در بحث از مباني معرفت شناسي (1) عمدتاً مباحث ناظر به چگونگي کشف يا فهم حقيقت و منابع اعتبار آن است. در تاريخ معرفت، دو مکتب عقل گرايانه و تجربه گرايان بدين مسئله پرداخته اند. عقل گرايان با تکيه بر کليات، فهم و شهود باطني و استنتاج عقلي و ادعاي بداهت از باب ضرورت را عنوان مي دارند و تجربه گرايان بر مشاهده و بررسي شواهد و قراين قابل اندازه گيري تأکيد مي ورزند.
ابن رشد، فيلسوفي است که به وجود عيني و ذهني حقيقت در خارج از ذهن شناسا معتقد است. وي طرح مي کند که اين حقايق مستقل را عقل ( در سطح کليات ) و حس ( در محسوسات ) مي فهمد؛ بنابراين « عقل و حس » دو کانال اساسي آگاهي بشر از حقايق مي باشد. (2) معرفت، محصول تعامل عين و ذهن در نفس مدرک است. (3)
معرفت فهم پديده هاست که از درک علل موجده و مبقيه(4) توليد مي گردد و صرفاً جنبه ي آلي براي وصول به غايت معرفت را دارد. اگر شناسايي صرفاً معطوف به شناخت حقيقت باشد، معرفت نظري است و اگر فهم، معطوف به چگونگي انجام دادن فعل باشد، معرفت عملي به وجود مي آيد؛ ابن رشد آن را فلسفه ي فلسفه مي داند. (5)
چنان که اين معرفت در خدمت انسان قرار گيرد تا جهان خارج و نحوه ي برقراري ارتباط با آن و رسيدن به به آنچه را که هدف نهايي خلقت است بفهمد و نحوه ي رسيدن به آن را تنظيم کند، ثمره ي آن کمال انساني مي گردد. اين فهم با توجه به واقعيات عيني (6) و لحاظ تمامي جنبه هاي ضروري حيات فرد و اجتماع ( آنچه هست )(7) و حقايق نظري ( آنچه که بايد باشد ) به دست مي آيد. اين معرفت خود از تنوع و تعدّد برخوردار خواهد بود و از تقدم و تأخّر هر مفهومي در گزاره اي يا تغييري در پيش فرضي، گونه اي از معرفت به وجود مي آيد. اجمالاً انواع آن از اين قرار است:
معرفت حسي و انواع آن
معرفت حسي، محصول مواجهه ي مستقيم فرد با اعيان محسوس مي باشد که با استفاده از ابزار حسي چون شنيدن ديدن و... به وجود مي آيد؛ گونه هاي مهم آن عبارت است از:1. معرفت حسي زوال يابنده
گونه از معلومات حسي که عين يا صورت ترکيبي از جنس خيال و ديگر حواس ظاهري مي باشد؛ چنين معلوماتي بعد از زوال عين در حافظه باقي مي مانند. عين تغيير يابنده از صحنه ادراک حذف مي شود. (8)، ولي تعابير معنايي همچنان به عنوان کانال انتقال دهنده همچنان باقي مي مانند. ثمره ي اين گونه معرفت، تنزّل از يقين به حدس و گمان است. (9)معرفت حسي نسبت به افراد، زمان ها، مکان ها و ميزان تعلق اراده ي فاعل شناسا گونه گون مي شود، به ويژه درمواردي که رهيافت حسي ترکيبي از چند حس باشد که گاه يکي جنبه ي مقدمه اي نسبت به معرفت ديگري دارد و صدق و کذب اين رهيافت، تابع انطباق آن با واقع است.
2. معرفت حسي پايا
در اين گونه ازمعرفت، عين يا صورت، پديده ي است که ابن رشد آن را « جوهر محسوس ازلي يا جوهر مفارق » مي نامد (10) و تنها راه شناخت آن را حرکت مي داند. (11) غرض از آن، ذاتي است که در خود ثبات، کمال و فعليت دارد. (12) گرچه خود جزئي از نوع قبلي است، ولي نوعي جديد مي باشد آن را عنصر پنجم شمرده است. (13)اگر اين عنصر پايا مَرکبي براي معرفت ديگر شود، لازم است که تقدم زماني داشته و فساد ناپذير باشد. چنانچه تغييري در آن رخ دهد، آن تغيير ذاتي نبايد باشد. وقتي اينگونه شد، نوعي ثبات و استقرارر در صورت(14) را در پي دارد. پس وجود محسوس صورت ها را نمي توان به تصور در آورد، مگر اين که صورت ها، نماد و نشانه ي چيزهاي موجود باشند که صرفاً منزلت فکري دارند. اين منزلت از طريق واقعيت ساده ي فهم ( متصَوّر ساختن واقعيت ) رخ مي دهد و مي بايست از امري محسوس به سوي نظام بخشيدن به منظومه ي فکري (15) پيش رود و در آن، تجربه ي انساني نقش محوري دارد و معرفت عقلي را به وجود مي آورد.
معرفت عقلي و انواع آن
ابن رشد توجه خاصي به عقل و انقسامات مختلف آن دارد، به ويژه « نظريه خلود عقل »(16) وي در توليد گونه اي از « آگاهي و شناخت کمال يابنده عقلي » نگرشي کم نظير است. معرفت عقلي او در کليات انتزاعي،(17) و در سطحي تجربي يا شايد حدودي رياضي باشد که گونه هاي مختلفي دارد. مهم ترين گونه ي آن عقل فلسفي است؛ رهيافتي که در آن نگاه معطوف به فهم و معرفي غايات(18) پديده هاست، همان طور که عقل رياضي، گونه اي از معرفت است که معطوف به محاسبه ي واقعيات(19) و شناسايي امور طبيعي و انساني مي باشد. عقل عرفي که پيرو عقلانيت بومي، يعني متناظر با نيازهاي نوبه نو شونده ي حيات بشري ( چه بر وجه ضروري چه بر وجه افضيلت ) (20) مي باشد. عقل واقع شناس ( عقلانيت ساده ) فرايند درک حقايق عيني از طريق درک مشابهت يا مغايرت و طبقه بندي آن است. درنگرش ابن رشد به اين گونه عقل، عقل روش ساز ( عقلانيت منطقي ) گفته مي شود که با حقايق فراعيني(21) و ذهني سروکار دارد. که تمام گزاره هاي (22) کلي و شبه کلي با مصاديقش ذيل آن قرار مي گيرد. در دسته بندي ديگري ابن رشد، معرفت عقلي را به نظري وعملي (23) دسته بندي مي کند.1. معرفت عقل نظري
چنانچه متعلق فهم، عين يا اموري باشد که محل کاوش عقل انساني ( فهم علل و دلايل ) در ضرورتِ يک مسئله نظري است، اين معرفت عقل نظري است. اين عقل نظري متناظرِ با چگونگي فرايند انديشه ي تنظيم رفتار نظري در حوزه ي ارزش ها و نظريه ي اخلاقي مي باشد. به تصور ابن رشد، عقل نظري انسان در پي کشف حقيقت (24) از راه فهم علل و اسباب آن است و بعد از آن با توليد مفاهيم به فهم جهان مي پردازد و آنچه که ناظر به تبيين نسبت بين عالم طبيعت ( نظام علل و اسباب يا(25) چهره ي جبري واقعيت ) با عالم انساني مي باشد. به مثابه جزئي از نظام که برخوردار از اراده و اختيار است، در آن قرار مي گيرد و اين وقتي به دست مي آيد که علاوه بر کاوش عقلي، رجوع به آثار پيشينيان(26) صورت گيرد و با تلاشي علمي در کشف افق فهم متفکران به تمييز و تفکيک بين آنچه ذاتي (27) مسئله مي باشد و در همه زمان ها و مکان ها يکسان است، از آنچه عرضي (28) است، اقدام شود. به هر حال شايد دريافت هاي يک فرد هميشه صحيح نباشد، ولي نوع انسان ها در فهم امور خويش کمتر خطا مي کنند. بر اين اساس است که ابن رشد بحث از ارزش ها را که موضوع عقل نظري است، به طبع انسان ها بر مي گرداند، نه به عرف (29). معيار صدق آن را در چگونگي تشخيص فضايل نظري ( عقليه ) و فضايل عمليه(30) ( فکريه ) مي داند، همچنين غايت آن را علم براي علم مي داند، گر چه بالعرض به گونه اي مرتبط به عمل گردد. (31).2. معرفت عقل عملي
ادراکاتي اند که براي عمل به حقيقت و بسط تجربه و چگونگي تبديل امور بالقوه به بالفعل صورت مي گيرد. (32) و موضوع آن، افعال ارادي افراد و مبدأ آن، اراده و اختيار فردي(33) است. غايت آن نيز صرفاً عمل مي باشد و مرتبط با امور عامه است. اجزاي اين معرفت از مقايسه نزديکي يا دوري به عمل تعيين مي شود. (34) و از مشتقات آن، فضايل خلقيه و صنايع عمليه است(35) که در راستاي کمال انساني تحقق مي يابد. پس عقل با تکيه بر تلاش هاي خود و استفاده از دستاوردهاي ديگران به طبقه بندي نيازهاي انساني در سطح حاجت هاي ضروري و ثانويه(36) مي پردازد و اين که چگونه مي توان اين مدل هاي رفتاري مطلوب ( عادات جميله ) (37) را استقرار بخشيد و آن را بومي سازي کرد که افراد به طور آگاهانه به اجراي آن بپردازند؛ عقلانيت بومي بر آورنده اين مهم مي باشد. با نگاه به زمان، مکان و زبان به معقول سازي معادله ها براي اقناع (38) و ترغيب افراد، اصناف و گروه هاي اجتماع مي پردازد و معيار آن، چگونگي عمل به حقيقت به منظور تأمين سعادت و کمال است.پينوشتها:
1. ابن رشد در يکي از آثارش به تعريف معرفت مي پردازد و آن را امري مي داند که از « ترتّب و نظام در افعال و موجودات به دست مي آيد » ( ابن رشد، تهافت التهافت، 435 ).
2. ابن رشد، تفسير مابعدالطبيعه، ج 3، صث 1464.
3. همو، ص 1264.
4. همو، رسالة النفس، ص 13.
5. همو، تلخيص مابعدالطبيعه، ص 29.
6. همو، الضروري في السياسه، ص 72.
7. همو، تفسير مابعدالطبيعه، ج 1، ص 337.
8. همان.
9. همان، ص 123.
10. همان، ص 1422.
11. همان، ص 1423.
12. همو، فصل المقال، تحقيق محمد عباد الجباري، ص 70.
13. همو، تفسير مابعدالطبيعه، ج1، ص 77.
14. همو، تلخيص مابعدالطبيعه، ص 66.
15. همو، تهافت التهافت، ص 216 و 435.
16. همو، تفسير مابعدالطبيعه، ج 3، ص 1617 و تهافت التهافت، ص 573.
17. همو، تلخيص مابعدالطبيعه، ص 151 و تهافت التهافت، ص 435.
18. همو، الضروري في السياسه، ص 60.
19. سلمي خضر الجيوسي، الحضارة العربية في الأندلس، ج2، ص 113.
20. ابن رشد، تلخيص مابعدالطبيعه، ص 83.
21. همو، الضروري في السياسه، ص 162.
22. همو، فصل المقال، ص 59 و تلخيص البرهان، ص 182.
23. همو، تلخيص البرهان، ص 182.
24. همو، رساله النفس، ص 15 و تهافت التهافت، ص 522.
25. همان، ص 82.
26. همو، فصل المقال، ص 90 و 93.
27. همو، الضروري في السياسه، ص 137.
28. همان، صث 137.
29. همان، ص 138.
30. همان، ص 74.
31. همان، ص 72.
32. همان، ص 112.
33. همان، ص 72.
34. همان، ص 73.
35. همان، ص 74.
36. همو، الضروري في السياسه، ص 75.
37. همان، ص 76.
38. همان، ص 79.
سلمان، محمد؛ (1390)، انديشه سياسي ابن رشد، قم: موسسه بوستان کتاب، چاپ اول.
/م