ديدار امام غايب؛ افسانه يا واقعيت؟

غيبت صغري از سال 260 تا 329 هجري طول کشيده و اين برهه از زمان داراي ويژگي خاص خود بوده و شرايط خاصي داشته و کساني که در اين دوره نقش رهبري و پيشگامي داشتند، در متن آن شرايط قرار داشتند.
جمعه، 10 مرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ديدار امام غايب؛ افسانه يا واقعيت؟
ديدار امام غايب؛ افسانه يا واقعيت؟

 

نويسنده: سيد احمد اشکوري
مترجم: کاظم حاتمي طبري



 

پديده غيبت و ويژگي هاي اين مرحله

غيبت صغري از سال 260 تا 329 هجري طول کشيده و اين برهه از زمان داراي ويژگي خاص خود بوده و شرايط خاصي داشته و کساني که در اين دوره نقش رهبري و پيشگامي داشتند، در متن آن شرايط قرار داشتند.
بخشي از ويژگي هاي اين دوران:
1- تني چند از کساني که در دوران غيبت صغري زندگي مي کردند، از اصحاب امام جواد، امام هادي و امام عسکري عليه السلام بودند؛ مانند: علي بن جعفر ابوهاشم، داود بن قاسم جعفري - که پنج نفر از ائمه عليهم السلام را ديده بود-، داود بن ابويزيد نيشابوري، محمد بن علي بن بلال، عبدالله بن جعفر حميري، اسحاق بن ربيع کوفي، ابوالقاسم جابر بن يزيد فارسي و ابراهيم بن عبيدالله بن ابراهيم نيشابوري.
2- تعدادي از معاصران غيبت صغري، وکيل حضرت مهدي عليه السلام بودند مانند: محمد بن احمد بن جعفر، جعفر بن سهيل، محمد بن حسن صفّار، عبدوس عطّار، سندي بن نيشابوري، ابوطالب حسن بن جعفرِ فافا و ابوالبختري.
3- نوّاب خاص امام زمان عليه السلام در عصر غيبت صغري چهار نفر هستند: عثمان بن سعيد عمري، محمد بن عثمان عمري، حسين بن روح نوبختي و علي بن محمد سمري.
4- تعدادي از شخصيت هايي که در زمان غيبت مي زيسته اند، از فقها و دانشمندان بودند، مانند: کليني، صدوق و پدرش.
5- يکي از ويژگي هاي اين دوره اين بود که مسائل مطرح شده از جانب مردم، توسط آن حضرت به صورت نامه پاسخ داده مي شد.
6- از ديگر ويژگي ها، وجود پايگاهي مردمي بود که داراي فرهنگ ارتباط با امام بوده، به امامان پيشين اعتقاد داشتند؛ آنان داراي هويت معين و وابستگي خاص بوده و در مقام عمل، به يک مکتب فقهي معين اتکا داشتند.
حال درنگي مي کنيم تا ببينيم اين مردم چگونه پس از شهادت حضرت امام حسن عسکري عليه السلام بدون هيچ شک و ترديد به حضرت مهدي عليه السلام رجوع کردند؛ چرا که اگر اندک ترديد در بين بود در تاريخ ثبت مي شد.
البته با توجه به اينکه اين پايگاه مردمي داراي ويزگي هاي فکري و رفتاري خاصي بود که دانستن آنها براي ما فايده هاي بسياري دارد.
همه بر اين امر اتفاق نظر داشتند که راه ارتباط با امام منتظر عليه السلام تنها از راه نواب خاص امکان پذير است، حتي از بزرگاني همچون شيخ کليني که در اين دوره مي زيسته اند، خبري به ما نرسيده که در مقام عمل، سعي و تلاش براي مشاهده و ديدار با آن حضرت کرده باشند؛ بلکه کاملآً پذيرفته شده بود که اين کار امکان پذير نيست؛ ولو به جهت وجود مانع باشد و حتي اگر براي ديدار ايشان مقتضي کاملآً موجود باشد. و بر فرض که کسي هم اين کار را کرده باشد. در تاريخ وارد است که نامه اي از جانب امام عليه السلام براي او فرستاده شد و او را از اين کار نهي فرمود؛ وي احمد بن خضر بن ابوصالح خجندي بود که هواي طلب و جستجو به سرش افتاد و از وطن خود در پي يافتن آنچه بتواند طبق آن عمل کند، بيرون رفت. متن توقيع شريفي که در اين باره صادر شد، چنين است: «مَن بَحثَ فقد طَلَب، وَ مَن طَلبَ فَقد دَلَّ، وَ مَن دَلَّ فقد أَشاطَ ، و مَن أَشاطَ فَقَد أَشرَکَ؛ کسي که در مقام جستجوي برآيد او را طلب کرده و کسي که او را طلب کند ممکن است [نامحرمان را] به او راهنما شود و کسي که چنين کند [خود يا او] را به خطر انداخته و کسي که چنين کند در هر خطري که متوجه او شود شريک است». راوي گويد: وي از آن پس دست از جستجو برداشت.(1)
آنچه در پاسخ به اين مطلب گفته شده که اگر بنا باشد مانعي شخصِ جستجوگر را از جستجو باز دارد، تنها در قضاياي خارجيه جزئيه اتفاق مي افتد؛ مردود است؛ چون در اين روايت علت اين مانعيت بيان شده که با عموميّت نيز همخواني دارد.
بنابراين، ديدن امام و تلاش براي رسيدن به اين هدف، خصوصاً در زمان غيبت صغري به عنوان يک قضيه ي به شرط محمول(2) اگر کار خوبي بود و کمالي به شمار مي آمد و در نزد شارع مقدس محبوبيتي داشت، چرا وکلاي آن حضرت و اصحاب و علما و اهل ايمان با تمام اشتياق شديدي که به انجام مستحبات داشتند، هرگز درصدد اين کار برنيامدند؟ بلکه تاريخ ثبت کرده که آتنها همواره از طريق سفيرانِ آن حضرت، [با ايشان ارتباط برقرار کرده، و اگر درخواستي بوده] درخواست هاي ديگري [غير از ديدار و ملاقات] داشتند.

نمونه هاي درخواست از امام عليه السلام:

- از ابوجعفر محمد بن عليِ اَسوَد رضي الله عنه نقل است که گفت: پس از وفات محمد بن عثمان عمري رضي الله عنه، حسين بن موسي بن بابوَيه رضي الله عنه از من خواست از ابوالقاسم حسين بن روح بخواهم از مولايمان امام زمان عليه السلام درخواست کند تا آن حضرت به درگاه خداوند دعا کند که خداوند فرزند پسري نصيب او فرمايد. ايوجعفر گويد: من از محمد بن عثمان خواستم و او پيغام را رساند و سه روز بعد به من خبر داد که آن حضرت براي علي بن الحسين دعا کرده اند و به زودي فرزند مبارکي برايش متولد خواهد شد که خداوند او را از اين پسر سود خواهد رساند و پس از او پسران ديگري نيز خواهد داشت.(3)
- پرسش هايي که به پيشگاه آن حضرت فرستاده مي شد؛ شيخ طوسي در کتاب غيبت روايت کرده: در سال ريزش ستارگان(4) که قرامطه(5) به زائران خانه ي خدا حمله مي کردند، گروهي از هم شهريان ما که مقيم بغداد بودند، به من چنين گفتند، پدرم رضي الله عنه به شيخ ابوالقاسم بن روح رضي الله عنه نامه نوشت و اجازه خواست تا به سفر حج مشرّف شود... .(6)
- شيخ کليني گويد: محمد بن زياد صيمري به آن حضرت نامه اي نوشت و از حضرت صاحب الزمان خواست تا به او کفني مرحمت فرمايند که موجب يُمن و سعادت او باشد. (7)
- رازي از حسين بن روح خواست تا از امام بخواهد برايش دعا کند تا اختلاقي که با همسرش ام عباس داشت اصلاح شود.(8)
- در ارشاد شيخ مفيد از علي بن محمد نقل شده که گفت: يکي از اصحاب ما نقل کرد که من داراي فرزندي شدم و نامه اي به امام عصر عليه السلام نوشتم و اجازه خواستم تا او را در هفتمين روز تطهير کنم ... و گفت: زماني براي حج آماده شدم و پس از خداحافظي با دوستان آماده ي رفتن بودم که نامه اي با اين مضمون رسيد: «نَحنُ لِذلِکَ کارِهُونَ وَ الأَمرُ إِلَيکَ؛ ما از رفتن تو به حج کراهت داريم، اما اختيار با تو است» از دانستن اين مطلب بسيار دلتنگ و غمگين شدم و در نامه اي نوشتم: من همچنان در فرمان برداري ثابت قدم هستم؛ اما از نرفتن به حج غمگين شده ام. آن حضرت در نامه اي چنين پاسخ فرمودند: «لا يَضيِقُ صَدرُکَ فَإِنَّکَ سَتَحُجُّ قابِلاً إِن شآءَ اللهُ؛ دل تنک نباش که در سال آينده به حج مشرف خواهي شد» و در ذيل همين روايت آمده که: همين شخص توسط نامه، از آن حضرت درباره عدالت محمد بن عباس پرسيده است(9) چنان که ملاحظه مي شود در تمام اين نامه ها بحث از اجازه و حج و عدالت اشخاص است، نه تقاضاي ديدار.

بررسي و تحليل روايات و دعاهاي ديدار

رواياتي هست که از آنها برمي آيد تلاش براي ديدار با امام زمان عليه السلام در زمان غيبت مورد تأييد است. البته بر فرض اينکه سند و دلالتِ اين روايات، صحيح باشد و اين سعي و تلاش شيعيان براي ديدار امام عليه السلام - در صورتي که با مانعي از ناحيه آن حضرت مواجه نشده باشد- فقط کاربرد فرهنگ سازي عمومي دارد.
اينک به اهمّ اين روايات اشاره مي کنيم:
- عبدالله بن جعفر از نايب اول امام زمان عليه السلام پرسيد: تو را به حقّ خدا و به حقّ دو امامي که تو را امين خود قرار دادند، سوگند مي دهم! آيا تاکنون پسرِ ابومحمد (امام حسن عسکري عليه السلام) را که صاحب الزمان عليه السلام است، ديده اي؟ وي گريست و گفت: به اين شرط پاسخ خواهم داد که قول بدهي تا من زنده ام به کسي نگويي؛ من هم قبول کردم.(10)
به اين روايت اين گونه استدلال شده که ابوعمرو از او خواسته تا زماني که زنده است، اين خبر را به کسي ندهد نه براي هميشه پس مانع دائمي نيست.
اما اشکال اين استدلال اين است که: عبدالله بن جعفر از ابوعمر و درخواست نکرد تا واسطه ديدار او با امام زمان عليه السلام شود؛ بلکه نهايت چيزي که از او خواست، اين بود که بگويد: آيا قبل از آن تاريخ کسي آن حضرت را ديده يا نه؟
- محمد بن احمد بن خلف گفت: ... و نماز ظهر را در اول وقت به جاي آوردم و گفتم غذا بياورند و از شيخ خواستم تا با من غذا بخورد و او پذيرفت. بعد از خوردن غذا، نام او و نام پدرش را پرسيدم و اينکه شغلش چيست و از کجا آمده و به کجا مي رود؟! او گفت که: نامش محمد بن عبدالله و از اهالي قم است و بيان داشت که سي سال است در پيِ يافتن حقّ؛ شهرها و ساحل ها را زير پا گذاشته، بيست سال ساکن مکه و مدينه بوده، نشانه ها را جستجو و اخبار را پي گيري مي کرده است.(11)
استدلال به اين روايت، مبتني بر اين است که منظور از جستجوي آثار و پي گيري اخبار، ديدن حضرت مهدي عليه السلام باشد؛ امّا اين مطلب به چند دليل ردّ مي شود:
1- وثاقت و راست گوييِ آن شيخ اثبات نشده و او- جتي براي خود راوي- ناشناس است و براي همين اسم و مشخصاتش را پرسيده.
2- از کجا معلوم که اين شخص، شيعه و در طلب ديدار امام بوده؟ و بر فرض که بپذيريم، در ادامه همين روايت آمده که امام از اين کار جلوگيري کردند؛ آنجا که گويد: وقتي به او نزديک شدم ناگهان مرد سياه چهره اي که همچون شتر نري درشت اندام بود، بر من فريادي زد که تا آن وقت صدايي به آن ترسناکي نشنيده بودم و گفت: خدا عافيتتت دهد! چه مي خواهي؟ من از شنيدن صدايش ترسيدم و توقف کردم. و آن شخص از چشمم ناپديد شد...؛ گرچه در انتهاي اين روايت که خيلي هم طولاني است، آمده که او موفق به ديدار شده است.
- در بخشي از يک روايت آمده: ... اي احمد، آيا کسي را که در پي ديدنش بودي ديدي؟ گفتم: سرورم! چه کسي را؟ گفت: کسي که ديشب ديدي امام زمان تو بود.(12)
در سند اين حديث، چند شخص مجهول داريم و مطلب هم در خواب بوده است. بخشي از اين روايت نيز هست که با توجّه به آن، مي توان اين روايت را دليل بر اين شمرد که طلب ديدار آن حضرت گناه نباشد.
- از حبيب بن شاذان صنعاني روايت است که گفت: بر علي بن ابراهيم بن مهزيار اهوازي داخل شدم و از او درباره ي خاندان ابومحمد (حضرت امام عسکري) عليه السلام پرسيدم. وي در پاسخ گفت: برادرم! از امر بزرگي پرسيدي؛ من بيست سفر حج به جا آوردم و منظورم از اين سفرها ديدار امام بود؛ اما راهي به آن نيافتم.(13)
حضرت آيت الله العظمي خويي رحمه الله در کتاب معجم رجال الحديث مي نويسد: اين روايت بسيار ضعيف السند است به علاوه که نسبت به قصه ي علي بن مهزيار يا ابراهيم بن مهزيار متعارض هم هست. والله العالم.(14)
- در کتاب هاي غيبت و احتجاج از قول يک راوي نقل شده که گفت: من در طلب اين امر متحمل زحمات زيادي شدم و مبلغ قابل توجهي از مالم در اين راه مصرف شد تا اينکه به نزد عَمري رفته و در کنار او ماندم و مدتي خدمتش کردم و. سپس درباره صاحب الزمان عليه السلام پرسيدم.(15)
البته اگر منظورِ گوينده از (در طلب اين امر) در طلب ديدار امام زمان عليه السلام باشد.
اشکال اين استدلال اين است که: اين روايت -چنان که در کتاب وسائل الشيعه آمده- چنين است که او از عمري درخواست کرد که وي را به حضرت صاحب الزمان عليه السلام برساند و عمري نيز اين کار را کرد و گفت که او از امام زمان عليه السلام پرسش هايي کرد و آن حضرت نيز پاسخ همه سوالات او را داد. سپس برخاست و داخل خانه شد. وي گويد: من نيز رفتم تا از آن حضرت سوالي بپرسم اما سخنم را نشنيد.(16) اين حديث با توجه به اينکه مرفوعه(17) است و مضمون آن نيز با نهي امام نسبت به زهري در تعارض است، به مدّعاي ما نزديک تر است.(18)
- در کتاب کمال الدين آمده: کابلي در پاسخ محمد بن شاذان که درباره نتيجه ي کارش پرسيد، چنين گفت: او همواره در پي يافتن آن حضرت بوده و مدتي در مدينه سکونت داشته و از هر کس در اين باره پرس و جو مي کرده، او را از خود مي رانده؛ تا اينکه شيخي از بني هاشم را به نام يحيي بن محمد عريضي ملاقات کرد که به او گفت: آنچه در جستجوي آني در "صرياء" است. کابلي گويد: به صرياء رفتم و به خانه اي رسيدم که جلوي آن آب و جارو شده بود. من خود را بر روي سکوي آن خانه انداختم که ناگهان غلام سياهي بيرون آمد و مرا از نشستن بر آن سکو نهي کرده و گفت: برخيز و از اينجا برو... .(19)
با اين استدلال که در اين روايت آمده، کابلي همواره در پي يافتن آن حضرت بوده؛ اما اشکال در اين است که در ادامه همين روايت، امام زمان عليه السلام کابلي(20) را دروغ گو خوانده است.
- در کتاب النجوم طبق نقل بحار آمده: راوي گويد: از مولايمان مهدي -صلوات الله عليه- خواستم مانند ديگر غلامان و نوکران و نزديکاني که به حضرتش خدمت مي کنند، به من نيز اجازه فرمايند تا در زمان غيبت از کساني باشم که به همراهي و خدمتش مشرف مي شوند. در ردّ اين روايت علاوه بر ضعف سندي، بسا که بتوان گفت: کساني که به صورت بنده و نوکر به آن حضرت خدمت مي کنند، ايشان را به هويت واقعي شان نمي شناسند و خواسته اين شخص نمي تواند دليل بر آن مدّعا باشد.
البته ممکن است ما در اينجا همه اين روايات را نياورده باشيم و روايات ديگري هم در اين زمينه وجود داشته باشد؛ اما آنها نيز در همين سطح از ضعف هستند.
اما دعاهايي نيز که در روايات وارد شده است، از جمله: «اَللّهُمَّ أَرِني الطَّلعَةَ الرَّشيِدَةَ وَ الغُرَّةَ الحَمِيدَةَ وَ اکحُل مَرَهِي بِنَظرَةٍ مِنِّي إِلَيهِ؛ خدايا، آن چهره ي دلربا و صورت را به من بنما و با نگاهي که بر او بياندازم سرمه اي به چشم کورم بکش...»(21) و ديگر ادعيه شريفه.
در پاسخ مي توان گفت که: اين دعاها ظاهر در اطلاق است؛ يعني اختصاص به زمان غيبت ندارد و ممکن است شامل زمان ظهور هم بشود (يعني دعا مي کند که آن حضرت ظهور کند و با ظهورش چشم ها به جمالش روشن شود) همچنين ممکن است تقاضاي ديدار، کنايه از طلب تشرّف، به معناي بودن در زير پرچم آن حضرت و داخل شدن در قيام ايشان -و لو به صورت رجعت و بازگشت پس از مرگ- باشد، و نيز ممکن است معنايش اين باشد که شخصِ آن حضرت را به من بنمايان، گرچه او را به عنوان امام زمان نشناسم؛ زيرا همين مقدار هم از بالاترين مراتب کمال است و حتي ممکن است به معناي طلب برطرف کردن مانع باشد.
از آنچه گفتيم، روشن شد که تلاش و سفر کردن در شهرها و کشورها و کوه ها و دشت ها با هدف ديدار با محبوب، کاري است که شارع مقدس چندان رغبتي به آن نداشته و از مستحبّات به شمار نمي رود و چنان که در ابتداي فصل گفتيم، نهي از اين کار نيز به اثبات رسيده است.
حال مي توانيم بگوييم: ما فرايند ارتباط امت با رهبري در رابطه با حل مشکلات امت را در زمان ائمّه معصومين عليهم السلام مورد بررسي قرار داديم، خصوصاً در زمان امام جواد، امام هادي و امام عسکري عليهم السلام و مدرکي به دست نياورديم که اين بزرگواران شيعيان را به ديدارهاي مستقيم تشويق کرده باشند؛ حال اين امر يا به دليل وجود مانع از چنين ارتباطاتي بوده و يا به اين جهت که امّت را براي پديده غيبت آماده مي کردند، به همين سبب است که مي بينيم اين بزرگواران در زمان خود مسئله نيابت و وکالت را ايجاد يا فعّال کرده اند.
امام هادي و امام عسکري عليهماالسلام خصوصاً در زماني که در سامرّا بودند، بر عمق بخشيدن به نقش نظام وکالت تأکيد داشتند و هرم نظام سياسي، اجتماعي و اقتصادي بر پايه نظام وکالت تأسيس و برپا شد؛ بلکه نظام وکالت و نيابت در زمان ائمّه قبلي هم- به دليل جوّ سرکوب و خفقان سياسي و زنداني شدن بعضي از ائمّه و پراکندگي شيعه در مناطق مختلفي که غالباً دور از ائمه بود- وجود داشته است؛ اما اين نظام در زمان امامت اين چند امام پررنگ تر شده و بُعد جديدي پيدا کرد که همان آماده سازي براي غيبت و در حصار بودن اين چند امام آخر است.
شيخ طوسي در روايت محمد بن عيسي چنين نقل کرده است: حضرت امام حسن عسکري عليه السلام به شيعيان خود در بغداد، مدائن و منطقه ي سواد و اطراف آن در نامه اي نوشت: «قَد أَقَمتُ أَبا عَلِيٍّ بنَ راشِدٍ مَقامَ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ بنِ عَبدِ رَبِّهِ وَ مَن قَبلَهُ مِن وُکَلائِي؛ من ابوعلي بن راشد را به جاي علي بن حسين بن عبد ربّه و ديگر وکلاي سابق خود به اين مقام منصوب کردم». (22)
در حديث ديگري نيز آمده که راوي گويد: از امام عليه السلام پرسيدم: با چه کسي تعامل کنم؟ و دستورات را از که بگيرم و نظر چه کسي را بپذيرم؟ فرمود: «العَمرِيُّ ثِقَتِيِ فَما أَدّي إِلَيکَ عَنِّي فَعَنِّي يُؤَدِّي وَ ما قالَ لَکَ عَنِّي فَعَنِّي يَقُولُ فَاسمَع لَهُ وَ أَطِع فَإِنَّهُ الثِّقَةُ المَأمُون؛ عَمري مورد اعتماد من است؛ هرچه از جانب من به تو رسانده واقعاً از جانب من است و هرچه از قول من به تو بگويد سخن من است؛ پس سخنش را بشنو و از او اطاعت کن که او امين و راستگو است».
و ابوعلي به من خبر داد که از ابومحمد (عسکري) عليه السلام همين پرسش را کرده و آن حضرت در پاسخ فرمود: «العَمرِيُّ وَ ابنُهُ ثِقَتانِ فَما أَدَّيا إِلَيکَ عَنِّي فَعَنِّي يُؤَدِّيانِ، وَ ما قالا لَکَ فَعَنِّي يَقُولانِ، فَاسمَع لَهُما وَ أَطِعهُما فَإِنَّهُمَا الثِّقَتَانِ المَأمُونانِ؛ عَمري و پسرش مورد اعتماد من هستند؛ هرچه از جانب من به تو رسانده اند واقعاً از جانب من است و هرچه از قول من به تو بگويند سخن من است؛ پس سخنانش را بشنو و از آنان اطاعت کن که امين و راستگو هستند». (23)
و درروايت محمد بن عيسي و حسن بن علي بن يقطين، هرکدام جداگانه از حضرت رضا عليه السلام آمده: به آن حضرت عرض کردم: فدايت شوم! من نمي توانم هميشه خود را به شما برسانم و درباره آموزه هاي ديني که مورد نياز من است از شخص شما بپرسم. آيا يونس بن عبدالرحمن مورد اعتماد است که آموزه هاي ديني مورد نياز خود را از او بگيرم؟ فرمود: بله. (24)
و از عبدالعزيز مهتدي نقل است که به حضرت رضا عليه السلام عرضه داشت: محل زندگي من از شما دور است و هميشه نمي توانم خود را به شما برسانم، ايا مي توانم آموزه هاي ديني خود را از يونس مولي آل يقطين دريافت کنم؟ فرمود: بله. (25)
از علي بن مسيب همداني نقل است که گفت: به حضرت امام رضا عليه السلام عرضه داشتم: محل زندگي من از شما دور است و نمي توانم هميشه خود را به شما برسانم؛ آموزه هاي ديني خود را از چه کسي دريافت کنم؟ فرمود: «مِن زَکرِيّا بنِ آدَمَ القُمِّيِّ المَأمُونِ عَلَي الدِّينِ وَ الدُّنيا؛ از زکريا بن آدم قمي که امين بر دين و دنيا است».(26)
و از اسحاق بن يعثوب روايت است که گفت: از محمد بن عثمان عمري خواستم تا نامه اي را که -در آن سوالاتي نوشته بودم- به حضرت صاحب الزمان عليه السلام برساند، توقيع شريفي در پاسخ صادر شد که چنين آغاز شده بود: «أَمّا ما سَأَلتَ عَنهُ أَرشَدَکَ اللهُ وَ ثَبَّتَکَ...؛ اما درباره آنچه از آن پرسيدي که خدا تو را به راه رشد هدايت کند و ثابت قدم نگاه دارد...» تا آنجا که فرمايد: «وَ أَمَّا الحَوادِثُ الواقِعَةُ فَارجِعوا فِيها إِلي رُواةِ حَدِيثِنا؛ و در حوادثي که براي شما پيش مي آيد به راويان حديث ما مراجعه کنيد...».(27)
بنابراين، پديده مراجعه به فقها چيزي نيست که بعد از غيبت صغري پديد آمده باشد؛ بلکه در زمان هاي سابق و ائمّه گذشته عليهم السلام نيز بوده است و اين امر به سبب متن آيات قرآني در ذهن ها جاي داشته است؛ آياتي همچون: (فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِينْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيهِمْ لَعَلَّهُمْ يحْذَرُونَ؛ پس چرا از هر فرقه اي از آنان، دسته اي کوچ نمي کنند تا در دين آگاهي پيدا کنند و قوم خود را وقتي به سوي آنان بازگشتند، بيم دهند. باشد که آنان [از کيفر الهي] بترسند؟)(28)
البته پرسش هايي که مطرح مي شده، براي شناختن شخص مورد اعتماد بوده و همين جستجوها تأکيد بر اين نکته است که شيعه در انتخاب مرجع و تبعيت از اشخاص، قائل به اصل تسامح نبوده؛ بلکه تنها تحقيق و جستجو است که موجب خروج از عهده ي تکليف و رسيدن به ساحل امنِ برائت ذمّه است.
به هر حال، اصل ديدن امام و مشاهده آن حضرت به خودي خود کمال است، گرچه اين معني را نمي رساند که هرکس او را ببيند، برتر از ديگران است يا مورد وثوق است و سخنش حجت؛ و اين معناي تماميت مقتضيِ کمال است.
کافي است عمومات باب را در نظر بگيريم؛ مانند روايات نگاه کردن به چهره ي عالم يا به کعبه، به قرآن و يا به چهره ي مؤمن؛ طلب ديدار -به معناي تلاش عملي براي ديدن که به آن اشاره شد- نيز از اهل علم و فضل و صاحبان عقل و تقوي سر نزده است؛ چه اينکه روش اهل شرع و ديانت بر اين بوده و هست که خود را در زير پرچم آن حضرت داخل کنند و ضرورتي ندارد که از پي ديدنش برآيند؛ بلکه مهم، کسب رضايت، شناخت هدف، پياده کردن برنامه، سعي وافر در آماده سازي مقدمات ظهور او است؛ اموري همچون تهذيب نفس، نشر دادنِ دين و اصلاح جهان. در صورتي مي توان اين ادّعا را پذيرفت که بپذيريم ديدن امام زمان عليه السلام لازمه جدا نشدنيِ اين مقدمات است.
البته دعاها و اعمالي نيز وارد است که گفته شده موجب ديدن امام زمان عليه السلام مي شود؛ اما مقصود از آنها بر حسب ظاهر، تشرف به ديدار حضرت است. البته رؤيت براي بعضي از اوليا به وقوع پيوسته است و مخصوص به اولياي درجه يک نيز نبوده و ملازمه اي بين ديدن امام و اينکه هر کس ايشان را ديده از ديگران برتر باشد، وجود ندارد. بايد توجه داشت اينکه کسي در طلب ديدن آن حضرت برآيد، با اينکه ديدن خود به خود براي کسي حاصل شود فرق دارد.
اما اگر بپذيريم ديدن آن حضرت در همه شرايط و براي همه افراد مزيّت و کمالي است، اين کمال همچون کمال کساني است که با پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله يا ساير ائمه عليهم السلام همنشين بوده اند و اين نظير مسئله ي عدالت صحابه در نزد اهل سنّت خواهد بود. البته مصاحبت و ديدار، اگر با شرايط خاصّ خود همراه باشد، مزيّت خواهد بود و حکم اين دو مقوله همان است که در آيات 30 تا 32 سوره ي احزاب درباره همسران پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله آمده است.(29)
مطلب ديگر اينکه: اصل اولي در برابر هر کسي که ادّعاي ديدار آن حضرت را بکند، عدم پذيرش و تصديق است خصوصاً که اين ادعا براي آن شخص دکّاني باشد، به اين صورت که از اين ديدار براي خود نتيجه گيري کرده، روش و طريقت يا برنامه خاصّي براي خود خلق کند که بيشتر مدعيان ديدار از اين قماش هستند و اصل بر اين است که ادعايشان پذيرفته نشود؛ چون نمي توان اين ادّعا را دليل بر حقّانيت مذهب آن مدّعي دانست، چنان که برخي از صوفيه نيز براي اثبات حقانيت مذهب خود چنين ادّعايي کرده اند.

خلاصه:

از تمام آنچه گفتيم، موارد زير روشن شد:
1- طلب ديدار به معناي تلاش عملي براي ديدن امام زمان عليه السلام در زمان غيبت، کاري نيست که در نظر شارع داراي مزيّت و ارجحيتي باشد. و فرق است بين اينکه کسي در طلب ديدن آن حضرت برآيد و بين اينکه اين ديدار به هر دليلي براي کسي اتفاق بيافتد. همچنين نمي پذيريم که اگر ديدار براي کسي اتفاق افتاد، لزوماً بايد آن شخص به لحاظ دانش و تقوا از ديگران برتر باشد.
2- اصل اولي در برابر ادّعاي ديدن، عدم پذيرش است مگر به قطع و يقين اثبات شود.
3- اگر کسي که ادّعاي ديدن امام زمان عليه السلام را کرد و شواهدي اقامه شود که اين شخص هيچ قصد و غرض شخصي از اين ادّعا ندارد و آنچه در نظر او مهم است، اثبات و تأکيد بر وجود آن حضرت است، شايد بشود ادّعاي او را پذيرفت.
4- مدّعيِ ديدن امام زمان عليه السلام نبايد در ادعاي خود از حدّ قضاياي شخصيِ خارجي فراتر رود و ادعاي خود را به مسائل مهم و سرنوشت ساز پيوند دهد؛ سيره و روش گذشتگان از اصحاب نيز چنين بوده است.
اگر اهل بيت عليهم السلام به اين شيوه رضايت داشتند، قطعاً آن را امضا و تأييد مي کردند خصوصاً که ديدار با امام زمان عليه السلام يکي از مسائل مرکزي و اصلي است؛ بلکه بر عکس، آنها پديده وکالت عام را رواج دادند و مدعياني را که به اين صورت ادعاي ديدار با آن حضرت را داشته باشند، مورد تکذيب قرار داده اند؛ مثل اينکه ادعاي ديدن آن حضرت را دليل شرعيِ يک انديشه يا يک موضع گيري فقهي گرفته با به عنوان تأييد سياسي از آن استفاده شود. در روايت آمده: «وَسَيَأتِي شِيعَتِي مَن يَدَّعِي المُشاهَدَةَ، أَلا فَمَنِ ادَّعَي المُشاهَدَةَ قَبلَ خُرُوجِ السُّفيانِيِّ وَ الصَّيحَةِ، فَهُوَ کَذّابٌ مُفتَرٍ؛ و قطعاً کساني که به ميان شيعيان من خواهند آمد که ادّعاي ديدار مي کنند، بدانيد هر کس قبل از خروج سفياني و صيحه، ادعاي مشاهده کرد دروغ گو و افترا زننده است».(30)
5- بدون شک ماندگاري مذهب شيعه داراي علّتي است؛ مذهبي که مدتي چنين دراز -از زمان غيبت تا عصر ما- با سرسختي دوام آورده است؛ اما در هيچ کجاي تاريخ به ثبت نرسيده که سبب اين ماندگاري، مدّعيان رؤيت بوده باشند؛ بلکه آنچه مسجّل است، اين است که اين مذهب، با دستان پرتوان فقهايي همچون کليني، شيخ طوسي، سيدِ مرتضي، علاّمه و شهيد به راه خود ادامه داده است؛ فقهايي که به روشِ نيابت عام- که مورد نظر ائمه عليهم السلام بوده- به مقام مرجعيت نصب، و مردم به آنها ارجاع داده شده اند.
6- در ميان شيعه اتفاق نظر قولي و عملي وجود دارد که سخن مدّعيان رؤيت پذيرفته نشود و اين اجماع نشان مي دهد که موضع عملي دقيق و درست همين است و سيره ي اعلام بر بي توجهي به کساني بوده که با ادّعاي رؤيت مي خواستند کارهاي مهم را به سرانجام برسانند؛ بزرگان مذهب در پاسخ چنين کساني جز سلام پاسخي نداشتند.(31)
7- اگر شيوه ديدار و مشاهده براي تشخيص و مسائل مهم کارگشا و تمام کننده بود، موجب هرج و مرج مي شد؛ چون مدعيان فراوانند و اهدافشان متناقض. گفتني است که بيشتر اين مدّعيان داراي گذشته اي نامعلوم و بلکه برخي از آنها داراي پرونده اي سياه بوده، رفتارشان جاي تأمل دارد و بلکه مي توان گفت: هدفِ صاحبان اين روش، دور کردن امت از فقها بوده است؛ فقهايي که به تأکيد گفتيم قبل و بعد از غيبت، تنها راهِ مراجعِ مورد تأييد از جانب اهل بيت عليهم السلام هستند.
پس از روشن شدن اين مطلب، به مقتضاي آيه شريفه: (وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ؛ آنها را نگهداريد که بايد بازپرسي شوند!)(32) پيروي کردن از اين مدّعيان رؤيت، گناهي نابخشودني است.
8- در برهه هايي خاص، انتشار فرهنگ هاي غلط در بعضي جوامعِ نادان که به جهت گرفتار شدن در شرايط سياسي و فشار و سرکوب از فرهنگ اصيل اسلامي جدا افتاده اند، ممکن است موجب شود که برخي از افراد ساده لوح دچار توهم شده و از هر ادعايي پيروي کنند؛ چنين فرهنگ هايي سبب انجام برخي کارها مي شوند که دليل شرعي نداشته، و موجب اهانت به مذهب و ضربه خوردن به عظمت آن مي شود. بنابراين، فرهنگ تيره و غير شفاف که از زمينه و ريشه ي مستحکمي برخوردار نيست، تنها مي تواند شناختي جزئي نصيب صاحب خود کند. البته گاه ممکن است چنين فرهنگ هايي، صاحبان خود را به سطوح اجتماعي خاصي رسانده و دايره نفوذ خود را در ميان توده ها افزايش دهند، به اين اعتبار که امت به لحاظ ترکيب، از نظر بيداري، ادارک و سطح فرهنگ داراي درجات مختلفي هستند و از همه داده ها تأثير بسياري مي پذيريند، بدون اينکه بدانند در پشت آن داده ها چه پس زمينه و اهداف و ابعادي نهفته است و به همين جهت است که بدون تأمل و بررسي و تحليل، با هر موج نوي همراه مي شوند.
به همين خاطر بايد ملاک و معيار در پذيرش يک فرهنگ، تسليم شدن در برابر اعتبارات عقلي، قواعد منطقي، اصول عملي و ضوابط تشخيص حق از باطل باشد؛ که در غير اين صورت، حقيقت پنهان شده و نتيجه اي که حاصل خواهد شد، مخالف با فطرت و منطق و قانون و وجدان بوده؛ بلکه در نزد هرکس که کمترين بهره اي از دانش داشته باشد، گناهي نابخشودني است. بنابراين، ناگزير به قرار دادن فيلتر يا سوپاپ اطمينان رد سر راه فرهنگ وارداتي هستيم. پس معيار هر فرهنگ، مقاومت آن در برابر نقد علمي و برخوردراي از عناصر علمي است و در جامعه اي که به دور از فرهنگ ناب اسلامي و در ناداني زندگي مي کند، فراوانيِ تعداد پيروان يا واقعيت هاي اجتماعي و سياسي نمي تواند دليلي براي پذيرش فرهنگ باشد؛ بلکه آنچه موجب اطمينان مي شود، مراجعه به اشخاص متخصص، با تجربه و داراي صلاحيت علمي و قدرت تحليل و کنکاش و دوري از هواهاي نفساني است؛ چون محک علمي و عملي در تشخيص حق از باطل تخصّص است، نه دستي از دور بر آتش داشتن و از نقد و تحليل برکنار بودن.

پي نوشت ها :

1- کمال الدين: 509 باب ذکر التوقيعات ح39.
2- قضيه به شرط محمول قضيه اي است که ثبوت محمول براي موضوع ضروري و بديهي باشد. (مترجم)
3- کمال الدين: 502 باب 45 ح 31.
4-سال ريزش ستارگان يا "تناثر نجوم" سال 329 ه.ق است؛ درباره اين سال گفته شده: مردم در آن سال، شاهد ريزش شهاب هاي بسياري بودند و برخي اين پديده را چنين تفسير کردند که در اين سال دانشمندان بسياري وفات خواهند کرد و چنين نيز شد و دانشمنداني همچون شيخ صدوق، شيخ کليني و علي بن محمد سمري آخرين نايب خاص امام زمان عليه السلام و ديگران در اين سال وفات کردند. رک: ابن بابويه قمي، الإمامه و التبصرة 172 به نقل از شيخ يوسف بحراني. (مترجم)
5- قرامطه، فرقه اي از اسماعيليانِ باطني هستند که بعد از حضرت امام صادق عليه السلام، نوه ي آن حضرت، محمد بن اسماعيل را امام و مهدي منتظر دانسته و به پيامبري او قائل شدند. اين فرقه در سال 287 هـ ق در عراق پيدا شد و از ويژگي هاي بارز در اعتقادات آنان، اباحي گري بود. آنان در سال 329 به زائران خانه خدا حمله کرده و بسياري از آنان را قتل عام کردند و سال ها مکه را در تصرف خود داشته، حجر الاسود را از کعبه جدا کرده و به مدت بيست و سه سال به کوفه منتقل کردند. ر.ک: تاريخ طبري: 159/8. (مترجم)
6- شيخ طوسي، الغيبة: 322 شماره 270.
7- شيخ طوسي، الغيبة: 397 و 298 شماره 253 به سند خود از شيخ کليني.
8- شيخ طوسي، الغيبة: 303 شماره 256.
9- ارشاد: 363/2 و 364.
10- شيخ طوسي، الغيبة: 355 شماره 216.
11- شيخ طوسي، الغيبة:254-257 شماره 224.
12- شيخ طوسي، الغيبة: 262 شماره 227.
13- شيخ طوسي، الغيبة: 262 شماره 228.
14- نگ: معجم رجال الحديث: 212/12.
15- شيخ طوسي، الغيبة:271 شماره 236، احتجاج: 298/2 با اين تفاوت که در احتجاج به جاي عبارت (در طلب اين امر متحمل زحمات زيادي شدم) آمده: (در طلب اين امر جستجوي کاملي کردم).
16- وسائل الشيعة چاپ آل البيت: 201/4 ح (7/4919)
17- مرفوعه حديثي است که صاحب کتاب آن را از کسي نقل کند که خود با وي فاصله ي زماني دارد؛ اما نام کساني که بين او و آن شخص هستند را نياورد. (مترجم)
18- متن کامل اين حديث چنان که در کتاب الغيبه آمده، چنين است: رَوي مُحَمَّدُ بنُ يَعقُوبَ رَفَعَهُ عَنِ الزُّهرِي قالَ: طَلَبتُ هذَا الأَمرَ طَلَباَ شاقّاَ حَتّي ذَهَبَ لِيِ فِيهِ مالٌ صالِحٌ فَوَقَعتُ [أَي ذَهَبتُ] إِلَي العَمرِيِّ وَ خَدَمتُهُ وَ لَزِمتُهُ وَ سَأَلتُهُ بَعدَ ذلِکَ عَن صَاحِبِ الزَّمَانِ فَقالَ لِي لَيسَ إِلي ذلِکَ وُصُولٌ فَخَضَعتُ فَقالَ لِي: بَکِّر بِالغَداةِ. فَوافَيتُ وَ استَقبَلَنِي وَ مَعَهُ شابٌّ مِن أَحسَنِ النّاسِ وَجهاً وَ أَطيَبِهِم رائِحَةً بِهَيئَةِ التُّجّارِ وَ فِي کُمِّهِ شَيءٌ کَهَيئَةِ التُّجّار. فَلَمّا نَظَرتُ إِلَيهِ دَنَوتُ مِنَ العَمرِيّ، فَأَومَأَ إِلَيَّ فَعَدَلتُ [أي رجعت] إِلَيهِ وَ سَأَلتُهُ فَأَجَابَنِي عَن کُلِّ مَا أَرَدتُ. ثُمَّ مَرَّ لِيَدخُلَ الدّارَ وَ کانَت مِنَ الدُّورِ الَّتِي لا نَکتَرِثُ لَهَا، فَقَالَ العَمرِيُّ إِذ أَرَدتَ أَن تَسأَلَ سَل فَإِنَّکَ لا تَرَاهُ بَعدَ ذا. فَذَهَبتُ لِأَسألَ فَلَم يَسمَع وَ دَخَلَ الدّارَ وَ مَا کَلَّمَنِي بِأَکثَرَ مِن أَن قالَ: مَلعُونٌ مَلعُونٌ مَن أَخَّرَ العِشاءَ إِلي أَن تَشتَبِکَ النُّجُومُ؛ مَلعُونٌ مَلعُونٌ مَن أَخَّرَ الغَدَاةَ إِلي أَن تَنقَضِيَ النُّجُومُ وَ دَخَلَ الدّارَ؛ محمد بن يعقوب مرفوعاً از زهري نقل کرده که گفت: من در طلب اين امر متحمل زحمات زيادي شدم و مبلغ قابل توجهي از مالم در اين راه مصرف شد تا اينکه به نزد عمري رفته و در کنار او ماندم و مدتي خدمتش کردم و سپس درباره [چگونگي ديدار با] صاحب الزمان عليه السلام پرسيدم. وي به من گفت: براي اين کار راهي نيست. من نيز قانع شدم. سپس عمري به من گفت: فردا صبحِ زود به اينجا بيا. من نيز چنين کردم و عمري به استقبال من آمد در حالي که با او جواني بود که از زيباروي ترين و خوش رايحه ترين مردمان و به هيئت تاجران بود که در آستينش هم مانند تاجران چيزي داشت. من چون او را ديدم در کنار عمري ايستادم؛ عمري به من اشاره اي کرد (يعني اين شخص صاحب الزمان است). من به او نزديک شده و در کنارش ايستادم و از او پرسيدم و او به هر چه من خواستم پاسخ داد؛ سپس از کنار ما رفت تا وارد خانه شود -که خانه چندان قابل اعتنايي هم نبود- عمري گفت: اگر مي خواهي چيزي بپرسي، بپرس که ديگر او را نخواهي ديد. من رفتم که از او سؤالي کنم اما او سخنم را نشيد و داخل خانه شد و با من جز اين دو جمله سخني نگفت که: «ملعون است ملعون است کسي که نماز عشا را تا وقتي که ستارگان در آسمان ديده شوند به تأخير بياندازد و ملعون است ملعون است کسي که نمزا صبح را تا وقتي ستارگان از آسمان ناپديد شوند به تأخير بياندازد» و داخل خانه شد. چنان که ملاحظه مي شود مضمون روايت و خلاصه ي آن در وسايل الشيعه آمده همه دال بر اين است که طلب و جستجوي زهري نتيجه داده است و در هيچ کجاي روايت نيز نشانه اي از منع امام عليه السلام ديده نمي شود حال چگونه با مدّعاي مؤلف محترم سازگارتر است، خدا مي داند. (مترجم)
19- کمال الدين: 440 باب 43 ح6.
20- هويت اين شخص مجهول است؛ اما آنچه هست، وي ابو خالدِ کابليِ قمّاط (کنگر) مشهور به نامش در اصحاب امام سجاد و امام باقر و امام صادق عليهماالسلام ذکر شده نيست. (مترجم)
21- در بعضي نسخه ها «وَ اکحَل ناظِري» آمده.
22- کفعمي، مصباح: 551 و بحار الانوار: 285/83 ح 47.
23- شيخ طوسي، کتاب الغيبة: 350 شماره 309.
24- کافي: 330/1 باب تسمية من رَآهُ عليه السلام ح 1.
25- اختيار معرفة الرجال: 784/2 ح 935.
26- وسائل الشيعة چاپ اسلاميه: 107/18 باب 11 ح 35.
27- الاختصاص: 87.
28- کمال الدين: 483 و 484 باب 45 ح4.
29- توبه: 122.
30- متن و ترجمه اين آيات اين است: ( يا نِسَاءَ النَّبِي مَنْ يأْتِ مِنْكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُبَينَةٍ يضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَينِ وَكَانَ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يسِيرًا* وَمَنْ يقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ وَتَعْمَلْ صَالِحًا نُؤْتِهَا أَجْرَهَا مَرَّتَينِ وَأَعْتَدْنَا لَهَا رِزْقًا كَرِيمًا* يا نِسَاءَ النَّبِي لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَيتُنَّ فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفًا؛ اي همسران پيامبر! هر کدام از شما گناه آشکار و فاحشي مرتکب شود، عذاب او دو چندان خواهد بود؛ و اين براي خدا آسان است* و هر کس از شما براي خدا و پيامبرش خضوع کند و عمل صالح انجام دهد، پاداش او را دو چندان خواهيم ساخت و روزي پرارزشي براي او آماده کرده ايم* اي همسران پيامبر! شما همچون يکي از زنانِ معمولي نيستيد اگر تقوا پيشه کنيد؛ پس به گونه اي هوس انگيز سخن نگوييد که بيماردلان در شما طمع کنند و سخن شايسته بگوييد!). (مترجم)
31- کمال الدين: 516 باب 45 ح 44.
32- اشاره به آيه 63 از سوره مبارکه فرقان است که فرمايد: ( وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا؛ و چون نادانان ايشان را طرف خطاب قرار دهند به آنها سلام مي گويند. با بي اعتنايي مي گذرند). (مترجم)
33- صافات: 24.

منبع مقاله :
اشکوري، احمد؛ (1390)، مباني اعتقاد به مهدويت، کاظم حاتمي طبري، قم: مسجد مقدس جمکران، چاپ اول



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.