نويسنده: بهاء الدين خرمشاهي
1. مفسر بزرگ ما محمدحسين بن سيد محمد بن محمد حسين ميرزا علي اصغر طباطبايي تبريزي قاضي از علماي عاليمقدار شيعه ي اماميه ي اثناعشريه در عصر حاضر است که در استنباط احکام شرعيه از مصادر اصلي اش يد طولا داشته و به مرتبه ي عالي اجتهاد نايل گرديده و از فلاسفه و مفسران بزرگ قرن است و آثار علمي اش دلالت بر مقام او دارد، و در زمينه هاي علمي ديگر نيز دست دارد که همه و همه حاکي از علو روح انساني و ايمان و آگاهي ژرف اوست.
2. از خلال سخنان پيشين، درباره ي عصر زندگي مفسر و رويدادهايي که در طول حيات او رخ داده و خانداني که در آن پرورش يافته، چنين مي يابيم که عصر او آکنده از فراز و نشيبهاي سياسي و نشاط علمي و تحولات فرهنگي عظيم است که همه در تفسير او اثر گذارده و علامه طباطبايي را به جانب اصلاح و اصلاحگري کشانده و او را در بعضي دوره هاي فترت به مبارزه در برابر تحريفات و حملاتي که از سوي دشمنان نسبت به اسلام وارد مي شده برانگيخته است و از همين رو بحثهاي شفاهي و کتبي بسياري در زمينه ي مسائل روز در حوزه هاي سياسي و اجتماعي و اقتصادي طرح کرده است.
3. علامه در تفسيرش به مصادر بسياري در زمينه ي تفسير و حديث و تاريخ و جز آن توجه داشته است که صرفاً از کتب و آثار شيعه نبوده و از امهات متون اهل سنت نيز برخوردار بوده است و اين امر نمايانگر يکي از جوانب روشمندي و نگرش اعتدالي اوست که مي کوشد در هر بحثي ژرفکاوي کند و از آراي صاحب نظران غافل نباشد. همچنين آشکار مي گردد که در برابر منقولات روحيه ي تسليم محض ندارد بلکه بعضي را مي پذيرد و بعضي را رد مي کند و با آنها ارزيابانه و نقادانه برخورد مي نمايد.
4. آياتي را که سياق واحد دارد در يک گروه بررسي مي کند، چرا که گاه مجموعه اي از آيات ناظر بر هدف واحدي است. و نيز در آغاز تفسير هر سوره، هدف اساسي سوره را مطرح مي سازد و به خواننده توجه مي دهد که مضامين اصلي و اهداف اصلي هر مقطعي چيست.
5. نخستين رکن روش تفسيري او تکيه بر خود قرآن مجيد در گويا کردن معاني يک آيه و دريافت معاني آن است، و در پرتو اين کار، به روش تفسير موضوعي راه مي برد و با استفاده از گروه آيات مشابه، معاني بسياري از مفاهيم کليدي قرآن مجيد را روشن مي سازد، و بدين ترتيب با روشي قرآني و تفسير قرآن به قرآن به قصص قرآني مي پردازد، و اعتماد بر روايات متناقضه ندارد، چنان که در تفسير قصص به داستانسرايي و تخيل آزاد ميدان نمي دهد. و از سوي ديگر به تأويل آنها نيز گرايش ندارد و مي کوشد که به آيات حاکي از يک قصه ترتيب زماني بدهد و از مجموع آيات مربوط به آن يک قصه ي کامل قرآني فراهم آورد، و براي روشنگري گوشه هايي از آن که قرآن مجيد فروگذار کرده - زيرا کتاب هدايت است نه داستان - روايات وارده درباره ي آنها را گرد مي آورد، به نحوي که قصه ي روايي تابع مضمون قصه ي قرآني بوده و با آن معارض نباشد.
6. علامه در الميزان براي سياق و بافت کلام به عنوان يکي از قرائن حاليه در فهم کلام، شأن خاصي قائل است و از آن براي رد بعضي آراي مفسران يا قبول آن براي بازشناسي آيات مکي از مدني، و روشن سازي معناي بعضي الفاظ مبهم قرآني و به عنوان معياري براي قبول يا رد بعضي از روايات، و ترجيح نهادن بين قراآت سود مي جويد. همچنين به مسئله ي پيوند و تناسب بين آيات اعتنا دارد و اکثر اوقات علاقه ي وافري به بيان وجه مناسبت بين آنها نشان مي دهد.
7. در پرتو قاعده ي اساسي « تفسير قرآن به قرآن » و شناختن از سياق آيات، به سنجش و رد و قبول سنتي که مشکوک باشد مي پردازد. مراد از سنت قول و فعل و تقرير معصوم - اعم از حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه ي اطهار (عليه السّلام) - است؛ يعني در صورتي که حديثي غير متواتر باشد يا با قرائن قطعي يقين آور همراه نباشد. وگرنه در حجيت احاديث متواتر بحثي نيست. و موضوع او در برابر خبر واحد از اين قرار است که آن را فقط در احکام شرعي حجت مي داند.
8. مفسر بزرگوار، بخشهايي در تفسير خود تحت عنوان « بيان » دارد و در اين قسمتها از سنت براي تأييد و تقويت نتايج و استنباطهاي قرآني خود و نيز شرح معاني آيات در پرتو پژوهشهاي لغوي و اعراب و سياق و ظهور معني استفاده مي کند. و در همه حال بر آن است که « ان القرآن يفسر بعضه بعضا ». و براي هرچه روشنتر ساختن و برجسته نماياندن اين نگرش خود ( که بخشي از قرآن تفسير کننده و روشنگر بخشي ديگر است ) بحثهاي روايي، و منقولاتش از تفاسير نقلي ( =اثري = تفاسيري که براي شرح و توضيح آيات عمدتاً از احاديث استفاده مي کنند ) و اسباب النزول ( شأن نزول ) و جز آنها را مستقل مي آورد، و در ابتداي آنها کلمه ي « اقول » [= چنين مي گويم] را ذکر مي کند. و اگر آنچه در بخش روايات و مأثورات آورده و با نتايج تفسيري او موافق باشد، به اين توافق و تأييد، تصريح مي کند، در غير اين صورت در مقام رد و تضعيف آنها برمي آيد. و اگر در اساتيد و رجال بعضي روايات ضعفي باشد، به آن اشاره مي کند. همچنانکه با اتکا به همين نتايج تفسيري خود، در بخش بيانات به رفع تعارض ميان آيات مي پردازد.
9. علامه طباطبايي از اسباب النزول، به اعتبار اينکه ممکن است يک نص قرآني را توضيح دهد و وجهه ي معيني به آن ببخشد، سود مي جويد، و در رفع تعارض احتمالي در ميان روايات مي کوشد و گاه بخش اعظم آنها را رد مي کند. بر آن است که احکام قرآني محدود و منحصر به مناسبت نزول آنها نيست، بلکه عموميت يعني جنبه ي عام آنها مناط اعتبار است، و احکام قرآن کريم تا قيام قيامت برقرار است. او اين قاعده را ( که اصل، عموم لفظ است، نه خصوص مورد ) گاهي « جري » و « تعدد مصاديق » نام مي نهد.
10. علامه از درج مطالب دور و دراز و بي فايده گريزان است و همواره دوستدار ايجاز و اختصار است. چنان که اساتيد را کامل ذکر نمي کند و غالباً مصدر و راوي اول را ياد مي کند، و هرچند گاه به استطرادات روايي مي پردازد ولي در اغلب موارد از درج اخبار مربوط به « فضائل سور » هم درمي گذرد.
11. علامه طباطبايي در تفسير بعضي آيات به اقوال صحابه و تابعان هم مي پردازد، ولي بر آن است که اين اقوال في حد ذاته فاقد حجيت است و مانند هر نص و قول ديگر تابع بحث و نقادي است. ولي گاه نيز آنها را نظر به اينکه از عصر نزول بهره مند بوده اند، بر ساير اقوال يا اقوال ساير مفسرين مقدم مي دارد.
12. استاد علامه در برابر اسرائيليات، موضع منتقدانه ي بسيار سخت گيرانه اي دارد و هشدار مي دهد که اکثر مفسرين در تفسيرهايشان در اين ورطه افتاده اند، و علت آن در طبيعت داستان پردازي و تأثير آنها در تفاسير، و افراط در تمسک به انواع احاديث و پذيرش بي چون و چراي آنهاست، ولو اينکه با صريح عقل و آيات محکم قرآني مخالف باشند. و ريشه ي اسرائيليات و منشأ راه يافتن آنها به روايات اسلامي را مي کاود و براي اين کار مضامين اين گونه روايات را با آنچه در تورات و انجيل آمده است، تطبيق مي دهد و وجوه تشابه و اختلاف آنها را بازمي نماياند، و جعليات يهوديان را که با اقوال انبيا (عليهم السّلام)، و الهيات اصيل اديان توحيدي مخالفت دارد بيان مي کند.
13. اما در مورد لغت و اعراب و علوم بلاغي در تفسير آيات، به ميزاني که به فهم آيه مدد مي رساند و مدلول آن را روشن مي کند، سود مي جويد. همچنانکه اهتمام چنداني به اختلاف قراآت و روش معيني در اين باب ندارد، و در عين آنکه غالباً بر روايت رسمي مصحف شريف ( روايت حفص از عاصم ) اعتماد دارد، گهگاه قرائتي را که با سياق يک يا چند آيه مناسبتر و همخوان تر است، ترجيح مي دهد. حاصل آنکه در ترجيح بين قراآت، بنا را بر سياق مي گذارد.
14. مفسر بزرگوار بر مبناي سياق، نصوص قرآني و نقشي که بعضي از آيات مي توانند در تفسير بعضي ديگر ايفا کنند و اصول اعتقادي مانند توحيد و عدل الهي و عصمت انبيا و نيز عقايد شيعه ي اماميه، و به مناقشه ي آراي مفسرين و بررسي و ارزيابي آنها مي پردازد.
15. علامه در اين مسئله که بايد ظاهر يا باطن آيات را گرفت، طرفدار باطني است که ظاهر و حقايق شرعي با آن موافق باشد، و تأکيد مي ورزد که مقصود اصلي در اغلب آيات، همان ظاهر است، به عکس کساني از جمله بعضي متصوفه و باطنيه که مي گويند مقصود اصلي باطن است، باطني که فهم اهل ظاهر به آن نمي رسد. و استاد طباطبايي اينان را به نقض ظواهر دين و حکم عقل، متهم و متصف مي کند. و آنجا که با باطن موافق است، آنها را با تعدادي از روايات ائمه ي دين تطبيق مي دهد و اين کار را از مقوله ي « جري » و « تعدد مصاديق » مي شمارد، چرا که آيات قرآني غالباً به بيشتر از يک مصداق واحد قابل حمل است، و اين مصاديق ترتب طولي دارند، نه عرضي، لذا تزاحمي بين آنها ايجاد نمي شود. و گاه به طرح بعضي از آنها، در بخش بحثهاي روايي، بدون آوردن هيچ تعليقه اي، اکتفا مي کند و هدفش اين است که به اختصار آنچه را که از ائمه ي اهل بيت، در تأويل معناي باطني خاصي وارد شده است، عرضه بدارد. و گاه هست که به انواع اين گونه روايات که در کتب اماميه ياد شده است، اشاره اي ندارد.
16. درباره ي موجودات غيبي نظير عرش، قلم، و لوح، روش علامه غير از روش پيشينيان است که مي گويند هيچ کس قدرت تأويل آنها را ندارد، چنان که بعضي ديگر بر آنند که اينها جزو متشابهاتي هستند که تأويل آنها را کسي جز خداوند - سبحانه و تعالي - نمي داند. همچنين از روش فلاسفه که بر مفروضات و مسلمات علم هيئت بطلميوسي در تنظيم حرکات کرات و افلاک آسماني اعتماد کرده و آنچه را که قرآن درباره ي اين گونه حقايق غيبي ( لوح، کرسي، قلم، عرش ) گفته است، با آنها تطبيق داده اند، پرهيز کرده است. همچنين حمل اين غيبيات بر تمثيل و تخييل [يعني تمثيلي يا تخيلي شمردن آنها] را نمي پسندد، و اين حقايق را در پرتو معناي عرفي و لغوي آنها و روش تفسير قرآن به قرآن، معني مي کند و بر آن است که اينها مصداقهاي حقيقي خارجي، به نحوي که در خور ساحت قدس الهي است دارند، ولي درباره ي آنها توضيح داده است، شرح و بسط مي دهد، هر بحث ديگر را دور شدن از حقيقت تفسير مي شمارد.
17. با وجود بحثهاي فلسفي عديده اي که شادروان طباطبايي در الميزان مطرح ساخته است، در تفسير خود مسلک فلاسفه را پيش نگرفته است، و به شيوه ي آنان، آيات قرآني را تابع و دستخوش نظريه هاي فلسفي نگردانده است، و از بعضي بحثهاي فلسفي اي هم که به ميان آورده مرادش تأييد معاني آيات و موضوعات قرآني است، و گاه بعضي از نظريه ها و آراي فلسفي را که با قرآن کريم موافق نيست، جرح و رد مي کند.
18. و از نظر او تأويل يعني حقايق واقعي اي که آيات قرآني از آنها حکايت يا به آنها اشارت دارد. و از مضامين آيات برمي آيد. و اين همانند موضع ابن تيميه درباره ي تأويل است.
19. علامه با ادعاي کثرت نسخ که ناشي از اطلاق آن بر تقييد، تخصيص، تبيين و نظاير آن است، مخالف است و موضع او در اين باره، موضع اصوليان است، يعني بين اين گونه اطلاقات فرق مي گذارد و از نسخ فقط آنچه را از ظاهر آيات ناسخ و منسوخ هم برمي آيد مي پذيرد [يعني به صرف روايات که يک آيه ناسخ آيه ي ديگر است اعتنا و اکتفا نمي کند] لذا تعداد موارد نسخ از نظر او اندک است.
20. شادروان طباطبايي درباره ي احکام نيز کمتر بحث مي کند، زيرا آنها را از مطالب فقهي مي داند که جاي اصلي بحث آنها در کتب فقه است نه در تفسير. و آنها را از حواشي تفسير مي شمارد، با اين تفاوت که چون بعضي مسائل فقهي، محل خلاف و معرکه ي آرا باشد، آراي فقها و مفسرين را نقل و درباره ي آنها بحث و بررسي و مناقشه مي کند و رأي خويش را در آن باره بيان مي دارد.
21. عقايد مفسر بزرگوار، اعلي الله مقامه، هيچ گونه اختلافي با عقايد رسمي شيعه ي اماميه ي اثني عشريه ندارد، و با اشاعره و معتزله در بسياري مواضع، نه فقط در مورد توحيد و عدل الهي، اختلاف نظر دارد. در بعضي موارد براي دفاع از عقايد اماميه، مانند مسئله ي امامت و عصمت و رجعت در آيات قرآن مجيد ژرفکاوي مي کند. همچنين براي رفع غموض بعضي آيات، از ظواهر آيات ديگر مدد مي گيرد. نيز معناي آياتي را که از ظاهر آنها تشبيه و تجسيم خداوند برمي آيد، با استفاده از آيات تنزيلي روشن مي سازد يا در تحقيق و تأييد آنچه همه ي مسلمانان درباره ي آن اتفاق نظر دارند، نظير مسئله ي نبوت و معاد با آيات قرآني استدلال مي کند. در عين حال در مسئله ي جبر و تفويض، روش عقلي محض پيش مي گيرد تا امر بين امرين را اثبات کند.
بعد از بيان روش علامه در خلال اين فقرات، اينک به روش او در قياس با روشهاي ساير مفسرين نظر مي کنيم تا همانندي و اختلاف بين آنها را بررسي کنيم، و در پرتو اين مقايسه اهم امتيازات روش تفسيري علامه طباطبايي را اختصاراً برمي شماريم.
22. بعضي از علماي تفسير، روش تفسير مأثور ( تفسير روايي ) را نخستين ( و بهترين ) طريق در تفسير قرآن مي شمارند و معتقدند که بخشي از قرآن، بخش ديگر را تفسير مي کند. البته اين طريقه، منحصر به « اهل اثر » يعني حديث گرايان نيست، بلکه اهل رأي و اجتهاد نيز به آن اعتقاد دارند و عموم مفسران، با وجود تفاوت نگرش، به ميزان ژرفکاويشان در قرآن کريم، از اين روش هم استفاده مي کنند. بسياري از مفسران در جنب نقل تفسير مأثور و روايت از رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و صحابه و تابعين - و در مورد شيعه ي اماميه از ائمه ي اهل بيت - از نصوص قرآن، برداشت ظاهري دارند. و از بهترين شيوه هاي تفسير، تفسير موضوعي است و علامه طباطبايي اين روش و نيز قاعده ي تفسير قرآن به قرآن را اساس کار خود قرار داده است.
23. از نظر اعراب و بحثهاي لغوي، علامه به ميزان نياز و تا حدي که در روشن کردن معناي آيه و رفع غموض آن مفيد است، به آنها مي پردازد و هرگز به اندازه ي بزرگاني چون طبرسي وارد استطرادات لغوي و نحوي نمي شود. شايان ذکر است که شادروان طباطبايي در شرح معاني مفردات و وجوه نحوي آيات، اتکاي بسياري به مجمع البيان طبرسي دارد، و اين تفسير گران قدر از منابع اساسي علامه در زمينه ي لغت و نحو و جز آن است.
24. از نظر بلاغي فقط براي بيان نکته هاي علمي اي که در روشن سازي معني نقش دارد، به بحث مي پردازد. و غالباً در اين زمينه از کشاف زمخشري نقل اقوال مي کند چه او از ائمه ي کم نظير بلاغت است، و به روشنگري اسرار بلاغت قرآني و کشف زيباييهاي سخن و باريکناهاي لفظي و نظم و پيوند عبارات آيات، اهتمام شاياني دارد.
25. تأثير نهضت جديد تفسيرنگاري بر الميزان اين است که مي بينيم علامه طباطبايي به شکل واضحي به اصول مکتب امام محمد عبده در تفسير نزديک مي شود. وجوه اين مشابهت هاي فراوان بدين قرار است: الف ) پرهيز از استطرادها و بحثهاي دراز دامن ملال آور و حشو و زوائد به طوري که آنچه مفسر - در اين مکتب - به لغت و اعراب و بلاغت و غير آنها مي پردازد به قدر نياز و به قصد کشف وجوه معاني است، نه غرق شدن در اطناب و پرداختن به جزئياتي که مفسر را از وظيفه ي اصلي اش بازمي دارد. ب ) پرهيز از بحث و بيان در مورد آنچه قرآن کريم، مبهم گذارده است و اکتفا به ذکر آنچه نصوص قرآني و احاديث صحيح تأييد مي کند. پ ) نيز اجتناب از احاديث ضعيف و مجعول و اسرائيليات. ب ) آوردن مقدمه اي در باب اغراض هر سوره، و نظر داشتن به جنبه ي اصلاحگرانه ي اين مقدمه ها و نيز پرداختن به انديشه ها و قضاياي فکري و اجتماعي معاصر.
26. و اما موضع علامه طباطبايي در مورد نظريات علمي جديد در تفسير، اين است که گاه به شمه اي از آنها براي تأييد اشارات علمي موجود در قرآن مجيد مي پردازد، بي آنکه در وادي تفسيرهاي علمي مادي درغلتد، چنان که بعضي از پيروان اين شيوه از جمله طنطاوي جوهري درغلتيده اند.
27. در پايان پيشنهاد مي کنم که به اذن الهي عده اي از صاحبنظران کمر همت به تلخيص الميزان ببندند، و براي اين کار استطرادات روايي و اغلب بحثهاي متنوع ديگر را کنار بگذارند ولي « بيان » ها را ابقا کنند. همچنين بحثهاي قرآني محلق به بخش بيانات و آنچه از بحثهاي روايي را که لازم و مناسب است نظير روايات مربوط به اسباب نزول و آنچه روشنگر نص قرآني است، همه را حفظ کنند.
همچنين پيشنهاد مي کنم که عبارت « کتاب علمي، فني، فلسفي، ادبي، تاريخي، روايي، اجتماعي، حديث، تفسير القرآن بالقرآن » (1) را که بر صفحه ي عنوان مجلدات بيست گانه ي طبع اصلي عربي الميزان ظاهر شده است حذف کنند، زيرا با حقيقت روش مفسر بزرگوار ما تناسب ندارد، و به جاي آن في المثل اين عبارت را بگذارند: « الميزان، تفسير القرآن بالقرآن، عصري، ذوابحاث قرآنية متنوعة، يعقدها المفسر للفائدة و الايضاح ».
و آخر دعوانا ان الحمدلله رب العالمين.
تذکر:
مقاله ي حاضر، ترجمه و تخليص آخرين مبحث کتاب عالمانه اي است درباره ي علامه طباطبايي و روش او در تفسير الميزان با اين مشخصات: الطباطبايي و منهجه في تفسيره الميزان، المؤلف: علي الاوسي، طهران، منظمة الاعلام الاسلامي ( = سازمان تبليغات اسلامي )، 1405 ق / 1985 م، صص 259-267.پي نوشت ها :
1. اين عبارت در طبع اول عربي الميزان که در دارالکتب اسلاميه در تهران، در زمان حيات علامه طباطبايي انجام گرفته نيامده است. در ترجمه هاي فارسي آن نيز چنين عبارت توضيحي ديده نمي شود. پيشنهاد مترجم اين است که در هيچ طبع و هيچ روايت، هيچ نوع عبارتي از اين قبيل، که متانت علمي و آکادميک ندارد نيايد.
منبع مقاله :خرمشاهي، بهاء الدين؛ (1389)، قرآن پژوهي (1)، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ چهارم