فرار از چنگال هون ها

تاسيتوس، در 98 ميلادي در سالنامه ژرمنيا اين سؤال را مطرح كرد:" چه كسي بعدها، كاملاً صرف نظر از خطري كه از جانب اين درياي منفور و ناشناخته احساس مي شود، آسياي صغير، آفريقا يا ايتاليا را ترك مي كند تا به سرزمين
شنبه، 19 مهر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فرار از چنگال هون ها
فرار از چنگال هون ها

 

نويسنده: پتر آرتز
مترجمان: علي رحماني (تيرداد)
مرضيه ذاكري





 

تاسيتوس، در 98 ميلادي در سالنامه ژرمنيا اين سؤال را مطرح كرد:" چه كسي بعدها، كاملاً صرف نظر از خطري كه از جانب اين درياي منفور و ناشناخته احساس مي شود، آسياي صغير، آفريقا يا ايتاليا را ترك مي كند تا به سرزمين ژرمن ها با مناظر زشت، آب و هواي نامطبوع و ظاهر غم انگيزش برسد- در اين صورت آيا اينجا وطن اوست؟" در نگاه اول نمي توان اين را قضاوتي تحسين آميز درباره موطن بربرهاي شمالي تلقي كرد. به هر حال اين مورخ رومي قصد مسخره كردن نداشت، بلكه مي خواست با اين نوشته موجز و تعريف و تمجيدهايي كه از فضايل ژرمن ها نظير شجاعت و سادگي نموده بود، به هموطنان رومي اش كه آنان را سست عنصران پست با اخلاق فاسد مي دانست، اندرزي دهد. اما برخلاف تصورش كه فكر مي كرد ستايش نامه اي در وصف اقوام ابتدايي ژرمن نوشته است، در نهايت صراحت، با وحشت شديد انسان بسيار متمدن مديترانه اي از دنياي متعفن، ظلماني و تهديدآميز بربرها روبرو شد. تاسيتوس اين وحشيان اصيل را به عنوان افرادي برخوردار از يك فرهنگ عالي قلمداد كرد تا بدين ترتيب معايب روميان را بي پرده به آنان بگويد- اما مسلماً سرزمين آن ها باتلاقي، سرد و نامطبوع بود و ارزش آن را نداشت كه به آنجا سفر كرد. علاوه بر اين ما با توجه به عدم جذابيت زادگاه ژرمن ها كه توسط تاسيتوس توصيف گرديد، پيشاپيش حدس مي زنيم كه بربرها براي هميشه قادر به مقاومت در برابر جاذبه هاي مناظر جنوبي نبودند. به هر حال يا اوضاع نامساعد جوي به طرز اجتناب ناپذيري آنان را به مهاجرت وامي داشت، يا اينكه بازرگانان و سربازاني كه از جنوب برمي گشتند و از سازگاري هاي دنياي مديترانه برايشان تعريف مي كردند، شوق مهاجرت را در آنان تشديد مي نمودند.
در عهد باستان، اصولاً اطلاعات اندكي درباره شمال اروپا وجود داشت. همه اقوامي را كه در خارج از دنياي بسيار متمدن يوناني و رومي زندگي مي كردند، بربر مي خواندند. بدين ترتيب هون هاي آسيايي نيز همانند گوت ها يا فرانك هاي ژرمني قلمداد مي شدند. اصطلاح بربر طبق مفهوم اساسي اش تحقيربرانگيز نمي باشد، بلكه يونانيان باستان به طرز غيرمغرضانه اي غيريوناني زبان ها را بربر مي گفتند و اين به عنوان واكنشي نسبت به زبان هاي غيرقابل درك و " لكنت دار " ملل بيگانه پديد آمده است. البته مفهوم بي فرهنگي، خشونت و بي رحمي نيز بدان مرتبط مي گردد. از آن گذشته، رومي ها از عدم توانايي بربرها در ايجاد نوعي حكومت و نظام حقوقي، عدم رعايت قراردادها و همچنين از تلاش آزاديخواهانه، اما هراس انگيز ژرمن ها در برابر خودكامگي و زور انتقاد نمودند. از ديد رومي ها لجام گسيختگي و خشم هجوم آساي ژرمن ها، آنان را به دشمنان خطرناك " صلح رومي " (1) و تهديدي براي جهان مدنيت يافته تبديل كردند. همه اين ويژگي ها در عبارت معروفي از شاعر رومي، ماركوس لوكان (2) تحت عنوان " خشم تويتون ها " (3) در فرهنگ واژه هاي اروپايي جاودانه گرديده اند.
هرويگ وُلفرام (4) در اثر عالي و قابل قبولي تحت عنوان " امپراتوري و ژرمن ها "، گلچين نمونه آسايي از قضاوت هاي عهد باستان پيرامون بربرها ارائه مي نمايد: " بربرها قادر نيستند طبق قوانين نوشتاري زندگي كنند؛ عاداتشان به هنگام شرارت عجيب و غريب، غيرقابل پيش بيني و خطرناك و به هنگام نرمش بسيار نكوهيده است. اينان تمايل بسيار به زراندوزي دارند و در ميگساري حد و مرزي نمي شناسند. بربرها هيچ گونه رودربايستي ندارند. آن ها يكديگر را در آغوش مي گيرند تا بوسه برادري بر گونه هاي هم زنند، در حالي كه نسبت به بيگانه قومي سست پيمان هستند. گرچه جهان متمدن، بربرها را فاقد انسانيت مي داند، اما اينان بار ديگر صرفاً جامعه خاص خود را به عنوان « دنياي انسان ها » كه قديمي ترين نام هاي اجدادي از آن حكايت دارند، تلقي مي كنند. "
اظهاراتي كه درباره استعدادهاي هنري بربرها بيان شده اند، اغلب تحسين آميز مي باشند: " در گوش هاي يك رومي يا يوناني، يك زبان بربري همچون زبان انسان ها طنين انداز نمي شود، بلكه لكنت و قيل و قال محض است. بربرها نغمه هاي ترس انگيزي دارند كه با سر دادنشان وزن شعر كلاسيك را بر هم مي زنند. "
از ديرباز يوناني ها و روميان چنين مي پنداشتند كه در شمال، اين سرزمين تاريكي، اقوام افسانه اي مختلفي نظير هيپوپودهاي (5) پااسبي يا پانواتيرهايي (6) كه فقط با گوش هاي بزرگشان خود را مي پوشانند، زندگي مي كنند. حتي تاسيتوس صديق هم در اين مورد شايعه پراكني كرد:" احتمالاً هِلوزيرها (7) و اُكسيون ها (8) قيافه انسان ها را دارند، ولي جثه و دست و پاهايشان نظير حيوانات وحشي است. البته از آنجا كه تحقيق علمي در اين مورد صورت نگرفته است، ترجيح مي دهم اين موضوع را به حالت تعليق نگه دارم. " در حالي كه در جنوب، مسير حركت و نگارش تاريخ كاملاً مخالف بود، اينجا عرصه فعاليت هاي بزرگ به شمار مي رفت و فرهنگ هاي عالي شهري، همچنان كه در لبه جلويي آسيا، دره نيل و حوضه مديترانه به وجود آمدند، در اينجا نيز ظهور يافتند. غرب هم تا اقيانوس اطلس از مدت ها قبل، از طريق تجارت و جنگ با فرهنگ هاي عالي كهن آشنا شده بود. اين موضوع به زحمت قابل توجيه است كه امپراتوري روم تا سال 100 قبل از ميلاد، تقريباً تمامي مناطق مديترانه را دربرمي گرفت كه از اسپانيا آغاز مي شد و با عبور از آفريقاي شمالي و ايتاليا به آسياي صغير منتهي مي گرديد، در حالي كه مناطق بسيار نزديك شمالي براي رومي ها به مراتب ناشناخته بودند. اطلاعات روميان درباره مغرب زمين به مرزهاي امپراتوري روم محدود مي شد. ظاهراً با لشگركشي هاي ژوليوس سزار به سرزمين گل ها و ژرمن ها، اين وضع تغيير يافت.
يونانيان در شمال اروپا ميان اسكيت ها (9) در شرق و كِلت ها (10) در غرب، تفاوت قائل مي شدند. قديمي ترين و قاطعانه ترين رويداد ميان اقوام شمالي و اقوام عهد عتيق، مربوط به دوران كِلت هايي مي باشد كه از قرن پنجم قبل از ميلاد نزد يوناني ها به عنوان كِلتويي ها معروف بودند. اقوام كلت پس از مهاجرت به جلگه پو (11) در سال 387 قبل از ميلاد، رمِ ترقي خواه را تسخير و تقريباً به طور كامل ويران نمودند. واندال گرايي و يغماگري آن ها كه ماه ها به طول انجاميد، شهر را به خرابه اي تبديل نمود، به طوري كه فقط قلعه آن خودنمايي مي كرد. ساكنان شهر نيز به طرز شرم آوري ملزم به پرداخت خراج گرديدند. برنوس (12)، رئيس قبيله كِلت ها به هنگام توزين طلا، شمشيرش را هم در كفه ترازو قرار مي داد و با لحن تحقيرآميزي نجوا مي كرد: " واي بر بازندگان ". رومي ها ديگر نبايد مي آموختند كه چگونه بر وحشت شديد خويش از مهاجمان شمالي غلبه كنند، زيرا همواره از آسيب پذيري مرزهاي شمالي شان آگاه بودند. هشتصد سال پس از حمله كلت ها، بار ديگر رم بدست بربرها افتاد: در سال 410 ميلادي گوت هاي غربي ژرمني تبار به رهبري پادشاه خود آلاريش (13)، " شهر جاويدان " (14) را تسخير كردند. حال رفته رفته بر ميزان اطلاعات درباره شمال تاريك افزوده شد. يك گام مؤثر در اين مسير، سفر پژوهشي دريانورد و شيميدان يوناني پيتياس (15) بود. اين سفر به حدي براي عموم هيجان برانگيز بود كه در باور معاصران او نمي گنجيد. احتمالاً او در سال 320 قبل از ميلاد از ماساليا ( مارسي )‌ (16) حركت كرده، سواحل بريتانيا را تا جزيره توله (17) با قايق بادباني طي نموده و برحسب احتمال تا شمال نروژ، نه ايسلند، پيش رفته است. او بايد كشف كرده باشد كه معادن كهربا و قلع كه به شدت در بازارهاي رم مورد تقاضا بودند، در كجا واقع اند. از سفرنامه اش كه به طور ناقص حفظ شده است، نمي توان فهميد كه او چه اندازه در جهت شرق جلو رفته است. پيتياس از درياي واتن (18) و مناطق كهربايي گزارش مي دهد و براي اولين بار اقوام ناشناخته شمال را اين گونه مي نامد: گوئيون ها (19) و تويتون هاي مقيم ژوتلند ( يوتلند ). پيتياس تقريباً نخستين كسي بود كه ژرمن ها را از كلت ها تشخيص داد. از دويست سال بعد از آن، ‌اطلاعاتي درباره اقوام شمالي به طور مشخص در دست نيست. آنگاه كيمبرها و تويتون ها كوچ طولاني خود را به سمت اروپا آغاز كردند. در پي آن برخورد ژرمن ها و رومي ها، پيش درآمد تولد اروپا بود.

طولاني ترين تهاجم در طول تاريخ جهان

به احتمال زياد تهاجمي طولاني به صورت زير روي داده است:
مردان دور آتش نشسته اند، زنان و كودكان در صحنه ظاهر نمي شوند، يك كودك در گهواره مخصوص كيمبرها تاب مي خورد. يكي از كيمبرها براي طايفه خود از سفر اكتشافي اش تا رود دانوب حكايت مي كند. او سرزمين موعود، مراتع پرآب و كشتزارهاي پر ثمر را ديده است. آنجا آب و هوايي مطبوع دارد و در زمستان نيازي به پوشيدن پالتوي پوست نيست. در آنجا مي توان به گرسنگي پايان داد و سرانجام از سلاح هاي زيبا، طلا و نقره برخوردار شد. اما اعتراض ها و مخالفت هايي در ميان جمع پديد مي آيد. البته مردان جوان به وجد آمده اند، آن ها معتقدند كه روستا مكاني تنگ و محدود با فقر طاقت فرساست. آنان خواب اسبي را مي بينند كه مزين به لگامي بسيار زيباست و حركت هاي شجاعانه اي از خود نشان مي دهد. آينده از آن كسي است كه در نبرد شايستگي خود را به اثبات برساند. اين كيمبر روايت گر مي داند كه در صورت مهاجرت مردم از ميهنشان باز هم دريچه هاي اميد به رويشان گشوده مي شود. او از بازرگانان راجع به ايتاليا و ملت بانفوذ روم اين طور شنيده است كه آنان در خانه هاي سنگي، زير تابش هميشگي نور خورشيد زندگي مي كنند. مطلبي كه احتمالاً براي شنوندگان غيرقابل تصور است.
در صبح زود، گاري را با ذخاير غذايي بار مي زنند. كيمبرها به راه مي افتند. اينان فرار نمي كنند، بلكه از گرسنگي به ستوه آمده اند. اين ها مثل اعضاي يك خانواده، در نخستين روز مسافرت مالامال از تب سفر، فعاليت طلبي و اميد هستند. آيا رأي گيري كرده اند، آيا به قيد قرعه تعيين نموده اند كه چه كسي برود و چه كسي بماند؟ چگونه با يكديگر قرار ملاقات گذاشته اند؟ كسي نمي داند. راجع به تاريخ و شرايط دقيق آن زمان نيز هيچ گونه اطلاعي وجود ندارد. اما اين يك واقعيت تاريخي است: حدود سال 120 قبل از ميلاد، بسياري از كيمبرها از موطن خود كوچ كردند. آن ها زادگاهشان را براي هميشه ترك كردند و نام خود را در تاريخ جاودانه ساختند.
انسان ها، قبايل و اقوام از هزاران سال پيش در حال حركت هستند. آن ها مناطق مورد سكونت خويش را ترك مي كنند تا در غربت، وطن جديدي را بجويند. دلايل متعددي براي مهاجرت آنان بيان مي شود: آب و هوا، گرسنگي، بيماري هاي واگيردار، افزايش جمعيت و جنگ. شايد آن ها از سوي دشمنانشان مغلوب و رانده شده اند، شايد هم انگيزه فتح يك سرزمين بيگانه به حركتشان درمي آورد. شايد چشم داشتي به غنايم دارند و شايد هم برخي از آنان به دليل روحيه ناب ماجراجويي به راه مي افتند. احتمالاً اميد به يك زندگي بهتر، وجه مشترك همه آن هاست. مهاجرت هاي بزرگ در همه بخش هاي كره خاكي ما آثار عميقي بر جاي گذارده و به طور قطع بر تاريخ جهان نقش بسته اند. ما اغلب زماني با قوم ها آشنا مي شويم كه مهاجرت كرده و گسترش مي يابند. اطلاعات ما درباره كوچ هاي سابق صرفاً در همان حدي است كه تاريخ نويسان، باستان شناسان و زبان شناسان به دست مي آورند: منابع نوشتاري شاهدان وقت به بهترين نحو ممكن نگهداري شده اند؛ مراسم مذهبي خاكسپاري و دادن خيرات بر سر قبرها، راه گشاي همه آيين هاي كهن اقوام است، ضمن آنكه مقايسه ميان زبان ملت هاي مختلف نيز كماكان مي تواند در اين راه به ما كمك كند.
مهم ترين و خطيرترين كوچ ها كه به عنوان " كوچ دسته جمعي اقوام " در تاريخ به ثبت رسيده و نام خود را بر همه مهاجرت هاي بعدي نهاده است، كوچ عظيم ژرمن هاست كه در پي هجوم جابرانه هون ها به اروپا در 375 ميلادي شكل گرفت. هون ها از جلگه هاي وسيع آسيايي پيشروي كرده و سيل بزرگي از ملل را به حركت درآورده بودند كه سرانجام امپراتوري روم را درنورديده و به كلي نابود ساختند. باز هم موج هاي جديد و باز هم حملات جديدي صورت گرفت تا اينكه امپراتوري روم غربي فروپاشيد و در سرزمين آن، دولت هاي ژرمني پديد آمدند. بدين ترتيب نقشه جغرافيايي اروپا و در عين حال نظم جهاني به طور كامل تغيير يافت. گرچه بسياري از اقوام ژرمن از ميان رفته بودند، اما مهاجرت هاي عظيم و بيش از صد ساله آن ها زمينه ظهور يك اروپاي غربي را فراهم آورده بود.
اينكه اقوام ژرمن اروپاي شرقي، از 375 تا تقريباً 450 ميلادي، همانند سنگ هاي پرتابي توسط هون ها به حركت درآورده شدند، مي تواند مناسبات تاريخي را كاملاً مجسم نمايد. نخستين موج را گروه هاي شرقي از قبيل گوت ها، واندال ها و آلان هاي (20) غيرژرمني تشكيل مي دادند. از اواسط قرن پنجم، ژرمن هاي غربي از قبيل فرانك ها، ساكسن ها و لانگوباردها (21) ‌قدم به عرصه گذاردند. گرچه امپراتوري روم غربي بيش از صد سال با پافشاري و به كارگيري تمام قوا از خود دفاع نمود، اما براي هميشه در برابر صف بربرهايي كه با هدف تهيه محل سكونت و كشورگشايي حركت مي كردند، قادر به مقاومت نبود. در خاك آن، سرزمين هاي پادشاهي نويني ظهور يافتند: امپراتوري گوت هاي شرقي در ايتاليا، گوت هاي غربي در جنوب فرانسه و اسپانيا، فرانك ها در " سرزمين گل ها " (22) آنگلوساكسن ها (23) در انگلستان و لانگوباردها در شمال ايتاليا، پادشاهان بزرگ ژرمني اين خاك را دگرگون ساختند: آلاريش اول از گوت هاي غربي، تئودريش (24) بزرگ از گوت هاي شرقي، گايزريش (25) از واندال ها، كلودويگ (26) ( كلوويس ) از مرووينگي ها يا آلبوئين (27) از لانگوباردها. حركت گروهي برخي از اقوام از طريق اروپاي مياني و جنوبي مدت ها به طول انجاميد؛ بدين سان اديسه (28) گوت هاي غربي همانند قوم برگزيده، بيش از چهل سال به درازا كشيد تا اينكه در سرزمين گل ها امپراتوري خود را تأسيس نمودند و دگربار صدوپنجاه سال به طول انجاميد تا اينكه به اسپانيا نقل مكان كردند. آخرين كوچ عظيم در 568 ميلادي، هنگام عزيمت لانگوباردها از پانونين (29) به مقصد ايتاليا صورت گرفت. بدين ترتيب اين تاريخ در اكثر كتاب ها، پايان كوچ دسته جمعي ژرمن ها را مشخص مي سازد.
در پايان اين دوران بسيار ناآرام، نابودي امپراتوري روم غربي، يكي از مهم ترين رويدادها در تاريخ اروپا به وقوع پيوست. اما دولت هاي ژرمني نيز ديري نپاييدند. از قرار معلوم بعدها گوت هاي شرقي و واندال ها از سوي بيزانس (30)، گوت هاي غربي از جانب ماوئرها (31) و لانگوباردها توسط فرانك ها مغلوب گرديدند. گوت هاي شرقي، واندال ها و گوت هاي غربي به عنوان اقوام واقعي از صفحه تاريخ محو شدند، در حالي كه ميلان هنوز هم در لومباردي، در سرزمين لانگوباردها قرار دارد. در قرن هشتم اقوام باقيمانده در اروپا استقرار يافتند- به ويژه فرانك هايي كه درصدد حكومت بر اروپا و به طور قطع جانشيني روم غربي برآمدند. علاوه بر امپراتوري فرانك ها، تنها امپراتوري آنگلوساكسن ها بر آشوب هاي دوران كوچ دسته جمعي فائق آمده و تا به امروز هم تداوم يافته است. هنگامي كه كارل بزرگ در سال 800 ميلادي از جانب پاپ لئوي دوم در كليساي پترزدام در شهر رم به مقام امپراتوري نائل گرديد، امپراتوري رومي قرون وسطي پديد آمد كه تركيب كاملي از سنت رومي، واقعيت ژرمني و مذهب مسيحي بود. اين تركيب بايد خود را به عنوان يك نمونه بسيار مقاوم در ‌آينده نشان داده باشد. تاريخ كوچ دسته جمعي ژرمن ها بدين خاطر از اهميت بسزايي برخوردار است كه مرحله انتقالي از عهد باستان تا فرهنگ مشترك اروپايي در قرون وسطي را مشخص مي سازد.
موضوع كوچ دسته جمعي بسيار چندجانبه تر و هيجان برانگيزتر از واقعيت هاي محض مي باشد. هم اكنون بحث هايي در مورد تاريخ گذاري آن آغاز شده است. طبق نظريه سنتي، كوچ دسته جمعي با حمله سراسري هون ها در سال 375 آغاز گرديد و با فتح ايتاليا توسط لانگوباردها در 568 ميلادي پايان يافت. امروزه از اين تفكيك هاي روشن و دقيق صرف نظر شده است. در اواسط قرن سوم دسته هاي قومي ژرمن به اتفاق فرانك ها و آله مان ها، خاكريز مرزي روم را شكافتند تا با عبور از ميان آن در منطقه امپراتوري روم به كسب غنايم پرداخته و همان جا سكونت يابند. هنگامي كه يك تركيب قومي متشكل از ماركومان ها (32)، لانگوباردها و واندال ها از عرض رود دانوب عبور كرد و تا درياي آدرياتيك پيشروي نمود، تجاوزهاي مشابهي نيز از سوي بربرها در طي جنگ هاي ماركومان ها بعد از سال 66 ميلادي صورت گرفت.
بسياري از پژوهشگران در اين تهاجم ها، پيشگامان كوچ دسته جمعي واقعي را مشاهده مي كنند. باز هم به عقب برمي گرديم و مهاجرت كيمبرها و تويتون ها در حدود سال 120 قبل از ميلاد را مورد توجه قرار مي دهيم؛ اين نخستين حركت بزرگ ژرمن ها در مسير جنوب است كه در آن تضادهاي كوچ دسته جمعي به چشم نمي خورد. نمونه مشابه آن نبرد در جنگ تويتوبورگ در سال نهم ميلادي است كه به لحاظ گسترش قلمرو شمالي امپراتوري روم از اهميت قاطعي برخوردار مي باشد.
بسي جاي شگفتي است كه تاكنون شهرت هون ها به عنوان افرادي خودسر و شرور و مسئولان اصلي كوچ دسته جمعي با سرسختي به اثبات رسيده است، در حالي كه قبل از حمله بي نظيرشان، مناطق مرزي روم مملو از ژرمن هايي بود كه امپراتوري روم را به شدت تضعيف كرده بودند. اطلاعات مربوط به اين مردمان عجيب و غريب كه از استپ هاي مغولستان برخاسته اند، بسيار محدود مي باشد، اما آنچه مسلم است، اين است كه تجاوز ناگهاني آن ها با شدتي باورنكردني، سرعتي برق آسا و غرابتي هراس انگيز شروع شد، به طوري كه آنان نه تنها موجب گرديدند صدها هزار انسان نوميد و بيچاره با تحمل رنج ها و سختي هاي فراوان دوره گردي كنند، بلكه از آن زمان تاكنون عميقاً در خودآگاهي جمعي اروپا رخنه نمودند. در چنين شرايطي ابداً نمي توان چنين تصور كرد كه اينان در دهه هاي بعدي به انجام گفتگوهاي ديپلماتيك با رم پرداخته و با اقوام مختلف ژرمن پيمان هاي اتحاد منعقد نموده باشند. همچنين نبرد تعيين كننده معروف كاتالوني در سال 451 با كليشه هاي مناسب و پندارهاي دشمن برانگيز هماهنگ نمي باشد؛ يعني طوري نبود كه تمام جهانيان عليه هون ها يا خوب ها عليه بدها پيكار كنند. ژرمن ها در هر دو طرف مبارزه مي كردند: گوت هاي شرقي و تورينگي ها (33) در طرف هون ها، گوت هاي غربي و فرانك ها در جانب رومي ها. در اين نبرد چند قومي آتيلا شكست خورد و هون ها به زودي قدرت خود را از دست دادند و رانده شدند. با اين وجود اين قوم سواركار وحشي و برخاسته از استپ ها، به پرشورترين خيال هاي ما هيجان بيشتري مي بخشند، هرچند كه به مدت هشتاد سال در صحنه اروپا حضور داشتند و آتيلا فقط 9 سال فرمانرواي مطلق آن ها بود- اين موضوع مربوط به بيش از 1500 سال قبل است.
در اينجا از طرح پرسش هاي هيجان انگيز بعدي صرف نظر مي شود. اما به هر حال آنچه مسلم است، اين است كه اقوام وحشي ژرمن از ديرباز به عنوان نابودكنندگان امپراتوري جهاني روم و فرهنگ بسيار پيشرفته اش مورد سرزنش قرار گرفته اند. گوت ها، واندال ها، فرانك ها و لانگوباردها قوم هاي مشكوكي بودند كه از سوي اومانيسم (34) و رنسانس (35) فراخوانده شدند. بدين سان تا قرن نوزدهم هر كار مربوط به گوت ها، حتي خط و روش معماري آن ها، ويران كننده و فرهنگ ستيز تلقي مي گرديد. واندال ها نيز تا به امروز آوازه بدي داشته اند. هنوز هم در اين مورد به شدت بحث مي شود كه آيا مهاجمان شمالي و شرقي موجب فروپاشي جهان متمدن روم گرديدند يا اينكه دلايل سياسي، اقتصادي و مذهبي در درون امپراتوري روم در سقوط آن دخيل بودند. ادوارد گيبون (36) در اثر معتبر خود پيرامون انحطاط و زوال امپراتوري روم، درباره اين ستيزگي به طرز كنايه آميزي مي گويد: " پست شدن روم، پيامد عظمت بي حدش بود. به محض آنكه ساختار قوي تكيه گاه هاي مصنوعي آن دستخوش تغيير يا سانحه شد، در برابر فشار وزنش نيز تاب مقاومت نياورد. تاريخ فروپاشي آن ساده و عيان است. پس به جاي مطرح كردن اين سؤال كه چرا امپراتوري روم ويران گرديد، بايد در شگفت باشيم كه چرا تا اين حد دوام آورد. " از نظر گيبون، مشكلات روم ناشي از ساختارش مي باشد، ولي ژرمن ها يك بار ديگر از آن نجات يافته اند.
اي كاش گروه هاي نامنظم بربر در 375 ميلادي به يكباره ايالت هاي روم را درهم نورديده و تحت فشارهاي پياپي، فروپاشي امپراتوري را فراهم آورده بودند- بي ترديد اين ديدگاه سنتي، شگفت انگيز است، ولي امروز كسي آن را نمي پسندد، زيرا مدت ها قبل يك تبادل فرهنگي ميان روميان و ژرمن ها آغاز شده بود. در مناطق مرزي در سواحل رودخانه هاي راين و دانوب، ژرمن ها تحت تأثير شديد تمدن روم قرار گرفته بودند. رفته رفته جوامعي پديد آمدند كه در آن ها به تجارت پرداخته مي شد؛ اردوگاه هاي نظامي ترقي كرده و به اولين شهرهاي بزرگ از قبيل ترير (37)، كلن (38)، ماينس (39)، استراسبورگ (40) و رگنسبورگ (41) تبديل شدند. در پي مهاجرت هاي گوناگون و پيچيده، قلمرو روم به طرز فزاينده اي مسكوني گرديد؛ در اين مناطق مسكوني، گروه هاي كوچكي تحت نظارت ايالت ها يا هم پيماناني كه مجاز به اداره خود بودند، سكونت داشتند. اما به تدريج از ميانه هاي قرن چهارم دولت روم ديگر قادر نبود مانع از گسترش ژرمن نشيني و حكومت هاي ايجاد شده در خاك امپراتوري شود. هر اندازه كه ژرمن ها بر شدت سكونت نظارت نشده خود در مناطق روم مي افزودند، به همان ميزان امپراتوري روم رو به نابودي مي گذاشت. البته اين به هيچ وجه بدان معنا نيست كه اقوام ژرمن قصد نابودي روم را داشتند، بلكه هدفشان ايفاي سهم و ادغام شدن در يك نظام اجتماعي بود كه به لحاظ فرهنگي بسيار پيشرفته تر بود و رفاه و صلح بيشتر و همچنين امكانات پزشكي بهتري را نسبت به جامعه خودشان به آن ها نويد مي داد.اقوام مرزي بربر همواره خود را مجذوب نيروي كشش فرهنگي و اقتصادي امپراتوري روم احساس مي كردند. طبق معمول اوضاع به گونه اي بود كه حتي اكثر ژرمن هاي تابعيت يافته نيز براي شركت در مبارزه عليه مهاجران جديد اعلام آمادگي نموده و بيشتر در مقابل همتايان خود اقدام مي كردند تا روم. اين واقعيت كه ارتش روم به زودي از سهم بالايي از سربازان ژرمني برخوردار شد كه توان رزمي بسيار داشتند و تا عالي ترين درجه هاي ژنرالي از فرصت ويژه ترقي بهره مند بودند، نمونه بارز ديگري از روابط آشكار ميان بربرها و امپراتوري است. در زمان كوچ دسته جمعي، ارتش روم به مراتب ژرمني شده بود. سربازان نيز همانند كوچيدگان معمولاً طي مدت كوتاهي با وطن جديدشان احراز هويت نموده و بدون آنكه دچار عذاب وجدان شوند، عليه ساير بربرها اقدام مي كردند.
برخلاف آنچه كه از كتاب هاي تاريخي فهميده مي شود، تهاجم بربرها قبل از سال 375 در جريان بود. سخن گفتن از نوعي ضديت رومي- ژرمني، يك پندار خصمانه متقابل يا يك دشمني آشتي ناپذير نيز ما را به گمراهي مي كشاند. درك كوچ گروهي به عنوان يك پديده جمعي، دركي صحيح است و مسلماً اين حركت انقلابي عظيم و دوران ساز در اواخر قرن چهارم به وقوع پيوسته است. چنانچه چند شكلي بودن مناسبات رومي- ژرمني را كه اساس اين مهاجرت هاي بيش از چند صد ساله را تشكيل مي دهد، مورد توجه قرار دهيم، خود را به اين پديده نزديك تر ساخته ايم. اخيراً فريدريش پرينس (42)، ضمن صحبت درباره " بربرهاي قادر به فراگيري"، تصوير بسيار مناسبي راجع به ويژگي هاي شخصيتي و فرجام پويايي ژرمن ها و روميان ارائه داده است. ژرمن هايي كه راه نفوذ به سرزمين روم را باز كردند و با آن هماهنگ شدند، به پذيرش سنت ها و نظام روم تن دادند و سرانجام به عنوان فاتحان آن سرزمين ظاهر گرديدند. به طور حتم، ما در مورد بربرهاي قادر به فراگيري در درجه اول به فرانك هايي مي انديشيم كه از قبايل مختلفي در بخش شرقي رود راين تشكل شده بودند و فقط در قرن سوم توجه همگان را به خود جلب نمودند. اين تازه واردها يا در حقيقت همان بربرهاي قادر به فراگيري به زودي مردان واقعي اروپا شدند و در نهايت حتي پا جاي پاي امپراتوري روم گذاشتند.

پي‌نوشت‌ها:

1.Pax Romana
2.Marcus Lukan (39-65)
3.furor teutonicus
4.Herwig Wolfram
5.Hippopoden
6.Panuatier
7.Hellusier
8.Oxionen
9.Skythen، اسكيت ها قومي آريايي بودند كه بين 700 تا 750 قبل از ميلاد از استپ هاي روسيه به سمت جنوب كوچ كردند و مدت 200 سال در شمال درياي سياه مستقر شدند. اين قوم اولين همسايه شمالي ايران بودند. آن ها سپس به جنوب شرقي اروپا رفتند و در قرن سوم قبل از ميلاد توسط سارمات ها به سمت كوه هاي اورال رانده شدند. يونانيان، تا قبل از آن كه ژرمن ها در قاره اروپا ظاهر شوند، كليه اقوامي را كه در شمال غرب اروپا به سر مي بردند، كِلت و آنهايي را كه در شمال شرق اروپا ساكن بودند، اسكيت مي ناميدند. درواقع اسكيت ها، بوميان اوليه شمال شرق اروپا بودند كه پس از تهاجم اقوام مختلف ژرمن، به ويژه گوت هاي شرقي ديگر نامي از آن ها به ميان نيامد. (م)
10.Kelten [ به انگليسي celts (م)].
11.Poe، در شمال ايتاليا ( م).
12.Brennus
13.Alarich
14.Ewige Stadt
15.Pytheas
16.Massalia (Marseille)
17.Thule
18.Watten
19.Guionen
20.Alanen
21.Langobarden
22.Gallien [ فرانسه (م)].
23.Angelsachsen
24.Theoderich
25.Geiserich
26.Chlodwig)Clovic) ( 511-465 ميلادي) پادشاه فرانك ها كه پاريس پايتخت فرانسه را ساخت. (م).
27.Alboin
28.Odyssee، قهرمان منظومه اي به همين نام، اثر " هومر " حماسه سراي يوناني است. اُديسه يكي از باسيلي ها Basilees از اقوام يونان بود كه پس از پيروزي در جنگ " تروا " در جزيره اي گم شد و به دست برده فروشان افتاد. او پس از ماجراهايي كه ده سال طول كشيد، توانست با كشتن غول يك چشم به زادگاه خود " ايتاكا " Itahaca واقع در يونان بازگردد. (م).
29.Pannonien
30.Byzanz [ امپراتوري روم شرقي (م).]
31.Mauren
32.Markomannen
33.Turinger
34.Humanismus، مكتب بشردوستي و انسان گرايي ( م).
35.Renaissance، تجديد علمي و هنري در اروپا (م).
36.Edward Gibbon (1737-1794)سياستمدار و تاريخدان انگليسي (م).
37.Trier (‌به فرانسه ترِوِز Treves )، در ساحل رود موزل قرار دارد. داراي كليساي سنگي بزرگي است كه ساخت قرن پنجم تا ششم ميلادي مي باشد. خرابه قلعه ها و پادگان روميان در آنجا ديده مي شود. (م).
38.Koln، شهر تاريخي آلمان كه كليساي گوتيك آن معروف است. (م).
39.Mainz
40.Strassburg
41.Regensburg
42.Friedrich Prinz

منبع مقاله :
آرتز، پتر (1391)، كوچ ژرمن ها در اروپا، ترجمه علي رحماني (تيرداد)، مرضيه ذاكري، تهران: اميركبير، چاپ اول.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.