استعاره هاي مفهومي رنگ در زبان فارسي: تحليلي شناختي و پيکره بنياد

استعاره هاي مفهومي رنگ در زبان فارسي

در اين مقاله قصد بر آن است تا الگوهاي مفهوم سازيِ استعاري، در حوزه رنگ در زبان فارسي معرفي گردد. روش گردآوري داده ها در پژوهش حاضر از اين قرار است که ابتدا تعدادي واژه در حوزه معناييِ رنگ انتخاب شده است که در
دوشنبه، 23 تير 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
استعاره هاي مفهومي رنگ در زبان فارسي
استعاره هاي مفهومي رنگ در زبان فارسي

 

نويسندگان: آزيتا افراشي (1)- سيد سجاد صامت جوکندان (2)




 

استعاره هاي مفهومي رنگ در زبان فارسي: تحليلي شناختي و پيکره بنياد

چکيده

در اين مقاله قصد بر آن است تا الگوهاي مفهوم سازيِ استعاري، در حوزه رنگ در زبان فارسي معرفي گردد. روش گردآوري داده ها در پژوهش حاضر از اين قرار است که ابتدا تعدادي واژه در حوزه معناييِ رنگ انتخاب شده است که در برگيرنده فهرستي از رنگ واژه ها و ويژگي هاي توصيف رنگ است.
در مرحله بعد، ساخت هاي استعاري در بردارنده اين واژه ها از جويشگر گوگل(3)، پايگاه دادگان زبان فارسي، و پيکره بي جن خان استخراج شده است. سپس اين ساخت ها مورد تحليل قرار گرفته تا استعاره هاي مفهوميِ موجود در زير ساخت آنها ارائه گردد. پس از آن، بر اساس تحليل آماريِ استعاره هاي مفهومي استخراج شده، الگوهاي کلانِ مفهوم سازي استعاري در حوزه شناختي و ادراکيِ رنگ معرفي شد. دستيابي به اين الگوهاي کلان در پژوهش هاي جديد معني شناسي شناختي از جايگاه مهمي برخوردار است، زيرا بر اساس آن ها مي توان اطلاعات مهمي درباره شناخت در مفهوم اجتماعي و فرهنگي آن به دست آورد. بنابر آنچه گفته شد، هدف اصلي مقاله حاضر در پرداختن به اين نکته خلاصه مي گردد که در مفهوم فرهنگي و اجتماعيِ شناخت، جامعه سخنگويان زبان فارسيِ نو در ايران از حوزه شناختيِ رنگ چهره براي مفهوم سازي در حوزه هاي انتزاعي بهره مي گيرد و از اين رهگذر مفهوم سازي در کدام حوزه ها ميسر مي گردد.
کليدواژه ها:
معني شناسيِ شناختي، پژوهش پيکره بنياد، استعاره مفهومي، استعاره رنگ.

1. مقدمه

حوزه ديداري شناخت رنگ در زبان هاي مختلف به مثابه حوزه مبدا در شکل گيري استعاره هاي مفهومي واقع مي شود. بر اين اساس، بسياري از حوزه هاي مفهومي انتزاعي بر مبناي شناخت ما از حوزه رنگ و مفاهيم وابسته به آن قابل درک مي گردد. به اين ترتيب، پرسش اصلي در مقاله حاضر اين است که کدام مفاهيم انتزاعي در نظام مفهوم زبان فارسي بر مبناي حوزه رنگ دريافت مي گردد؟ همچنين در يک تحليل پيکره بنياد، کارايي مفهوم سازي استعاري، مبتني بر شناخت از حوزه رنگ چگونه ارزيابي مي شود، به بيان ساده تر، آيا مفهوم سازي استعاري بر مبناي رنگ ها در زبان فارسي فرايندي پربسامد است يا خير؟
نتايج اين پژوهش اطلاعات مهمي درباره بازنمود برخي ويژگي هاي شناختي و فرهنگي در زبان فارسي به دست مي دهد؛ به بيان ديگر، اين که فارسي زبانان تا چه ميزان به دريافت ديداري در شناخت وابسته اند، به لحاظ فرهنگي حائز اهميت است. در پي يافتن پاسخ براي پرسش هايي که مطرح شد، نظريه معاصر استعاره (ليکاف،(4) 1993) چهارچوب نظري تحليل قرار گرفت. ليکاف و جانسون (5) (1980، ص 8) معتقدند شناختِ حوزه هاي مفهومي ذهني، مبنايي استعاري دارد؛ و نظام مفهومي (6) به ميزان قابل توجهي نتيجه عملکرد مفهوم سازي استعاري است. اين نظام مفهومي داراي نقشي اصلي در تبيين واقعيات روزمره زندگي است و از آن جا که اين نظام، ساختاري استعاري دارد، شيوه انديشيدن، تجربه اندوختن و عملکرد ما نيز استعاري است. آن ها (همان، ص10) بر اين نکته تأکيد دارند که الگوهاي سازنده عبارت هاي استعاري، در زبان واقع نيستند، بلکه جايگاه آنها در انديشه است، به عبارت ديگر، نگاشت هاي تعميم داده شده اي هستند که ميان حوزه هاي مفهومي، ارتباط برقرار مي کنند. مهم ترين و اساسي ترين موضوع در نظريه استعاره مفهومي، «نگاشت»(7) است؛ که واژه اي قرضي از رياضي است و منظور از آن، تناظرهاي نظام مند استعاري(8) بين مفاهيمي است که ارتباطي نزديک با يکديگر دارند (گرادي(9) 2007، ص 190). براي نمونه، به جمله (1) توجه کنيد:
1. زندگي را مي توان رنگي کشيد: اندکي رنگ محبت، بيشتر رنگ عشق، سايه روشن هايي هم رنگ صفا.
از جمله (1) مي توان دريافت که مفاهيم انتزاعي زندگي، محبت، عشق و صفا بر مبناي شناخت حوزه رنگ، به لحاظ استعاري مفهوم سازي و قابل درک شده اند. به بياني ديگر، تناظري نظام مند ميان حوزه مبدا رنگ و حوزه مقصد عواطف برقرار شده است. به همين دليل است که مي توان براي جمله (1) اسم نگاشت (10) عواطف رنگ است را معرفي کرد.
پژوهش حاضر به لحاظ شيوه گردآوري و تحليل داده ها، پيکره بنياد است. استناد به پيکره هاي زباني در پژوهش هاي معني شناختي روشي جديد محسوب مي شود. شماره فزاينده اي از شاخه هاي زبان شناسي رويکرد پيکره بنياد را به کار مي گيرند. به نقل از الن(11) (2008، ص 13)، در کتابي که استين(12) ((13)1994) درباره استعاره در ادبيات نوشته است اگر چه تحليل هاي فلسفي و نظري درباره استعاره از قدمت برخوردار است، دريافت نقش استعاره و بررسي همه جنبه هاي اين پديده تنها با آزمودن اين مفهوم در پژوهش هاي تجربي ميسر است. استين (1994، ص 9) رويکرد غير تجربي ليکاف و جانسون را مورد انتقاد قرار مي دهد و مي گويد [...] اگر چه نظريه پردازي يک ضرورت محسوب مي شود، ولي نظريه ها بايد آزموده شوند [...]. کتاب اليس دينان(14) (2005) استعاره و زبان شناسي پيکره اي(15) نقطه عطفي در پژوهش هاي پيکره بنياد درباره استعاره به شمار مي آيد؛ و از آن پس تحليل هاي معني شناختي با استناد به پيکره هاي زباني توسعه بسيار يافته است. مسئله قابل تامل در ارتباط با تحليل پيکره بنياد استعاره ها به طور خاص و ساير مفاهيم معني شناختي به طور عام اين است که جستجو در پيکره نمي تواند بر مبناي کليدواژه ها به آساني صورت پذيرد. براي نمونه، جمله (2) را در نظر بگيريد:
2. با اينکه داشتم از حرفش بال در مي آوردم، نگذاشتم چيزي از ظاهرم متوجه شود.
اگر پژوهشگري به دنبال يافتن استعاره هاي «شادي» در زبان فارسي باشد، با جستجو از طريق کليدواژه شادي نمي تواند جمله (2) را بيابد و در نتيجه اسم نگاشت شادي بالا است يا حتي شادي پرواز است را نخواهد يافت.
مشکل ديگر در تحليل هاي معني شناختي پيکره بنياد اين است که چگونگي استخراج نمونه ها از پيکره ممکن است بر درستي نتايج تحليل تأثير بگذارد. براي نمونه، ممکن است بسامد ساخت هاي زباني که داراي استعاره مفهومي اند در چند صفحه از متن بيشتر از برخي صفات ديگر باشد و يا اينکه ميزان چنين ساخت هايي از يک متن به متن ديگر دچار تغيير بسيار شود. بنابراين، چگونگي استفاده از پيکره هاي زباني در تحليل هاي معنايي بر نتايج، تأثير بسيار مي گذارد. همچنين سامان دادن به پيکره اي از داده ها که به کار تحليل استعاره هاي مفهومي بيايد، دشوار و وقت گير است.
با مقدمه ي مختصري که درباره کاربرد پيکره در تحليل استعاره هاي مفهومي ارائه شد، در ادامه ابتدا فهرستي از مهم ترين آثار درباره استعاره هاي مفهومي در حوزه رنگ را در بخش (2) به دست مي دهيم.

2. پيشينه مطالعات

در زير تنها فهرستي از آثاري به دست داده شده که مشخصاً به استعاره ها در حوزه رنگ پرداخته اند:
عموزاده و همکاران (2012)، و راسخ و غافل (2011) به بررسي مقابله اي و شناختي استعاره هاي رنگ در زبان انگليسي و فارسي پرداخته اند. الن (16) (2009) معاني ضمني(17) رنگ واژه هاي انگليسي را بررسي کرده است. وانگ(18) (2007) به معاني ضمني رنگ واژه هاي اصلي در زبان انگليسي و چيني پرداخته است. ژانگ (19) (2007) مقايسه اي فرهنگي درباره رنگ واژه هاي چيني و انگليس و نيز ترجمه آن ها ارائه داده است. فيليپ (20) (2006) به معني ضمني در استعاره هاي رنگ واژه ها در زبان هاي انگليسي و ايتاليايي پرداخته است؛ و چِپِزُر(21) (2009) نيز بسط استعاري و پيش نمونه ها را در مقوله بندي شناختي رنگ واژه قرمز (Red caerwony) مورد توجه قرار داده است.

3. ملاحظات نظري

در اين بخش، به عنوان مفاهيم نظري کليدي در مقاله، ادراک رنگ، فرهنگ ديداري و استعاره هاي مفهومي توصيف مي گردد.

3 -1. ادراک رنگ

نظريه استعاره هاي مفهومي اگر چه با تحليل هاي زباني سروکار دارد، ولي منفک از جنبه هاي ادراکي شناخت نيست. ادراک، مجموعه فرايندهايي است که از طريق آن ها اطلاعات حسي دريافت شده از محرک هاي محيطي، بازشناسي و ساماندهي مي شود و معنا مي يابد (استرنبرگ(22) 1387، ص 166)؛ از مهم ترين اين محرک هاي محيطي نور است. با رسيدن نور به شبکيه چشم، انواعي از آنزيم ها و انتقال دهنده ها در نورون هاي استوانه اي(23) و مخروطي (24) شبکيه و همچنين رنگدانه هاي ديداري جاذب نور(25)، وظيفه تبديل نور به پيام عصبي را بر عهده مي گيرند. چنين فعاليتي را ترارساني نوري- الکتريکي(26) مي نامند. (سيلنبِرنگال(27) و دِسپُپولُس(28) 2009، ص 354). نورون هاي مخروطي (با سه رنگدانه که در بخش اُپسين خود با يکديگر تفاوت دارند) حساس به سه طول موج مربوط به رنگ هاي قرمز (بلند)(29))، سبز (متوسط(30))، و آبي (کوتاه(31)) بوده؛ عمل رنگ بيني را بر عهده مي گيرند (حائري روحاني 1385، ص 74 و 75). شواهد نشان داده که ادراک انسان ها در مواجهه با رنگ ها نسبتاً همانند است و نيز اينکه رنگي مانند قرمز را بر اساس توافقي ناگفته، در قالب زبان و تجربه اي مشترک مي پذيريم و نه بر اساس مقياسي علمي (هولتزشو(32) 2011، ص 56). نام گذاري رنگ در مرحله پس از ادراک رنگ مورد توجه قرار مي گيرد. برلين(33) و کي(34) (1969) در پژوهشي درباره رنگ واژه ها در نود و هشت زبان به اين نتيجه رسيدند که زبان ها از الگوي مشخصي براي نامگذاري يازده رنگ اصلي استفاده مي کنند (همان، ص 55). در هر جامعه زباني اختلاف نظرها درباره نام گذاري رنگ ها مربوط به تفاوت هاي درون مقوله اي است و نه درباره مقولات کلي (همان، ص 56). مثلاً در مقوله قرمز ممکن است بر سر اين که آن رنگ از چه درجه اي از روشنايي و درخشندگي، و اشباع برخوردار است اختلاف نظر وجود داشته باشد، ولي بر سر اين که رنگ مورد نظر قرمز است يا آبي يا زرد اختلافي نمي تواند وجود داشته باشد (همان، ص 56). هيچ کس دقيقاً نمي تواند شخصي ديگر به لحاظ حسي و ادراکي رنگ ها را چگونه تجربه مي کند. بنابراين، هر فرد در حافظه، تصويري شخصي از معني هر رنگ واژه در اختيار دارد (همان). نکته شگفت انگيز اين است که تجربه ي حسي- ادراکي رنگ، تا اين اندازه خصوصي و مبتني بر تجربه فردي چگونه جنبه اجتماعي و فرهنگي مي يابد؛ و به يکي از مؤلفه هاي شناخت جمعي تبديل مي گردد. رنگ ها يا گروه هاي رنگي اي که نماد موضوعات مهم اجتماعي همچون ملت، مرگ و ازدواج اند، گرايش دارند تا معاني شان را طي دوره هاي زماني طولاني تري حفظ کند؛ به اين گونه نمادهاي رنگ مي توان به مثابه پديده هايي ماندگار به لحاظ اجتماعي و فرهنگي نگريست. اکنون اين نکته جاي تأمل دارد که يک زبان يا يک فرهنگ تا چه ميزان به مفهوم سازي در حوزه هاي انتزاعي شناخت بر مبناي حوزه ي ديداري رنگ وابسته است و نيز اين که چنين وابستگي اي چه پيامدي خواهد داشت. براي روشن شدن موضوع جاي دارد توصيف مختصري از فرهنگ ديداري به دست دهيم.

3 -2. فرهنگ ديداري

نظريه فرهنگ ديداري به اين نکته مي پردازد که چرا مدرنيسم(35) و پست مدرنيسم(36) تا اين اندازه به نمايش ديداري تجربيات اهميت مي دهد. فيلسوف آلماني، مارتين هايدگر(37) (1977) از انديشمنداني بود که به اين مطلب توجه کرد و آن را طلوع تصوير جهان(38) ناميد. هايدگر در مقاله «عصر تصوير جهان(39)» مي گويد از ويژگي ها و نشانه هاي عصر مدرن تصويري شدن آن است؛ از ويژگي هاي فرهنگ ديداري، تحقق بخشيدن به ادراک ديداري از چيزهايي است که به خودي خود قابل رؤيت نيستند. اين ويژگيِ فرهنگ ديداري است که با بحث مفاله حاضر درباره مفهوم سازي استعاري پيوند نزديکي دارد؛ يعني نسبت دادن تجربه ديداري به مفاهيمي که به خودي خود قابل رؤيت نيستند (ميرزوف،(40) 2012، ص 6).
به اعتقاد ميرزوف (همان، ص 5) همان طور که انديشه ي قرن نوزدهمي در روزنامه و رمان؛ يعني در نوشتار بازنمود مي يابد؛ فرهنگ چندتکه(41) پست مدرن نيز به بهترين وجه در قالب تصوير فهميده مي شود. سنت انديشه غرب همواره امتياز ويژه اي براي کلام(42)، به عنوان متعالي ترين کنشِ فکري،(43) قائل بوده و بازنمودهاي ديداري را بيان دستِ دوم(44) انديشه در نظر گرفته است. ولي اکنون با ظهور فرهنگ ديداري، که تا اندازه زيادي متأثر از پيشرفت علوم رايانه و اينترنت است، اين حاکميت(45) به چالش کشيده شده و آن چه ميچل(46) نظريه تصوير (47) مي نامد، بوجود آمده است. در اين نگاه، علم و فلسفه غرب اکنون انگاره تصويري (48) را جايگزين انگاره متني(49) کرده است. اين گونه است که فهم جهان به مثابه متن نوشتاري، که بر غالب گفتمان فکري منبعث از جنبش هاي مبتني - بر- زبان شناسي(50) ساختارگرا(51) و پساساختارگرا(52) حاکم بوده، مورد بازنگري قرار گرفته است. اگر بخواهيم به بياني ساده، نظريه تصوير را از قول ميچل معرفي کنيم، بايد بگوييم: نظريه تصوير در مقابل نظريه متنيب مطرح مي شود؛ و مبين نگاهي جديد به فهم جهان است و بر اساس آن، جهان نه در قالب خوانش متن، بلکه در قالب مشاهده تصوير فهميده مي شود (ميچل، 1994، ص 16).
البته ميرزوف در نگرشي معتدل تر معتقد است که نظريه ي تصوير، جايگزين گفتمان زباني/ زبان شناختي نشده است، بلکه آن را جامع تر، سريع تر، و مؤثرتر کرده است (ميرزوف، 2012، ص 7). نگارندگان مقاله حاضر نيز اين ديدگاه ميانه رو را بر مي گزينند و معتقدند که نظريه تصوير در کنار نظريه متنيت مي تواند دريافت جامع تري از شناخت به دست دهد.

3-3. استعاره هاي مفهومي

ليکاف و جانسون (1980)، استعاره هاي مفهومي را با توجه به ويژگي هاي حوزه مبدأ، در سه طبقه قرار دادند: استعاره هاي ساختي(53)، استعاره هاي جهتي(54)، استعاره هاي هستي شناختي(55)، سپس ليکاف و ترنر(56)(1989) طبقه ديگري را تحت عنوان استعاره هاي تصويري(57) به اين طبقه بندي افزودند؛ و کووچِش(58)(2010) از کلان استعاره ها(59) به عنوان پنجمين طبقه استعاره هاي مفهومي نام برد.
نقش شناختي استعاره هاي ساختي اين است که امکان درک حوزه مقصد را از طريق ساختار حوزه مبدأ براي سخن گويان يک جامعه زباني فراهم مي کند (کووچش 2010، ص 37).
تجربه انسان از مواجهه با پديده هاي جهان خارج به خصوص اشياء، مبناي شکل گيري گستره وسيعي از استعاره هاي هستي شناختي را فراهم مي کند (ليکاف و جانسون 1980، ص 23). استعاره هايي که از طريق آن ها يک مفهوم انتزاعي به واسطه در نظر گرفتنش به عنوان يک شيء، ماده، ظرف و يا يک شخص به شکلي ويژه مقوله سازي مي شود، در طبقه استعاره هاي هستي شناختي معرفي مي شود (افراشي و همکاران 1391، ص 8 به نقل از نوبيولا(60) 2000، ص 75).
استعاره هاي جهتي با مفاهيمي که نشان دهنده جهت و موقعيت مکاني اند (مانند بالا- پايين، درون- بيرون، جلو- عقب، عمق- سطح، مرکز- حاشيه) در ارتباطند (افراشي و همکاران 1391، ص 8 به نقل از اورتيز دياز گررا(61) 2009، ص 59). درباره فرهنگ بنياد بودن استعاره هاي مفهومي، کووچش استعاره مفهوميِ زمان افقي است را با زمان عمودي است مقايسه مي کند و چنين نتيجه مي گيرد که براي انگليسي زبانان، زمان افقي است، در حالي که در چيني ماندارين (62) زمان عمودي است (کووچش، 2010، ص 41-42). ليکاف و ترنر (1989، ص99) استعاره هاي جهتي را استعاره هاي طرح واره اي ناميده اند.
ليکاف و ترنر (1989، ص 96-89) طبقه ديگري از استعاره هاي مفهومي را تحت عنوان «استعاره هاي تصويري» معرفي کرده اند که يک پديده را بر پديده اي ديگر بر اساس ويژگي هاي ادراکي مشترکشان بازنمود مي کنند. بنابر نظر کووچش (2020، ص 57)، زبان شعر مملو از استعاره هاي مفهومي اي است که بر اساس تصوير ساخته شده اند، اما مبناي طرح واره اي ندارند.
استعاره هاي تصويري برخلاف سه نوع استعاره ديگر، «شناخت» را ساختار بندي نمي کنند، بلکه حاصل فرافکني ساختارهاي يک تصوير بر روي تصوير ديگر هستند.
اکنون به جمله (3) توجه کنيد:
3- هنوز زمستان به کلي نرفته و تابستان نيامده بود.
از توجه به جمله فوق بر مي آيد که استعاره مفهومي قابل دريافت در اين جمله بر اساس اسم نگاشت زير قرار دارد:
زمان شيئي در حال حرکت بر مسير است.
از آن جا که در قالب اسم نگاشت فوق مفهوم زمان بر مبناي ادراک ساختار و مؤلفه هاي حرکت ميسر شده است استعاره مفهومي قابل دريافت از جمله (3) را به عنوان استعاره ساختي معرفي مي کنيم. براي روشن شدن موضوع، يک نمونه ديگر از استعاره هاي ساختي از جمله (4) قابل دريافت است.
4. اگر او را رها کنند و به خودي خودش بگذارند درهاي ترقي و پيشرفت تا جاودان بر روي او بسته مي شود.
اسم نگاشت استعاره مفهومي جمله (4) به قرار زير است:
خوشبحتي مکاني داراي در است.
از توجه به اسم انگاشت فوق بر مي آيد که مفهوم خوشبختي بر مبناي ساختار و ويژگي هاي مکان دريافت شده است. از آن جا که ادراک مکاني مبتني بر ادراک ويژگي هايي مانند بُعد، محصور شدگي، اندازه و برخي مؤلفه هاي ديگر است که همگي با هم در ارتباط قرار دارند و مجموعاً ساختار مکان را شکل مي دهند، استعاره مفهومي قابل دريافت از جمله (4) با عنوان استعاره ساختي معرفي مي شود. اکنون که طبقه استعاره هاي مفهومي ساختي را معرفي کرديم، جا دارد چهار نمونه از داده هاي تحليل شده در پژوهش مفهومي ساختي را معرفي کرديم، جا دارد چهار نمونه از داده هاي تحليل شده در پژوهش حاضر را که از پيکره اي متشکل از 1179 عبارت استعاري مشتمل بر استعاره مفهومي رنگ به دست آمده در زير مورد توجه قرار دهيم:
5. رنگ عشق مي زني بر دلم.
6. شايد نظرم تغيير کند، شايد پررنگ تر شود، شايد ... ولي اين نقدها، پس گرفتني نيست.
7. تبليغات دروغين و براق و رنگين نبايد انسان را از شناخت حقيقت دور کند.
8- بحث اخلاق در ورزش بسيار کم رنگ شده است.
همان طور که از نمونه هاي فوق مي توان دريافت، در جمله (5) اسم نگاشت عشق (عواطف) رنگ است؛ در جمله (6) اسم نگاشت انديشه رنگ است؛ در جمله (7) اسم نگاشت تبليغات رنگ است و در جمله (8) اسم نگاشت (موضوع) سخن رنگ است به استعاره هاي مفهومي صورت بخشيده است. هدف از طرح اين نمونه ها اين بود که نشان دهيم حوزه هاي مفهومي متفاوتي چون عواطف، انديشه، ساختار تبليغات و سخن بر مبناي شناخت ما از حوزه رنگ قابل درک مي گردند. از آن جا که شناخت حوزه رنگ بر ادراک مؤلفه ها و ارتباطات ميان اين مؤلفه ها همچون تيرگي- روشني (روشنايي/ درخشندگي)، شفافيت- کدر بودن، پپررنگ- کم رنگ بودن يا همان اشباع (سيري رنگ)، فام، و براق و مات بودن و مؤلفه هاي ديگر (هولتزشو، 2011) مبتني است شناخت از حوزه رنگ را ساختمند در نظر مي گيريم؛ بر همين اساس استعاره هايي که بر مبناي حوزه هاي رنگ شکل مي گيرند همگي در طبقه ي استعاره هاي ساختي قرار مي گيرند. اکنون با در نظر گرفتن اين که استعاره هاي مفهومي در حوزه رنگ همگي از نوع استعاره هاي ساختي هستند در بخش (4) مقاله به تحليل داده مي پردازيم.

4. تحليل داده ها

در پژوهش حاضر 1179 عبارت داراي استعاره مفهومي مبتني بر شناخت از حوزه رنگ گردآوري شد. پيکره ي مورد نظر بر اساس جست و جو در وب(63) استفاده از جويشگر(64) گوگل(65)) (نگاه کنيد به کيلگاريف،(66) 2001؛ کيلگاريف و گِرِفنستِت(67) 2003؛ و هونت(68) و همکاران، 2007) و همچنين استفاده از پايگاه دادگان زبان فارسي(69) و پيکره بي جن خان(70) استخراج شده است. آماده سازي پيکره مشتمل بر استعاره هاي مفهومي رنگ به روش دستي صورت گرفت؛ بر اين اساس ابتدا جستجو بر اساس رنگ واژه ها و برخي ويژگي هاي رنگ مانند شفاف، براق، تيره، روشن، مات، درخشان، تند صورت پذيرفت. پس از آن، جمله هايي که استعاره مفهومي از آن ها قابل دريافت نبود، حذف شدند و تک تک جمله ها در پيکره ايجاد شده تحليل شد تا اسم نگاشت هر عبارت استعاري استخراج شود و در نهايت، يک طبقه بندي اين بود که دريابيم در زبان فارسي کدام حوزه هاي مفهومي بر مبناي ادراک حوزه رنگ، مفهوم سازي استعاري و درک مي گردد. بايد به اين نکته اشاره شود که چون پژوهش حاضر گزارش يک پژوهش بزرگ تر متعاقب است، نتايج ارائه شده در اين پژوهش فقط مبتني بر تحليل 408 عبارت استعاري است. برخي از مفاهيمي که بر اساس پژوهش حاضر بر شناخت از حوزه رنگ مفهوم سازي شده بود بر اساس بسامد وقوع در ساخت هاي استعاري عبارتند از عواطف، انديشه، ويژگي، وضعيت، زمان، سخن، اعمال، ارزش، رويداد، رابطه، زندگي، ذهن، حقيقت، معني و سکوت.

5. نتيجه گيري

تحليل هاي آماري مقاله حاضر مبتني بر فهرستي از اسم نگاشت هاي 408 عبارت استعاري به همراه بسامد وقوع اين اسم انگاشت ها است. بر اساس اين فهرست مي توان دريافت که اسم نگاشت عواطف رنگ است با بسامد 47 و انديشه رنگ است با بسامد 41 از بيشترين ميزان کاربرد در بن مايه استعاره هاي مفهومي برخوردار است. به بيان ساده تر، اين تحليل و آمار مرتبط به آن نشان مي دهد که به لحاظ زباني و فرهنگي، گرايش چشمگيري در مفهوم سازي حوزه هاي انديشه و عواطف مبتني بر حوزه ادراک بينايي وجود دارد. اين يافته با استناد به آنچه ميرزوف (2012) توسعه فرهنگ ديداري مي نامد همسويي نشان مي دهد. نکته اي که در اين مرحله جاي توجه دارد، اين است که براي 408 عبارت استعاري تحليل شده، 85 اسم انگاشت ارائه شد که بر اساس آن مي توان دريافت کدام حوزه هاي مفهومي انتزاعي بر مبناي حوزه ساختمند رنگ درک شده اند. [در همين جا به اين نکته اشاره مي کنيم که در بخش (3) مقاله استدلال کرديم که تمام استعاره هاي مفهومي حوزه رنگ در طبقه استعاره هاي ساختي قرار مي گيرند.] به اعتقاد نگارندگان اين سطور، آمار به دست آمده، نقدي را بر نظريه استعاره هاي مفهومي وارد مي سازد؛ به نظر مي رسد که به لحاظ برخورداري از کارايي نظري، استعاره مفهومي به مثابه سازوکاري کانوني براي مفهوم سازي بايد بتواند با اقتصاد قدرتمندتري عمل کند؛ يعني اين که نسبت 85 اسم نگاشت به 408 عبارت استعاري تا حدود تأمل برانگيز است. البته ترديدي نيست که تحليل هاي شناختي، دست کم در حال حاضر تا حدي سوبژکتيواند؛ يعني امکان آن وجود دارد که آمار 85 اسم انگاشت در يک طبقه بندي جديد دچار تغيير شود. البته نگارندگان مقاله حاضر با ارجاع به فرهنگ طيفي (فراروي، 1388) تلاش نمودند تا با يافتن مدخل هايي که به لحاظ معنايي از فراگيري بيشتري برخوردار بودند، اسم نگاشت ها را بر اساس حوزه مفهومي آن مدخل ها استخراج و طبقه بندي کنند.
بر اساس تحليل هاي آماري اسمِ نگاشت ها و نيز توضيحاتي که ارائه شد، مهم ترين نتيجه پژوهش حاضر نمايش آماري اين مطلب است که زبان فارسي در گستره مفهوم سازي براي حوزه هاي انتزاعي گرايش چشمگيري به تصوير سازي و ديداري کردن مفاهيم دارد. يافته هاي اين پژوهش، زمينه را براي طرح اين سؤال فراهم مي آورد که در مفهوم سازي استعاري از ميان حوزه هاي ديداري، شنيداري، بساوايي، حرکتي، و چشايي کدام يک بر ديگري پيشي مي گيرد.

پي نوشت ها :

1. عضو هيئت علمي پژوهشکده زبان شناسي، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، تهران a.afrashi. ling @ gmail. com
2. کارشناس ارشد زبان شناسي همگاني، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، تهران ss.samet@ yahoo.com
3.Google search engine
* بر خود لازم مي دانيم که از استاد گرانقدر آقاي دکتر مصطفي عاصي به خاطر راهنمايي هاي ارزشمندشان درباره چگونگي استفاده از پيکره هاي زباني و نيز معرفي منابع پژوهشي تشکر کنيم و اين مختصر را به محضرشان تقديم نماييم.
4. G. Lakoff
5. M. Johnson
6. conceptual system
7.mapping
8. systematic metaphorical correspondences
9. J. Grady
10. name of the mapping
11. K. Allan
12. G. Steen
13. Understanding metaphor in literature
14. A. Deignan
15. Metaphor and Corpus linguistics
16. K. Allan
17. connotative meanings
18. J. Wang
19. D. Zhang
20. G. Phillip
21. E. G. Czepeczor
22. R. Sternberg
23. rods
24. cones
25. Light- absorbing visual pigments
26. photoelectric transduction
27. S. Silbernagl
28. A. Despopoulos
29. long- wavelength/ L- cones
30. medium- wavelenght/ M- cones
31. short- wavelenght/ S- cones
32. L. Holtzschue
33. B. Berlin
34. P. Kay
35. Modenism
36. Postmodernism
37. M. Heigegger
38. world picture
39. The Age of the World Picture
40. N. Mirzoeff
41. fragmented
42. spoken word
43. intellectual practice
44. second- rate illustration
45. hegemony
46. W. J. T, Mitchell
47. picture theory
48. pictorial model
49. textual model
50. linguistics- based movements
51, Structuralism
52. Post- structuralism
53, structural metaphors
54. orientational metaphors
55. ontological metaphors
56. M. Turner
57. image metaphors
58. Z. Kövecses
59. mega- metaphors
60. J. Nubiola
61. Ortiz Diaz Guerra
62. Mandarin
63. web
64. search engine
65. http// www. google. com/
66. A. Kilgarriff
67. G. Grefenstette
68. M. Hundt
69. Persian Linguistics Database (PLDB): http:// pldb. ihcs. as. ir
70. Bijankhan Corpus، از آقاي دکتر بي جن خان که با سخاوتمندي امکان استفاده از پيکره را فراهم آوردند و نيز به خاطر راهنمايي هاي ارزشمندشان سپاسگزاريم.

فهرست منابع تحقيق:
استرنبرگ، رابرت. و ديگران (1387) روان شناسي شناحتي؛ ترجمه سيد کمال خرازي و الهه حجازي، تهران: سازمان مطالعه و تدوين کتب علوم انساني دانشگاه ها (سمت): پژوهشکده علوم شناختي.
افراشي، آزيتا، حسامي، تورج.، سالاس، بئاتريس. (1391) «بررسي تطبيقي استعاره هاي مفهومي جهتي در زبان هاي اسپانيايي و فارسي»، فصلنامه پژوهش هاي زبان و ادبيات تطبيقي، د3، ش4، صص 1-23.
حائري روحاني، علي. (1385) فيزيولوژي اعصاب و غدد درون ريز، تهران: سمت، چ8.
عاصي، مصطفي. (1376) «پايگاه داده هاي زبان فارسي»، مجموعه مقالات سومين کنفرانس زبان شناسي، تهران: دانشگاه علامه طباطبايي و پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.
فراروي، جمشدي. (1388) فرهنگ طيفي (طبقه بندي طيف واژگان فارسي)، تهران: هرمس.
هايدگر، مارتين. (1375) «عصر تصوير جهان»، ترجمه يوسف اباذري، ارغنون، ش. 11 و 12، صص 20-1.
Allan, K. (2008) Metaphor and metonymy: a diachronic approach. Chichester, West Sussex, U.K.: Wiley-Blackwell.
Allan. K. (2009) «The connotations of English color terms: Color-based X-phemisms». Journal of Pragmatics, 41(3). 626-637
Amouzadeh. M., Tavangar, M., & Sorahi, M. A. (2012) « A cognitive study of colour terms in Persian and English». Procedia - Social and Behavioral Sciences, 32(0),238-245.
Berlin, B. Kay. P (1969) Basic Color Terms: Their University and Evolution. Berkeley: University of California Press.
Bijankhan, M., Sheykhzadegan, J., Bahrani, M., & Ghayoomi, M. (2011) «Lessons from building a Persian written corpus: Peykare». Language Resources and Evolution. 45 (2). 143-164.
Czepeczor, E.G. (2009) «Red and Czerwony as Cognitive Categories: a corpus based study.» [Online] Available: http://www. skase.sk/ Volumes/ JTL17/pdf_doc/02.pdf Deignan, A. (2005) Metaphor and corpus linguistics. Amsterdam: J.-Benjamins Pub.
Grady, J. E. (2007) «Metaphor» in The Oxford Handbook of Cognitive Lingiistics.D. Geeraerts, H. Cuyckens. Oxford: Oxford universiry press.
Heidegger, M. (1977) «The Age of the World Picture», The question concerning technology, and other essays. New York: Garland Pub.
Holtzschue, L.(2011) Understanding Color An Introduction for Designers. (4 ed.) Hoboken: J. Wiley & Sons.
Hundt, M., Nesselhauf, N., & Biewer, C. (2007) Corpus linguistics and the web. Amsterdam: Rodopi.
Kilgarriff, A. and Grefenstette. G. (2003) «lntroduction to the special issue on the: web as corpus». Computational Linguistics, 29(3):333-347.
Kilgarriff A. (2001) «The web as corpus. Proc. Of Corpus Linguistics 2001». Lancaster
Kövecses, Z. (2010) Metaphor. New York: Oxford University Press.
Lakoff, G., & Johnson, M. (1980)Metaphors we live by. Chicago: University of Chicago Press.
Lakoff, G., & Turner, M. (1989) More than cool reason: a field guide to poetic metaphor. Chicago: University of Chicago Press.
Lakoff, George.(1993)« Contemporary theory of metaphor». New York: ln Ortony, A. (Ed).Metaphor and Thought (2nd Ed.).Cambridg: Cambridge University Press. pp. 202-251.
Mirzoeff, N. (2012) The visual culture reader (3 ed.). Abingdon, Oxon: Routledge.
Mitchell, W. J. (1994) Picture theory: essays on verbal and visual representation. Chicago: University of Chicago Press.
Nubiola, J. (2000) "El valor cognitivo de las metáforas". Pamplona: P. Pérez-llzarbe y R. Lázaro. (Eds.). Verdad, bien y belleza. Cuando los filósofos hablan de
los valores. Cuadernos de Anuario Filosófico. 103. p. 73.
Ortiz Díaz Guerra, María Jesús (2009) La.Metáfora Visual Incorporada: Aplica ción de la Teoría Integrada de la Metáfora Primaria a un corpus audiovisual.Alicante: Universidad de Alicante, Departamento de Comunicación psicología Social.
Phillip, G. (2006) «Connotative meaning in English and Italian color-word metaphor». [online] Available: http://metaphoric.de/10/philip.pdf (accessed 28.06.2008)
Rasekh- Abbass Eslami and Ghafel. B. (2011.)« Basic Colors and Their Metaphorical Expressions in English and Persian: Lakoff's Conceptual Metaphor Theorv in Focus». In: 1st International conference on Foreign Language Teaching and Applied Linguistics (FLTAL'11). 5-7 May 2011. Sarajevo
Silbernagl, S., & Despopoulos. A. (2009) Color atlas of physiology (6th ed.). Sfuttgart: Thieme Social Science, vol 3, 4,pp.46-48
Steen, Gerard. J. (1994)understanding metaphor in literature; An empirical approach. London: Longman University of California press. Reprinted in 1991.
Wang, J. (2007) «Analysis on the connotations of Color Terms in English and Chinese Language». Asian Social Science, vol 3, 4, pp.46-48
Zhang. D. (2007) « A Cultural Comparison of Color Terms and Their Translation». US- China Foreign Language, vol4, 5, pp.28-32

منبع مقاله :
دبيرمقدم، محمد، (1391)، مجموعه مقالات هشتمين همايش زبان شناسي ايران (جلد اول)، تهران: دانشگاه علامه طباطبايي، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما