چرا حضرت علي (ع)، نام خلفا را بر فرزندان خود نهاد؟

از زماني شروع شد که پيروان عُمَر، درصدد سوء استفاده از اين نام گذاري برآمدند تا بنمايانند که اين کار، محبت ميان امام علي (عليه السّلام) و عُمَر را مي رساند يا هر نوع دشمني و کينه توزي ميان آن دو را نفي مي کند.
سه‌شنبه، 25 شهريور 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چرا حضرت علي (ع)، نام خلفا را بر فرزندان خود نهاد؟
 چرا حضرت علي (ع)، نام خلفا را بر فرزندان خود نهاد؟

 

نويسنده: سيد علي شهرستاني
مترجم: سيد هادي حسيني




 

ماجراي تسميه ي بعضي از اولاد ائمه (عليهم السّلام) به نام هاي خلفا، چند مرحله را سپري ساخت:

مرحله ي اول:

اين بود که عمر پس از آنکه به خلافت رسيد- بعد از سال 13 هجري- از امام علي (عليه السّلام) خواست که فرزندش را « عمر » بنامد.

مرحله ي دوم:

از زماني شروع شد که پيروان عُمَر، درصدد سوء استفاده از اين نام گذاري برآمدند تا بنمايانند که اين کار، محبت ميان امام علي (عليه السّلام) و عُمَر را مي رساند يا هر نوع دشمني و کينه توزي ميان آن دو را نفي مي کند.
اين در حالي است که امام (عليه السّلام) به اين مسئله، به عنوان يک پديده ي اجتماعي مي نگريست که با اختلافاتِ اعتقادي و فقهي و سياسي و اجتماعي، ارتباطي ندارد.
اين سخن بدان معنا نيست که امام (عليه السّلام) هنگام نام گذاري، از سوء استفاده ي ديگران- در آينده- آگاه نبود، بلکه وظيفه ي خويش مي ديد که طبق ظاهرِ امور ( و نه باطن آنها ) رفتار کند.
آن گاه که امام- در زمان هاي بعد- دريافت که اين موضوع از روند طبيعي اش خارج شد و اهدافِ عمر از اين کار، براي همگان روشن گرديد و اين مسئله، رنگ فريب کاري و شبهه افکني به خود گرفت و دست مايه ي تبليغاتي ديگران گشت، پس از قتل عثمان و در آغاز خلافت خويش، تصريح کرد که انگيزه اش از نام گذاري فرزند سوم خود ( از ام البنين کلابي ) به نام « عثمان »، ابرازِ محبت به برادر ايماني اش « عثمان بن مظعون » است ( نه عثمان بن عفان ) و با اين سخن، امام (عليه السّلام) مي خواست دو چيز را روشن سازد:

يک:

هر چند گروهي از مردم رسم دارند که اولادشان را به اسمِ کساني که دوستشان مي دارند، بنامند ( و امام (عليه السّلام) در تسميه ي به عثمان همين انگيزه را داشت ) ليکن اين امر، در همه ي اَسامي اي که امام (عليه السّلام) پيش از اين تاريخ، بر فرزندانش نهاد، عموميت ندارد و نشانه ي محبت به اين و آن نيست، تصور مردم از عملکرد امام (عليه السّلام) در تسميه به نام خلفا، پندارِ خامي است.

دو:

امام (عليه السّلام) با عبارت « حُباً لأخي عثماني بن مظعون » ( از سرِ محبت به عثمان بن مظعون [ و زنده نگه داشتن ياد و خاطره ي او ] فرزندم را عثمان ناميدم ) عثمان بن عفان و خلفاي پيش از او را، از دايره ي « نام گذاري براي محبت » بيرون راند و خواست پندار ديگران را اصلاح کند و بگويد که: اسم « عثمان » منحصر در عثمان بن عفان نيست، اگر فرزندم را به نام عثمان ناميدم، مقصودم « عثمان بن مظعون » است، و تسميه به عُمَر و ابوبکر ( که پيش از اين بر فرزندانم نهاده ام ) از باب علاقه به دو خليفه پيشين نمي باشد. برادران ايماني دارم که اين نام ها را دارند؛ مانند: عمر بن ابي سلمه، ابوبکر بن حَزم انصاري ( که از کارگزارانم در شهرهايند ).

مرحله سوم:

با جنگ آشکار دشمنان امام علي (عليه السّلام) فرا مي رسد. آنان بر آن مي شوند تا از رهگذر ابهام گويي، (1) حديث سازي، تهت و بهتان، ظلم، زورگويي و ... به تخريب شخصيتِ امام و شخص او بپردازند، ضوابطِ شرعي و عرفي حاکم بر جامعه اسلامي را تغيير دهند و به جاي عقلانيت و منطق سليم، کينه توزي را جاي گزين سازند، حماقت ها و حساسيت ها و هيجان هاي عاطفي را برانگيزانند و با پنهان سازي حقيقت، چهره اي دروغين از آن را بنمايانند.
همه اين کارها، از سر کينه ورزي با امام علي (عليه السّلام) صورت مي گرفت. از اين رو مسلمانان بعد از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به مسلمانِ اموي و مسلمانِ نبوي تقسيم شدند و هر کدام از اين دو، ضوابط و معيارهاي خاص خود را داشتند. دسته ي امويان گرچه چيرگي داشت، اما گروه نبوي مدار، از ميان نرفتند و موجوديتِ خود را ميان امت، حفظ کردند، آنان را مي توان از خلال موضع گيري ها و اظهار نظرهاشان شناخت.
آري، موضوع تسميه- در اين عصر- از چارچوب کلي اش ( که يک پديده ي اجتماعي مي نمود ) بيرون آمد و وارد عرصه ي نزاع هاي سياسي و قدرت نمايي شد و به تدريج اين کار در علي نام ها و معاويه نام ها تأثير نهاد؛ هر که علي نام داشت به قتل رمي رسيد و معاويه نام ها تکريم و احترام مي شد و هدايا و بخشش ها سويشان گسيل مي گشت.
اين شيوه، سلاحِ دون مايگان و خط مشي آنهاست. انديشمندان و کساني که نفس قوي دارند و با شخصيت اند و منزلت انساني خويش را ارج مي نهند، چنين کارهايي را پست مي شمارند و خود را بدان نمي آلايند، ليکن از آنجا که اين برنامه، خط سير عمومي و همگاني داشت و تنها به نام گذاري ها محدود نمي شد و همه مقدسات را نابود مي ساخت، اهل بيت (عليهم السّلام) با همه ي توان، درصدد برآمدند تا اين نقشه ي جنايي امويان را بر ضد اسلام و مسلمانان، بشناسانند.
شيعيان علي (عليه السّلام) مي دانستند که ولايتِ معاويه بر شام ( پس از برادرش يزيد ) به فرمان عمر سامان يافت و او بود که به سلطنت معاويه و بني اميه جان بخشيد و آن را نيرومند ساخت. آنچه را آنان در عهد معاويه و مروان و حجاج کشيدند، به عمر بر مي گردد که او را بر جان و مالِ مسلمانان حاکم ساخت، و اينکه عثمان ولايت معاويه را تثبيت کرد، به پيروي از عمر صورت گرفت.
شيعه، پيش از اين تاريخ، در برابر تسميه به اَسامي خلفا و حجاج و مروان، حساس نبود؛ آنها را نام هاي عربي مي انگاشت و نام گذاري را يک پديده [ و رسم ] اجتماعي مي دانست که شخص خاصي در آن، مد نظر نمي باشد.
ليکن بني اميه، نام گذاري ها را معيار تولِّي و تبرِّي قرار دادند و نسبت به اسم علي و حسن و حسين، حساس شدند؛ به ويژه هنگامي که زياد بن اَبيه در جست و جوي اين نام ها برآمد، و حجاج بن يوسف در هر کوي و برزن، در پي شيعيان مي گشت تا آنجا که کافر و زنديث ( بي دين ) برايش از شيعه، دوست داشتني تر مي نمود (2).
وقتي دشمني با نام ها به اين سطح اوج گرفت، آثار منفي اش در همه ي بخش هاي جامعه بازتاب يافت و اندک اندک، شيعيان از اين اَسامي نفرت پيدا کردند.
ائمه (عليهم السّلام) بر محبوبيت نام گذاري به اسم علي (عليه السّلام) تأکيد مي کردند و اولادشان را به اين اسمِ مبارک مي ناميدند و تسميه به غير آن را وا مي گذاشتند تا مبادا کسي گمان برد که نام گذاري به اين اَسامي، دلالت هاي ويژه اي دارند.
تسميه به نامِ خلفاي سه گانه بعد از امام سجاد (عليه السّلام) عامدانه و هدفمندانه رها شد تا امر بر متأخران- آن گونه که بر متقدمان مشتبه شد- اشتباه نشود و نام گذاري به اسم عايشه يا عمر را به جهت منزلتِ عايشه يا محبت به عمر نينگارند، با توجه به اينکه امکان وضع اين اَسامي بر بعضي از طالبيان و اولاد ائمه (عليهم السّلام) گاه- به جهت تقيه- وجود داشت.
تَرکِ نام کساني ديگر از صحابه نيز چنين بود. آنان (عليهم السّلام) نام آنها را بر فرزندانشان نمي نهادند تا برداشتِ نادرست از آن نشود.
اين مرحله، زماني شروع شد که امام علي(عليه السّلام) عهده دار خلافت گرديد و با عايشه و معاويه و خوارج، اختلاف يافت و اين مخالفت ها، به جنگ جمل و صفين و نهروان انجاميد.
اين اختلافات و درگيريها، ديگران را به رفتارهاي اِنفعالي ( احساساتي ) واداشت، مگر اهل بيت (عليهم السّلام) که رفتار عقلاني و مصداقي را در تعامل با امور، در پيش گرفتند.
اين مرحله، اهرم هاي بشري دارد، که به طور مشخص- در اينجا- به نقش دو تن اشاره مي کنيم:

نقش عايشه در تسميه

عايشه در نام گذاري، نقش عاطفي داشت. در عملکرد او، رگه هايي از کينه و دشمني موج مي زند، از مسروق نقل شده که گفت:
بر عايشه درآمدم، نزدش نشستم تا برايم حديث کند. غلام سياهي به نام « عبدالرَّحمان » را صدا زد، او آمد و پيش عايشه ايستاد.
عايشه گفت: اي مسروق، آيا مي داني چرا او را عبدالرحمان ناميدم؟
گفتم: نه.
گفت: به جهت علاقه اي که به عبدالرحمان بن ملجم دارم (3).
به اين سخن عايشه بنگريد، بغض و کينه در آن مي جوشد. بي گمان اين ماجرا، پس از شهادت امام علي(عليه السّلام) ( يعني بعد از سال 40 هجري ) است.
اين نص، نوعي انتقال براي موضوع نام گذاري هاست؛ زيرا امام علي(عليه السّلام) [ در تسميه ] چونان عايشه، به هيچ کس گوشه و کنايه نمي زد. آن حضرت خبر ولادت فرزندش را به عمر داد و درخواست عمر را براي نام گذاري او پذيرفت، ليکن نظام حاکم درصدد سوء استفاده از آن برآمد. امام (عليه السّلام) چون اين روند را ديد- بعدها- هنگام نام گذاري فرزند سومش ( از ام البنين ) خواست انگيزه ي نام گذاري پسرانش را به نام خلفا- يا پذيرش اين نام ها را- روشن سازد و تصريح کرد که به جهت علاقه به عثمان بن مظعون ( و نه چيز ديگر ) فرزندش را « عثمان » ناميد.
اين سخن امام (عليه السّلام) جنبه ي ايجابي دارد و توضيح حقيقتي است که تا آن زمان بر مسلمانان پوشيده ماند و سبب نام گذاري به عمر را- از سوي امام- نمي دانستند. امام (عليه السّلام) بيم داشت که سوء استفاده ديگران از اين ماجرا، در نام گذاري به عثمان نيز تکرار شود، از اين رو مقصود خويش را آشکارا بر زبان آورد با اين تفاوت که در کلام آن حضرت، اثري از جنبه هاي سلبي ( و منفي ) ديده نمي شود.
با اين سخن، امام (عليه السّلام) خواست پندارهاي خامِ بعضي از مردم را تصحيح کند و بيان دارد که نام گذاري او به اَسامي خلفا- آن گونه که نظام حکومت شايع مي سازد- از روي علاقه به آنان نبود، بي آنکه آن حضرت در حق کسي سخن ناروا بر زبان آورد و از نام شخصي اظهار نفرت کند.
در عرصه ي جنگ نام هاست که مي بينيم عايشه، نام کسي را که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) براي رفتن سوي نماز بر دوش او تکيه کرد، مبهم مي آورد. عبيدالله بن عبدالله بن عُتبَه نقل مي کند که عايشه گفت:
چون بيماري پيامبر شدت يافت، از همسرانش اجازه خواست که در خانه ي من پرستاري شود، آنان اجازه دادند.
پيامبر با تکيه بر دوش دو نفر از خانه [ براي نماز ] بيرون آمد، پاهايش بر زمين کشيده مي شد، بر دوش عباس و يک مرد ديگر تکيه داشت.
عبيدالله مي گويد: اين ماجرا را براي عبدالله بن عباس باز گفتم، پرسيد: مي داني آن مرد ديگر که بود؟ گفتم: نه. گفت: آن مرد، علي بود (4).
در روايت ديگر آمده است که ابن عباس پرسيد: آيا مي داني آن مردي را که عايشه نام نبرد، که بود؟ او علي بود (5).
آري، عايشه با امام علي(عليه السّلام) و حضرت زهرا (عليها السّلام) همسو نبود، ليکن اين ناسازگاري، کتمان حقيقت را بر او مباح نمي گرداند به گونه اي که در نقل گزارشي ملموس نام امام علي(عليه السّلام) را [ که جزو متن ماجراست ] نياورد.
ابوالفرج اصفهاني [ در گزارشي ] بيان مي کند که چون عايشه شنيد علي (عليه السّلام) به قتل رسيد، سجده شکر به جا آورد (6).
بعضي حکايت کرده اند که هنگام وفات حضرت فاطمه (عليها السّلام) عايشه براي عرض تسليت، نزد بني هاشم نيامد، بلکه سخني از او به امام علي (عليه السّلام) رسيد که بر شادي اش دلالت مي کند (7).
روزي عايشه، خطاب به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) دو بار اين سخن را بر زبان آورد: مي دانم که علي را از من و پدرم، بيشتر دوست مي داري! (8)
عايشه از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) روايت مي کند که درباره امام علي(عليه السّلام) فرمود: او بر غير دين من مي ميرد! (9)
از عايشه نقل شده که گفت: رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: « هر که مي خواهد دو نفر دوزخي را ببيند، به اين دو شخص بنگرد » نگاه کردم، ناگهان ديدم که علي و عباس آمدند (10).
امام علي (عليه السّلام) به اين حقيقت اشاره مي کند، آنجا که مي فرمايد:
و أَمّا فلانةُ فأدرَکَها رأيُ النِّساء وَضِغنُ غَلا في صَدرِها کَمِرجَلِ القَين. وَ لَو دُعِيَت لِتَنالَ مِن غَيري ما أَتَت إلَي، لَم تَفعَل (11).
عايشه را خوي زنانگي و کينه اي که در سينه اش چون کوره آهنگري مي گداخت، فرا گرفت؛ آن گونه که براي تخريب شخصيت من توانش را به کار برد، در حق هيچ کس ديگر [ به اين همه ساز و کار ] دست نمي يازيد، هر چند از او دعوت مي شد که عيب گيرد و آسيب زند.
همين خوي کينه توزانه ي عايشه نسبت به امام علي و حضرت فاطمه (عليها السّلام) بود که امثال ابوبکر و عمر را واداشت به او عطاي ويژه اي ( بيش از ديگران ) اختصاص دهند.
اين موضع گيري هاي خصمانه عايشه ( از جمله نسبت به نام امام علي(عليه السّلام) ) باعث شد که معاويه به او ( و نه به ديگر زنان پيامبر ) گردنبندي هديه کند که نگين جوهرين آن صد هزار درهم مي ارزيد (12).
ابو نُعَيم آورده است که: معاويه، جامه ها و درهم ها و چيزهايي به عايشه هديه کرد که در صندوقچه ي جواهراتش نهاده مي شد (13).
ابن کثير از عطا نقل مي کند که گفت: هنگامي که عايشه در مکه بود، معاويه برايش گردنبندي فرستاد که قيمتِ آن صد هزار [ درهم ] بود، و عايشه آن را پذيرفت (14).
اينها اندکي از سخناني اند که درباره ي عايشه هست و نقشي که او در اسم ستيزي و تشديد اختلاف ميان اهل بيت و صحابه ايفا کرد. او درباره ي گرم کردن روابط ميان آل پيامبر و صحابه- آن گونه که بعضي ادعا مي کنند- و برطرف سازي موانع و زمينه هاي اختلاف، قدمي بر نداشت. اگر عايشه مادري نيک و خيرخواه براي امت اسلام مي بود، سردي ها را در اين مسير مي زدود، نه اينکه به آتش اختلاف دامن زند و دشمني و کينه توزي را ميان مسلمانان ( به ويژه صحابه صدر اسلام ) برانگيزاند.
در منابع گوناگوني آمده است که چون عايشه دريافت علي (عليه السّلام) به « ذي قار » فرود آمد، به حَفصَه- دختر عمر- نوشت:
اما بعد، ما به « بصره » رسيديم و علي به « ذي قار » خدا گردن علي را همچون خُرد شدن تخم مرغ بر سنگ سخت [ در اثر برخورد ] خواهد شکست؛ او در « ذي قار » به منزله اَشقَر است که اگر پا پيش نهد نَحر مي شود و اگر به عقب رود پَي مي گردد (15).
چون اين نامه به حفصه رسيد، شادمان شد و کودکان بني تَيم و عدي را صدا زد و به کنيزان خويش دايره هايي داد و از آنان خواست که دايره زنند و اين نغمه را بسرايند:
ما الخَبَر ما الخَبَر! عليٌ کَالأشَقر؛ إن تَقَدَّمَ نُحِر، و إن تَأَخَّرَ عُقِر؛ (16)
آي خبر، آي خبر! علي شده چون اَشَقر؛ پيش آيد مي شود نحر، پس رود مي گردد پَي.
آن گاه که ام سَلَمه با خبر شد که زنان براي ناسزاگويي به اميرالمؤمنين (عليه السّلام) گرد هم آمده اند و به نامه اي که از عايشه رسيده مسرورند، به گريه افتاد و گفت:
لباسم را بدهيد تا بروم و آنان را نکوهش کنم!
ام کلثوم- دختر علي (عليه السّلام)- گفت: من به جاي تو اين کار را مي کنم، چرا که بهتر از [ آنان را ] مي شناسم. سپس جامه اش را پوشيد و ناشناس- در پناه کنيزانش- سوي آنان به راه افتاد و همچون نظاره گري بر آنان درآمد. چون بيهوده گويي و نابخردي آنان را ديد، نقاب از چهره برداشت و صورتش را نماياند، سپس به حفصه گفت:
اگر تو و خواهرت [ عايشه ] بر ضد اميرالمؤمنين (عليه السّلام) پشتيبان هم گشته ايد [ تازگي ندارد ] پيش از اين عليه برادرش، رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) با هم همدست شديد و خدا درباره تان آن آيات را نازل کرد، و خدا در پس پرده، اين محاربه تان را مي نگرد!
حفصه با اين سخن، درهم شکست و شرمنده شد و گفت: اينان، جاهلانه اين کار را کردند! بي درنگ آنان زنان را متفرق ساخت و آنها از آنجا رفتند (17).
عايشه نخستين کسي از قريش نبود که بر ضد امام علي (عليه السّلام) بعد از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) موضع خصمانه گرفت و جنگ و ستيز راه انداخت، امام علي (عليه السّلام) در نامه اي به برادرش عقيل، مي فرمايد:
فإنَّهم قد أجمَعُوا عَلَي حَربي کإجماعهم عَلَي حَرب رسول الله قَبلي، فَجَزَت قُريَشاً عنَي الجَوازي؛ فَقَد قَطَعُوا رَحِمي، وَ سَلَبوني سُلطان ابن أُمي؛ (18).
اينان- همان گونه که پيش از من در جنگ با رسو خدا همدست شدند- که مبارزه عليه من به ياري يک ديگر شتافتند ( خدا قريش را- از سوي من- کيفرها دهد ) آنان پيوند خويشاوندي ام را گسستند و حکومت فرزند مادرم را از من ربودند.

نقش معاويه در جنگ با اَسامي

ديدگاه معاويه نيز به موضع عايشه در جنگ با اَسامي، نزديک بود ( ليکن در پوششي از دروغ پردازي و فريب کاري ) وي در نامه اي به علي (عليه السّلام) نوشت:
اگر آنچه را گفتي و اصحابت را بر آن گواه گرفتي حق باشد، ابوبکر و عمر و عثمان و همه مهاجران و انصار ( جز تو و اهل بيت و شيعيانت ) هلاک اند، در حالي که به من خبر رسيده تو برايشان طلب رحمت و آمرزش مي کني! اين کارت يا تقيه اي است، مي ترسي که اگر از آنان بيزاري جويي سپاهيانت که به وسيله ي آنها با من مي جنگي، از تو جدا شوند.
يا سخن باطل و دروغي را ادعا مي کني که بعضي از افراد موثقم آن را به من خبرداده اند و گفته اند که تو به شيعيان [ گمراه ] و نزديکان خصوصي ات گفته اند: « من سه تن از پسرانم را ابوبکر و عمر و عثمان ناميده ام، هرگاه مي شنويد که من بر يکي از ائمه گمراه رحمت مي فرستم، فرزندانم را قصد مي کنم (19).
اميرالمؤمنين (عليه السّلام) پاسخ طولاني به اين نامه داد، در آن آمده است:
اي معاويه، به جانم سوگند، اگر بر تو و بر طلحه و زبير رحمت فرستم، طلب رحمت و آمرزشم براي شما باطلي را حق نمي سازد، بلکه خدا رحمت و استغفارم را براي شما لعنت و عذاب قرار مي دهد.
تو و طلحه و زبير کم گناه تر و- از نظر بدعت گذاري و گمراه سازي- سبک بارتر از ابوبکر و عمر ( که راه را برايت گشادند ) و يارت عثمان که به خون خواهي اش برخاسته اي، نيستيد! آن دو بودند که ظلم به ما خاندان را براي شما بستر سازي کردند و بار ولايت شما را بر دوش ما افکندند! خداي تعالي مي فرمايد:
( أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيبًا مِنَ الْكِتَابِ يؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هَؤُلَاءِ أَهْدَى مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا* أُولَئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَمَنْ يلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِيرًا* أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَإِذًا لَا يؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيرًا* أَمْ يحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ )؛ (20)
« آيا به کساني که بهره اي از کتاب داده شدند نمي نگري؟ به جبت و طاغوت ايمان مي آورند و کافران را از اهل ايمان هدايت يافته تر مي دانند!
اينان کساني اند که خدا لعنتشان کرد و هر که به نفرين الهي گرفتار آيد، يارگيري برايش نخواهي يافت.
آيا اينان از فرمان روايي نصيبي دارند؟! [ اگر چنين شود ] نخ هسته ي خرمايي را هم به مردم نمي دهد [ و آنان را به شدت در تنگنا مي افکنند ].
آيا اينان بر کساني که خدا از فضل خود ارزاني شان داشت، حسادت مي ورزند؟ »
مقصود از « الناس » در آيه، مائيم؛ اينان به ما [ و فضلي را که خدا به ما داده ] حسادت مي کنند. خداي متعال مي فرمايد: ( فَقَدْ آتَينَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَينَاهُمْ مُلْكًا عَظِيمًا* فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَمِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَكَفَى بِجَهَنَّمَ سَعِيرًا )؛ (21)
به آل ابراهيم کتاب و حکمت و سلطنت باشکوهي داديم؛ بعضي شان به آن ايمان آوردند و برخي از آن بازداشتند [ و سد راه شدند ] و عذاب سوزان دوزخ بسنده شان باشد (22).
امام (عليه السّلام) با اين سخن مي خواهد اشاره کند که در آمدن بر چنين اموري ( و ولادت بر مسلمانان ) مَسندِ طُلَقا و کساني نيست که تا آخرين لحظه ها در برابر اسلام ايستادند، بلکه اين منصب به آن حضرت مربوط است و به مهاجران و انصاري که سابقه در اسلام دارند.
اين امر- به صراحت- در نامه ي امام (عليه السّلام) به معاويه آمده است، آنجا که ادعاهاي معاويه را جواب مي دهد و مي فرمايد:
« و گمان بردي که برترين مردم در اسلام فلان اند و فلان، اگر آنچه گفته اي از هر جهت درست باشد، تو را چه بهره از آن؟ و اگر نادرست بود، تو را از آن چه زيان؟
تو را بدين چه کار که چه کسي برتر است و که فروتر؟ و که رعيت و که رهبر؟ آزاد شدگان و فرزندان آزاد شدگان را چه رسد به فرق نهادن ميان نخستين مهاجران و تربيت رتبت آنان و شناساندن درجه هاي ايشان.
هرگز! آوازي است نارسا، و گفتاري است نه به سزا که محکومي، به داوري نشيند و ناداني، خود را صدر مجلس عالمان بيند.
اي مرد، چرا خود نمي نشيني و کوتاه دستي خويش را نمي بيني؟ تو را چه زيان از اينکه چه کسي شکست خورد؟ و چه سود از اينکه گوي پيروزي را [ که ] بُرد؟ » (23).
سپس امام (عليه السّلام) به ذکر کساني مي پردازد که در اسلام پيشتاز بودند، مي فرمايد:
« نمي بيني مردمي از مهاجران را در راه خدا شهيد نمودند، و همگان از فضيلتي برخوردار بودند تا آنکه شهيد ما- حمزه (عليه السّلام)- شربت شهادت نوشيد و به سيد الشهداء مُلَقَّب گرديد، و چون رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بر او نماز خواند، به گفتن هفتاد تکبيرش مخصوص گرداند.
نمي بيني مردماني در راه خدا دست خود را دادند و ذخيرتي از فضيلت براي خود نهادند، و چون يکي از ما را ضربتي رسيد و دستِ وي جدا گرديد، طيارش خواندند که در بهشت به سر بَرَد و ذو الجناحين، که با دو بال پَرَد.
و اگر نبود که خدا خود ستودن را نهي کرد، گوينده فضيلت هاي فراواني بر مي شمرد که دل هاي مومنان با آن آشناست و در گوش شنوندگان خوش آواست.
پس آهن سرد، مکوب و آب در غربال مپيماي، ما پروَردهاي خداييم و مردم پرورده هاي مايند.
اينکه ما و شما در آميخيتم- و طرح خويشاوندي ريختيم- و از دو سوي زناشويي برقرار کرديم و چون همتا با شما رفتار [ کرديم ] عزت ديرين و فضيلت پيشين را از ما باز نمي دارد ( و ما و شما را در يک رتبت در نمي آرد ).
شما چگونه و کجا با ما برابريد؟ که از ميان ما پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) برخاست و دروغ زن- ابوجهل- از شماست! و اسد الله از ما، و اسد الأحلاف از شما! و از ماست دو سيد جوانان اهل بهشت، و از شماست کودکاني که نصيب آنان آتش گرديد! و از ماست بهترين زنان جهان، و از شماست آن که هيزم کشد براي دوزخيان!
و بيش از اين، ما فضيلت هاست، و شما را فضيحت ها! » (24)
تا اينکه امام (عليه السّلام) در ادامه مي فرمايد:
« و پنداشتي که من بد همه ي خليفه ها را خواستم و به کينِ آنان برخاستم! اگر چنين است- و سخنت راست است- تو را چه جاي بازخواست است؟
جنايتي بر تو نيابد تا از تو پوزش خواستن بايد، نه تو را ننگ است و نه عرصه بر تو تنگ.
و گفتني مرا چون شتري بيني مهار کرده مي راندند تا بيعت کنم! به خدا که خواستي نکوهش کني، ستودي؛ و رسوا سازي، و خود را رسوا نمودي.
مسلمان را چه نقصان که مظلوم باشد و در دين خود بي گمان، يقينش استوار و از دو دلي به کنار.
اين حجت که آوردم، براي جز تو خواندم، ليکن از آنچه به خاطر رسيد بر زبان راندم » (25).
با اين کلمه ها و سوز درون ها، امام (عليه السّلام) فضايي را که در آن مي زيست [ و مشکلات و دشواري هايي را که با آن رو به رو بود ] آشکار مي سازد. آن که در سخنانِ آن حضرت در نهج البلاغه و ديگر جاها، نيک بينديشد، اين حقيقت را- به روشني تمام- در مي يابد. از کلمات آن حضرت است که فرمود:
من در زمان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) جزئي از آن حضرت بودم، مردم چونان نگاه به ستارگان در اُفق آسمان، بر من مي نگريستند. پس از پيامبر، روزگار از شأنم کاست و مرا با فلاني و فلاني قرين ساخت، آن گاه با پنج نفر همتا شدم که برترين شان عثمان بود، با خود گفتم: چه بوي بد و نفرت آوري [ کارم به جايي رسيده که با اين بوي ناک ها همدم شده ام ] سپس دَهر [ نابکار ] به اين هم راضي نشد تا اينکه فروترم آورد و ذليلم ساخت تا آنجا که مرا در کنار ابن هند و ابن نابغه نشاند (26).
امام علي (عليه السّلام) در نامه اش به معاويه مي نويسد:
شگفتا از روزگار که کار بدانجا کشيد تا مرا در پايه ي کسي در آرند که چون من پاي پيش ننهاد- و دستي به جهاد نگشاد- نه چون من اسلامش ديرينه است و نه او را چنين پيشينه، جز آنکه کسي از روي ادعا چيزي را گويد که نه من مي شناسم و نه خدا، و سپاس خدا را در هر حال و هر جا (27).
در سخني مدائني، جوانب ديگري از اين [ دردهاي جانکاه ] را مي توان ديد؛ زيرا در آن مي خوانيم:
معاويه از کارگزارانش و سخنوران خواست که ابو تراب را لعن کنند ( در آن زمان اهل کوفه بيش از ديگر جاها در تنگنا افتادند؛ زيرا شيعيان علي در آنجا فراوان بودند ) معاويه زياد بن سميه را برايشان گمارد و بصره را به آن ضميمه کرد، (28) وي- که در زمان امام علي (عليه السّلام) از شيعيان بود و آنان را مي شناخت- در جست و جوي شيعه برآمد و در هر کوي و برزن آنها را به قتل مي رساند و ترس و وحشت پديد آورد؛ دست و پاها را مي بريد، در چشم ها سمبه هاي داغ فرو مي کرد و شيعيان را بر شاخه هاي درختانِ خرما به دار مي آويخت و از عراق آنان را بيرون مي راند و فراري شان مي داد تا آنجا که شخصيت معروفي از شيعه- در کوفه- باقي نماند.
در نامه ي معاويه به کارگزارانش در شهرها آمده است که شهادت هيچ يک از شيعيان علي و اهلبيت او را نافذ ندانند، (29) و نيز نوشت:
به پيروانِ عثمان و دوستداران و اهل ولايت او (30)- که پيش شمايند- بنگريد ( کساني که فضايل و مناقبِ او را روايت مي کنند ) با آنان همدم شويد، به خودتان نزديکشان سازيد و گرامي شان بداريد؛ و همه ي آنچه را که هر يک از آنان روايت مي کند به همراه نامِ وي و اسم پدر و عشيره اش، براي من بنويسيد.
کارگزاران معاويه، همين کار را کردند. مردمان [ دنيا طلب ] در فضايل و مناقب عثمان، روايات فراواني را بر زبان آوردند؛ چرا که معاويه براي آنها صله ها و عباهايي مي فرستاد، بخشش هايي مي کرد و تيول هايي را اختصاص مي داد و از اين رو، در هر شهري براي اين کار رونق يافت و افراد براي رسيدن به مال و مقام، به رقابت با هم پرداختند. هر شخص گمنامي که پيش يکي از کارگزاران معاويه مي رفت و فضيلت يا منقبتي را درباره ي عثمان بر زبان مي آورد، وي نامش را مي نوشت و او را به خود نزديک مي ساخت و شفاعتش را مي پذيرفت.
اين کار، روزگاري ادامه يافت، سپس معاويه به کارگزارانش نگاشت:
حديث درباره ي عثمان فراوان شده و در هر شهر و سمت و ناحيه اي، شيوع يافته است، آن گاه که اين نامه ام به دستتان رسيد، مردم را به نقل روايت درباره ي فضايل صحابه و خلفاي نخستين فرا خوانيد؛ هيچ خبري را که يکي از مسلمانان درباره ي ابوتراب نقل مي کند وانگذاريد مگر اينکه روايت متناقض با آن را درباره ي صحابه برايم بياوريد؛ چرا که اين کار نزدم محبوب تر است و بيشتر چشمم را روشن مي سازد و حجت ابوتراب و شيعيانش را بهتر درهم مي کوبد و از نقل فضايل و مناقب عثمان بر آنان سخت تر است.
نامه ي معاويه براي مردم قرائت شد، اخبار فراواني را- که حقيقت نداشت- در مناقب صحابه ساختند و روايت کردند (31).
معاويه- پيوسته- اختلاف عُمري و عَلَوي را بر مي انگيخت و به اختلاف موجود ميان امام علي (عليه السّلام) و عايشه و ميان آن حضرت و طلجحه و زُبير دامن مي زد، و همه ي اينها را در راستاي نيازها و خواسته هاي ويژه خود به کار مي گرفت.
فرزندان و پيروان مکتب معاويه نيز، همين رويه را دنبال کردند؛ امويان اختلاف ميان طالبيان و ديگران را مي شوراندند تا راه براي خودشان پاک [ و هموار ] گردد و بتوانند شوکت [ و قدرت ] آنان را درهم شکنند.
اگر نگاهي به حوادث سال 121 هجري بيفکنيم، مي توانيم مخاصمه ( و درگيري لفظي ) زيد شهيد را با عبدالله بن حسن بن حسن سبط، بنگريم. در تاريخ طبري آمده است:
چون صبح فرا رسيد، والي مدينه ( ابراهيم بن هشام ) قريش و انصار را حاضر ساخت... عبدالله ( بن حسن ) و زيد به فطانت دريافتند که شماتت والي متوجه آن دوست؛ عبدالله مي خواست سخن بگويد، زيد از او خواست ساکت بماند و به والي گفت:
به خدا سوگند، ما را براي امري گرد آوردي که ابوبکر و عُمر براي مثل آن گرد نمي آورد! من خدا را شاهد مي گيرم تا زنده ام براي حق و باطلي پيش تو ( جهت محاکمه ) نيايم، سپس به عبدالله گفت: اي پسر عمو، برخيز برويم؛ او برخاست و مردم پراکنده شدند...
سپس هشام بن عبدالملک، خالد بن عبدالملک را والي مدينه ساخت... خالد به آن دو گفت: فردا صبح نزدم بياييد، فرزند عبدالملک نباشم اگر ميان شما فيصله ندهم.
مدينه آن شب را چونان ديگ بخار [ در تب و تاب ] سپري ساخت؛ يکي مي گفت چنين مي شود و ديگري مي گفت چنان؛ گوينده اي مي گفت: زيد چنين گويد، و ديگري مي گفت: عبدالله چنان بر زبان آورد.
چون صبح شد، خالد در مسجد نشست و مردم جمع شدند ( بعضي شماتت مي کردند و برخي اندوهگين بودند ) خالد آن دو را صدا زد و دوست مي داشت به هم ناسزا گويند؛ عبدالله خواست سخن بگويد، زيد گفت: اي ابو محمد، شتاب مکن، همه ي بردگانم آزاد باد اگر روزي تو را برا مخاصمه پيش خالد بياورم! سپس رو به خالد کرد و گفت: اي خالد، ذريه ي پيامبر را براي امري گرد آوردي که ابوبکر و عمر آنان را گرد نمي آورد!
خالد گفت: آيا کسي نيست که پاسخ اين سفيه را بدهد؟ مردي از انصار ( از آل عَمرو بن حَزم ) به سخن آمد و گفت: اي پسر ابو تراب و فرزند حسين سفيه، براي والي بر خود حق و طاعتي نمي بيني؟
زيد گفت: ساکت شو اي قحطاني، ما مثل تو را پاسخ نمي دهيم (32).
اين قطره اي از درياي جرايم امويان و بزرگان آنها ( خلفاي ثلاثه ) است.
امام (عليه السّلام) به اين امر آگاه بود. از اين رو، اَمثال ابوسفيان و معاويه را بر ابوبکر و عمر و حتي عثمان، مقدم نمي داشت؛ زيرا اينان ظواهر اسلام را- به نسبت هاي متفاوت- رعايت مي کردند و هرگاه به مخالفتي دست مي يازيدند، با احتياط و زيرکي و پوشيده مرتکب آن مي شدند، به عکس معاويه و يزيد و ابوسفيان، که با دورويي و زورگويي، حياتشان را آشکارا به کسرا و قيصر مانند ساختند و در راستاي نابودي اسلام کوشيدند.
معاويه هنگامي که صداي اذان و نام محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) را شنيد، گفت: « از پاي ننشينيم مگر اينکه نسل شما را از صفحه ي روزگار برچينيم » (33) يا بيان داشت: « مرحبا اي فرزند عبدالله، به راستي که بلند همت بودي! راضي نشدي جز به اينکه نامت با نام پروردگار عالميان قرين گردد » (34) يا اين سخنش که خطاب به مردم بر زبان آورد و گفت: « براي اينکه نمازگزاريد و روزه بگيريد با شما نمي ستيزم، مبارزه ام براي امارت بر شماست » (35)
از ابوسفيان رسيده که گفت: خوشا به حال برادرم بني هاشم! بنگريد نامش را کجا نهاده است! (36).
و يزيد اين اشعار را خواند:

لَعِبَت هاشمُ بالمُلک فلا *** خَبَرٌ جاءَ و لا وَحيٌ نَزَل (37)

- خاندانِ هاشم فرمان روايي را بازيچه ي خود ساخت وگرنه، خبري از غيب نيامد و وحيي نازل نشد.
اين گونه گستاخي ها از ابوبکر و عُمَر و عثمان و عايشه و طلحه و ... بروز نيافت.
بنابراين، جنگ با اهل بيت (عليهم السّلام) [ در آغاز ] به صورتِ فريب کاري و چاپلوسي در هر چيزي حتي در نام گذاري بود، سپس به شکل دشمني با هر چيزي حتي با اَسامي، آشکار گرديد.
اهل بيت (عليهم السّلام) و پيروانشان، اين امور را با دقت تمام مي شناختند و در برابر جريان فرصت طلبانه ي اموي، مقاومت مي کردند و ميان ابوبکر و عُمَر و امويان مرز قائل بودند و مي دانستند که آنان از شيخين و عثمان، به عنوان سپر و پوششي براي محافظت از خود و وسيله اي براي محاربه به اهل بيت (عليهم السّلام) استفاده مي کنند و همه ي اين ترفندها را در راستاي تثبيت ارکان حکومتِ ستمگر خويش به کار مي بردند.
شيعه- به پيروي از مولاشان- به اين دسيسه آگاه بودند.
در الفتوح آمده است که عبيدالله بن زياد به عبدالله بن عفيف اَزدي گفت:
اي دشمنِ خدا، درباره ي عثمان بن عفان- که خداي از او خشنود باد- چه نظري داري؟
عبدالله گفت: اي فرزند بَني عِلاج، اي پسر مرجانه و سُمَيَّه، تو را چه به عثمان؟! او خواه بدي کرده يا خوبي، اصلاح کرده يا تباهي آفريده، حسابش با خداست، خدا ميان خلقش و عثمان، به عدل و حق حکم مي کند. تو از من درباره ي خودت بپرس، از پدرت سؤال کن، از يزيد و پدرش بپرس.
زياد گفت: به خدا سوگند، چيزي از تو نپرسم تا مرگ را بچشي.
عبدالله گفت: پرورگار جهانيان را سپاس [ گويم ] از خداي بزرگ شهادت را خواستار بودم، اکنون- در پي نااميدي از آن- روزي ام کرد و دريافتم که دعاي ديرينه ام را به اجابت رساند.
ابن زياد گفت: گردنش را بزنيد!
عبدالله را گردن زدند و به دارش آويختند. (38)
با اين نطق و سياست، اهل بيت و اصحابشان، در برابر کساني که مي خواستند در پشت ابوبکر و عمر و عثمان پناه گيرند، ايستادند. در قول و عمل تأکيد داشتند که بايد بساط را از زير پاي امويان ( که براي تحققِ خواسته هاشان مي خواهند پا روي دوش ديگران گذارند ) کشيد.
ائمه (عليهم السّلام) از رهگذر نام گذاري اولادشان به اَسامي خلفاي سه گانه، در برابر اين برنامه و خط مشي پليد، پايداري کردند.

پي‌نوشت‌ها:

1- اندکي بعد، روايت عايشه خواهد آمد که در آن، امام علي (عليه السّلام) را نام نمي برد.
2- شرح نهج البلاغه 44:11.
3- الشافي في الإمامه 356:4؛ الجمل: 84.
4- صحيح بخاري 83:1، حديث 195 ( کتاب الوضوء، باب الغسل و الوضوء في المِخضَب... ).
5- صحيح بخاري 1614:4، حديث 4178 ( و جلد 1، ص 236، حديث 634؛ و جلد 2، ص 914، حديث 2448 ) صحيح مسلم 312:2، حديث 418 ( کتاب الصلاة، باب استخلاف الإمام إذا... ).
6- بنگريد به، مقاتل الطالبيين: 27.
7- شرح نهج البلاغه 198:9.
8- مسند احمد 275:4، حديث 18444؛ مسند بزار 233:8، حديث 3275؛ مجمع الزوائد 127:9.
9- شرح نهج البلاغه 64:4.
10- همان، عايشه اين حديث را ساخت؛ چون مي دانست که آن دو ( علي و عباس ) ابوبکر و عمر را کافر مي دانستند.
11- نهج البلاغه: 128، خطبه 156؛ شرح نهج البلاغه 189:9.
12- الذخائر و التحف ( قاضي رشيد بن زبير ):11.
13- حليه الأولياء 48:2.
14- تاريخ دمشق 192:59؛ البداية و النهايه 139:8.
15- در « شرح نهج البلاغه 13:14- 14 » آمده است که عايشه نوشت: علي در « ذي قار » هراسان و ترسان، باز ايستاد؛ چرا که خبر ساز و برگ ما و شمار نفراتمان را دريافت، او به منزله ي « اَشقر » است که اگر پيش آيد، زخم کاري بيند و اگر پس رود، به قتل رسد.
16- الکافئه ( شيخ مفيد ): 16؛ بنگريد به، الصراط المستقيم 169:3.
17- الکافئه ( شيخ مفيد ): 16-17؛ الجمل ( شيخ مفيد ): 149.
18- نهج البلاغه: 409، نامه 36.
19- کتاب سليم بن قيس: 301، در نسخه ( ج ) اين کتاب آمده است: يکي از فرزندانم را ابوبکر کنيت دادم و دو تن را عمر و عثمان ناميدم.
20- سوره نساء (4) آيه 51-54.
21- سوره نساء (4) آيه 54-55.
22- کتاب سليم بن قيس: 305؛ بحارالانوار 154:33 ( با اندکي اختلاف ).
23- نهج البلاغه ( ترجمه دکتر سيد جعفر شهيدي ): 291، نامه 28.
24- همان، ص 292.
25- همان، ص 293.
26- شرح نهج ابلاغه 326:20، في الحکم المنسوبة...، رقم 733.
27- نهج البلاغه ( ترجمه سيد جعفر شهيدي ): 276، نامه 9.
28- در کتاب « الغارات 558:2 » اثر ثقفي ( م 283 هـ ) از ابو غسان بصري، روايت شده که گفت: « عبيدالله بن زياد- خدا او را لعنت کناد- مسجدهايي را براي ابراز دشمني با علي و بدگويي و نکوهش او بنا کرد [ مانند ] مسجد بني عدي، مسجد بني مجاشع، مسجدي که در علافين ( محله علاف ها در آستانه بصره ) قرار داشت، مسجدي در اَزد ».
در اين گزارش نيک بنگريد، چهار مسجد در بصره، براي ناسزاگويي به امام علي (عليه السّلام) سامان مي يابد! سياستي که بعضي از حاکمان کشورهاي اسلامي، هم اکنون نيز دنبال مي کنند. يکي از امامان اين مساجد به نگارنده گفت: « چنين نيست که حکومت ها ما را از روايت از علي (عليه السّلام) بازدارند، ليکن ما- خود- روايت از ديگران را ترجيح مي دهيم تا از اتهام به تشيع، مصون مانيم ».
به توجيه اين خطيب بنگريد! وي مي داند که امام علي (عليه السّلام) از نزديک ترين کسان به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) است و در علم و قضاوت و فتوا، سرآمد همه است. با وجود اين، ترجيح مي دهد که از غير او روايت کند.
حکومت ها از طريق وزارت اوقاف پيرو حکومت، مساجدي را مي سازند و بر اساس ضوابط اين وزارت خانه، اماماني را بر آن مسجدها نصب مي کنند. طبيعي است که مخالفانشان، معيارهايي را که حاکم رسمي ترسيم مي کند بر نمي تابند؛ به ويژه شيعه، که در امام جماعت، عدالت را شرط مي داند و کسي را که از سوي سطان ستمگر تعيين شود، عادل نمي داند، از اين رو- در شرايط عادي- نمي تواند پشت سر او نماز گزارد.
پوشيده نماند که الراض بالله عباسي، به اين دليل که در مسجد « بَراثا » صحابه لعن مي شود، اين مسجد شيعيان را ويران ساخت.
اين امر و ديگر چيزها، شيعه را واداشت که مجالسشان را به دور از مساجد حکومتي سامان بخشند و امام و سخنوري را که مي پسندند- دور از چشم حاکم- برگزينند. از اينجا بود که حسينه ها در ميان شيعيان شکل گرفت و شيعه به پيروي از امر ائمه ي اهل بيت (عليهم السّلام) در اقامه ي مجالس عزا در خانه هاشان، در حسينه ها متمرکز شدند؛ زيرا حکومت ها به آنان اجازه نمي داد که عزاداري براي امام حسين (عليه السّلام) را در مساجد به پا دارند، از اين رو ضروري مي نمود که شيعه براي انجامِ مراسمشان [ و زنده نگه داشتن فرهنگ عاشورا و اهل بيت ] مکاني را بجويند و در آن گرد آيند.
به اعتقاد نگارنده فزوني حسينه ها بر مساجد- در شهرهاي شيعه نشين- به همين سبب بر مي گردد؛ چرا که حضرت فاطمه (عليها السّلام) آن گاه در زمان ابوبکر، سوي بيت الاحزان که خارج مدينه بود، روانه شد ( تا بر مصيبت فقدان پدر و ظلمي که از طرف خليفه به او رسيد، بگريد ) اين راه و رسم را براي شيعيان ترسيم کرد، سپس امامان اهل بيت در زمان هاي پس از آن، همين شيوه را پيمودند.
نيز مي توانيم اهتمام شيعه را به حسينيه ها، به اختلاف احکام حسينيه از مسجد باز گردانيم؛ زيرا که شخص جُنُب يا حائض نبايد در مسجد درآيد، برخلاف حسينيه که وارد شدن به آن- هر چند در حال جنابت و حيض- جايز مي باشد.
شيعيان- همه- مي دانند که نماز در مسجد، با فضيلت تر از نماز در حسينيه است، ليکن ضرورت ديني و سياسي، آنان را بر مي انگيزد که در بعضي زمان ها، در حسينيه نماز گزاراند.
با اين توضيح ساده، نادرستي شبهه اي را که دشمن بر ضد ما دامن مي زند ( مي گويند: شيعه به مساجد اهميت نمي دهد ) روشن ساختيم؛ چرا که شيعه- افزون بر حسينيه ها- مساجد فراواني دارند، اينکه گاه نماز در مساجد را ترک کرده اند، از سر اعتراض بر حاکمان ظالم ( مانند زمان شاه ايران ) بوده است و مشروع ندانستن امامي که از سوي حکومت براي مساجد نصب مي شد ( نه خود مساجد ).
چقدر بجاست که نويسندگان و علما، اين امر را بيش از اين بشکافند و در اين موضوع، رساله هايي بنويسند؛ چرا که به ياد ندارم پيش از اين، کسي به آن توجه کرده باشد.
29- شرح نهج البلاغه 44:11؛ بحارالانوار 125:44.
30- يعني کساني که ولايت عثمان را پذيرا بودند و درست مي دانند ( م ).
31- شرح نهج البلاغه 44:1- 45.
32- تاريخ طبري 484:5- 485.
33- مروج الذهب 454:3؛ شرح نهج البلاغه 130:5؛ نيز بنگريد به، الأخبار الموفقيات: 576.
34- شرح نهج البلاغه 101:10.
35- مقاتل الطالبيين: 45؛ شرح نهج البلاغه 15:16 و 46؛ شرح الأخبار 157:2، حديث 483.
36- قصص الانبياء: 293؛ بحار الأنوار 108:18، حديث 6 ( و جلد 31، ص 523، حديث 22 ).
37- مناقب آل ابي طالب 261:3؛ اللهوف في قتلي الطفوف: 105؛ کشف الغمه 230:2؛ تاريخ طبري 187:8 ( در چاپي که با نسخه چاپ شده در چاپ خانه ابريل- لندن 1879 م- مقابله شده است ).
38- الفتوح 125:5 -126؛ اللهوف في قتلي الطفوف: 95-98.

منبع مقاله:
شهرستاني، سيدعلي؛ (1390)، نام خلفا بر فرزندان امامان (عليهم السّلام) ( بن مايه ها، پيراهه ها )، ترجمه: سيد هادي حسيني، قم: انتشارات دليل ما، چاپ اول.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.