نویسنده: میترا کدیور
سخنرانی در انجمن روانشناسی ایران در زمستان 78
در سالهای 1950 لكان كنفرانسی را در برابر گروهی از مترقی ترین روانپزشكان ایراد كرد تحت عنوان « آسیب شناسی خودداری ». در حالی كه این روانپزشكان گرد هم جمع شده بودند تا راجع به الكلسیم صحبت كنند عنوان سخنرانی لكان بسیار چندپهلو و ابهام آمیز بود، اگر نگوئیم بسیار تعجب انگیز و حتی تحریك كننده. در حالی كه همگان انتظار داشتند، لكان، روانپزشكی كه تبدیل به یك روانكاو بسیار قدرتمند در نظریه پردازی شده است، راجع به آسیب شناسی الكلیسم صحبت كند او راجع به آسیب شناسی خودداری سخن می گوید.با در نظر گرفتن این نكته كه لكان عناوین سخنرانی هایش را همیشه با اعوجاج خاصی همراه می كند تا از همان اول به شنونده بفهماند كه اصولاً طرح مسأله باید در ذهن او دستخوش تغییر گردد، در این مورد نیز لكان از همین قصد پیروی می كند. او می خواهد نشان دهد كه برخلاف روانپزشكی كه در آن كار بالینی بر اساس پدیده شناسی است، در روانكاوی این كار بر اساس شناسایی سوژه انسانی است. شناسایی در دو وجه معنای خود یعنی به معنای درك كردن و به معنای به رسمیت شناختن. او همچنین می خواهد نشان دهد كه روانكاوی یك كار بالینی تحت تأثیر پدیده ی انتقال است، یعنی كار بر روی سمپتومی كه در اثر انتقال به وجود می آید. سمپتومی كه در این مورد خاص در اثر انتقال به وجود می آید نه الكلیسم بلكه خودداری است. این خودداری است كه به سوژه اجازه می دهد تحت تأثیر انتقال دارای یك گفتار (1) شود. در مستی اگرچه ممكن است سیلابی از كلمات وجود داشته باشد اما چیزی به نام گفتار وجود ندارد. نكته سومی را كه لكان در همان عنوان سخنرانی اش نشان می دهد این است كه الكلیسم فقط نوعی دفاع است در برابر یك آسیب شناسی عمیق تر، و برای دستیابی به این مسأله بنیادی تر است كه خودداری، حداقل در مدت جلسات، ضروری می گردد. در روانكاوی لكانی بر عكس " ego psychology " روانكاو وقت خود را با آنالیز دفاع ها هدر نمی دهد و این سمپتوم بنیادی است كه مدنظر است، سمپتومی كه از خلال آن سوژه انسانی حرف می زند. در روانكاوی لكانی آنالیز دفاع یعنی آسیب شناسی خودداری از روانكاوی كردن.
« اوژنیو كاسترو » (2) می گوید: « پراتیك روانكاوی خود یك پراتیك خودداری است: سكوت از جانب روانكاو و از جانب روانكاوی شونده، خودداری از هر چیز دیگری به غیر از كلام. كلامی كه در اثر انتقال تبدیل به یك گفتار می شود. الكلیك صاحب گفتار نیست اما با خودداری كردن قادر می شود از مدخل گفتار هیستریك پا به آستانه روانكاوی بگذارد و در مورد مستی خود كه در واقع نه یك سمپتوم بلكه یك ضد سمپتوم است به تفحص بپردازد. برای دست یافتن به یك گفتار ضروری ترین عنصر دانش ناخودآگاه است. در حالت مستی این دانش ناخودآگاه غایب است، اگرچه سیلاب كلمات ممكن است حاوی حقایقی نیز باشند كه دیگری را تكان دهد ولی آنها خود فرد مست را لمس نمی كنند. »
حالت مستی یكی از بهترین نمونه هایی است كه در آن می توان نشان داد كه روانكاوی بر اساس عواطف و احساسات نیست بلكه صحبت از حقیقت بیمار است. فرد مست اغلب طوفانی از عواطف و احساسات را به نمایش می گذارد بدون آنكه با حقیقت خود روبرو شود. مستی در واقع برای اندود كردن شكافی است كه از آن حقیقت به بیرون می تراود. مستی یعنی محكم بستن در بطری حقیقت برای خود بیمار، آن راستیی كه در اصطلاح « مستی و راستی » وجود دارد خود فرد را در برنمی گیرد.
حتماً متوجه شده اید كه من صحبت از مستی می كنم و نه از الكلیسم، این همان كاری است كه لكان در آن گردهمایی مذكور كرد. بعد از آنكه مقامات علمی طبقه بندی دقیق و باریك بین خود را ارائه دادند و صحبت از الكلیسم، الكلیت، الكلوز و سُوم الكلوز كردند او تمام این ظریف كاری ها را با حركت دستی به كناری نهاد و تنها صحبت از مستی كرد.
آیا این آسیب شناسی خودداری اتفاقاً همان موضع روانكاو نیست كه در سكوت كر كننده اش از حرف زدن خودداری می كند؟ و آیا این « غیر ممكن گفتن » كه جایگاه روانكاو را تعیین می كند یكی از تعاریف متعدد سمپتوم نیست؟ این خودداری از گفتن روانكاو است كه آنالیزان را به سوی تداعی آزاد سوق می دهد تا جایی كه فرار ایده تبدیل به فرار معنا شود.
پس در مورد الكلیسم هم همچون هر نوع آسیب شناسی دیگر آنچه مبنای كار روانكاوی است خودداری است. خودداری از طرف روانكاو، خودداری از طرف روانكاوی شونده. كل روانكاوی، صرف نظر از آسیب شناسی های درگیر، بر اساس خودداری است و ماهیت این آسیب شناسی ها در اساس مطلب هیچ تغییری ایجاد نمی كند. اصولاً در روانكاوی آنچه مبنای طبقه بندی سمپتوم و در نتیجه مبنای تشخیص است ساختار سوژه است، نه علامت شناسی سمپتوم. علامتها و پدیده ها بسته به اینكه بر كدام یك از زمینه های ساختاری استوار باشند ماهیت متفاوتی دارند. روانكاوی از زمان فروید فقط سه ساختار می شناسد: نوروز یا روان نژندی، پسیكوز یا روان پریشی و پرورسیون (3) یا انحرافات جنسی. پدیده مستی و باده گساری هم بسته به اینكه بر كدام یك از این ساختارها تكیه زده باشد ماهیت متفاوتی دارد.
همان طور كه قبلاً گفته ام در روانكاوی هدف امحاء سمپتوم یا امحاء ضد سمپتوم نیست بلكه هدف تغییر اساسی در ساختار ذهنی سوژه است. در مورد خاص باده گساری ابتدا باید این مایع زلال مستی بخش را كه تمام وجود باده گسار را سرشار از غریزه مرگ كرده است در یك سمپتوم زائیده شده تحت تأثیر انتقال متبلور كرد. باید وجود سوژه را از این ژوئی سانس اوتیستی ( در خود مانده ) ممتد بتدریج خالی كرد تا جا برای منقطع اشتیاق باز شود. و این كار از طریق بوجود آوردن كلامی منقطع، كه بر انقطاع خود در هر دیدار با روانكاو واقف تر می شود، استوار است، كلامی كه درست در جهت مخالف كلام ممتد مستانه است.
پی نوشتها :
1.discourse
2.Eugenio Castro
3.preversion
كدیور، میترا؛ (1388)، مكتب لكان: روانكاوی در قرن بیست و یكم، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ دوم.