانشينان حارث بن جبله

پس از مرگ حارث بن جبله، فرمانروايي به پسر وي منذر منتقل شد که در منابع يوناني، لاتيني، و سرياني به اسم المنذر (51) معروف است. حمزه ي اصفهاني مي نويسد او «منذر اکبر» لقب يافته بود تا از برادرش «منذر اصغر» تمايز يابد.(52) اين منذر اکبر قهرمان جنگ عين اباغ بود که برخي از راويان اخبار به اشتباه محل وقوع آن را سوريه دانسته اند.(53) واقعيت اين است که عين اباغ در محلي دور از سوريه رخ داده است. ياقوت مي نويسد که عين اباغ چشمه ي آب نيست بلکه نام دره اي در آن سوي انبار بر سر راه فرات به جانب شام است.(54) ابن اثير مي گويد که امير غسّاني (حارث بن ابي شمر) سپاهي را به حيره فرستاد و آنجا را غارت کرد و به آتش کشيد و جنگ در عين اباغ پايان گرفت (55) و اين خود دليل آن است که جنگ عين اباغ در محلي دور از سوريه و در نزديکي حيره اتفاق افتاده است. در اين جنگ که در سال 570 ميلادي و در اوايل حکومت منذر رخ داد سپاه لخميان شکست سختي خورد. بعضي از راويان اخبار گفته اند که پادشاه حيره در اين نبرد کشته شد.(56) ولي ابن اثير معتقد است که از لخميان تنها منذربن ماء السماء در جنگ مرج حليمه به قتل رسيد اما عمروبن منذر هرگز در جنگ کشته نشد.(57) بر اين اساس قولي که معتقد است عمروبن منذر در عين اباغ به قتل رسيده از واقعيت به دور است. معروف است که عمروبن منذر، که به سبب انتساب به مادرش هند دختر عمروبن حجر کندي(58)، «عمروبن هند» نيز ناميده شده است به دست عمروبن کلثوم تغلبي کشته شد.(59)
در حقيقت فرجام مرگبار او عامل اصلي خلط و آميختگي ميان شکست وي در عين اباغ و مرگ پدرش در روز الحيار گرديده است.
به نظر مي رسد که يوستينوس دوم (565-578م) امپراتور بيزانس از منذربن حارث راضي نبوده است و ارتباط موجود ميان آنها رو به تيرگي گذاشت تا آنجا که به اعراض و بيزاري منتهي شد. علت اين تيرگي روابط به تعصب شديد منذر نسبت به مذهب مونوفيزيتي باز مي گردد. ظاهراً تيرگي روابط ميان او و امپراتور به حدي رسيد که يوستينوس به مارکيانوس بطريق اشاره کرد تا با نيرنگ وي را به قتل برساند و منذر از سرنوشتي که در قصر امپراتور براي وي رقم زده مي شد غافل نبود، به باديه گريخت، و به مدت سه سال از اطاعت امپراتور سرباز زد. لخميان از اين فرصت کردند و به سوريه تاختند و در آنجا به فساد و تبهکاري پرداختند. در پي اين حوادث، روم ناگريز شد تا رضايت خاطر منذربن حارث را به دست آورد. (60) اين کار پس از مذاکرات طولاني ميان منذر و بطريق يوستينوس، فرستاده قسطنطنيه، در شهر رصافه و در کنار آرامگاه سرگيوس قديس انجام يافت، و در اواخر حکومت امپراتور يوستينوس ميان آنها پيمان صلح منعقد گرديد.(61)
در هشتم مارس سال 580 ميلادي منذر به همراه دو پسر خود جهت ديدار با امپراتور جديد تيبريوس دوم (578-582م) به قسطنطنيه رفت و در پايتخت بيزانس استقبال پر شکوهي از وي به عمل آمد و امپراتور به جاي نيمتاج، تاج گرانبهاتري به وي اعطا کرد.(62) اما طولي نکشيد که روابط منذر با ماوريکوس فرمانده ي رومي شرق، که اندکي پس از اين زمان به امپراتوري رسيد، مجدداً تيره گرديد هنگامي که در سال 580 ميلادي ماوريکوس به اتفاق منذر عازم جنگ با يکي از ولايات ايران بودند، چون به رود فرات رسيدند پل بزرگي را که بر روي آن بود شکسته و منهدم يافتند و مأيوسانه ناگزير به بازگشت شدند. ماوريکوس گمان کرد اين کار با توطئه مشترک منذر و ايرانيان انجام گرفته است. انهدام پل را به خيانت منذر نسبت داده و اين خيانت او را به اطلاع امپراتور رسانيد. منذر جهت تبرئه خود از اين اتهام دروغين با لشکر بزرگي از عربها به سرزمين لخميان يورش برد و حيره را به آتش کشيد و با غنايم بسياري از جنگ بازگشت. شايد همين جنگ سبب شده است تا مورخان عرب به او لقب «محرق » بدهند. اگر چه اشتباهاً اين لقب را به پسر او «جفنه اصغر» داده بودند.(63) به همين علت جانشينان منذر «آل محرق» ناميده شده اند.
اما روميان اين پيروزي منذر را مبارزه طلبي آشکار با سپاه خود تلقي کرده و مصمم به انتقامجويي از وي شدند. پس به ماگنوس حاکم رومي سوريه دستور داده شد تا او را دستگير نمايد. علي رغم اينکه حاکم سوريه با منذر دوستي داشت، چاره اي جز اجراي اين دستور نيافت بنابراين کسي را به نزد منذر فرستاد و او را براي شرکت در جشن افتتاح کليسايي دعوت کرد که در شهر حوران (بين تدمر و دمشق) بنا نهاده بود. منذر فريب اين دعوت را خورد و به دام افتاد. او را دستگير کردند و به همراه دو پسر و يکي از زنانش به قسطنطنيه فرستادند.(64) طولي نکشيد که تيبريوس درگذشت و ماوريکوس (582-602م)، دشمن کينه توز منذر، جانشين وي گرديد. امپراتور جديد دستور داد تا او را به جزيره سيسيل تبعيد کرده و کمک هاي ساليانه اي را که دولت بيزانس در اختيار خاندان غسّاني قرار مي داد قطع کنند. اين رفتار روميان، خشم غسّانيان را برانگيخت. فرزندان منذر عليه دولت روم قيام کردند، خانه هاي خود را ترک گفته و در باديه کمين کردند و آنجا را مرکز تهاجمات همه جانبه ي خود به مرزهاي سوريه قرار داده و به غارت و تخريب پرداختند، و شهر بُصري در معرض حملات آنان قرار گرفت. ماوريکوس چاره اي جز آن نديد که يک حمله ي تأديبي بر ضدّ فرزندان منذر تدارک بيند. فرماندهي اين حمله را به ماگنوس سپرد و يکي از فرزندان منذر را نيز به همراه وي روانه کرد تا او را به عنوان جانشين پدر به امارت غسّانيان بگمارد.(65) اما اين امير غسّاني چندي بعد درگذشت و با وجود اينکه ماگنوس از راه خدعه و نيرنگ توانست نعمان، فرزند بزرگ منذر، را دستگير ساخته و در سال 583 ميلادي به عنوان اسير به قسطنطنيه بفرستد(66)، حمله ي او به غسّانيان با شکست مواجه گرديد.
نولدکه به نقل از يوحناي افسي مي نويسد پس از دستگيري نعمان، عربهاي غسّاني پراکنده گشتند و به 15 گروه تقسيم شدند که هر يک رئيسي براي خود داشت. برخي از اين گروهها وارد قلمرو قدرت ايران شدند و برخي ديگر به سرزمين روم کوچيدند و بعضي نيز به کاپادوکيا (67) (قباذق) مهاجرت کردند.(68) کساني که به روم هجرت کرده بودند به مذهبي گرويدند که مسيح را داراي دو طبيعت مي دانست.(69) بدين ترتيب به دنبال اسارت نعمان بن منذر، در حکومت غسّانيان شکاف افتاد و وحدت عربهاي سوريه به تشتت و تفرقه انجاميد تا آنجا که هر قبيله اي اميري براي خود برگزيد. قبايل مختلف پس از اينکه پادشاه و فرمانده خود را از دست دادند به منازعه و زد و خورد با يکديگر پرداختند و در مناطق شهري سوريه، دگرگوني و آشفتگي پديد آمد و تخريب و تباهي در بخشهاي آباد گسترش يافت. اين امر روميان را به ضرورت نصب امير جديدي براي غسّانيان به جاي منذر آگاه ساخت.
راويان اخبار عرب در مورد اسامي امراي غسّاني، که بعد از منذر به حکومت رسيده اند، دچار اختلاف شده اند. بخصوص در مواردي که مورخان يونان درباره ي آنها سکوت کرده اند اختلاف نظر دامنه ي بيشتري يافته است؛ ولي آنچه نمي توان درباره اش ترديد ورزيد اين است که فرمانروايان غسّاني، که پس از منذر به حکومت رسيدند، ضعيف و ناتوان بودند و دوران فرمانروايي آنان کوتاه بود.
همچنين در اين باره ترديدي نيست که ورود ايرانيان به سرزمين شام در سال 613 ميلادي و حوادثي که متعاقب آن رخ داد به حکومت بني جفنه پايان بخشيد. آنان در صحرا پراکنده شدند يا به روم مهاجرت کردند. در فاصله ميان ورود ايرانيان به شام در همان سال و خروج آنان از آن سرزمين، در روزگار هرقل در سال 629 ميلادي، هيچ اميري غسّاني در سرزمين جنوبي شام به حکومت نرسيد. حسان بن ثابت مي گويد خسرو دوم، پرويز، يکي از امراي غسّاني را به قتل رساند.(70).
اکثراً بر اين عقيده اند که هرقل پس از توفيق در بيرون راندن ايرانيان از سرزمينهاي تحت نفوذ خود در سال 629 ميلادي، حکومت سوريه را به يکي از امراي غسّاني واگذار کرد؛ زيرا غسّانيان بارها در کنار روميان بر ضدّ مسلمانان جنگيدند و خالدبن وليد در سال 634 ميلادي در مرج الصفر، واقع در جنوب دمشق، با آنان درگير شد. همچنين جبلة بن ايهم، که بر اساس روايات عربي آخرين پادشاه غسّانيان بود، در دومة الجندل با خالدبن وليد وارد جنگ شد (71) و در سال 636 ميلادي به همراه روميان در جنگ يرموک شرکت جست.(72) منابع عربي همچنين به يکي ديگر از امراي غسّاني به نام حارث بن ابي شمر غسّاني، امير مؤته، اشاره کرده اند. او همان کسي است که پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) در سال ششم هجري شجاع بن وهب را به نزد او فرستاد تا از وي بخواهد که به دين اسلام در آيد. او در اين سفر حامل نامه ي پيامبر به امير غسّاني بود.(73) اين امير همان است که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) جهت تأديب غسّانيان، حمله اي را به فرماندهي زيدبن حارثه کلبي بر او تدارک ديد.(74)
اما جبلة بن ايهم، که راويان اخبار عرب او را آخرين امير غسّاني مي دانند، همان کسي است که ابتدا اسلام آورد و سپس از بيم رسوايي و قصاص از دين خود بازگشت و مرتد شد.(75) بلاذري مي نويسد:«او در حالي که مسيحي بود به نزد عمربن خطاب آمد؛ عمر او را به اسلام و پرداخت زکات دعوت کرد. ولي او از پذيرش آن امتناع ورزيد و گفت: بر آيين خود وفادار مي مانم و زکات مي پردازم. عمر گفت: اگر بر دين خود باشي بايد جزيه دهي. جبله از پذيرش آن سر باز زد. عمر گفت: از نظر ما بايد يکي از اين سه را برگزيني؛ يا به اسلام بگروي، يا جزيه بپردازي و يا اينکه هر جا که بخواهي بروي. و او با 30 هزار تن وارد سرزمين روم شد. عبادة بن صامت عمر را مورد سرزنش قرار داد و گفت: اگر زکات را از وي مي پذيرفتي و سپس با او از در مدارا و دوستي در مي آمدي بي گمان به اسلام مي گرويد.»(76)اما ابن قتيبه مي نويسد او در دوره ي خلافت عمر بن خطاب اسلام آورد و پس از آن نصراني شد. علت گرويدن او به آيين نصراني آن بود که روزي از بازار دمشق عبور مي کرد اسبش مردي را زير گرفت، مرد برخاست و سيلي به صورت وي زد. غسّانيان او را گرفتند و به نزد ابوعبيده ي جراح آوردند و گفتند که اين مرد سرور ما را سيلي زده است. ابوعبيده ي جراح گفت چه برهان و شاهدي بر سيلي زدن وي داري. گفت: برهان و شاهد به چه کار تو مي آيد؟ گفت: اگر تو را سيلي زده باشد بايد به همان گونه او را سيلي زني. گفت: او کشته نخواهد شد؟ گفت: نه. پرسيد دستش را قطع خواهي کرد؟ گفت: نه، خداوند به قصاص فرمان داده است؛ سيلي در برابر سيلي. جبله از نزد وي خارج شد و به سرزمين روم رفت و به آيين نصراني گرويد و تا هنگام مرگ در آنجا زيست.(77)

د.تمدن غسّانيان

چنانکه از اشعار عرب بر مي آيد سرزمين غسّان ميان جولان و يرموک امتداد مي يافت.(78) آنان در محلي به نام «جلّق» که در نزديکي دمشق در کنار رود «بردي» واقع شده بود سکونت داشتند. حسان بن ثابت ضمن شعر خود به اين دليل محل اشاره کرده است:
أُنظر خليليَ ببطن جلّق هل*** تونس دون البلقاء من احدِ(79)
«اي دوست به ناحيه ي جلق بنگر آيا جز در بلقاء انيس و همدمي يافت مي شود.»
و نيز گفته است:
لله درّ عصابة نادمتهمِ*** يوماً بجلق في الزمان الأول
«چه خوب بودند آنان که روزي از روزگاران پيشين، در «جلّق» با آنها همدم شدم».
حسان ضمن مدح جبلة بن ايهم درباره ي غسّان مي گويد.
لمن الدار أقفرت بمعان *** بين أعلي اليرموک فالخمان
فالقريات من بلاس فداريا*** فسکاء فالقصور الدواني
فقفا جاسم فأوِديةَ الصفـ *** رمَغني قبائلٍِ و هجان (80)
«خانه هاي خالي از سکنه در «معان»، که در بلنديهاي يرموک واقع شده است، و در «خمان» و دهکده هاي بلاس، داريا، سکاء، قصور الدواني، قفا جاسم، دره هاي «صفر» که منزلگاه قبايل و خاندانهاي شريف بود، از آن کيست؟»
جولان (81) مرکز حکومت غسّاني و لشگرگاه آنان در سرزمين شام بود. نابغه ضمن رثاي نعمان بن حارث، درباره ي جولان مي گويد:
بکي حارثُ الجويانِ مِن فَقد رَبَّهِ*** وَ حورانُ مِنهُ مُوحشٌ، مُتضائل(82)
«نگهبان جولان از فقدان سرور و ولي نعمت خود گريان است؛ و حوران نيز به همين سبب تنها و دلشکسته است.»
غسّانيان شهر جابيه را به عنوان مرکز امارت خود برگزيدند. اين شهر در شمال حوران و در نزديکي مرج الصفر واقع شده است. نولدکه مي نويسد اينکه غسّانيان کدام قلعه ها و يا شهرهايي را- نظير دمشق، بُصري و تدمر، که يوستينوس برج و باروي آن را استوار کرد- به عنوان مرکز لشگر خود در اختيار داشتند اشاره يا سندي به ما نرسيده است.(83)
غسّانيان داراي تمدن شکوهمندي بودند که تا حد زيادي متأثر از تمدن ساساني و بيزانسي بود. بدين ترتيب تمدن آنها با تمدن اموي، که اصول خود را از دو تمدن ساساني و بيزانسي گرفته بود، سازگار مي نمايد. شايد همين شباهت و سازگاري سبب شده است تا باستان شناسان در انتساب بعضي از آثار عربي باديه مانند قصر «مشتي» و «طوبه» دچار درماندگي شوند و برخي آنها را به عصر اموي و برخي ديگر به غسّانيان نسبت دهند(84)
غسّانيان به زراعت اشتغال داشتند و از آبهاي حوران (85)، که از بالاي کوهها جاري مي شد، جهت آبياري زمينهاي کشاورزي استفاده مي کردند؛ و اين موجب آباداني روستاها و کشتزارها مي گرديد. حسان از آن ميان 30 روستا را برشمرده است. علاوه بر اين، غسّانيان نسبت به ساختن بناهاي مختلف اهتمام خاصي مي ورزيدند. آنان علي رغم اقامت درباديه، عمارتها و بناهاي بسياري را اعم از قصر، پل، و برج بنيان نهادند. حمزه ي اصفهاني ساختن قصرها و بناهاي عمومي را به 13 تن از امراي غسّاني نسبت داده است.
در اين ميان حمزه ي اصفهاني از برخي بناها، که در شمار ابنيه غسّاني قرار مي گيرند، نامي نبرده است. قصر «مشتي» که به احتمال زياد در قرن پنجم و يا پيش از قرن ششم ميلادي ساخته شده از آن جمله است. اين بنا تا حد زيادي متأثر از فن معماري ساساني است که مورد توجه عربهاي حيره بوده است.(86) يکي ديگر از اين بناها قلعه ي «قسطل» است که در مجاورت قصر «مشتي» قرار دارد و از حيث سبک معماري شبيه قصر ياد شده است. حمزه ي اصفهاني آن را از جمله بناهاي حارث بن جبله دانسته است.
از بقاياي آثار غسّاني در شام چنين استنباط مي شود که سبک معماري آنها از فن معماري ساساني بيش از فن معماري بيزانسي تأثير پذيرفته است. اشعار حسان بن نعمان و نابغه ي ذبياني در توصيف زندگي غسّانيان در حال جنگ و صلح، پرتوي بر تمدن آنان مي افکند و ما را نسبت به شناخت تمدن آنان ياري مي رساند. شعر حسان در رثاي آل جفنه از آن جمله است:
اسألت رسم الدار أم لم تسأل*** بين الجوابي فالبضيع فحومل
فالمرج مرج الصفرين فجاسم *** فديار سلمي درساً لم تحلل
و من تعاقبها الرياح دوارس*** و المدجنات من السماک الأعزل
دار لقوم قد أراهم مره *** فوق الأعزة عزهم لم ينقل
لله در عصابة نادمتهم *** يوماً بجلق في الزمان الأول
يمشون في الحلل المضاعف نسجها*** مشي الجمال إلي الجمال البزل
الضاربون الکبش يبرق بيضه*** ضرباً يطيح له بنان المفصل
و الخالطون فقيرهم بغنيهم *** و المنعمون علي الضعيف المرمل(87)
«آيا از ويرانه هاي جابيه ي جولان، بضيع، حومل، مرج الصفرين، و از ديار «سلمي» که ويران شده و کسي در آنجا اقامت ندارد، پرسشي کرده اي؟
اينکه آن خانه ها به ويرانه هايي تبديل شده است که بادها پياپي بر آنها مي وزد و ابرهاي تيره ي هم ارتفاع سماک اعزل بر آنها مي بارد. آنها خانه هاي گروهي بود که وقتي آنان را ديدم از شوکت و عزتي فراتر از همه بزرگان برخوردار بودند. گويي که شوکت و عزت آنان هرگز به ديگران انتقال نخواهد يافت. چه مردمان خوبي بودند آنانکه روزي از روزگاران پيشين در جلّق با آنان همدم بودم؛ مردماني که در ميان جامعه هاي بسيار زيبا مي خراميدند همانند خراميدن شتران جوان به سوي شتران جوان ديگر. آنان ضربت خود را بر بزرگان فرود مي آوردند که کلاهخود آنان مي درخشيد، و بند انگشتان ايشان را به ضربه ي خود قطع مي کردند.
ثروتمندان آنان با نيازمندان معاشر و همنشين بودند و بينوايان و ناتوانان را از بخشش خود بهره مند مي ساختند.»
حسان بن ثابت يکي از مجالس جبلة بن ايهم را در زمان حکومت او بر غسّانيان بدين گونه توصيف مي کند:« 10 دختر ديدم که 5 تن از آنها رومي بودند و به همراه نواي بربط به زبان رومي آواز مي خواندند؛ و 5 تن ديگر به شيوه ي مردم حيره نغمه سر مي دادند. اين کنيرکان را اياس بن قبيصه به وي اهدا کرده بود. آوازه خوانان از مکه و جاهاي ديگر براي آوازخواني نزد وي مي آمدند. چون به شراب مي نشست و به زير تخت او ريحان و ياسمن و انواع گياهان معطر مي گستردند، با کاسه هاي سيمين و زري، عنبر و مشک بر وي مي پاشيدند و در کاسه هاي نقره اي، مشک ناب براي او مي آوردند. در زمستان عود هندي براي وي مي سوزاندند و در تابستان آن ظرفها را از برف پر مي کردند. او و همراهانش در تابستان با لباسهاي مخصوص اين فصل مي آمدند. پوشش او و همراهانش آنان را از ديگران متمايز مي ساخت، و در زمستان پوستيني از پوست دله (نوعي روباه خالدار) و مانند آن مي پوشيدند. به خدا سوگند هيچ روزي با وي همنشين نشدم مگر اينکه جامه اي را که در آن روز بر تن داشت به من و ديگران ببخشد. علاوه بر اين او در برابر نادانان و سبک رفتاران حليم و بردبار بود. بدون درخواست مي بخشيد، خوشرو و خوش سخن بود.»(88)

پي نوشت ها :

1-مسعودي، مروج الذهب، ج2، ص 106 و 107؛ ابن هشام مي نويسد که غسّان نام آبي در سدّ مأرب يمن است، و نيز گفته اند که آبي در مثلل نزديک جحفه است.(نک: ابن هشام، السيرة، ج1، ص 9-10).
2-حمزه ي اصفهاني، تاريخ سني ملوک الأرض و الأنبياء، ص 77.
3-منبع پيشين.
4-تئودور نولدکه، امراء غسّان، ترجمه ي دکتر بندلي جوزي و دکتر قسطنطين زريق، بيروت، 1933، ص 3 حاشيه 1.
5-حسان بن ثابت مي گويد:
اولاد جفنة حول قبر ابيهم *** قبر ابن مارية الکريم المفضل
«فرزندان جفنه در پيرامون آرامگاه پدر خود، ابن ماريه بزرگوار و بخشنده [ به پذيرايي از مهمانان و نيازمندان مي پردازند]». (نک: ديوان سيدنا حسان بن ثابت الأنصاري، قاهره، 1321، ص 80؛ ابن خلدون، العبر، ج2، ص 585).
6-مسعودي، التنبيه و الأشراف، بيروت، ص 186.
7-نولدکه، منبع پيشين، ص 4.
8-مسعودي، منبع پيشين، ص 186.
9-حمزه ي اصفهاني، منبع پيشين، ص 76؛ ابن خلدون، منبع پيشين، ج2، ص 583.
10-نابغه مي گويد:
لعمري لنعم المرء من آل ضجعم *** نزور ببُصري او ببرقة هارب
فتيً لم تلده بنت عم قريبة*** فيضوي و قد يضوي سليل الاقارب
« به جان خود سوگند که مرد از آل ضجعم که در «بُصري» و «برقة هارب» ديدار کرديم مرد خوبي بود؛ جواني بود که هرگز دختر عمو او را نزاييده است تا لاغر باشد، زيرا که فرزندان زاده شده از زنان خويشاوند نزديک نحيف و نزارند.»
(نک: ديوان الانابغة الذبياني، به کوشش استاد محمد جمال، بيروت، 1929، ص 18).
11-طبري، تاريخ الأمم و الملوک، ج 2، جزء4، ص 2065.
12-بلاذري، فتوح البلدان ج1، ص 132.
13-حمزه ي اصفهاني، منبع پيشين، ص 77.
14-يعقوبي، تاريخ اليعقوبي، ج1، ص 167.
15-نولدکه، منبع پيشين، ص 8؛ جوادعلي، تاريخ العرب قبل الاسلام، ج4، ص 124.
16-ابن قتيبه، کتاب المعارف، قاهره، 1300ه، ص 216؛ مسعودي، مروج الذهب، ج2، ص107.
17-حمزه ي اصفهاني، منبع پيشين.
18- نولدکه، منبع پيشين، ص 9؛ جوادعلي، منبع پيشين، ج4، ص 126.
19-حمزه ي اصفهاني، منبع پيشين، ص 77.
20-نولدکه، منبع پيشين، ص 9.
21-حمزه ي اصفهاني، منبع پيشين، ص 78؛ ابن قتيبه، منبع پيشين، ص 216.
22-مسعودي، منبع پيشين، ج2، ص 107.
23-منبع پيشين.
24-ابن خلدون، منبع پيشين، ج2، ص 585.
25-Almundarus
26-نولدکه، منبع پيشين، ص 10؛ جوادعلي، منبع پيشين، ج2، ص 128.
27-Patricius
28-Phylarcos يا Phylarch
29-نولدکه، منبع پيشين، ص 12-14.
30-منبع پيشين، ص 14.
31-Strata
32-نولدکه، منبع پيشين، ص 18؛ جوادعلي، منبع پيشين، ج4، ص 130.
33-منبع پيشين.
34-ماء السماء، نام مادري وي ماويه دختر عوف بن جشم است که به سبب جمال و زيباييش بدين نام خوانده شده است. (نک: حمزه ي اصفهاني، منبع پيشين، ص70؛ ابن قتيبه، منبع پيشين، ص 218).
35-نولدکه، منبع پيشين، جوادعلي، منبع پيشين، ج4، ص 59.
36-جوادعلي، منبع پيشين، ص60.
37-نولدکه، منبع پيشين، ص 19؛ جوادعلي، منبع پيشين، ص 61؛ Musil,Palmyrena, p.144.Note1
38-Ibid
39-ابن قتيبه، منبع پيشين، ص 218.
40-ابن اثير، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج1، ص 326.
41-نولدکه، منبع پيشين، ص 20.
42-نابغه ي ذبياني، منبع پيشين، ص 37.
43-ابن قتيبه، منبع پيشين، ص 216؛ ابن اثير، منبع پيشين، ص 329.
44-ابن اثير، منبع پيشين، ص 327 و 329.
45-ابن قتيبه، منبع پيشين، ص 218.
46-منبع پيشين، ص 216.
47-Richard Bell, The origin of Islam, in its christain environment,London,1926,p.21
نولدکه، منبع پيشين، ص 20-21.
48-Richard Bekk,op,cit.p.23
49-نولدکه، منبع پيشين، ص 22؛ Ibid.
50-نولدکه، منبع پيشين، ص 23.
51-Alamundaros
52-حمزه ي اصفهاني، منبع پيشين، ص 78.
53-ابن اثير، منبع پيشين، ص 326.
54-ياقوت، معجم البلدان، ج4، ص 175.
55-ابن اثير، منبع پيشين، ص 326، 328.
56-ابن قتيبه، منبع پيشين، ص 218؛ ابن اثير، منبع پيشين؛ ابن خلدون، منبع پيشين، ج2، ص 586.
57-ابن اثير، منبع پيشين، ص 330.
58-همچنين از جهت نيرومندي و ابهت و شدت خشم و سياستش به نام «مضرط الحجاره» معروف شده است. (نک: ابن اثير، منبع پيشين، ص 330).
59-منبع پيشين، ص 331.
60-نولدکه، منبع پيشين، ص 25.
61-منبع پيشين، ص 26.
62-منبع پيشين، ص 26؛ جوادعلي، منبع پيشين، ج4، ص 126؛ فيليپ حِتّي، تاريخ سوريه، ج1، ص 449.
63-حمزه ي اصفهاني، منبع پيشين، ص 78؛ ابن خلدون، منبع پيشين، ج4، ص 586.
64-نولدکه، منبع پيشين، ص 31؛ جوادعلي، منبع پيشين، ص 138.
65-منبع پيشين، ص 32؛ جوادعلي، منبع پيشين، ص 139.
66-نولدکه، منبع پيشين.
67-Cappadocia
68-منبع پيشين، ص 34.
69-منبع پيشين (به نقل از ابن عبري).
70-نولدکه، منبع پيشين، ص 46؛ حسان بن ثابت ضمن شعر خود در رثاي او مي گويد:
تناولني کسري ببؤس و دونه*** قفاف من الصمان فالمتثلم
ففجعني لا وفق الله امره *** بأبيض وهاب قليل التجهم
لتعلف مياه الحارثين و قد عف *** مياههما من کل حي عرمرم
« با وجود فاصله ي بسيار، بلا و سختي از خسرو به من رسيد:
او مرا با کشتن پادشاهي پاکدامن، بخشنده و نيک خلق مصيبت زده ساخت، خدا او را نيکي ندهد؛ بگذار آب حارثين بخشکد و اينک نيز خشکيده است و هيچ قبيله و جمعيتي در آنجا زندگي نمي کند». (نک: حسان بن ثابت انصاري، منبع پيشين، ص 103).
71-طبري، منبع پيشين، ج1، جزء4، ص 2065.
72-بلاذري، منبع پيشين، ج1، ص 160.
73-طبري، منبع پيشين، ج1، جزء3، ص 1568؛ جوادعلي، منبع پيشين، ج4، ص 151؛ جمال الدين سرور، قيام الدولة العربية الاسلامية في حياة محمد (صلي الله عليه و آله و سلم)، قاهره، 1965، ص 126.
74-بلاذري، أنساب الأَشراف، ص 473؛ طبري، منبع پيشين، ج1، جزء 3، ص 1610.
75- مسعودي، منبع پيشين، ج2، ص 109.
76-بلاذري، فتوح البلدان، ج1، ص 161.
77-ابن قتيبه، منبع پيشين، ص 217.
78-مسعودي، منبع پيشين، ج2، ص 109.
79-حسان بن ثابت انصاري، منبع پيشين، ص 33، 79؛ ياقوت، منبع پيشين، ج2، «ماده ي جلّق»، ص 154.
80-حسان بن ثابت انصاري، منبع پيشين، ص 110؛ مسعودي، منبع پيشين، ج2، ص 108.
81-جولان نام قريه اي است و نيز گفته اند که نام کوهي از نواحي دمشق و از توابع حوران است.(نک: ياقوت، منبع پيشين، «ماده جولان»).
82-ياقوت، منبع پيشين، «ماده ي جولان»، ص 189.
83-نولدکه، منبع پيشين، ص 51.
84-درباره ي آنچه پيرامون اين دو قصر گفته شده است مراجعه کنيد به :
Creswell,Early Muslim architecture,vol,I.p.360-405;
ارنست کونل، الفن الاسلامي، ترجمه استاد احمد موسي، قاهره، 1961، ص 11-13.
85-حوران، ناحيه ي وسيعي است که از سمت جنوب جزو توابع دمشق شمرده مي شود. اين ناحيه داراي روستاها، کشتزارها، و سنگستانهايي (حرار) است و مرکز آن بُصري است. (نک: ياقوت، منبع پيشين، ج2، «ماده ي حوران» ص 317).
86-رينيه ديسو، العرب في سوريا قبل الاسلام، ص 53؛ ارنست کونل، منبع پيشين، ص 11.
87-حسان بن ثابت انصاري، منبع پيشين، ص 79-80.
88-ابوالفرج اصفهاني، الأغاني، بيروت، 1956، ج16، جزءاول، ص 26؛ احمدامين، فجرالاسلام، ص 21.

منبع مقاله :
سالم، عبدالعزيز، (1391)، تاريخ عرب قبل از اسلام، ترجمه ي باقر صدري نيا، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ چهارم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.