نويسنده: دکتر ماهيار آذر
واكنش فرزندان در سنين مختلف نسبت به طلاق چيست؟
از بدو تولد تا دو سالگي:
نوزادان به رغم درك محدود از دنياي اطراف شان، از نظر جسماني و عقلاني، رشدي باورنكردني دارند. جدايي والدين در اين سن و سال، به علت دلبستگي شديد نوزاد به والدين، به ويژه مادر، تهديدي جدي براي او به شمار مي رود.لازم است در زمان جدايي، والدين نسبت به ايجاد دلبستگي فرزندان به دايه ها (نگهدارنده هاي كودك) يا به اقوام و خويشاونداني كه مسئوليت نگهداري از كودك را به عهده مي گيرند، تلاش كنند.
اين پديده در زمان بيماري هاي طولاني مادر، يا در زمان فوت نابه هنگام او نيز صدق مي كند. در اين هنگام شما شاهد بيداري هاي مكرر نوزاد در طول شب، شب ادراري، غذا نخوردن و عدم پيشرفت در تكلم هستيد. گاه مشاهده مي شود كه پس از طلاق نوزاد به مادربزرگش وابسته مي شود و ممكن است مادربزرگ سال هاي سال مسئول نگهداري نوه اش شود.
سه تا پنج سالگي:
در اين سنين (سال هاي پيش دبستان) حس استقلال كودك بيشتر مي شود. به رغم رشد اجتماعي و عاطفي، كودك هنوز نزد والدين خود بيشتر احساس امنيت مي كند. طلاق والدين در اين مقطع سني، منجر به ايجاد احساس ترس شديد و كمبود در كودك مي شود. اين احساس به صورت لجبازي هاي مداوم و پرحرفي، كابوس هاي شبانه، كودكانه صحبت كردن، خودداري از بازي هاي كودكانه و كم غذايي بروز مي يابد. از جمله مواردي كه در زمان طلاق بايد به آن ها توجه داشت و در مورد آن جدي تصميم گرفت، مشخص كردن محيط مراقبتي و تربيتي فرزندان، نظم روزانه شامل ساعات ناهار و شام و خواب و زمان ملاقات با پدر و مادر است که در ساعات خاصي مشخص مي شود.شش تا هشت سالگي:
تأثير جدايي والدين در اين محدوده ي سني بيشتر به صورت علائم جسمي در فرزندان ظاهر مي شود نظير دل درد، سردرد و ناخن جويدن. گاهي در اين سنين خشم جاي غم را مي گيرد و نوعي پرخاشگري با همسالان در خانه و مدرسه مشاهده مي شود. در اين صورت ازدواج مجدد هر يك از والدين، اين كودكان نگران تولد بچه ي بعدي هستند (كه مبادا جاي آن ها را بگيرد).كشمكش هاي والدين باعث مي شود آرامش و حس امنيت فرزنداني كه در اين مقطع سني قرار دارند از بين برود و رابطه شان را با والدين، حتي پدربزرگ ها و مادربزرگ هاي شان كم بكنند. گذشته از اين ممكن است اين گونه فرزندان با همسالان و هم كلاسي هاي شان مشكل پيدا كنند و ارتباطات اجتماعي شان مختل شود. كه اين شرايط براي كودكان شش تا هشت ساله بسيار زجرآور است.
نه تا دوازده سالگي (نونهالي):
وقوع طلاق در اين محدوده ي سني معمولاً به ابراز خشونت و خشم اين نونهالان منجر مي شود. به علت نياز شديد به استقلال و داشتن دوستان متعدد و درك مشكلات اجتماعي ـ اخلاقي ناشي از طلاق به نظر مي رسد كنارآمدن با اين مسائل، در اين محدوده ي سني آسان تر از سنين قبلي است. دادگاه ها، در اين سن، حق انتخاب زندگي كردن با پدر يا مادر را به خود كودك واگذار مي كنند. از او سؤال مي كنند كه براي ادامه ي زندگي كدام والد را مي پذيرد؟ معمولاً نونهالان در انتخاب يكي از والدين به شك و ترديد دچار مي شوند. لازم است كه آن ها را براي انتخاب يكي از والدين آماده كرد. همه ي نونهالان يكسان نيستند. گاهي لازم است با آن ها مانند كودكان پيش دبستاني رفتار شود. گاهي نيز بايد همچون نوجوانان با آنان رفتار كرد. والدين و ساير اعضاي خانواده بايد از نونهالان حمايت كنند و آنان را با قوانين اجتماعي و مقررات زندگي آشنا کنند و به آنها کمک کنند تا اين قوانين و مقررات را اجرا كنند؛ چرا كه آن ها كم كم دارند وارد دوره ي بسيار حساس نوجواني مي شوند. با توجه به اين كه افراد اين گروه سني بسيار آسيب پذير هستند، لازم است آنان را به منظور افزايش اعتماد به نفس به انجام ورزش و كارهاي هنري تشويق كنيم.سيزده تا نوزده سالگي(نوجواني):
دوره ي نوجواني كه تغييرات عمده در رشد روان شناختي، زيستي و اجتماعي فرد از مشخصه هاي آن است، دوره ي خاص و مهمي به شمار مي رود كه رشد و تكامل شخصيت افراد در آن شكل مي گيرد. در نوجواني حل مسائل پيچيده علاوه بر آمادگي دروني، نياز به آموزش و كسب مهارت و دانش دارد. شروع دوره ي نوجواني با شروع بلوغ همراه است كه هم زمان با آن تغييرات عمده ي هورموني ظاهر شده و فرايند كسب هويت جنسي آغاز مي شود. در اين مقطع سني، رشد رواني ـ جنسي، تحت تأثير هورمون ها تكامل مي يابد. دختران براي دوران قاعدگي و سپس باروري و زايش آماده مي شوند و پسران به رشد شخصيتي و شناختي كافي از خود و جامعه مي رسند.طلاق در اين محدوده ي سني باعث ابراز خشم نوجوان نسبت به مادر يا پدر مي شود. حتي ممكن است با آنان درگيري هاي فيزيكي پيدا كنند. در اين سنين گاهي، به اشتباه والدين از كودكان و نوجوانان خود مي خواهند كه جزئيات طرف مقابل و رفت و آمدها و تلفن هاي او را به آن ها گزارش دهند. اين خود آسيب هاي طلاق را بيشتر مي كند. در اين مقطع احتمال افت تحصيلي و عصبانيت و غمگيني وجود دارد و ترس از آينده، نوجوان را فرا مي گيرد. در اين مقطع بايد با ممارست و در نظرگرفتن حساسيت هاي ويژه ي آن ها، در مورد طلاق جدي تر با نوجوانان صحبت كرد.
پس از طلاق، والدين تا چه اندازه بايد براي فرزندان فداكاري كنند؟
فداكاري، اصول اوليه ي والد شدن است. خيلي مواقع والدين بسياري از موقعيت ها، لذت ها و فرصت هاي زندگي خود را فقط به خاطر فرزندان ناديده مي گيرند؛ ولي به نظر مي رسد فداكاري بيش از اندازه، مانند محبت بيش از اندازه و رسيدگي بيش از اندازه، براي رفع احساس گناه مي تواند جنبه هاي مخربي در زندگي نوجوان داشته باشد. چون گاهي در تفسير عاميانه، فداكاري به مفهوم خرج زياد، خريد زياد، عدم تنبيه منطقي و ملايمت بيش از حد با يك كودك به بهانه ي نداشتن مثلاً (پدر يا مادر)، او را به ورطه ي اختلالات شخصيتي در آينده اي نه چندان دور سوق مي دهد. اين نوجوانان نيز مانند تك فرزندها، تك پسرها و فرزندان اول يا آخر، ممكن است آسيب پذيري بيشتري داشته باشند. پس كودك را به صورت ويژه بزرگ نكنيد. حتماً بايد به صورتي رفتار شود كه انگار اتفاقي نيفتاده، بايد در يك مسير عادي حركت كنيد.فداكاري بيش از حد پس از طلاق، براي فرزندان با جنبه هاي دلسوزي و احساس گناه، نوعي بيماري به شمار مي رود. تصنعي به نظر مي رسد و امكان وابستگي بيش از حد كودكان را فراهم مي كند و در شكل گيري استقلال آن ها در آينده مشكل ايجاد خواهد كرد. فرزندان در حال رُشد و پيشرفت اند، در نتيجه به بلوغ فكري خاصي مي رسند و اين بلوغ فكري كه احتمالاً به دليل شرايط ويژه در فرزندان طلاق بهتر و سريع تر انجام مي گيرد، نوجوانان را در مسير تصميم يگري هاي بهتر و معقولانه تر قرار مي دهد.
همان طور كه فرايند جدايي و طلاق چندين سال طول مي كشد، دوره ي پس از جدايي نيز مستلزم تغييرات و تصميم هاي زيادي است. همه ي اين تغييرات هم بر كودكان تأثير مي گذارد و هم بر والدين.
والدين بايد به كودكان كمك كنند تا با شرايط سازگار شوند؛ چون مشكل ترين قسمت جدايي، تهديد امنيت كودكان است كه به هيچ وجه نبايد چنين شود. كودكان آهسته آهسته بايد با مكان هاي جديدي كه در آن مستقر مي شوند، زندگي مي كنند، مي خورند و مي خوابند، آشنا شوند. گاه كودكان در فرايند رفت و آمد بين خانه ي والدين دچار اضطراب، سردرگمي و احساس ناامني مي شوند و مدت زماني طول خواهد كشيد تا با اين روش دوگانه سازگار شوند. از اين زمان به بعد ممكن است نوعي دوگانگي در مسير تربيتي كودك به وجود آيد و هر يك از والدين، ديگري را متهم كند كه در پرورش و تربيت كودك سهل انگاري مي كند. والدين معتقدند كه تشويق يا برعكس، تنبيه به اندازه ي كافي نبوده و هر يك مستقلاً، روش هاي تربيتي خاصي را اعمال مي كنند.
بهترين روش، فرصت دادن به كودكان است. در جهت ايجاد احساس امنيت در هر دو مكان ويژه. خودداري والدين از اِعمال تربيتي متضاد است.
چون به نظر مي رسد كه گاه قهر و انتقام هاي پس از طلاق، چنان والدين را از هم دور مي كند كه حتي حاضر به برقراري يك تماس تلفني ساده با يكديگر نيستند. هر كدام با تخيلات و احتمالات، به صورت «من» هاي مستقل رفتار مي كنند. پس والديني كه محل زندگي شان از هم فاصله ي زيادي دارد حتماً بايد با هم ارتباط تلفني داشته باشند و هم در مورد مسائل كودكان صحبت كنند. كودكان در مقاطعي كه از ديدن پدر يا مادر، پس از طلاق، محروم هستند، هميشه احساس نياز به والد ديگر را احساس مي كنند.
پس طلاق به مفهوم رهايي و آزادي از بار مسئوليت ها و زندگي مشترك پرفراز و نشيب است. البته براي كساني كه فرزند ندارند؛ ولي با وجود فرزند يا فرزندان ـ كه گاه بچه دار شدن به خيال و نيت از بين رفتن كشمكش ها بوده است ـ مسير اين آزادي و رهايي با دردسرهاي ويژه اي كه ذكر شد توأم خواهد بود.
فرزندان در مقابل والديني كه بعد از طلاق فداكاري كرده اند چه وظايفي دارند؟
در صورتي كه فداكاري بيش از حد پس از طلاق، در جهت جذب فرزندان، و با نوعي جبهه گيري عاطفي همراه باشد، به هيچ وجه مورد تأييد نيست. چون به نظر مي رسد كه طلاق، به خودي خود نوعي جبهه گيري خانوادگي است. چون فرزندان بزرگ ترين قاضي هاي والدين هستند. مادر يا پدر سعي مي كنند كه آن ها را، حتي قبل از طلاق، وارد درگيري هاي شان كرده و به نوعي به سوي خود جذب كنند تا با جمع آوري نيروهاي بيشتري در اين جبهه ي عاطفي، بتوانند بهره وري بيشتري داشته باشند؛ چه در حضانت، چه در دريافت مُقرري و چه از نظر اطمينان خاص از مسائل تربيتي كودكان.اما اگر فداكاري از روي خلوص و جهت رسيدگي بيشتر به فرزندان باشد، معقول بودن يا نبودن خواسته هاي والد به سنجش فرزندان برحسب سن و سال آن ها، بستگي دارد. آن ها بر حسب سن، شعور و احساس، معقول بودن يا نامعقول بودن اين خواسته ها را در مي يابند و آن ها را مي پذيرند يا مقاومت و جبهه گيري مي كنند. فرزندان در سنين بالا با مادر يا پدر به بحث و مذاكره در مورد اين خواسته ها مي پردازند.
در مورد ازدواج دوم چه بايد كرد؟
به نظر مي رسد افراد، معمولاً، در ازدواج دوم بسيار پخته تر و دقيق تر به ويژگي هاي زندگي و همسر آينده نگاه مي كنند. ديگران، آن دختر يا پسر جواني نيستند كه با كوچكترين احساس محبت، وابسته مي شد. امكان اين كه جوانان در ازدواج اول، به نوعي، دچار مسائل احساسي، عاطفي يا عاشقانه ي زودگذر باشند، بسيار زياد است كه البته از مقتضيات سني آنان است، ولي پس از گذشت چندين سال و پس از جدايي از همسر اول به رغم ضربه ي عاطفي طلاق، كوله باري از تجربه دارند و از نظر سني جاافتاده ترند. بنابراين، در تمام اوقات، درگيري با همسر اول، دخالت هاي اقوام، بحث ها و شخصيت ها در ذهن او مرور مي شوند. از جهت پرهيز از تمام مشكلات زندگي اول، احتمال دارد در انتخاب براي ازدوج بعدي، بيشتر دقت كند.انگيزه ها و عوامل مؤثر در ازدواج بعدي، همان انگيزه و عواملي است كه در ازدواج اول به آن اشاره شد. ولي در ازدواج دوم، فرد تجربه ي بيشتري دارد و زمان بيشتري را به تفكر و تصميم گيري اختصاص مي دهد.
در ازدواج دوم نكات زير حتماً بايد مدنظر باشند.
1ـ نگرش اجتماعي به مسئله 2ـ بررسي علل جدايي 3ـ احساس آمادگي براي ازدواج دوم 4ـ چگونگي ازدواج دوم 5ـ چگونگي رفتار با فرزندان ناتني 6ـ نگرش فرزندان به مادران و پدران ناتني.
چنانچه فرزندي مخالف ازدواج دوم باشد، چگونه بايد رفتار كرد؟
در ازدواج دوم، وضعيت افراد مشابه يكي از اشكال زير خواهد بود.ـ ازدواج فرد جدا شده ي داراي فرزند با فرد جدا شده ي بدون فرزند
ـ ازدواج فرد جدا شده ي داراي فرزند با فرد جدا شده ي با فرزند
ـ ازدواج فرد جدا شده ي داراي فرزند با فردي كه براي اولين بار ازدواج مي كند.
در صورتي كه فرد جدا شده داراي فرزنداني باشد، بايد بداند كه ناپدري يا نامادري نمي تواند نسبت به فرزندان ناتني خود احساسي مشابه يك پدر يا مادر واقعي داشته باشد. ناپدري يا نامادري بنابر توافق انجام شده يا بنا به وظيفه ي انساني، در حد توان خود به آن ها رسيدگي خواهد كرد.
اكثريت فرزندان با دشواري مي توانند نقش فرد ديگري را در جايگاه پدر يا مادر تني خود بپذيرند. بهترين وضعيت متصور، آن است كه اين افراد، از قبل، معاشرت هاي خانوادگي داشته باشند. شايد در اين صورت فرزندان بتوانند در معاشرت هاي طولاني با پدر يا مادر ناتني آينده ي خود ارتباطي صميمانه برقرار كنند. در غير اين صورت، از همان ابتدا احساس ناخوشايندي خواهند داشت و چنين ازدواجي صحيح نيست. از ديدگاه روان پزشكي بايد به دنبال راه حل مناسب ديگري بود. در مواقعي كه كودكان، مخالف با ازدواج باشند، متأسفانه گاهي برخوردها و روش هاي نامناسب و غيرمنطقي توسط والدين انجام مي شود كه از آن جمله مي توان به موارد زير اشاره كرد:
1ـ گاه در مقابل مخالفت فرزندان، مجبور به دادن رشوه مي شوند که با تمام خواست هاي غيرمنطقي فرزندان، به جهت سرگرفتن اين ازدواج موافقت مي كنند. اين باج گيري و باج دادن، روش مناسبي محسوب نمي شود.
2ـ سعي مي كنند فرزندان مخالف را به نوعي از صحنه ي درگيري دور نگاه دارند يا فرزندان را با توافق قبلي به خانواده ي همسر اول بازگردانند تا زندگي زناشويي جديد خود را آغاز كنند كه در اين صورت حتماً با انعكاس هاي منفي و احساس گناه مواجه خواهند شد.
3ـ با طولاني شدن مُدت مشاوره در آشنايي دوم، تلاش مي شود كه كشمكش هاي فرزندان با نامادري يا ناپدري جديد فرزندان با فرزندان جديد، به نحوي مسالمت آميزتر حل شود. اين روش از نظر عاطفي و احساسي وقت زيادي مي طلبد. در هر صورت گاهي جواب مثبت مي دهد و افراد به يك تعامل منطقي مي رسند.
وجود فرزندان ناتني چه تأثيري در موفقيت ازدواج دوم دارد؟
براي زنان و مرداني كه طلاق گرفته اند، به علت اين كه كوله باري از تجربه هاي يك زندگي مشترك شكست خورده دارند و زمان زيادي را در زندگي مشترك اول از دست داده اند، اين نكته حائز اهميت است كه شكست را تكرار نكنند. زندگي آنقدر طولاني نيست كه بتوانيم چندين شكست را در آن تجربه كنيم. به همين دليل شتابزدگي در ازدواج دوم پذيرفتني نيست.مردان و زناني كه تصميم به ازدواج دوم دارند ممكن است فرزند يا فرزنداني داشته باشند. بنابراين، بايد درباره ي همزيستي خواهران و برادران ناتني و شرايط همسران دوم، بررسي و مشاوره اي طولاني تر از ازدواج اول صورت بگيرد. همچنين نگاه پدران و مادران جديد نسبت به فرزندان ناتني، نمي تواند همانند فرزندان تني باشد. در ازدواج دوم اين نكته بايد به شكلي جدي بررسي شود. ممكن است اين كودكان ناتني مدتي بعد به نوجواناني با بحران هاي خاص خود تبديل شوند. بايد ديد اين نامادري يا ناپدري چگونه قادر به كنار آمدن با شرايط اين كودكان، خواهد بود. با در نظر گرفتن اين كه در اداره كردن بحران دوران نوجواني، فرزندان خود نيز، مشكل خواهند داشت.
زندگي دوم پرتلاطم تر از زندگي اول خواهد بود. چرا كه دو فرد شكست خورده همراه با بازماندگان يك آسيب اجتماعي، در حال ورود به زندگي جديدي هستند. كنار نيامدن با فرزندان ناتني به راحتي مي تواند مسئله ساز باشد و گاه منجر به طلاق هاي دوم يا سوم نيز بشود كه در جامعه ي ما نظير آن كم نيست.
با وجود اين بسياري اعتقاد دارند: «با اين كه ازدواج اول من در بسياري از مواقع بد بود، مانعي براي ازدواج بعدي ام نخواهد بود. من ايمانم را به ازدواج از دست نداده ام و هنوز به نهاد ازدواج اعتقاد دارم». بدين مفهوم كه طلاق گاهي افراد را نمي ترساند. در واقع اشتياق آن ها را براي برقراري رابطه ي مجدد و جديد افزايش مي دهد. احساس مي كنند كه آمادگي بيشتري دارند و معتقدند كه ازدواج بعدي مي تواند به مراتب بهتر از ازدواج قبلي باشد.
منبع مقاله :
آذر، ماهيار؛ (1385) طلاق: علل، پيامدها و بچه هاي طلاق، تهران: نشر قطره، چاپ اول.
/ج