نامگذاري خليج فارس

نخستين منابع تاريخي درباره ي خليج فارس از زمان فرمانروايان سومري بين النهرين در هزاره ي سوم قبل از ميلاد پديدار مي گردد. (1) به عنوان نمونه، ‌هنگامي که به تجارت اورنانسي ( Ur Nansi )، پادشاه لاگاش (Lagash) ( ق.
پنجشنبه، 30 مرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نامگذاري خليج فارس
 نامگذاري خليج فارس

 

نويسنده: کليفوردادموند باسورث
مترجم: منصور چهرازي



 
نخستين منابع تاريخي درباره ي خليج فارس از زمان فرمانروايان سومري بين النهرين در هزاره ي سوم قبل از ميلاد پديدار مي گردد. (1) به عنوان نمونه، ‌هنگامي که به تجارت اورنانسي ( Ur Nansi )، پادشاه لاگاش (Lagash) ( ق. م 2465 - 2494 ) در ديلمون ( Dilmoon )، ( سواحل غربي بخش علياي خليج فارس ) اشاره گرديده است، از خود خليج فارس، به ويژه در متن لوگال زاگِسي ( Lugal Zagesi ) پادشاه اوروک ) (Uruk) ( ق. م. 2340 - 2316 ) نام برده شده است، آنجا که مي گويد: « سپس از درياي عليا از راه دجله و فرات، تا درياي سفلي، [ الهه ي انليل ] ‌براي وي مسيرهاي آشکار فراهم آورد»؛ و نيز در کتيبه اي از سارگون آکدي آمده است که انليل درياي عليا و سفلي را به وي داد. در زبان سومري اين تفاوت راجع به درياهاي عليا و سفلي به زبان سامي بين النهرين منتقل شده است، زيرا در زبان آکاديايي براي درياي سفلي معادل را مي يابيم که به طور مکرر با کلمه به معناي درياي عليا آمده است و به ترتيب به خليج فارس و درياي مديترانه اشاره دارد. ترکيب اين دو اصطلاح بيانگر آن است که همه ي سرزمين هاي بين اين دو، به طور همزمان زير نفوذ بين النهرين بوده اند. در دوره هاي بعد، يعني هزاره ي اول قبل از ميلاد، به خليج فارس هم به عنوان منبع درآمد براي فرمانروايان بين النهرين و هم مسيري براي لشکرکشي هاي دريايي پادشاهان اشاره شده است. چنان که سناخريب ( 705-681 ق. م. ) لشکرکشي هاي خود در طول خليج فارس به سرزمين ايلام، ( يعني جنوب غربي پارس ) را ذکر نموده و احساساتش درباره ي خليج فارس را به طور مشروح توصيف کرده (2) و به آن به عنوانِ « درياي بزرگ شرق » اشاره مي نمايد ( که معني تحت اللفظي آن جايگاه برآمدن خورشيد است ).
مي دانيم در مقايسه با تجارت دريايي پُر رونق عصر بابلي ها، در ايران عصر هخامنشي احتمالاً تجارت دريايي از طريق خليج فارس به نوعي، دچار رکود شده است. توسعه طلبي هخامنشيان عمدتاً به سوي سرزمين هاي جنوب غربي آسيا بود و امپراتوران هخامنشي برخلاف اسکندر فاقد آن بينش وسيع بودند که ارزش مکمل هر دو قدرت زميني و دريايي و اهميت يک تجارت دريايي پُررونق با اقصي نقاط شرقي آسيا را تشخيص دهند. از اين رو، اين که هيچ عبارت خاصي مبني بر معرفي نام خليج فارس در زبان هاي ايلامي يا پارسي باستان براي ما شناخته شده نيست نه تنها اتفاقي نبوده بلکه بازتاب عدم آگاهي ما از اين مفهوم تا عصر حاضر نيز نمي باشد. دامنه ي فتوحات امپراتوران در کتيبه هايشان اعلام شده است، اما نام هايي که در اين ميان ذکر شده شامل قلمرو خشکي هاست و از سرزمين هاي ساحلي و درياهاي تحت کنترل پارس ها نامي برده نمي شود (3).
نويسندگان کلاسيک، به ويژه مورخان و جغرافي دانان يوناني، ابتدا در نتيجه ي جنگِ ايران و يونان در سده ي پنجم قبل از ميلاد و سفرهاي اسکندر به سرزمين هاي آن سوي خطه ي پارس در سده ي بعد و نيز به علت کنجکاوي دربازرگاني، يعني علاقه به مکان اصلي و منابع کالاهاي تجملي گوناگون، از قبيل ادويه جات، خوشبوکننده ها و پارچه هاي رنگارنگ، که پيش از آن از سرزمين هاي نيمه افسانه اي سواحل اقيانوس هند، مانند Ophir و Punt به منطقه ي شرق مديترانه مي رسيد، خليج فارس را کانون توجه و علاقه ي خويش قرار داده بودند.
در هر حال، تا قبل از سفر حماسي نئاخورس ( Nearchus ) در 324-325 قبل از ميلاد، برداشت هاي جغرافيايي از خليج فارس مبهم بود و نويسندگان يوناني، خليج فارس، خليج عدن و درياي سرخ را تحت عنوانِ he Erythra Thalassa ( به لاتين Mare Erythraeum ) « درياي اري تره » نام گذاري مي کردند. در منابع اوليه ي يوناني ريشه شناسي هاي خيالي گوناگوني راجع به کلمه ي « اري تره » آورده شده است. در اواخر سده ي چهارم و اوايل سده ي سوم قبل از ميلاد مورخي به نام دي نُن ( Dinon ) از اهالي کلوفون ( Colophon )، چنين مي گويد که اين کلمه برگرفته از اري تراس ( Erythras ) پسر پرسيوس ( Perseus ) مي باشد، آن زمان که وي سفري به شرق و سرزمين پارس داشته نامش از سوي ايراني ها به دريايي که در آن به دريانوردي پرداخته، نهاده شده است. يکي از منابع ديگر، آگارثارشيدس ( Agartharchides ) از مقامات رسمي سلسله ي بطالسه در مصر ( احتمالاً سال 110 ق.م. )، در اثر خويش تحت عنوانِ‌ De Mari Erythraeo بيان نموده است که نجيب زاده اي پارسي از امپراتوري مادها، به نام اري تراس ( Erythras ) پسر ميوزئوس ( Myozaeus ) که در سواحل خليج فارس مي زيست - وجود مقبره ي وي در جزيره ي Qarakhta توسط نئارخوس ذکر گرديده است - پس از آن که سلطه ي خود را تا ماوراء جزاير غيرمسکوني سرزمين هاي ساحلي گسترش داد و مستعمراتي را بنيان نهاد، نام خود را به کُلّ دريا اطلاق کرد و دريا بدين نام خوانده شد. در ادامه نويسنده مي گويد که از he Erythra Thalassa به معني « درياي اري تراس » صحبت مي کنيم و نه he Thalassa Erythre به معني « درياي سرخ ». غيرممکن نيست که در واقع شاهزاده اي محلّي وجود داشته است که بعدها نامش از سوي يوناني ها به « اري تراس » معني شده باشد يا اين که « اري تره اي » در اشاره به مکان برآمدن خورشيد يعني « درياي شرق » صرفاً معني « سرخ شرقي » بدهد. خودآگارثارشيدس ( Agartharchides ) اين عقيده که به وجود آمدن اين نام به علت رنگ سرخ آن است را ردّ مي کند و بدون ترديد خليج فارس، خليج عدن و درياي سرخ به هيچ وجه به رنگ سرخ نيستند. يک نويسنده ي چيني عصر ميانه به نام Chau-ju-kua در اثر خود به نام Chu-fan-Chi راجع به تجارت ميان چيني ها و اعراب در طول سده ي دوازدهم و سيزدهم ميلادي، خليج فارس را « درياي سبز » مي خواند؛ اگر ما به کناره هاي مرجاني قرمز رنگ و صخره هاي دريايي در حوالي سواحل خاص درياي سرخ و خليج فارس اشاره اي نداشته باشيم، اين نام به معني « درياي سرزمين هاي سرخ » مي باشد که نشان دهنده ي درياي پيراموني همه ي سرزمين هاي شبه جزيره ي عرب است (4). در اين زمان و تا اوايل دوره هاي مسيحي همان طور که خود عنوانِ Periplus of the Erythraean sea نشان مي دهد he halassa Erythra به کُلّ درياهاي اطراف شبه جزيره ي عرب، همچنين خود درياي عرب تا سواحل هند اشاره مي نمايد و فقط بعدها بود که تعيين نام درياي سرخ محدود به شعبه اي از اقيانوس هند در امتداد شمال گرديد که به سوئز ( Suez ) و Eilath مي ريخت (5).
هرودوت ( سده ي پنجم ق. م. ) و ديگر نويسندگان پيشين، هم درياي سرخ و هم خليج فارس را به عنوان خليج هاي )(kolpoi ) اقيانوس هند ( يا درياي عرب ) توصيف مي نمايند. هرودوت درياي سرخ را « ho Arabios kolpos »، يعني خليج عرب مي خواند، گرچه وي عبارت ton Indikon Pelagos يعني درياي هند را به کار نمي برد؛ و آن گاه که مسير رودخانه ي فرات را توصيف مي کند صحبت از پيوستن آن به Erythren Thalassan يا درياي اري تره مي نمايد (6). علاقه ي اسکندر کبير به کشف راه هاي دريايي که به هند ختم مي شد، ( گرچه اين مهم به علّت مرگش ناتمام ماند )، و سفر دريايي درياسالارش، نئارخوس، از دهانه ي ايندوس ( سند ) به خاراکس ( Charax ) در بالاي خليج فارس که پنج ماه به طول انجاميد، دست يابي به اطلاعات زيادي در مورد نقشه ي خطوط ساحلي شمال اقيانوس هند، درياي عمان و خليج فارس، همان مسيرهايي که نئارخوس به دريانوردي پرداخته بود، را ميسر ساخت. بدين سان، ملوانان او از کنار سواحل ناهموار اوريته ( Oreitai ) پشت سواحل خليج کنوني سونمياني ( Sonmiyani ) در ايالت لاس بلاي ( LasBela ) سابق بلوجستان بريتانيا و ايختوفاکيه در ( Ichthyophagi ) در گدروسيا ( يعني مکران، ناحيه ي ساحلي بلوچستان پاکستان و ايران تا غرب تنگه ي هرمز ) گذشتند. سپس در طول سواحل کارمانيا ( Carmania ) [ لارستان کنوني ]، به حرکت خود ادامه دادند و از جزيره ي قشم ( Qarakhta ) که به طول 800 استاديا ( تقريباً 80 مايل دريايي ) تعريف شده، عبور کردند و آنگاه از سواحل پارس ( Persis ) يا ( Fare )، سوزيان ‍[( Susis ) خوزستان ] تا دهانه ي دجله ( Pastiges ) را درنورديدند (7).
جغرافي دانان دوره ي بعد، مانند اراتوستنس ( Eratosthenes ) با نقشه ي جهاني خود نشان دادند که قصد نقشه برداري از آب هاي سرزمين هاي ساحلي شبه جزيره ي عرب و تشريح آب هاي درياهاي اطراف آن را داشته اند. شواهد ارزش مندي راجع به سواحل درياي سرخ، جنوب شبه جزيره ي عرب، مکران و ماوراء آن ها در هر دو جهت هند و شرق آفريقا در اثري به نام Sea Priplus of the Erythraean در حال يافت شدن است ( طبق سوابق تاريخي فرض بر آن است که اين اثر توسط دريانورد و تاجري يوناني از اهالي اسکندريه گردآوري شده است که شايد به عنوان گزارشي رسمي بوده و يا احتمالاً اثري تقليدي از گزارش هاي دريانوردان مختلف مي باشد و تاريخ آن به سال هاي پاياني سده ي اول و اوايل سده ي سوم ميلادي بر مي گردد ) (8)، اما اين اثر اطلاعات مستقيم اندکي راجع به درياي عمان و خليج فارس را دربر مي گيرد. نويسنده با استناد به تجربه ي خويش، سرزمين هاي ساحلي Fran kincense Country ( يعني Zufar يا ظفار )، جزاير زنوبيان [(zenobian ) يعني جزاير kuria-Muria ] جزاير ساراپيس (Ichtxyphagi) ،[Masira] (Sarapis) آن، و کوه هاي Colon عمان يعني جبال الاخضر، (Jabal Akhdar) را توصيف مي نمايد؛ اما به علت شدت کنترل حکومت ايران بر کشتي راني خليج [ فارس ]، وي قادر به نقشه برداري از خشکي و آب خليج فارس به طور مستقيم نبوده است. به هر حال، وي اهميت صيد مرواريد در خليج فارس و باريکه تنگه ي هرمز، که در جنوب، ميان کوه هاي آسابون( Asabon ) [يعني کوه هاي شبه جزيره ي مسندام] و در شمال ميان کوه سميراميس (Semiramis) قرار گرفته را ذکر مي کند ( شايد منظور او جايي است که در سمت غرب، خط ساحلي مکران به سمت شمال، يعني روبه روي جزيره ي مسندام، محل چرخش به طرف تنگه ي هرمز کنوني قرار گرفته است. جايي که در نقشه هاي جديد در ساحل شمالي، تنگه ي کوه مبارک و رأس الکوه ناميده مي شود ). به نظر مي رسد که توصيف نويسنده از خليج فارس کاملاً مبتني بر شنيده هاست. توصيف هايي از اين قبيل که: « بعد از شش روز دريانوردي در ماوراء تنگه، يک بندرتجاري مهم به نام Ommana تحت کنترل ايراني ها قرار دارد ». ( به نظر مي رسد که وي خواسته به اين نکته اشاره کند که اين بندر در ساحل ايراني کارمانيا ( Carmania ) قرار گرفته؛ اما شديد ما بايد محل قرار گرفتن آن را در ساحل دولت هاي متصالح سابق به سمت قطر در نظر بگيريم ). يا اين توصيف که: « در سمت شرقي خليج فارس کشور پارسيدا [( Parasid ) يعني پارتيان يا Arsacids ] قرار دارد »؛ و اين که: « در منتهي اليه بالاي خليج فارس، مرکز تجاري آپولوگوس ( Apologos ) [ يعني اُبله اسلامي اوليه ] در نزديکي Charax Pasinou قرار دارد ». تنها با توصيف وي از ساحل گدروسيا است که اين احساس به انسان دست مي دهد که اطلاعات مستقيم است و سبب آشنايي بيشتري با ناحيه مي گردد (9).
در دوره ي اسلامي، فتوح اعراب در دهه هاي نخستين پس از رحلت پيامبر[ صَلَّي الله عَلَيه و آله ] همه را مطمئن ساخت که خليج فارس به قلمرو اسلامي بدل خواهد شد؛ تا پيش از آن در سال 711م. / 92هـ ق سردار محمدبن قاسم ثقفي از طريق فارس، کرمان و سرزمين هاي ساحلي مکران به دهانه ي ايندوس يورش برده و شالوده هاي مستعمره ي مسلمان نشين سند را بنا نهاده بود که به مدّت سه سده، شرقي ترين پايگاه اسلامي در جنوب آسيا قلمداد مي شد. در سده ي اول و کمي پس از آن که با به وجود آمدن دين جهاني جديد ( اسلام ) و با حکومت خلفاي راشدين ( 11-40هـ ق / 660-632م. ) و پس از آن خلفاي اموي ( 41-132 / 661-750 ) مصادف بود، اسلام به تدريج در ميان مردم مغلوب گسترش يافت، اگرچه گسترش نظامي آن بسيار سريع بود. با ظهور خلفاي عباسي به سال 132هـ ق / 750م. امپراتوري عرب به نوعي بي نيازي در قلمرو ارضي رسيد و براي اولين بار فرصتي براي توسعه و تکامل هنرهاي زمان صلح دست داد. فرهنگ اسلامي و نوپا از ترکيب ذوق و احساسات اعراب بدوي و فرهنگ هاي کهن ايران، بيزانس، مصر و.. که قلمرو آن ها اکنون تحت سيطره ي مسلمانان بود، شکل گرفت. به ويژه زندگي شهري بيش از همه درعراق، غرب ايران، سوريه و مصر توسعه يافت و براي اولين بار طبقه اي مرفه و ثروتمند به وجود آمد که خواستار درجه اي معين از تجمل و رفاه بود. چنين مقتضيات و سليقه هايي ناچار سبب ايجاد انگيزه هايي براي توسعه ي کشاورزي و توليد صنعتي در داخل مرزهاي اسلامي شد ( حتي اگر توليد صنعتي الزاماً شامل توليد در مقياس کوچک منحصر به کارگران فني و صنعتي بود ) و علاقه اي توأم براي توليدات خارجي خاص مي شد که تنها در خارج از مرزهاي اسلام قابل حصول بود، گرچه دنياي اسلام درتمام ضروريات زندگي خويش خودکفا به شمار مي رفت. تغيير مکان پايتخت به سمت شرق، از دمشق به بغداد در نيمه ي سده ي هشتم و سلطه ي سياسي، نظامي و فرهنگي در اوايل زمامداري خلفاي عباسي بر مردم عراق و ايران، سبب توسعه ي مراکز حکومت اسلامي، بيش از همه در بغداد ( تأسيس به سال 142 هـ ق / 762م ) و سامره ( تأسيس به سال 221 هـ ق / 836م ) گرديد و باعث شد که تقاضا براي کالاهاي تجملي رشد يابد و در نتيجه، از سرگيري مجدد تجارت کارواني با چين از طريق راه طولاني و پرمخاطره ي آسياي ميانه رونق گيرد؛ امّا از نقطه نظر تجارت، راه دريايي از پايين خليج فارس به سمت جنوب عربستان، شرق آفريقا و هند، جنوب شرقي آسيا و چين احتمالاً اهميت بيشتري داشته است.
خاستگاه و تحول تجارت دريايي مسلمانان با سرزمين هاي جنوب آسيا و سرزمين هاي شرق دور به طور کامل براي ما شناخته شده نيست، اما به نظر مي رسد که از نيمه ي دوم سده ي هشتم به بعد در ساحل مالابار، در جنوب غربي شبه جزيره ي هند، اعراب، ايراني ها و احتمالاً تجار هندي که در مسيرهاي شرق رفت و آمد داشته اند تبادل بازرگاني منظمي با جنوب شرقي آسيا و تجار چيني که در مسير مخالف در تردد بوده اند حداقل تا Quilon کرده باشند. ( Quilon در منابع عربي kulam يا kulam-Malay معني شده است ). روشن است که تعدادي از تجار مسلمان پيش از دوره ي عباسي به چين نفوذ کرده بودند، زيرا در سال 758 تجار Po-sse, Ta-shih ( شايد مالايي ها با مخلوطي از اعراب و ايراني ها؟ ) در کانتون ( khanfu در منابع عربي ) عليه اقتدار حکومت تانگ سر به شورش برداشتند (10).
تجزيه و تحليل اين تردد بازرگاني در آب هاي بخش شمالي اقيانوس هند خارج از موضوع بحث ما است، امّا وجود آن براي روشن ساختن اين نکته کافي است که وضعيت خليج فارس و نقشه برداري آن، صخره ها و نواحي کم عمق خطرناکش، جزر و مدهاي آن و اهميت بادهاي موسمي جنوب آسيا و اقيانوس هند براي دريانوردي خارج از خليج فارس و داخل درياي عرب و ماوراء آن، ابتدا مورد توجه مکتب جغرافي دانان مسلمان قرار گرفت که آثارشان از نيمه ي سده ي نهم به بعد براي ما شناخته شده است؛ همين نويسندگان هستند که نخستين اطلاعات راجع به عقيده ي اسلامي در مورد خليج فارس و نام گذاري آن را در دسترس ما قرار مي دهند. در حالي که برخي از اين جغرافي دانان و نيز مورخان ممکن است به جاي آنکه کاشفاني اهل علم باشند، سياحاني فرضيه گرا و دور از تجربه هاي عيني بوده باشند ( مانند نويسنده ي گمنام جغرافياي ايران حدودالعالم که در محلي که اينک شمال افغانستان است زندگي مي کرد و به نظر نمي رسد فراتر از سرزمين مادري خود را ديده باشد )، برعکس، بسياري از آنان مانند اصطخري، مسعودي، ابودلف الخزرجي و ابن حوقل سياحاني نستوه يا همانند مقدسي، پرسشگر، بلندنظر، برجسته و فرهيخته بوده اند. چنين نويسندگاني، به هنگام نوشتن در مورد آن نواحي که خود شخصاً به آنجا سفر نکرده اند سعي داشته اند که آگاه ترين افراد را از ميان گروه هاي سياحان و بازرگانان با مدارک معتبر بيابند: مانند اخبارالصّين و الهند، که توسط تاجر گمنام اقيانوس هند در سال 237هـ ق / 851م به رشته ي تحرير درآمده و ما در آن به روشني اطلاعات کلمه به کلمه اي از زبان شخصي داريم که آشکارا از ابتدا تا انتهاي خليج فارس را پيموده است (11).
کيهان شناسان و جغرافي نويسان اوايل دوره ي اسلامي به هنگام در نظر گرفتن موقعيت خليج فارس فرض را بر اين گذاشتند که خليج فارس انشعاب يا زبانه اي از درياي بزرگ ( البحر الکبير ) يعني اقيانوس هند و ديگر انشعابات مربوط به آن مي باشد.
اين نويسندگان معمولاً به اشتباه اقيانوس هند را به عنوان يکي از دو درياي بزرگ جهان ذکر کرده اند ( آن ديگري The system of the Mediterranean و سواحل متصل به اقيانوس اطلس مي باشد ). هر دوي اين درياها سرانجام به اقيانوس محيط ( البحر المحيط ) متصل مي گردند، که خود تمام سرزمين هاي مسکوني جهان را احاطه کرده است. اساس اين برداشت ها در نهايت قرآني بود، زيرا قرآن ( جزء بيست و سوم، سوره ي پنجاه و پنجم، آيات 19 تا 29 ) از دو درياي جهان صحبت مي کند که به وسيله ي مانعي ( برزخ ) از يک ديگر جدا شده اند (12). اصطلاح برزخ اغلب ( توسط مقدسي ) به عنوان ( جاي فعلي ) کانال سوئز مطرح مي شود که درياي سرخ و اقيانوس هند را از مديترانه و اقيانوس اطلس جدا مي سازد. با توجّه به عبارت معادل hajiz يا « مانع » ( جزء بيست و هفتم، سوره شصت و دوم ) مفسران چنين بيان مي دارند که در ارتباط با آب هاي شيرين، اروندرود که پس از يک مسير طولاني قبل از مخلوط شدن به درياي شور خليج فارس مي ريزد يک تلميح وجود دارد، مانع ذکر شده در اين جا قانوني است که از سوي خدا براي طبيعت وضع شده است (13).
صفحات آغازين نخستين متن اسلامي دست اول ما، تحت عنوانِ اخبار الصين و الهند، راجع به اقيانوس هند متأسفانه مفقود شده و احتمالاً در اين صفحات است که نويسنده در مورد شکل گيري خليج فارس به بحث پرداخته است. وي اين خليج را آنچنان که در دوره ي ميانه ي اسلامي ناميده مي شده است، بحر فارس يا درياي فارس خوانده است و آن را به نام « درياي اول » مشخص نموده است؛ درياي لار ( Bahr Larwi ) را نيز « درياي دوم » مي نامد، که همان طور که يک سده پيش از آن موضوع توسط گاترمر ( Quatremere )، شرق شناس فرانسوي مشخص شده، نمي تواند اشاره به جنوب ايران، يعني ناحيه ي لارستان باشد، امّا اين نام بايستي ريشه اي هندي داشته باشد و با درياي عرب مطابقت دارد. « بحر هرکند » ( Bahr Harkand ) را « درياي سوّم » مي نامد، نامي که به نظر مي رسد باز در اصل هندي باشد، و از آنجا که از درياي دوم با چندين جزيره، يعني Maldivies ،Laccadives، جدا مي گردد بايستي خليج بنگال بوده باشد (14).
طرحي که از خليج فارس ترسيم شد و عقايد دريانوردان معاصر را منعکس مي ساخت اين بود که اين خليج در برگيرنده ي آب هايي بود که از اُبله در بالاي خليج فارس در سمت راست شبه جزيره ي مالاي گسترده شده بود که اولاً، با باريکه ي تنگه ي هرمز و ماوراء آن، يعني درياي عمان و ثانياً، به وسيله ي راهي به شرق دور از مجمع الجزاير فوق الذکر و سرانديب يا سيلان از يک ديگر جدا مي شدند. بنابراين، به نظر مي رسد که نويسنده ي اثر ذکر شده، اخبار الصين و الهند، در مجموع عبارتي به جاي « اقيانوس هند » نيافته باشد، اما به عنوان دريانوردي عمل گرا به بحث درباره ي بنادر خليج فارس و فواصل بين آن ها ادامه مي دهند. فاصله ي بصره در بالاي خليج فارس تاسيراف در ساحل فارس ( بندر طاهري کنوني )، يعني بزرگ ترين انبار حمل و نقل و مکانِ دست يابي به کالا در ميانه ي خليج فارس، تا جايي که دست يابي به آب شيرين ممکن بود، 120 فرسخ، و فاصله اي سيراف تا مسقط 200Masqat فرسخ بود. ( نويسنده بيان مي کند که از آنجا که آب هاي کم عمق سواحل غربي خليج به آرامي داراي شيب مي شد و رسوبات آبرفتي در شمال خليج فارس به دليل کمي عمق، دريانوردي را براي کشتي ها در ساحل ايران و شمال سيراف خطرناک مي ساخت، کشتي هاي بادباني چيني در آن بندر تخليه و بارگيري مي شد سپس محموله ها را به سيراف مي آوردند و از آنجا به وسيله قايق هاي محلي حمل بار در اُبله، بصره، عمان و... توزيع مي کردند ). آن بخش از ساحل شمالي يا شرقي خليج فارس که بين سيراف و جزيره ي قشم قرار داشت براي نويسنده اخبار به عنوانِ سيفِ ( =کناره ) بني صفاق شناخته شده بود. به عقيده ي ابن دوريد، لغت شناس و تبارشناس عرب، در اوايل سده ي دهم « بني صفاق » بخشي از قبيله ي بزرگ « ازد » بود که از عمان عبور کرده و در سمت ايران خليج [ فارس ] اقامت نموده و هنوز در آنجا داراي نفوذ بودند (15).
ابن دوريد جزيره ي قشم را به نام ايراني « ابرکاوان » مي نامد. اين نام بعداً توسط نويسندگان اسلامي از قبيل ابن خردادبه، اصطخري و مسعودي به « جزيره ي بني کاوان » و از سوي احمدبن مجيد به « جزيره ي ابن جوان » تغيير يافت که بيشتر شکل و سياق عربي داشته باشد. يکي از خطرات خليج فارس که تمام نويسندگان بر آن تأکيد کرده اند، وجود دو صخره ي جزيره مانند خطرناک به نام هاي کسير ( kusayr ) و عوير ( Uwayr ) [= جزاير Quion کنوني در شمال رأس مسندام ] است که در کتاب اخبار نيز ذکر شده است. در بين اين دو جزيره، گردابي ( durdur ) وجود دارد که تنها پس از گذشتن از آن مي توان به بند سُحار ( Suhar ) يعني بندر اصلي عمان و يک اقامتگاه قديمي ايران وارد شد. آنجا مکاني براي خريد گوسفند عماني جهت غذاي سفر و بردن آب شيرين به کشتي بود (16).
در ميان نويسندگان اين دوره ( سده هاي نهم و دهم )، مفصل ترين مباحث راجع به خليج فارس و اقيانوس هند را مي توان در دو اثر مسعودي، مورخ و سياح ( حدود 958-957م / 346هـ ق ) تحت عنوان هاي التنبيه و الاشراف و مروج الذهب يافت که از مفاهيم جغرافيايي مذکور سخن گفته مي شود. عبارت مطلوب وي براي اقيانوس هند « درياي اول، درياي Abyssinian » ( البحر الحبش ) است، گرچه وي نام هاي ديگري چون « درياي چين، درياي هند » و... را نيز ذکر مي نمايد. وي اين اقيانوس را به عنوان بزرگ ترين درياي بخش مسکوني جهاني توصيف مي کند که درياهاي متعددي را در خود جاي داده است. نام آن درياها برگرفته از سواحل مجاور آن هاست - درياهاي بصره و ابله، فارس، کرمان، بحرين، عمان، شحر، يمن و... خليج هايي مانند خليج باربارا ( خليج بربري )، يعني خليج سوکوترا ( باربارا = بِربِرا، درسومالي کنوني )؛ درياي قلزم ( بحر القلزم )، يعني درياي سرخ؛ و درياي پارس يا خليج فارس ( بحر فارس، خليج فارس )، همگي در مجاورت درياي حبشي قرار گرفته اند (17).
خليج فارس خود با جزئيات قابل توجهي وصف گرديده است. در ابتدا مسعودي بيان مي کند که از نظر شکل، خليج فارس به صورت يک مثلث است که در رأس آن اُبله به طول 1400 مايل قرار دارد. پهن ترين نقطه ي خليج فارس به طول 500 مايل و باريک ترين نقطه 150 مايل است. تنگه ي هرمز در واقع فقط 29 مايل طول دارد، و تصوّر آن مشکل است که وي از کجا اين ارقام اغراق آميز را آورده است، جز اين که آن 1400 مايل را مربوط به حدفاصل ابله و دهانه بدانيم، که در ادامه آنچه ما اکنون خليج فارس، درياي عمان و درياي عرب مي شناسيم امتداد مي يابد. مسعودي در مروج الذهب ارقام واقعي تري براي فواصل بين نقاط داخلي درون خليج فارس ارائه مي نمايد: از بصره تا سيراف 140 فرسخ؛ و از سيراف تا عمان 160 فرسخ و از سُحار تا مسقط 50 فرسخ است که با احتساب 50 فرسخ تا رأس الحد - کُلّ طول خليج فارس حدوداً 400 فرسخ مي شود. اين ارقام با آنچه نويسنده اخبار ارائه داده مطابقت مي نمايد. مسعودي حد و مرز خليج فارس به طرف پايين را نيز به طور مفصل شرح مي دهد. وي اظهار مي دارد که ساحل شرقي خليج فارس از اهواز تا دورق، ماهروبان، سينيز، جنابه، نجيرم، سيراف، ديار ابن عماره، سواحل کرمان از ديار هرمز و در ادامه تا مکران و سند امتداد مي يابد. ساحل غربي خليج از ايالات ساحل شرقي عربي بحرين ( يعني سرزمين اصلي بحرين، هجر يا احساء در دوره ي ميانه ي اسلامي )، جزاير قطر ( جزيره ي بحرين کنوني و غيره )، ساحل بن جذيمه ( يعني ساحل عمان متصالح پيشين )، عمان، رأس الجمجمه ( دماغه ي اسکول ) و از سمت مهره، شحر و احقاف ( تپه هاي شني )، يعني صحرايي داخلي در شرق حضرموت مي گذرد. شايد دماغه ي اسکول با رأس الحد، که بالاترين نقطه ي شرقي عمان مي باشد، مطابقت نمايد، اما به نظر مي رسد که مسعودي در حال بيان اين نظريه ي غير متعارف زمان خود است که رشته کوه ساحلي مکران، در کرانه ي مقابل خليج عمان، در طول خليج فارس در زير آب امتداد داشته و دوباره در کوهستان هاي حضرموت و عين ظاهر مي گردد ( گرچه وي مي دانست که آب هاي خليج عمان برخلاف آب هاي خليج فارس عميق هستند ). بنابراين، احتمالاً ما بايد محل دماغه ي اسکول را جايي در ساحل مکران، شايد در رأس الجيوان نزديک گوادر در ساحل بلوچستانِ پاکستان کنوني بدانيم.
سپس مسعودي جزاير خليج فارس و تنگه ي هرمز را به شرح زير به طور مشروح توصيف مي نمايد: خارگ يا خاراک، با صيد گاه هاي مشهور مرواريدش؛ جزيره ي اوال ( يعني جزيره ي بحرين کنوني )، يک روز دريانوردي در سرزمين اصلي بحرين که توسط قبايل عرب معن و مسمار بنيان نهاده شده؛ قشم، که در اين جا لافت ناميده شده ( پس از ايجاد لافت در دماغه ي شمالي جزيره ي مقابل تنگه کلارنس )؛ جزيره ي هنگام در مجاورت ساحل جنوبي قشم، که به عنوان منبع آب قابل شرب اهميت دارد؛ و سه صخره خطرناک کسير و عوير و صخره اي ديگر با گردابي مجاور مسندام که دريانوردان آن را ابوخمير ( مکان گرداب و طغيان ) مي نامند. کشتي هايي که از سيراف به عمان مي رفتند ناگزير بودند که از اين آب هاي خطرناک و زمين هاي ساحلي همجوار آن، که تنها صخره هاي ناهموار و بي پناه را تقديم همگان مي داشت، گذر کنند (18).
ناحيه ي خليج فارس علاوه بر اين ها خطرات ديگري نيز داشت. جغرافي دانان مسلمان در بالاي خليج فارس، نزديک آبادان ذکري از خشبات ( عمارت چوبي ) به ميان آورده اند؛ يک سکوي چوبي در دريا که بر روي آن يک فانوس دريايي براي هدايت کشتي ها در ميان اين آب هاي خطرناک قرار گرفته بود. براساس گفته ي ناصرخسرو، سياح ايراني که در سال هاي مياني سده ي يازدهم در راه بازگشت از زيارت به الاحساء واقع در پايين خليج فارس سفر کرده است، خشبات از کنده هاي چوب درخت ساج به ارتفاع 60 فوت بالاتر از سطح دريا ساخته شده بود که بر روي آن يک سکو براي ديده بان و فانوس دريايي روشن با حباب شيشه اي قرار داشت. به گفته ي مسعودي، در نزديکي اين محل، در مکاني به نام البسيان در طول ساحل بين دهانه ي دجله و اهواز، نقطه اي قرار داشت که صداي غرش آب هاي خروشان و زوزه ي بادها سبب شده بود که دريانوردان وحشت زده آن محل را الذئب يا « گرگ » بنامند. همين نويسنده نيز نقل مي کند که درياي پارس مشخصه اي برعکس اقيانوس هند دارد، هنگامي که اقيانوس هند آرام است اين دريا طوفاني است و حالت عکس آن نيز صادق مي نمايد، که اين ها همه نتيجه ي تأثير ستارگان مي باشد. با اين همه، خطرات و ناپايداري ها مانع صيد مرواريد نمي گرديد و در اين رابطه، به ويژه از کرانه هاي مجاور جزيره ي خارگ، قطر و عمان نام برده شده است. فصل صيد از آغاز نيسان ( آوريل ) شروع و تا پايان ايلول [ ( Aylul ) سپتامبر ] ادامه مي يابد. علاوه بر اين، دريانوردي بين بصره و عمان در تمام طول سال امکان پذير بود، در صورتي که در نيمه ي تابستان تنها کشتي هاي سبک وزن عمان جرأت گذر از اقيانوس هند و ماوراء درياي عمان را داشتند ( يعني زماني که بادهاي موسمي جنوبِ غربي در ساحل شرقي آفريقا و در طول درياي عرب به سمت غرب هند وزيده و در جولاي و آگوست به اوج خود مي رسيدند )؛ از اين رو، اين قايق هاي سبک را « تيرمائيه » ( اولين ماه تابستان در تقويم ايراني، ماه Sirius يعني ژوئن و جولاي ) مي ناميدند (19).
نويسنده ي جغرافيايي ايران تحت عنوانِ حدود العالم علاقه اي خاص به جغرافياي طبيعي و بيش از همه به کوه ها، درياها، رودها و جزاير جهان اسلام و سرزمين هاي اطراف آن ابراز مي دارد، گرچه به نظر مي رسد که منابع وي پيش از آنکه گزارش هاي مستقيم سياحان معاصرش باشند، منابعي ادبي بوده اند. وي اقيانوس هند را بحرالاعظم، يعني « درياي بزرگ » مي نامد و مرزهاي شمالي آن را تا نزديک چين، هندوستان، سند و سپس حدود کرمان، فارس، خوزستان و صيمره ( در واقع لرستان، سيک ) تعيين مي کند و حدود غربي آن را خليجي مي داند که تمام کشورهاي عربي، يعني شبه جزيره ي عربستان را احاطه کرده است. اين درياي بزرگ پنج خليج دارد: خليج باربارا ( = خليج عدن )؛ خليج عرب يا خليج ايله يا قلزم ( = درياي سرخ )؛ خليج عراق ( = خليج فارس از بالا تا تنگه ي هرمز )؛ خليج فارس، که از نواحي کم عمق واقع در مرزهاي فارس تا مرزهاي سند ( = خليج عمان و درياي عرب ) گسترده شده است؛ خليج هند ( = خليج بنگال ).
نامگذاري خليج فارس به عنوان خليج عراق و استفاده از عبارت « خليج فارس » براي آب هاي ماوراء رأس مسندام براي جغرافي دانان عرب، که تمرکز فرهنگي آنان بغداد و عراق بوده و اطلاعات دست اول بيشتري از نقشه برداري زميني و آبي ناحيه ي خليج داشتند؛ غيرمعمول و بيگانه بود. همان طور که در بالا اشاره گرديد، نويسنده ي حدودالعالم کتاب خود را در ايالت دور دست گوزگان تا جنوب بالاي دره ي رود جيحون به رشته ي تحرير درآورده است. شايد قابل توجيه باشد که وي به علت نداشتن تجربه ي مستقيم، فاصله ي بين خليج ايله و خليج عراق را تنها شانزده منزل که شتران تندرو ( جمّازه ) مي پيمايند، ذکر مي کند. در واقع فاصله ي بين عقبه تا کويت حدود 800 مايل در طول صحراي کاملاً نامساعد نفود واقع در شمال نجد است. در هر حال، وي توانسته که تعدادي از جزاير خليج فارس مانند لافت يا قشم، با شهري پررونق به نام لافت؛ ‌ وال ( = اوال )، بندري جهت توقف کشتي ها و خاراک يا خارگ، که به عنوان يک شهر وسيع، ثروتمند و مترقي با صيد گاه هاي مرواريد توصيف گرديده را به تفصيل شرح دهد (20).
مقدسي اثر خود به نام احسن التقاسيم في معرفه الاقاليم را که بدون شک نقطه ي اوج سنت جغرافيانويسي اسلامي ميانه است، احتمالاً در سال 375هـ ق / 985م. به رشته ي تحرير در آورده است. او جغرافي داني عملگرا و بزرگ ترين سياح در قلب سرزمين هاي اسلامي به شمار مي رفت که علاقه ي ويژه اي به آنچه ما اکنون جغرافياي اجتماعي و حتي جامعه شناسي مي ناميم، ابراز داشته است. وي در مسافرتي که حدود آن را خود 300 فرسخ برآورده نموده، از طريق دريا به سواحل شبه جزيره ي عرب، از قلزم تا آبادان سفر کرده است. او ضمن ذکر يکي از منابع خود، درياي بزرگ شرق (21) را توصيف نموده است ( اين دريا را در يک جا واقعاً بحرالصين يا « راه دريايي چين » مي خواند ). از اين رو، وي حيرت خود را پس از ديدن نقشه هاي متعددي که درياي بزرگ شرق را نشان مي دهند، ابراز مي نمايد و مي گويد که هيچ يک از آن نقشه ها شکل يکساني نداشته و همه ي آن ها خليج ها را به شکل هاي متفاوتي نمايش مي دادند. پس از اين ماجرا، يک روز به هنگامي که وي در کنار سواحل عدن نشسته بوده تاجر و سياحي با تجربه به نام شيخ ابوعلي ابن حازم به پرسش هاي او پاسخ گفته و اطلاعات مناسبي به وي عرضه مي نمايد و از قرار معلوم گزارش وي راجع به وحشت از دريانوردي در خليج فارس بر پايه ي همين اطلاعات است. مقدسي تقسيم بندي قرآن راجع به آب هاي جهان به دو درياي بزرگ را پذيرفت، اما نسبت به مفهوم آيات 26 و 27 سوره ي سي و يکم اين کتاب مقدس که در کُلّ هشت دريا وجود دارد، پرسشگر است. در هر حال، وي ابراز مي دارد که اگر شخصي به دنبال آن هشت دريا باشد، بايستي آن ها را در اطراف شبه جزيره ي عربي، يعني حجاز، يمن، عمان، مکران، کرمان، فارس و هجر بجويد. اغلب مطالبي که او درباره ي خليج فارس بيان مي دارد مربوط به خطرات آن است. همه ي اين آب ها خطرناکند و کشتي ها به آساني در آن ها از بين مي روند. از همه بدتر خشبات و دهانه ي اروندرود هستند، که با عبارت قرآني « الطامه الکبري »، « بلاي درهم کوبنده ي بزرگ » در سوره ي هفتادونهم آيه ي 34 مقايسه شده اند. يکي از بسترهاي ناپايدار توسط مقدسي، « السبوع » ( حيوان وحشي ) ناميده شده که به يادآورنده ي عنوانِ « گرگ » است که مسعودي به کار برده است. بندرعمان ( دقيقاً مشخص نشده ) « بدوکشنده » است، در حالي که آن درياهايي که شخص به هنگام ورود به درياي عمان با آن ها روبه رو مي شود « ثابت همچون کوه هاي بي حرکت » است، که اين مجدداً به يادآورنده ي عبارت قرآن است، مقايسه کنيد با سوره ي بيست و يکم، آيات 31 و 32 (22).
بعد از دوره ي بزرگ جغرافي نويسي در دوره ي ميانه ي اسلامي، که در اصل به حد فاصل بين سده هاي نهم و دهم ميلادي بر مي گردد، هيچ اثر قابل ملاحظه اي که نکته اي جديد راجع به موضوع خليج فارس و نامگذاري آن در خود داشته باشد، نمي يابيم. امّا، البته، به تصديق توصيف هاي مورخ عرب زبان جنوب عربستان و عدن، ابن مجاور ( فوت به سال 690هـ ق / 1291م ) و مورخ و جغرافي دان ايراني به نام حمدالله مستوفي قزويني ( فوت بعداز سال 740 هـ ق / 1400-1399م ) ‌ فعاليت دريايي از طريق خليج فارس و اقيانوس هند شدت گرفته و اهميت جزيره ي کيش به عنوان مرکز استحکامات نظامي و بازرگاني تا سده ي چهاردهم روبه افزايش مي يابد. به هر حال، در همين دوره شاهد طلوع هرمز قديم، بندر سرزمين اصلي ايران که اکنون توسط شهر فعلي ميناب مشخص مي شود، و زوال نسبي کيش بوده اند. هرمز هميشه مرکز طبيعي حمل و نقل کالا به کرمان، مکران و در واقع کل قسمت داخلي جنوب شرقي ايران بوده و حتي نئارخوس آن را به عنوان هرمز مي شناخته است. در طول سده ي سيزدهم ميلادي، با افول نظم در داخل ايران در دوره ي هجوم مغولان و سرنگوني سلسله هايي همچون خوارزمشاهيان و خلفاي عباسي بغداد، حملات قبايل غارتگر باعث تسريع در انتقال شهر به جزيره اي در مجاورت ساحل گرديد، جايي که هرمز [ جديد ] در سال 700 هـ ق / 1300م. بنيان گذاشته شد. نام سابق جزيره، « جرون »، بر بندري در سرزمين اصلي گذاشته شد. اين نام در زبان هاي اروپايي به کلمه ي آشناي « گمبرون » تحريف شد. (23) ما به واسطه ي توصيفي از ناحيه ي سفلاي خليج فارس در حدود سال 1329م. / 729هـ ق مديون ابن بطوطه ( متوفي به سال 770 هـ ق / 69-1368م يا 779هـ ق. / 1377م )، سياح مراکشي، هستيم. وي از کيش و سواحل مقابل عمان و الاحساء ديدن کرده و صيدگاه هاي مرواريد بحرين را کاملاً شرح مي دهد ( گرچه گزارش وي ممکن است دست دوم باشد )؛ به هر حال، وي سخن تازه اي درباره ي خليج فارس ذکر نمي کند (24). به نظر مي رسد که در دوره هاي بعدي، نويسندگان و جغرافي دانان مسلمان به ميزان وسيعي فرضيات را در مورد خليج فارس صحيح پنداشتند و به آثار کلاسيک گذشتگان خود در چهار يا پنج سده ي گذشته اعتماد نمودند. تي بتس ( G. R. Tibbetts ) چنين اشاره نموده است که به جز يک شعر کوتاه راجع به دريانوردي در خليج فارس، که داراي جزئيات قابل توجه امّا به شيوه اي نامفهوم است، همه ي دريانوردان و سکانداران اقيانوس هند ذکر خليج را در گزارش هاي خود حذف نموده اند.
از اين رو، ابن ماجد اظهار نارضايتي مي کند که سه مؤلف برجسته ( وي آنان را « شيران » مي نامد ) حدود سال 1100م. / 493هـ ق به نام هاي محمدبن شادان، سهل بن ايان و ليث بن کهلان، ابداً دريانورداني عملگرا نبوده اند و مطالب خود را از دو دريانورد و سکاندار اصلاً ايراني در حدود سال 990 / 1000م. به نام هاي احمدبن تبارويه ( Tabaruyo ) و خواشيربن يوسف الاريکي برگرفته اند؛ و ابن ماجد ادامه مي دهد که اين سه نفر تنها يک بار بين سيراف و مکران دريانوردي کرده اند. در هر صورت، اين آثار گرچه براي ابن ماجد شناخته شده بودند، اما تا زمان ما باقي نمانده اند، زيرا قابل پيش بيني است که چنين راهنمايي هاي عملي براي دريانوردان به عنوان نقشه هاي دريايي و دستورالعمل ها به سرعت بر اثر استفاده و استعمال فرسوده و کهنه گردند، نه آنکه مثل نسخه هاي خطي به دور از هرگونه صدمه در کتابخانه ها نگهداري شوند (25).
به هر صورت، احمدبن ماجد النجدي، خليج فارس را با جزئيات مطلوب توصيف مي کند. اين طور به نظر مي رسد که او از عمان راه مي افتد ( يا احتمالاً از حضرموت ) و رساله ي خود تحت عنوانِ کتاب الفوائد في اصول البحر و القواعد را در حدود سال 895هـ ق / 90-1489 در حين دريانوردي در اقيانوس هند به رشته ي تحرير در آورده است. وي راجع به دريانوردي در اقيانوس هند در حوزه هاي اسلامي به عنوان صاحب نظري عالي مقام به شهرتي قابل توجه دست مي يابد، گرچه بعيد به نظر مي رسد که او خواجه عطاي مسلمان ( Gujarati Moor ) باشد که واسکودوگاماي پرتغالي را در سال 1498 راهنمايي کرد تا از مسير شرق آفريقا به هند برود. چون، همان طور که قبلاً اشاره کرديم، وي اهل جنوب يا شرق عربستان بود و نه اهل غرب هند. در فصل نهم کتاب ابن ماجد با در نظر گرفتن راس الحد يا راس الجمجمه به عنوان نقطه ي شروع حرکت خود به بحث در مورد سواحل جهان مي پردازد. وي امتداد ساحل ايران را از هرمز تا بصره توصيف مي نمايد که در امتداد آن تعدادي جزيره ي تا نزديک دماغه ي عرب، رأس العرب ( احتمالاً رأس مسندام ) وجود دارد. دريانوردي در طول اين ساحل يک ماه و نيم به طول مي انجامد. سواحل جنوبي با تأکيد بر صنعت صيد مرواريد با جزئيات بيشتر شرح داده شده اند. به گفته ي وي حدود 1000 کشتي در جزيره ي بحرين براي صيد مرواريد به کار گرفته مي شد که پس از روبه روشدن با جزاير خطرناک، جريانات پُر مخاطره و اعراب فاسق ناحيه ي راس مسندام، به مسقط در عمان مي رسيدند « که معروف ترين بندر دنيا به شمار مي آمد و نظير آن را در سراسر جهان نمي توان يافت ». فصل دهم راجع به جزاير دنياست که هشتمي به عنوان بحرين و از نهمي به عنوان قشم نام برده شده است - جزيره ي ابن جوان يا برخت ( در مورد عبارت بُرخت، ابن ماجد ضمن توضيح راجع به آن، به نقطه اي مسکوني در مرکز جزيره اشاره مي کند که جمعيت قابل توجهي از بافندگان در آن اقامت داشته اند ) (26). از سوي ديگر، وي همچون تعدادي از جغرافي دانان اوايل دوره ي ميانه ي اسلامي، بخش ويژه اي را به خليج هاي جهان اختصاص نداده و هيچ سخن خاصي در مورد خليج فارس بيان نکرده است. از آنچه گفته شد مي توان نتيجه گرفت که در زبان عربي استفاده از عباراتي همچون « درياي فارس » و « خليج فارس » آنچنان مسلم فرض شده و متداول بوده که لزومي نداشته که مورد تاکيد مجدد قرار گيرد.
در سال هاي آغازين سده ي شانزدهم، براي اولين بار گزارش هاي سياحان پرتغالي، به واسطه ي آنکه براي اروپاي غربي اطلاعاتي در مورد نامگذاري خليج فارس به همراه داشت، اهميت پيدا کرد. اين سفرها توسط واسکودوگاما در اطراف دماغه ي اميدنيک، از ساحل شرقي آفريقا تا جنوب عربستان و سرانجام گجرات و ساحل مالابار در شبه جزيره ي هند، آغاز گرديد. اين موضوع در اينجا مدّ نظر ما نيست که آيا دريانوردان پرتغالي به طور جامع به نقشه هاي دريايي که توسط دريانوردان مسلمان اقيانوس هند مورد استفاده قرار مي گرفته، دسترسي داشته اند يا خير، چون به احتمال فراوان مي توان حدس زد که دريانوردانِ پرتغالي به طور کلي عبارت « خليج فارس » را که همگان از آن استفاده مي نمايند از منابع اسلامي برگرفته اند. بدين ترتيب، فرنائولوپز ( Fernao Lopes ) به اين عبارت تحت عنوان « سينو پرسيکو » ( Sino Persico ) اشاره مي کند که به طور مثال بيانگرِ « سينوس پرسيکوس » ( Sinus Persicus ) در کتاب Mappa Mundi اثر ديه گو ري بِرو ( Diego Ribero ) به سال 1529م. مي باشد که به « دومين نقشه ي Borgian » معروف است (27). Joao de Barros در اثر جاودان خود به نامِ Decadas به طور کلي اصطلاح « مار پرسيو » ( Mar Persio ) را به کار مي برد، و با توجه به سفر آفونسو دوآلبوکرک از سوکوترا به هرمز، متوجه مي شويم که وي از دو مدخل کم عرض به خليجي که شبه جزيره ي عربي را در بر مي گيرد، صحبت مي کند. او نشان مي دهد که با نقشه هاي زميني و آبي خليج فارس و سواحل آن تا حدّي آشنايي دارد. به طور مثال، وي « قطيف » را به عنوان « بندري در درياي فارس مقابل جزيره ي بحرين ( Baharein ) توصيف مي نمايد، و اين ها به همراه الاحساء ( Lahacah )، بهترين بنادر تمام سرزمين هاي عربي هستند » ( قطيف در حقيقت به عنوان نقطه ي شروع براي زيارت و حرکت ديگر کاروان ها در طول عربستان از طريق يمن به شهرهاي مقدس اهميت داشت ). او همچنين ضمن صحبت درباره ي سفر ديگر آلبوکرک از سوکوترا تا هرمز به مکاني اشاره مي نمايد که توسط بطلميوس، « Metacuem » ناميده شده است.
situada alem do cabo Siagro, que he o do rosalgate contra o esterito parseo.
و وي ضمن صحبت درباره ي جزيره ي بحرين مي گويد:
Ilha Bahrein, que estano seio do mar da Persia Pegada na Costa do Arabia.
در اين جا کلمه ي « Rosalgate » که توسط باروس، « Rocalgate » نوشته شده برابر با راس الحد، به عنوان نقطه ي آغاز قلمرو و دولت هرمز ذکر شده است (28).
بندر بزرگ هرمز جديد با موقعيت استراتژيکي خود در دهانه ي داخل خليج فارس الزاماً طمع پرتغالي هاي متجاوز و زياده طلب را برانگيخت. آلبوکرک در سال 1507 تلاش بي نتيجه اي براي اشغال اين جزيره داشت و سرانجام در سال 1514 اين جزيره به اشغال دائمي پرتغالي ها درآمد و حکمران محلي اين جزيره تا حد يک فرمانبردار تنزل يافت. تنها يکصد سال بعد، يعني در سال 1622 بود که شاه عباس اول توانست با کمک کشتي هاي کمپاني هند شرقي انگلستان، ‌پرتغالي ها را از « گمبرون » در سرزمين اصلي بيرون رانده و اين جزيره را دوباره تصاحب نمايد (29).
از اين رو، در گزارش سفرهاي دريايي و فتوحات پرتغالي ها از سده ي شانزدهم، هرمز بسيار برجسته ترسيم شده است، چون آن محل به عنوان يکي از دو نقطه اي بود که پرتغالي ها اميدوار بودند بتوانند کنترل تجارت هند و شرق دور به سرزمين هاي درونِ دنياي اسلام را در دست گرفته و در نتيجه مانع سلطه ي انحصاري فرمانروايان مملوک مصر و سوريه و سپس جانشينان آن ها، يعني ترکان عثماني گردند. ( نقطه ي ديگر، عدن بود که در سال 1513 توسط آلبوکرک با ناوگاني ناتوان مورد حمله قرار گرفت، امّا هرگز به اشغال پرتغالي ها در نيامد ). بدين ترتيب، باربوسا ( Duarte Barbosa ) که ممکن است جزء اولين کساني بوده که در سال 1500 با ناوگان کابرال ( Cabral ) وارد هند شده و اطلاعات دست اولي راجع به اقيانوس هند و يقيناً درياي عمان تا هرمز داشته و احتمالاً در سال 1518 اثر خود را به رشته ي تحرير در آورده است، شرح مفصلي درباه ي هرمز ارائه مي دهد و هرمز را در مدخل درياي ايران، يعني خليج داخلي توصيف مي کند. همچنين مکان هاي بسياري را در طول ساحل عمان معرفي مي کند که بدين شرح اند: قلهات ( Curiate ) يا ( Quryat , Qurayyat )، مسقط و صُحار ( Coquiar ) و چند بندر در ساحل غربي شبه جزيره ي مسندام، مانند جُلفار ( Julfar ) و همچنين جزاير وابسته به فرمانرواي هرمز مانند قشم ( Fomon » , ( Queixime » ( بخوانيد تنب، Tomon )، فرور ( Farur] ( Firol] و غيره. از سوي ديگر گزارش وي راجع به بنادري در امتداد دو ساحل داخلي خليج فارس به معني واقعي کلمه با نام هايي که ترتيب جغرافيايي صحيحي نداشته، اشتباه شده و به نظر نمي رسد که براساس اطلاعات شخصي خود نويسنده باشد. چند اسم را در اين ميان مي توان مشخص نمود مانند Linga) Lyma : سرزمين اصلي بندري به سمت غربِ قشم )، Corgam ( احتمالاً جزيره ي خارک و سرزمين مجاور آن، جزيره ي کوچک خارگو يا کورگو. خارک مرکز تجاري مهم هلندي ها در سده ي هيجدهم بوده است ) و Quongo ( بندر کنگان در ساحل فارس به سمت جنوب جزيره ي نخيلو )، در سواحل ايراني خليج فارس؛ اما ديگر اسامي تقريباً قابل تشخيص نيستند (30).
به دنبال دوره ي تسلط پرتغالي ها بر آب هاي درياي عرب و درياي عمان، ‌عصري ديگر پديد آمد که در آن اولويت تجارت دريايي نصيب ملل شمال غرب اروپا و بيش از همه انگلستان و هلند گرديد. قدرت پرتغالي به علت دوره ي ناموفق هم پيماني اجباري با اسپانيا ( 1640-1580 ) تضعيف شد و واگذاري هرمز به ايراني ها در سال 1622 نشانگر آغاز افول پرتغالي ها در آب هاي اقيانوس هند بود. در حالي که پرتغال ها در آن درياها قدرت برتر بودند، اميد انگليسي ها براي تجارت با « صوفي بزرگ » ( Grand Sophy ) در ايران و ناحيه ي فارس، بايستي بر امکانات مبادله ي تجاري از طريقِ روسيه و درياي خزر، يا سرزمين هاي عثماني، سوريه و عراق، در بالاي خليج فارس و از آن جا به فلات ايران و اصفهان، پايتخت صفويان، متمرکز مي شد. از قرار معلوم مسير اول مورد توجه کمپاني مسکوي لندن، تأسيس به سال 1555 و دومين راه مورد توجه کمپاني لوانت ( Levant )، تأسيس به سال 1581 بود که يکي از دو دفتر معروفش در حلب، واقع در انتهاي راه صحراي سوريه به عراق و خليج فارس، قرار داشت. اطلاعات مکتوب راجع به نامگذاري خليج فارس در سده هاي شانزدهم و هفدهم حاصل ماجراجويي ها و گزارش هاي سفر تجار و نمايندگان اين دو کمپاني است.
بدين ترتيب Geffrey Duckett به همراه Thomas Banister يکي از دو نمايندگان کمپاني مسکوي در سال 1569 پنجمين سفر خود را از روسيه به ايران انجام داد. او در سال 1574اثر خود تحت عنوان خليج فارس که در لاتين سينوس پرسيکوس ناميده مي شود، بين سرزمين اصلي ايران و عربستان و غيره و ترجمه ي لاتين مشابه آن تحت عنوانِ‌خليج فارس را به رشته ي تحرير درآورد که اين ترجمه ي لاتين در ميان تعداد زيادي از نقشه هاي مربوط به سده هاي شانزدهم و هفدهم از همه مشهورتر بود و Sir Humphrey Gilbert در اثر خود به نام يک گزارش حقيقي از کشفيات اخير... از سرزمين هاي تازه کشف شده از آن استفاده نموده است و نويسنده در کتاب خود متصرفات پرتغالي ها را در اقيانوس هند بدين شرح توصيف مي نمايد: « آن ها از دماغه Guarda Fu حرکت کرده و از خليج بزرگ عربي و درياي هند در شرق خليج فارس و جزيره ي ارموس گذشتند » (31). به نظر مي رسد که تاجر لندني، جان نيوبري ( John Newberie ) که در سال هاي 82-1580 دومين سفر خود را به خاورميانه انجام داده، وسعت خليج فارس را تا داخل تنگه ي هرمز مي داند، زيرا وي از « شهرهاي ارموس در خليج فارس » صحبت مي کند (32).
نقطه اي کليدي در تلاش هاي تجار انگليس براي توسعه ي تجارت مستقيم با دولت صفوي ايران و نيز برقراري امنيت در راه مستقيم بالاي خليج فارس از طريق سرزمين هاي حاصل خير اسلامي براي پارچه هاي ابريشمي و پنبه اي هندي، بندر بصره بود؛ جايي که کمپاني هند شرقي ( که در سال 1600 تأسيس گرديده بود ) يک نماينده ي ثابت داشت (33). همچنين اين کمپاني پس از بازپس گيري هرمز توسط ايراني ها در بندرعباس، يعني « گمبرون » سابق، واقع در ساحل خليج فارس، و پايتخت ايران، يعني اصفهان، نمايندگاني ثابت داشت. رالف فيچ ( Ralph Fitch )، تاجر لندني که به سال 1583 و بعد از آن از طريق تريپولي سوريه، عراق، بصره و هرمز به هند سفر کرده است، چنين مي گويد: « بصره در نزديکي خليج فارس قرار دارد. من از بصره با نوعي کشتي ساخته شده از تخته که با Cayro به هم پيوسته بود به ارموس در انتهاي خليج فارس رفتم. Cayro نوعي الياف است که از پوسته ي درخت کاکائو به دست مي آيد. درزهاي ميان تخته هاي کشتي را با ساقه هاي خشک گندم پُر کرده بودند و اين امر موجب نشست آب فراوان به درون کشتي مي شد » (34). تجار و سياحان اين نواحي از نامگذاري مرسوم براي آب هاي مورد بحث آگاه بودند و اين اصطلاحات را به طور کاملاً ثابت به کار مي بردند. کاربرد چنين عباراتي مانند آنچه مورخ امپراتوري ترکان عثماني، Richard knollys به کار مي برد و خليج فارس را بخشي از درياي عرب يا آب هاي ماوراء تنگه ي هرمز مي داند، تا حدي غير معمول است. او در ضمن بيان اين موضوع، در بخشي از نوشته هايش نبرد دريايي سلطان سليمان باشکوه در سال هاي مياني سده ي شانزدهم عليه پرتغالي ها در گوا، واقع در اقيانوس هند را نيز توصيف مي نمايد. (35).
در سده ي هفدهم ما به طور فزاينده اي شاهد ظهور و استفاده ي مکرر عبارتي ديگر تحت عنوانِ « خليج بصره » به جاي « خليج فارس » هستيم که اين موضوع نشانه ي افزايش اهميت بازرگاني اين شهر است. در نيمه ي سده ي هيجدهم، تجار کمپاني هند شرقي دفاتر ثابتي در دو شهر بندرعباس و بصره تأسيس کرده بودند، آنچنان که بصره توانسته بود به عنوان کانون اصلي مبادله ي پارچه هاي انگليسي و ابريشم ايراني جاي کمپاني حلب را بگيرد که اين امر آزردگي هرچه بيشتر کمپاني لوانت را به دنبال داشت ) (36). کارخانه ي بندرعباس در سال 1763 به علت سوء مديريت محلي ايراني ها و اخاذي مالي تعطيل گرديد. به مدت يک سده يا بيشتر به نظر مي رسيد که انتخاب نام « خليج بصره » احتمالاً بر نام سنتي « خليج فارس » فايق خواهد آمد. در کتاب مورخ و کشيش فرانسوي به نام بوسوئه ( Bossuet ) تحت عنوانِ گفتارهايي در باب تاريخ جهان، يکي از نقشه ها، خليج فارس را به عنوان « خليج بصره » و « درياي عمان » را به عنوانِ « خليج هرمز » نشان مي دهد. ( هجي کلمه بلصره، بلصوره، بلصِره به جاي بصره با بصورا در سده ي هفدهم و اوايل سده ي هيجدهم امري عادي بود و لام اضافي شايد نتيجه ي جابه جايي صدا از کلمه ي کامل عربي البصره يا صداي « ص » باشد که ناقص شنيده مي شود ). کاربرد عبارت دوم، يعني « خليج هرمز » نشان مي دهد که با توجه به نگرش هاي مختلف، در نامگذاري خليج فارس روندي کاملاً مشابه رخ داده است، بدين صورت که براي غربي ها خليج يا درياي عمان با بزرگ ترين بندر منطقه تحت عنوان هرمز مشخص شده است (37). شواهد Peter Heylin، مورخ و متخصص الهيات، در کتابش به نام تاريخ جهان ( که در دهه 1650 نوشته شده است ) جالب توجه مي باشد. وي خليج فارس را براساس اطلاعاتي از نويسندگان کلاسيکي نظير بطلميوس و آمينوس مارسيليوس ( Ammianus Marcellinus ) توصيف نموده و اصطلاحاتي کلاسيک مانند « سينوس پرسيکوس » و « خليج فارس » و نيز « سينوس کارمانيکوس » به کار برده که به روشني به معني آب هاي اطراف تنگه هرمز مي باشد و در ادامه چنين مي گويد: « دريانوردان قديم ما چيزي به دانش ما نيافزوده اند و تنها نام ها را تغيير داده اند، کل خليج اکنون Mare Elkarisse و مدخل ها « تاکنون تنگه هاي بلصره ناميده شده است. مدخل ها به دليل آنکه راه ورود به شهر بصره، يعني قابلِ توجه ترين مرکز تجاري در نوع خود طي دوران مذکور را گشوده اند بدين نام خوانده شده اند » (38). اصطلاح Mare Elkarisse عجيب بوده و به نظر مي رسد که براي اولين بار اين عبارت در ادبيات تاريخي و سفرنگاري انگليس ضبط گرديده است. در اين جا ما اگر در عبارت دوم در ميان منابع کتابي و کلاسيک Hylin نشانه اي بر يادآوري شهر تاريخي « خاراکس » در بالاي خليج فارس، احتمالاً نزديک محل خرمشهر کنوني ( که چندان باور کردني نيست ) نداشته باشيم، Elkarisse احتمالاً به نوعي شکل تغيير يافته غيرمعمول کلمه « القطيف » ( Elcatif ) در نقشه هاي قاره اي معاصر مي باشد. مجموعه اي از تحريفات صوتي معمولي نيز مي توانسته سبب اين گردد که کلمه ي مذکور از « الخليج » برگرفته شود. کاربرد عبارت « خليج بصره » يا چيزي مانند آن تا نيمه ي سده ي هيجدهم ادامه مي يابد در کتاب Salmon مربوط به اين دوره تحت عنوان يک دستور زبان تاريخي و جغرافيايي جديد هنوز « خليج فارس يا بصورا و ارموس (39) » ذکر گرديده است - امّا از آن پس کاربردش روبه کاهش مي گذارد. در هر صورت عبارت قديمي [ خليج فارس ] همواره کاربرد داشت - به عنوان مثال، جامعه ي راهبان کارملي، که از سال 1623 در بصره تأسيس گرديد، در تاريخچه ي وقايع سال 1675 خود دريافت نامه اي از درياسالارِ پرتغالي در خليج فارس را ثبت کرده و در اين جا عبارت « سينو پرسيکو » را به کار برده اند - و از اواخر سده ي هيجدهم تا دهه هاي اخير در سده ي بيستم عملاً تنها عبارت در اشاره به خليج همان « خليج فارس » بوده است (40).
گاهي به مدارک نقشه هاي ترسيم شده اشاره گرديده است و اکنون بايد با تأمل به آن مدارک، که آثاري ماندگار و برجسته از نقشه برداري هاي اروپايي سده ي شانزدهم تا هيجدهم مي باشد، نگاهي انداخت. در دوره هاي نخستين، زبان شرح نقشه ها معمولاً لاتين بود و زبان هاي انگليسي، فرانسه، آلماني تنها از سده ي هفدهم زبان هاي نقشه هاي آتي گرديد. اورتليوس ( Ortelius ) در اثرخود تحت عنوانِ (Theatrum orbis terrarum (1573 دو نقشه ي مرتبط با هدف ما دارد. اولين نقشه در مورد ايران بوده و Persici sive Sophorum regin typus نام دارد که در آن خليج فارس به نام Mare Elcatif, olim Sinus Persicus آمده است ( که اشاره به اين دارد که عبارت « درياي القطيف » در کاربرد متداول جايگزين « خليج فارس » شده است )، تنگه هرمز تحت عنوان Bassora fretum و اقيانوس هند تحت عنوانِ Mare Arabicum et Indicum آمده اند. در ميان نام مکان هاي مشخص شده ما شکل هايي از کلمات بدين صورت داريم: براي بصره: Bassora؛ براي جزيره ي بحرين Baram؛ براي گمبرون: Gamaroon؛ براي قشم: Insula Kisinis؛ و ارموس براي عمان. دومين نقشه، امپراتوري عثماني را پوشش داده و Turcici imperii descriptio نام دارد. اين نقشه شبه جزيره ي عرب را در بر مي گيرد و درياي سرخ را Arabicus Mare de Mecca et Bohar Corsun, olim Sinus مي نامد ( اشاره به اين دارد که عبارت Sea of Mecca and Bohar Corsun، در کاربرد متداول جايگزين « خليج عربي » است و واژه ي آخر آن به روشني از « بحرالقلزم » برگفته شده است ) و اقيانوس هند تا نزديکي جنوب ساحل عرب pars Maris Rubri بخشي از « درياي سرخ »، نام دارد که در نتيجه يادآوري به نامگذاري کلاسيک همه ي آب هاي اطراف شبه جزيره، درياي اري تره ناميده شده است. عبارت Mare Elcatif در ادبيات جغرافياي آن زمان اروپا جديد بوده و جالب است بدانيم که اطلاعات اورتليوس ( Ortelius ) از منبعي عربي آمده که به ويژه از بحر القطيف صحبت کرده است، از اين روست که کل خليج فارس تحت عنوان ايالت قطيف در سواحل خليج فارس واقع در عربستان کنوني نامگذاري شده است (41).
حدود نود سال بعد، Blaeu در اطلس ماندگار خود 1662م با به کاربردن اصطلاحاتي کاملاً يکسان با Ortelius براي نامگذاري خليج فارس و تنگه ي هرمز، و استفاده et Indicum Mare Arbicum براي اقيانوس هند و به اشتباه عمان را ارموس ناميدن، به دقت از وي تبعيت مي کند. اما وي براي درياي سرخ Mare Rubrum, Turcis Mare Mecca, olimsinus Arabicus را به کار مي برد ( ترک ها درياي سرخ را به عنوان درياي مکّه و قبل از آن خليج عرب مي شناختند )، و براي جزيره ي بحرين در نقشه هاي مربوط دو هجي « فارسي » و « عربي » وجود دارد، sive Sphorum regnum of Baram and Baharem ( شکل دوم برگرفته از منابع پرتغالي است )، در مورد اين جزيره بر اهميت صيد مرواريد تاکيد شده است:
hic magna copia margari tarum. (42)
جان اسپيد ( John Speed ) در اثرخود به نام چشم اندازي به مشهورترين قسمت هاي جهان، يعني آسيا، آفريقا، اروپا، آمريکا...، ( 1626 ) در نقشه ي کوچک خود از آسيا فقط « خليج فارس » و « درياي هند و عرب » را مشخص مي سازد؛ و راينال ( Roynal ) در يک جلد از پنج جلد اطلس جغرافيايي خود 1770 نامگذاري قراردادي زير را که تا آن زمان رايج بود به کار مي برد، يعني:
Carte de l'Arabie, du Golfe Persique et de la Mer Rouge, avec l'Egypte, la Nubie et l'Abissinie, par M. Bonne
يا اصطلاحاتي مانند Detroit de Mocandam ( در زمان اين نويسنده هرمز به خرابه اي تبديل شده و شبه جزيره ي مسندام اکنون جانشين نام تنگه گرديده )، ( دوباره شکل پرتغالي )، Isle de kismirche ( شبيه براي قشم که توسط شاردن، سياح ايرانگرد فرانسوي سده ي هفدهم به کار رفته است (43) )، و غيره (44). کارستن نيبور ( 1765م. )، سياح دانمارکي در عربستان، در نقشه اي تحت عنوانِ « سينوس پرسيکوس »، که براي گزارش سفرهايش گردآورد، نامگذاري متداولي را که بعدها در سده نوزدهم و بيستم در حال شکل گيري بود، مورد تأييد قرار مي دهد. در اين نقشه نام ها بسيار مدرن هستند، به طور مثال خليجِ عمان در شکل عربي خود تحت عنوانِ بحر عمان آمده است (45).
از آنجا که عنوان خليج فارس در طي دو سده ي اخير در سراسر جهان مورد استفاده بوده، بنابراين، چيز قابل توجهي براي اضافه کردن وجود ندارد. البته، با به وجود آمدن گروه هاي سياسي جديد به ناچار بايد اصطلاحات اداري جديد شکل مي گرفت. از اين رو، به نظر مي رسد که اصطلاح « شيخ نشين هاي متصالح » براي اولين بار توسط کاپيتان پرايد ( W. F. Prideaux ) در سال 1876 به کار رفته باشد در حالي که کلي J. B. Kelly بر اين باور است که کاربرد اين اصطلاح احتمالاً به قبل از اين تاريخ بر مي گردد (46). تا اوايل دهه ي 1960 حرکت جديدي عليه اتخاذ نام « الخليج الع... » توسط دولت هاي عربي حاشيه ي خليج فارس روي نداده است و اين دولت ها اين نام را به عنوان سلاحي در جنگ رواني عليه دولت ايران و نفوذ سياسي بيشتر در خليج فارس به کار برده اند. اما داستان اين حوادث متعلق به دوره ي بعدي و درباره ي تاريخ ديپلماتيک و سياسي جديد خليج فارس مي باشد.

پي نوشت ها :

1- نوشتار حاضر ترجمه ي مقاله ي زير ست:
« The Nmenclature of the persian Gulf », Iranian studies, Vol 30, number 1-2, winter/spring 1997.
چاپ مجدد با اجازه
Alvin J. Cottell, gen. ed. , The Persian States: A General Survey ( Johns Hopkins University Press, 1980 ).
با تشکر از انتشارات دانشگاه جان هاپکينز. جا دارد که سردبير از پروفسور باسورث براي موافقت جهت چاپ مجدد تشکر نمايد. اين مقاله، با اندکي تغييرات جزيي در ترجمه و حذف گزيده ي کتاب شناسي، دقيقاً به چاپ مجدد سپرده شده است.
2- براي متون اوليه بنگريد به:
Luckenbill, D. D : Ancient Records of Assyian and Babylon, Chicago, 1927, vol. 2, p. 123, 246، and Sollberger, E. : Inscriptions royales sumriennes et akkadiennes, Paris, 1971, s. v. the rulers in question.
براي يک گزارش عمومي از خليج فارس در اين دوره از تاريخ باستان بنگريد به:
Wilson, Sir Arnold: The Persian Gulf, an Historical Sketch from the Earliest Times to the Beginning of the twentieth Century, London, 1928, pp. 32-34.
3- براي خليج فارس در دوران پارسي کهن بنگريد: ويلسون، خليج فارس، صص 34-36.
4- پيشنهادات مختلفي به وسيله ي W. H. Schoff در منبع زير مورد بررسي قرار گرفته است:
Schoff W. H: « The name of the Erythraean Sea » , Journal of the American Oriental Society, 33, 1913, pp. 349-62
در حال حاضر غير ممکن به نظر مي رسد که در فاصله ي 2000 سال يا بيشتر، منشاء اصلي اين نام تشخيص داده شود.
5- مطالب دوره ي کلاسيک درباره ي خليج فارس در اثر زير جمع آوري شده اند:
Wissowa, Pauly: Real enzyklopaedie des klassischen Altertums, VI/1, cols. 592-601, art. » Erythra thalassa », Berger، brought-up-to date in Der kleine Pauly, 2, clos. 366-67, H. Treidler.
اين مطالب در کتابِ خليج فارسِ ويلسون، صفحات 63-52 و نيز در اثر زير مورد استفاده قرار گرفته اند:
Hourani, G. F.: Arab Seafaring in the Indian Ocean in Ancient and Early Medieval Times, Princeton, 1951, pp. 13-17.
6- Herodotus, The Histories, vol. 1, p. 182.
7- تشريح بسياري از مسايل نقشه اي به وسيله ي W. Tomaschek در اثر زير به عهده گرفته شده است:
Tomaschek, W. : « Topographische Erlaterung der Kustenfahrt Nearchs », Sitzungsber. der kaiserl. Akad. der Wiss. zu Wien, Phil - Hist. Cl. 71, no. 8, 1890, pp. 1-88.
8- چنين مواردي اخيراً نظرياتي هستند که به وسيله M. Rodinson در اثر زير بيان شده اند:
Rodinson, M. : « Le Priple de la Mer Erythree », Annuaire de l'Ecole Pratique des Hautes Etudes, 1975-75, IV Section، sciences historiques et philologiques, Parise, 1976, pp. 218-19.
9- متن مربوط به Periplus در اثر زير ترجمه شده است:
Schoff, W. H. : the Periplus of the Erythraean Sea: Travel and Trade in the Indian Ocean by a Merchant ofthe First Century, New York, 1912, pp. 33-37,
مقايسه کنيد با تفسير صفحات 51-147 همچنين بنگريد به: خليج فارسِ ويلسون، صفحات 52-53 و Hourani, Arab Seafaring, pp. 15-18.
10- ما تاريخ جامعي درباره ي تجارت اسلامي در دوره ي ميانه و خصوصاً اثري راجع به اقيانوس هند و سواحل آن که با اثر کلاسيک W. Heyd تحتِ عنوان Histoire du commerce du levant قابل مقايسه باشد، در دسترس نداريم. در ضمن، بنگريد به معاملات از طريق خليج فارس و اقيانوس هند در اثر نسبتاً کهنه ي A. Mez تحت عنوانِ:
Die Renaissance des Islams, Heidelberg, 1922,
و ترجمه انگليسي اين اثر با عنوانِ The Renaissance of Islam توسط خدابخش ( Patna, 1936 ) صفحات 17-505؛ خليج فارسِ ويلسون، صفحات 56 به بعد؛ بخشِ « le Commerce de l'Extr me- Orient » در مقدمه، صفحات 25-40 به وسيله ي J. Sauvaget و متن او و ترجمه ي فرانسويِ
Ahbar as-Sn wa'l-Hind, Relation de la Chine et del'Inde, redigee en 851, Parise 1948, Hourani, Arab Seafaring, pp. 61 ff, and the relevant papers, those of B. Spuler, J. M. Rogers, G. T. Scanlon, R. R. di Meglio, M. A. P. Meilink-Roelofsz, and G. F. Hudson, in Islam and the Trade of ASia, a colloquium, ed. D. S. Richards, Oxford. 1970.
اين که دريانوردي مستقيمي بين خليج فارس و چين در دوره ي قبل از اسلام، تحت کنترل ساسانيان، وجود داشته است بيشتر شک برانگيز است؛ شواهد به وسيله ي Hourani در کتابِ Seafaring Arab، صفحات 46-50 مورد بررسي قرار گرفته است.
11- براي تحليل عمومي رسوم ادبي سفرنامه نگاري و جغرافيايي در دوره ي اوليه ي اسلامي بنگريد به:
Encyl. of Islam, art،« Diughrafiya. I. V », S. Maqbul Ahmad and A. Miquel, La geogrphie humaine dumonde musulmane jusqu'au du XI siecle: geogrphie et geogrphie humaine dans la litteraturearable ( des origines a 1050 ) , The Hague, 1967.
12- در نقل قول هايي که از قرآن آمده است شماره هايي که ابتدا از آيات داده شده است مطابق متن فلوگل ( Flugel ) مي باشد و از « قرآن سلطنتي » مصري ها اخذ شده است.
13- مقايسه کنيد با بحث مقدسي درباره شناسايي درياها در اثرش تحت Ahsan al-taqaasim, ed. M. J. de Goeje, Bibliotheca Geographorum Arabicorum, iii, Leiden, 1906, 15 ff. , French tr. A. Miquel: La Meilleure r rapatition pour laconnaissance des provinces, Damascus, 1963, pp. 43 ff. , and also Encycl. of Islam, art: « Barzak », B. Carra de Voux.
14- Sauvaget, Ahbaras-Sin wal-Hind, text 4, Commentary 35, Masudi: Muruj al-dhahab wa-maadin al-jawhar, ed. And French tr. A. C. Barbier de Meynard ad Pavet de Courteille, Paris, 1861-77, vol. 1, pp. 330, 332.
15- Kitab al-Ishtiqaq, ed. Abd al-Salam Muhammad Harun, Cairo, 1378/1958, p. 499.
16- Sauvaget, Ahbar as -Sin wal-Hind, text 13, Commentary, pp. 41-42.
17- Kitab al Tanbih, ed. de Goeje, Bibl, Geogr. Arab. , viii, Leiden, 1894, pp.. 51-56, French tr. B. Carra devoux, Paris, 1896, pp. 76-84, Muruj al-dhahab, vol. , p. 229.
18- همان، جلد اول، صص 241-238.
19- همان، جلد اول، صص 325، 255 و صفحات بعدي؛ ناصر خسرو: سفرنامه، به تصحيح محمد دبيرسياقي، تهران، 1335 / 1956، صص 120-119؛ مقايسه کنيد با دايره المعارف اسلام، زير واژه ي « خشبان » ( E. Wiedemann ). آوازه ي « خشبات » حتي به چين هم نفوذ کرد، همان گونه که در T'ang annals show ذکر مي شود؛ مقايسه کنيد با:
Hourani, Arab Seafaring, p. 69.
20- Hudud al-alm, tr. V. Minorsky, Gibb Memorial Series, N. S. xi, 3-4, tr. 52-53, 56-57.
21- اين نام تقريباً در سده ي پيشين به وسيله ي ابن خردادبه در کتابش با عنوان زير استفاده شده است:
Kitab al-Masalik wa 'l-mamalik, ed. de Goeje, Bibl. Geogr. Arab , vi, Leiden, 1889, p. 61, Al Bahr al-Sharqi al-Kabir.
22- احسن التقاسيم، پيشين، صص 10 به بعد، ترجمه ميگوئل، ص 29 به بعد.
23- بنگريد به دايره المعارف اسلام، ذيل واژه ي «هرمز» (لورنس لکهارت)
24- Rihla, ed. C. Defremery and B. R. Sanguinetti: Paris, 1853-59, vol. 2, p. 230 ff. tr. H. A. R. Gibb, The Travels oflbn Battuta, A. D. 1325-1354, Cambridge, 1958-71, vol. 2, p. 400 ff.
25- G. R., Tibbetts: Arab Navigation in the Indian Ocean before the Coming of the Portuguese, Being aTranslation of the kitab al-Fawaid... Together with an Introduction on the History of Arab Navigation..., London, 1971, pp.5 & 7.
26- همان، صص 214-212، 222-221، 448 - 447
27- Historia do descobrimento e conquista da India pelos Portugueses, 3rd ed. By Pedro de Azevendo, Coimbra, 1924-33, 2, 365.
« نقشه دوم Borgian» در کتاب زير بازسازي شده است:
Barbosa Duarte: an account of the Countries borderingon the Indian Ocean and their inhabitants, written by Duarte Barbosa and Completed about the year 1518 A.D., tr. M. Longworth Dames, London, 1918-21, vol. 1, at end.
28- Decadas, Seleccao... de Antonio Boiao, Lisbon, 1945-46, vol. 2, p. 228; vol. 3, p.14 16; vol. 4, pp. 112-113, 121.
29- لکهارت، دايره المعارف اسلام، زير واژه «هرمز»
30- The Book of Duarte, vol. 1, tr. 68-82, 90-105
31-Hakluyt, R.: The Principal Navigations, Voyages, Traffiques and Discoveries of the English Nation. Glasgow, 1903-5, vol. 3, p. 161; vol. 8, p. 128.
32- Purchas, S.: Hakluytus Posthumus, or Purchas hispilgrimes, Contayning a j ( history of the world in seavoyages and lande travells by Englishmen and others, Glasgow, 1905-7, vol. 8, p. 450.
33- بنگريد به:
A. Wood, C.: A History of the Levant Company, Oxford, 1935, p. 103.
34-Hakluyt, The Principal Navigations, v. 371.
35- The Turkish Histories, 6th ed, London, 1687, vol. 1, p.451.
36- بنگريد به:
Wood, The Levant Company, p. 145; Grant, C. P.: The Syrian Desert:
Caravans Travel and Exploration, London, 1937, p. 100; Amin, Abdul Amir: British Interests in the Persian Gulf, Leiden, 1976, pp. 24 ff.
37- Bossuet, J.B.: Discours... , Amsterdam and Leipzig, 1755, map no. 25.
38- Heyiin: Cosmographie, London, 1669, p. 146.
39- Salmon: A new... grammar, 9th ed., London, 1764, pp. 398, 399, 408.
40- Chronicle of events between the years 1623 and 1733 relating to the settlement of the Order of Carmelites in Mesopotamia, Bassora, ed. and tr. Sir Hermann Gollancz, London, 1927, Latin text, 15, tr. 344.
41- Ortelius, Abraham: Theatrum Orbis terrarum, Antwerp, 1573.
42- Blaeu, Johannes: Asia, quae est geographiae blauianae, Pars quarta, Libri duo, volumen decimun, Amsterdam, 1662.
43- مقايسه کنيد با:
Curzon, Hon. G. N.: Persia and Persian Question, London, 1892, vol. 2, p. 410
n. 1.
44- Speed, John: A Prospect of the most famous parts..., London, 1668, p. 12,
Raynal, G. T. F.: Atlas de toutes les parties connues du globe terrestre, dress pour Vhistoire philosophique politique des et tablissements et du Commerce des Europens dans les deux Indes, Geneva, 1780, Atlas vol., map no. 14.
45- نقشه در پايان کتاب عبدالامير امين، تحت عنوان منافع انگليسي ها در خليج فارس، چاپ شده است
Kelly: Britain and Persian Gulf 1795-1880, oxford, 1968, p. 363, n. 2
اگر چه J. G. Lorimer در اثر خود تحت Gazetter of the Persian Gulf, Oman, and Central Arabia, ii. Geographical and Statistical, Calcutta, 1908, p. 1427.
مي گويد که اصطلاح «عمان متصالح» از کاپيتان F. B. Prideaux، نماينده سياسي در بحرين در سال 1904 نشات گرفته است.
دولت هاي عربي حاشيه ي خليج فارس روي نداده است و اين دولت ها اين نام را به عنوان سلاحي در جنگ عليه دولت ايران و نفوذ سياسي بيشتر در خليج فارس به کار برده اند. اما داستان اين حوادث متعلق به دوره ي بعدي و درباره ي تاريخ ديپلماتيک و سياسي جديد خليج فارس مي باشد.

منبع مقاله :
خيرانديش، عبدالرسول؛ تبريزنيا، مجتبي؛ ( 1390 )، پژوهشنامه خليج فارس ( دفتر اول و دوم )، تهران: خانه كتاب، چاپ دوم



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.