عرفان يهودي: قبالا (2)

اين آموزه تا آن جا كه به رفتار بشري مربوط مي شود در تعليم عرفاني قبالا پيامدهاي گسترده اي دارد. در ابتدا وحدت بين خدا و تجلي نهايي او در جهان هستي بشري، يا اگر بخواهيم از واژگان قبالا استفاده كنيم، بين ان سوف و شخينا، هماهنگ و كامل
جمعه، 25 مهر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عرفان يهودي: قبالا (2)
عرفان يهودي: قبالا (2)

 

نويسنده: ايزيدور اپستاين (1)
مترجم: بهزاد سالكي





 

اين آموزه تا آن جا كه به رفتار بشري مربوط مي شود در تعليم عرفاني قبالا پيامدهاي گسترده اي دارد. در ابتدا وحدت بين خدا و تجلي نهايي او در جهان هستي بشري، يا اگر بخواهيم از واژگان قبالا استفاده كنيم، بين ان سوف و شخينا، هماهنگ و كامل بود. هيچ چيزي وجود نداشت كه پيوند نزديك خدا با جهان آفرينش او را برهم زند، يا در كار فيضان پيوسته و مستمر عشق و محبت او بر فرزندان آدم اختلال ايجاد كند. اما به واسطه ي گنهكاري انسان، كه با عصيان و نافرماني آدم آغاز شد، انسان از مبدأ آغازين فعل خداوند دور شد. بي درنگ، وحدت كامل از هم گسيخته شد. رخنه و شكاف در اين وحدت به طريق اولي موجب ظهور شر و فساد در عالم گرديد. در نتيجه، هماهنگي در جهان آفرينش جاي خود را به اختلال و بي نظمي داد، و نظم جهان دستخوش آشفتگي گرديد. گفته مي شود كه شخينا از آن پس در عالم تبعيد به سر مي برد. شخينا به جاي نفوذ و انتشار در سراسر عالم با حضور بي واسطه و سرشار از خير خود، تنها اين جا و آن جا در افراد و جوامع يا مكان هاي خاص يافت مي شود، در حالي كه بقيه ي عالم از بركات آن محروم است. در نتيجه، سريان عشق الهي متوقف شد و شدت و سختي داوري خداوند به تدريج غالب گرديد.
پيوستن دوباره شخينا به ان سوف، و از اين راه بازگرداندن وحدت آغازين آسيب ديده و از آن جا تجديد فيضان بي مانع عشق و رحمت الهي غايتي است كه انسان براي تحقق آن در جهان آفريده شد ( II, 161 b ). انجام دادن اين وظيفه فوق توانايي و قدرت انسان نيست. انسان در تعليم زوهر خلاصه ي جهان آفرينش است. در او جهان هاي « بالا » و « پايين » با هم تلاقي مي كنند. جسم او نسخه ي آدام قدمون ( انسان نخستين ) است كه، نمايشگر جهان سفيروت در وحدت و تماميت آنهاست.
آنچه درباره ي جسم انسان گفتيم، در باب روح بشري نيز صادق است. در آن نيز « نسخه اي از آنچه در عالم بالا در جهان علوي است » دوباره آفريده شده است ( II, 142a ). به گفته ي زوهر، روح شامل سه عنصر است: 1- نشاما (2) ( روح برتر ) كه عالي ترين و الهي ترين بخش وجود انسان است، و با نخستين دسته از سه دسته ي سه گانه ي سفيروت انطباق دارد كه بيانگر جهان عقلاني است 2- روح (3) كه جايگاه كيفيات اخلاقي است و با دسته ي دوم از سه دسته ي سه گانه كه نمايشگر جهان اخلاقي است، مطابقت دارد، و 3- نفش (4) ( نيروي حياتي ) كه با جهان طبيعي پيوند بي واسطه دارد و با دسته ي سوم كه نماينده ي جهان مادي است انطباق دارد. اين سه عنصر روح در جهان صدور (5) از قبل وجود دارند و اصل و منشأ هر يك از آنها در يكي از سفيروت سه گانه ي مربوط به آن قرار دارد، و هنگامي كه آنها متحداً عمل مي كنند، انسان را قادر مي گردانند كه وظايف گوناگون خود را در زندگي انجام دهد. همه ي اينها اين معني را افاده مي كند كه قدرت سفيروت وجود دارد و در انسان فعال است، در جسم و روح او را به سفيروت پيوند مي دهد و در عين حال به او قدرت مي بخشد تا در آنها و از طريق آنها، چه در راه خير و چه در راه شر، بر كل نظام آفرينش تأثير گذارد.
تجديد وحدت از دست رفته، كه در قبالا ييحود (6)‌ ناميده مي شود، فرايندي مستمر است كه هر فردي دعوت مي شود در آن مشاركت جويد، و اين فرايند از طريق اتصال با خداوند و كمال اخلاقي و روحاني به انجام مي رسد. اما عالي ترين سهم در تحقق اين كمال مطلوب بايد به طور دسته جمعي و از جانب جامعه ي اسرائيل ادا شود. اين مسئوليتي است كه به واسطه ي برگزيدگي آنها به عهده ي ايشان گذاشته شده است. با اين عمل شخينا به اسرائيل وابسته شد و با آن رابطه اي مبتني بر عهد و پيمان منعقد كرد كه عميق ترين صورت اين پيوند صميمانه، در بناي معبد ظاهر شد. از زمان انهدام معبد، روابط شخينا با اسرائيل بدون زحمت و گرفتاري نبوده است و بركاتي كه از اين رابطه نشئت مي گيرد كم تر ثابت و مؤثر هستند. با وجود اين، شخينا هرگز اسرائيل را به حال خود رها نساخت. شخينا در تبعيد آنان را همراهي مي كند، و عشق و عطوفتي به آنها ارزاني مي دارد كه والدين به فرزند محبوب خود نثار مي كنند؛ و با ظهور مسيح، هنگامي كه اسرائيل بار ديگر به طور مطمئن در ارض مقدس خود توانايي اش را بازيابد و معبد در مكان مقدس قبلي خود بنا گردد، شخينا قدرت و توانايي پيشين خود را به دست مي آورد و دوباره با خداوند پيوند مي يابد، و همه ي اشيا و موجودات به جايي كه در طرح آغازين خلقت الهي داشتند بازگردانده خواهند شد. سپس در بالا و در پايين كمال سيطره خواهد يافت و همه ي جهان در پيوندي واحد متحد خواهد گرديد، چنان كه در « كتاب زكرياي نبي »، ( باب 14، آيه ي 9 ) نوشته شده است؛ « در آن روز خداوند پادشاه سراسر جهان خواهد بود و مردم تنها او را خواهند پرستيد و او را خداوند خواهند دانست. » ( III, 260 b ).
براي نيل به اين وحدت به اسرائيل تورات ارزاني شده است، و با مطالعه ي تورات و عمل به احكام و دستورهاي آن است كه اسرائيل مي تواند نقش خاص خود را در تحقق اين كمال مطلوب كيهاني به طور مؤثر ايفا كند.
تأثير و كارآيي مطالعه ي تورات از انطباق آن با نظام آفرينش ناشي مي شود. زوهر تورات را « طرح » يا « نقشه اي » تصور مي كند كه با آن خداوند خود را در جهان آفرينش متجلي ساخت. « هنگامي كه خداوند اراده كرد جهان را بيافريند، به تورات و به هر كلمه ي خلاق آن نگاه كرد و جهان را مطابق آن آفريد، زيرا همه ي جهان ها و همه ي افعال و آثار جهان ها در تورات مندرج اند » ( II,161 a )، هر كلمه اي رمز چيزي است و هر حرف و نقطه رازي در خود نهان دارد.
از اين رو، مطالعه ي تورات و سعي در كشف معاني نهفته ي آن به يكي از مهم ترين وظايف بني اسرائيل تبديل مي شود. « زيرا كسي كه ذهن خود را بر تورات متمركز مي كند و به اسرار دروني آن پي مي برد جهان را در يد قدرت خود دارد » ( III,6Ia ). از سوي ديگر، « كسي كه مطالعه ي تورات را فراموش مي كند گويي همه ي جهان را ويران ساخته است. » ( I,184b).
متناظر با انطباقي كه ميان تورات و جهان آفرينش وجود دارد شباهتي است كه بين احكام و دستورهاي تورات و اجزاي تشكيل دهنده ي بدن انسان به چشم مي خورد.
تورات، بر طبق شمارش كهن مطالب تلمود، شامل 248 امر يا دستور ايجابي و 365 نهي يا حكم ممنوعيت است، و همين اوامر و نواهي هريك قرينه هاي خود را در 248 اندام و 365 رباط انسان دارند كه گفته مي شود بدن انسان از آن ها تشكيل يافته است. بدين سان مراعات هريك از دستورهاي تورات يا سرپيچي از آن از طريق قرينه ي آن در بدن انسان واكنشي مطابق با بخش مربوط در جهان سفيروت، همراه با تأثيراتي در كل آفرينش، ايجاد مي كند. ( I,61b).
همين طور، « موعدها »ي گوناگون در تقويم يهوديان - روز سبت و اعياد - كه تورات آنها را مقرر كرده، معنا و اهميت خاص عرفاني خود را از پيوندشان با سفيروت به دست مي آورند. در تعاليم زوهري، هر روز تحت تأثير و نفوذ ويژه ي يك سفيره ي خاص قراردارد. سبت مستقيماً تحت نفوذ ملخوت ( شخينا )‌ است كه، همچنان كه ديديم، سفيره ي وحدت بخش است و در درون خود امكانات بالقوه ي همه ي سفيروت را هماهنگ مي سازد. بنابراين، سبت روز اتحاد و پيوند دوباره ي شادي آور در عوالم علوي است. در اين روز سختگيري هاي روز داوري به پايان مي رسد و جاي خود را به نيروي شفابخش و التيام دهنده ي عشق مي دهد، كه با مواهب خود كل جهان آفرينش را دربرمي گيرد. حتي اهل دوزخ در اين روز مهلت مي يابند گناهان خود را جبران كنند.
مواهب و بركات روز سبت در شش روز ديگر هفته جريان مي يابد. « همه ي شش روز جهان مينوي از روز سبت تبرك مي يابند، و هر روز عالم علوي از آنچه از روز هفتم دريافت مي كند به جهان زيرين قوت و غذا مي بخشد » ( II,88a). اما جريان بركات روز سبت در جهان علوي در بالا در سريان خود با نيروي محركي كه از جهان زيرين دريافت مي كند، تعيين مي گردد. معناي عرفاني غذاهاي روز سبت در همين جا نهفته است. آنها موجب نزول بركات اين روز از عالم بالا به جهان زيرين مي شوند. « زيرا هيچ بركتي نمي تواند از بالا بر روي سفره ي خالي ميز فرود آيد » ( II,88a ).
در اين جا نيز شاهد معني و اهميت شور و شادي هستيم كه ويژگي روز سبت و نيز مراسم خاصي است كه در آن اين شادماني جلوه هاي خود را مي يابد. روز سبت از زيبايي و جمال الهي برخوردار و مانند عروسي زيبا و خيره كننده است. هر شب جمعه، هنگام غروب آفتاب، اسرائيل عاشق براي ديدار معشوق ( عروس )، با سرودهاي تحسين و ستايش به استقبال او مي رود. شادي و شعف اسرائيل عاشق، با سبت معشوق ( عروس ) نيروي محرك زميني براي برانگيختن عشق و محبت خداوند به معشوق خود - امت اسرائيل - است كه در « غزل غزل هاي سليمان » مورد تحسين و ستايش قرار گرفته است.
روزهاي مهم ديگر در تقويم يهودي نيز به همين شيوه ي عرفاني تفسير مي شوند. همين حكم در مورد احكام سنتي، نظير احكام مربوط به « پيشاني بندها »، « جامه هاي حاشيه دار »، خوردن نان فطير در عيد پسح، و به كار بردن چهار گياه در عيد خيمه ها صادق است- در هر مورد زوهر مي كوشد واكنش عالم بالا را در نتيجه ي عمل بني اسرائيل به اين دستورها در روي زمين توصيف كند. و نه تنها روزها، بلكه همچنين اوقات مختلف روز به سفيروت خاصي ربط داده مي شوند، و از اين حيث براي عمل به وظايف خاص ديني خوش يمن مي گردند. « از طلوع آفتاب تا به هنگامي كه خورشيد در مغرب غروب مي كند « روز » ناميده مي شود، و صفت عشق رو به صعود است. پس از آن « شب‌ » ناميده مي شود، كه زمان خاص صفت داوري است. به اين دليل است كه اسحاق دعا و نيايش بعدازظهر ( مينحا (7) )‌ را معمول ساخت كه مراد از آن كاهش شدت حاكم بر قهر و داوري است، در حالي كه ابراهيم دعا و نيايش صبح را برقرار ساخت كه با صفت عشق انطباق دارد » ( II,2Ia-b ).
ابزار مهم ديگر براي بازگرداندن وحدت، دعا و نيايش است. دعا ترفند و وسيله اي سحرآميز نيست، و بيش از دستورهاي ديگر تورات حائز اهميت است. دعا به عنوان عبادتي روحاني توصيف مي شود و تأثير و كارآيي آن به عشق و خلوص ( كوانا) (8) همراه آن بستگي دارد. « دعايي كه با خلوص كامل بر زبان انساني كه از آفريننده ي خود بيم دارد جاري شود موجب پديد آمدن تأثيرات عظيمي در عالم بالا مي گردد » ( II,200 b ). اين تأثيرات برحسب وحدت خداوند و شخينا توصيف مي شوند، و با اين نتيجه توأم هستند كه شادي و آرامشي كه عالم بالا سرچشمه ي آن است، فرود مي آيد و نه تنها روح دعاكننده را فرامي گيرد، بلكه در همه جا پراكنده مي شود، و از اين رو، او را « فرزندي مي گرداند كه از طريق مساعدتش بركات عالم بالا نصيب همه مي شود » ( II,62a ).
در تحليل نهايي، تأثير و كارآيي همه ي اشكال همكاري با خداوند، خواه از طريق مطالعه ي تورات، خواه از رهگذر انجام دادن دستورها يا دعا و نيايش، از راه عشق و ايمان واقعي تعيين مي شود. بنا بر زوهر، در عشق و محبت است كه مي توان راز وحدت الهي را يافت. « كسي كه خداوند را با عشق و ايثار عبادت مي كند پست ترين و عالي ترين مدارج را متحد مي گرداند و هر چيزي را به درجه و مرتبه اي مي رساند كه در آن همه يگانه مي گردند » ( II,216a ).
به همان نسبت كه انسان در اين فعاليت مساعدت آميز با خداوند شركت مي كند و از آن جا به بازگشت وحدت ياري مي رساند، در جهان آخرت پاداش مي يابد يا به كيفر مي رسد. در لحظه ي مرگ سه بخش روح از يكديگر جدا مي شوند، و هريك از آنها به پاداش يا عقوبتي مي رسد كه آن بخش را انتظار مي كشد و با شايستگي هاي آن تناسب دارد. در مورد انسان عادل، نشاما از ذات لايتناهي « بوسه ي عشق » دريافت مي كند و بي درنگ به اصل و مبدأيي كه از آن سريان مي يابد بازمي گردد و در آن جا براي هميشه در بازتاب درخشان و پاك نور الهي زندگي مي كند. روح (9) وارد باغ عدن مي شود و در آن جا جسمي را كه در اين دنيا متصرف شده بود به تن مي كند، و از انوار و روشنايي هاي بهشت برخوردار مي گردد. نفش در گور باقي مي ماند، و در آن جا پس از مدتي پرواز بر روي بدن تا زماني كه متلاشي شود، سرانجام روي زمين قرار و آرامش مي يابد.
در مورد كساني كه حيات دنيوي آنان به گناه آلوده بوده وضع به گونه ي ديگري است. نشاماي آنها با موانعي رو به رو مي شود، كه از صعود بي واسطه ي آن به مكان شايسته اش جلوگيري مي كند، و روح تا زماني كه به مقصد واقعي اش نرسيده باشد، در باغ بهشت را به روي خود بسته مي يابد، در حالي كه نفش محكوم به آوارگي در اين سو و آن سوي جهان است.
با وجود اين، تقدير هر فردي اين است كه به همان اصل و سرچشمه اي كه از آن نشئت گرفته است بازگردد. كساني كه در حيات دنيوي خود نتوانسته اند پاكي و كمالي را كه براي دست يافتن به اصل خود در عالم بالا ضروري است بيابند بايد « تجسد »(10) را در جسم ديگرشان تجربه كنند و اين تجربه را بارها و بارها « تجربه كنند » تا اين كه وظايفشان را در روي زمين به كمال رسانند و قادر باشند به صورتي پاك و تهذيب يافته به جهان علوي بازگردند.
اين تعاليم و تعاليم مشابه زوهر كه هدفشان آشكار ساختن اسرار علوي هستي به طور عام و حيات ديني و شعاير يهوديان به طور خاص بود، درهم تنيدگي اين تعاليم با فرشته شناسي (11) ‌پيچيده و پر طول و تفصيل، صور خيال غني، و افسانه پردازي مسحوركننده، امكان نداشت براي متفكران يهودي و نيز توده هاي يهودي پرجاذبه نباشد. در زماني بسيار كوتاه زوهر اذهان و قلوب يهوديان را مفتون خود ساخت و بعد از كتاب مقدس و تلمود سومين منبع مقدس الهام و هدايت يهوديان گرديد. طرد و اخراج يهوديان از اسپانيا در سال 1492 زوهر را در نزد جهان يهودي محبوب تر گرداند. يهوديان تبعيدي اسپانيا در زوهر منبع قدرت تازه اي يافتند كه آنان را با همه ي تجربه هاي تلخ و ناخوشايندشان از فرو افتادن در ورطه ي يأس و نااميدي رهايي بخشيد. زوهر قوي تر از هر كتاب ديگري، حتي نيرومندتر از كتاب مقدس، به اين يهوديان نوعي احساس نيروي معنوي بخشيد كه آنان را قادر گردانيد بر همه ي مصائب مادي و بداقبالي هاي طبيعي پيروز گردند. آنها از طريق تعاليم آن آموختند كه در مصيبت هاي خود انعكاسي از تراژدي كيهاني را درك كنند كه در آن خود خداوند، به اصطلاح، درگير است، و بنابراين، براي آنان هيچ ترديدي درباره ي نتيجه ي نهايي باقي نمي گذارد، و در همان حال آنان از توانايي هايي كه براي رفع اين تراژدي و تأمين شفاي روحي و سعادت براي خود و مردم جهان در اختيار داشتند آگاهي يافتند.
تبعيديان اسپانيا زوهر گرانبهاي خود را به همه ي كشورهايي كه آغوش خود را به روي آنها گشودند به ارمغان بردند: تركيه، فلسطين، مصر و بعداً ايتاليا، آلمان، هلند و انگلستان. آنان در هر كجا كه ساكن شدند به گسترش و تعميق تعاليم خود ادامه دادند. با اين وصف، در صفد، منطقه اي در فلسطين، بود كه تعاليم زوهري به عالي ترين درجه ي تكامل خود دست يافت. صفد، جدا از هواي فوق العاده پاك و سالم خود كه تصور مي شد بيش از هر مكان ديگر به تعقيب فعاليت هاي عرفاني كمك مي كند، جاذبه ي خاصي براي عرفا داشت. اين شهر به آرامگاه ربي شمعون بن يوحاي نزديك بود و، از اين رو، عرفاي مشهورتر از تمام بخش هاي اروپا گروه گروه به سوي آن شتافتند و در آن جا مركز عمده معرفت به رموز قبالا را، هم از جنبه ي عملي و هم از جنبه ي نظري آن، بنا نهادند.
مهم ترين عارف نظري مكتب صفد موسي كوردوورو (12) ‌( 1522- 1576) بود كه كتاب پردس(13) ( باغستان ) او روشن ترين و عقلاني ترين شرح و تفسير نظري قبالا است. اثر او اساساً تفسيري بر كتاب زوهر است، و از آن جا كه به نثر زيباي عبري نگاشته شده، خواندن آن مانند خواندن قطعه اي شعر لذت بخش است. مسئله اي كه او به كرات به آن اشاره مي كند نسبت ان سوف و سفيروت است. او سفيروت را به عنوان كليم (14) ( ظروفي ) توصيف مي كند كه در آنها نور و روشنايي تغييرناپذير ان سوف حاضر است، و از طريق آنها، به دليل اختلاف كيفياتشان، اين روشنايي به اشكال متفاوت بازتاب مي يابد و موجب همه ي تغييراتي كه در جهان رخ مي دهد مي گردد. اين بيان ديگري است از اين قول كه ذات لايتناهي در هر جزئي از وجود متناهي حضور دارد كه خود تنها مرحله يا « وجهي » از ذات لايتناهي است، و همان طور كه كوردوورو در موضعي ديگر مي گويد، « هيچ چيزي بيرون از خداوند وجود ندارد » (15). در اين جا كوردوورو ديدگاهي را بيان مي كند كه به گونه اي شگفت آور مانند فلسفه وحدت وجودي (16) است كه يك قرن بعد اسپينوزا به تعليم آن پرداخت، كه در واقع گفته مي شود در اين خصوص به دين خود نسبت به كوردوورو اذعان كرده است. با وجود اين، كوردوورو با تعريف شيوه ي نگرش خود در اين عبارات ديدگاه توحيدي اش را حفظ مي كند: « خدا كل واقعيت است، اما هر واقعيتي خدا نيست » (17)- و اين نگرشي است كه بعداً در فلسفه ي جديد به اين باور كه « همه چيز در خداست » (18) مشهور گرديد.
اما اسحاق لوريا (19) ( 1514-1572 )، معروف به « اَري » (20) ( شير)، عارف برجسته، از لحاظ نفوذ كوردوورو را تحت الشعاع قرار داد و هم از جهت نظري و هم به لحاظ عملي تعاليم زوهر را با نتايجي شگفت انگيز بسط و تكامل بخشيد. در نظام فكري لوريا نظريه ي صيمصوم (21) ( قبض) نقش محوري دارد، كه بر اساس آن تصور مي شود ذات لايتناهي ( ان سوف )‌ قبل از خلق جهان آفرينش به اين منظور كه براي جهان محدود پديدارها جايي باز كند به شكل ارادي خود را محدود ساخته يا منقبض كرده است. در خلأ تاريكي كه بدين سان پديد آمد ذات لايتناهي روشنايي خود را ساطع كرد و در همان حال ظروفي براي آن فراهم ساخت كه بايد به عنوان وسايلي براي تجليات گونه گون آن در عالم خلقت عمل مي كردند. اما برخي از اين « ظروف » كه قادر نبودند ريزش نوري را كه از ان سوف فيضان مي كرد تحمل كنند، تاب نياوردند و شكستند. « شكسته شدن ظروف » ‌( شبيرت ها - كليم ) (22) اختلالي در عوالم بالا و آشوب و آشفتگي در عالم زيرين ايجاد كرد. نوري كه از ذات لايتناهي سريان مي كرد به جاي انتشار يكسان در سراسر عالم به جرقه هايي تجزيه شد كه تنها بخش هايي از عالم مادي را روشن مي ساخت، در حالي كه بخش هاي ديگر در تاريكي باقي ماندند، وضعيتي كه در ذات خود نوعي شر منفي است. بدين ترتيب روشنايي و تاريكي، خير و شر، براي تسلط يافتن بر جهان شروع به رقابت كردند. توزان و هماهنگي الهي دچار اختلال شد و شخينا تبعيد گرديد. در همان حال، جرقه هاي نور الهي، كه در اين جا و آن جا پراكنده بودند، در همه جا با تاريكي برخورد كردند، و نتيجه اين شد كه خير و شر چنان به هم آميختند كه هيچ شري وجود ندارد كه شامل عنصري از خير نباشد.
اين حالت آشوب و آشفتگي، به واسطه ي گناهان انسان نخستين به وخامت گراييد. به عقيده ي لوريا، همه ي ارواحي كه براي نوع انسان مقدر شده بودند با آدم آفريده شدند. درست است كه همه ي آنها از يك جنس نبودند، و بعضي نسبت به بعضي ديگر برتر و والاتر بودند، اما همه ي آنها به نسبت خاص خود خير بودند و نهايتاً هماهنگي كامل در ميان آنها غالب گرديد. ليكن هنگامي كه آدم گناه ورزيد، همه ي آنها به درجات مختلف بر اساس قدرت مقاومت دروني شان، به گناه آلوده شدند و اين امر به گسيختگي در هماهنگي ازلي آنها انجاميد. در نتيجه، اختلال و آشفتگي در ميان طبقات مختلف ارواح پديد آمد. ارواح والاتر با ارواح پست تر، و خير و شر، درآميختند و از اين رو، بهترين ارواح آميزه اي از شر كه ارواح پست تر را آلوده مي كرد دريافت كردند و بدترين ارواح بهره اي از خير ارواح بالاتر يافتند. اين اختلال و آشفتگي در ميان ارواح نيروي محرك مستمري به سوي شر اخلاقي مي بخشد، اما مقدر نيست كه اين اختلال براي هميشه دوام آورد، بلكه با ظهور مسيح، كه از سوي خداوند فرستاده خواهد شد تا هماهنگي آغازين را هم به ارواح انسان ها و هم به كل عالم بازگرداند، به پايان مي رسد.
با وجود اين، ابتكار عمل براي بازگرداندن اين هماهنگي نخستين بايد از خود انسان سرچشمه بگيرد. لوريا آموزه ي زوهري هجرت ارواح را پذيرفت و با نظريه ي عيبور (23) ( باروريِ ) خود آن را بيشتر تكامل بخشيد. مثلاً، اگر روح جهت انجام دادن وظيفه اي كه براي آن در روي زمين مقرر گرديده بيش از اندازه ضعيف باشد، احتمال دارد كه به اين حيات خاكي بازگردد و در روح شخص زنده ي ديگري بارور شود تا بتواند حمايت و پشتيباني او را براي جبران كاستي ها و نواقصش به دست آورد. به علاوه، گاهي ممكن است روحي نيرومندتر دوباره به زمين فرستاده شود تا به روحي ضعيف تر كمك كند، و مانند مادري كه در رحم خود با شيره ي جان از فرزندش مواظبت مي كند، با گوهر وجود خويش از آن پرستاري كند.
نظريه ي باروري لوريا با تصور او مبني بر اين كه غايت آوارگي يهوديان رستگاري همه ي ارواح بشري بوده است و اتحاد ارواح پاك بني اسرائيل با ارواح افراد نژادهاي ديگر به منظور نجات آنها از چنگال شر صورت پذيرفته است پيوند دارد. با جدايي كامل خير از شر، هم در اشخاص به طور خاص و هم در عالم به طور عام، بازگشت هماهنگي آغازين (‌تيقون ) (24) تحقق خواهد يافت و انسان و جهان نجات خواهند يافت.
براي جدايي خير از شر در نفس فردي، لوريا عمل زهد و رياضت، مجاهده ي نفس، روزه گرفتن هاي طولاني و طهارت را توصيه مي كرد. ليكن [ در نظر او ] اين اعمال زهدآميز هدفي جز كمك به انسان در مجاهده هاي روحاني او نداشتند. آنها نه آكنده از ارزش هاي ويژه براي نيل به رستگاري يا عنايت خداوند شناخته مي شدند و نه مجازات هايي تصور مي گرديدند كه بايد بر جسمي آلوده به گناه وارد شود. با همه ي اينها، لوريا تأكيد مي كرد كه جسم مانند روح پاك و منزه است. جسم ظرف مقدسي است كه بارقه ي الهي ( يعني روح ) در آن حضور دارد و از اين حيث مقدس است و بايد در كمال سلامت و پاكي نگاه داشته شود.
اما اين علاقه به نجات نفس فردي بايد تنها بخشي از علاقه ي بزرگ تر به نجات نوع بشر و كل آفرينش دانسته شود. لوريا، موافق با روح تعليم زوهري، احكام و دستورها، ادعيه و اعمال شفقت آميز را ابزارهايي براي تحقق اين رستگاري عام و جهانشمول مي دانست. اما او، با فراتر رفتن از تعاليم زوهر، بر نياز به توأم ساختن انجام دادن هر عمل واحد مذهبي با انواع خاصي از مراقبه هاي ( كوانُت ) (25) جدي تأكيد مي كرد، كه بايد با معاني عرفاني اي كه او به آن عمل خاص نسبت مي داد پيوند مي داشتند.
عرفاي مكتب صفد از همه ي اين تعاليم لوريا پيروي كردند. مهم ترين آنها شاگرد اصلي او حييم ويتال كالابرس (26) ( 1543- 1620 ) بود كه آثار و نوشته هايش آراي استادش را در سراسر جهان عرفان يهودي رواج داد.
اگرچه ممكن است اين آرا به صورتي كه در اين جا ارائه شده اند عجيب و دور از واقع به نظر برسند، هيچ شكي در عمق انديشه اي كه آنها از آن برخوردار هستند نمي توان داشت. در مفهوم صيمصوم، همراه با تصور ملازم آن شبيرت ها - كليم، شاهد تأكيد بر وجود تنش بين محدود و نامحدود در فرايند آفرينش هستيم، كه به آميزش خير و شر در عالم مادي انجاميد؛ تمام اعمال خيري كه موجودات عالم به نمايش مي گذارند مخلوق فعل و تأثير ذات لايتناهي است، در حالي كه همه ي اعمال شر معلول ماهيت آنها در مقام موجودات محدود و متناهي است. بنابراين، شر اخلاقي وجودي مستقل از آن خود ندارد، بلكه فقدان يا عدم خير است، و از اين رو بايد با نيروي اراده بر آن غلبه كرد. اما چون شر عموميت دارد، بايد در هر جا آن را مغلوب ساخت. اين امر مستلزم نفي منافع كوچك تر فردي به سود منافع بزرگ تر جمعي، و محو تعلق خاطر محدود به نجات حيات فردي در دلمشغولي گسترده تر به نجات حيات جمعي است.
در اين بافت كلي است كه بايد به فعاليت هاي عرفاي صفد نگاه كرد. آنان در حالي كه مي كوشيدند به كمال فردي دست يابند و رستگاري ارواح فردي خود را تضمين كنند، هرگز از وظايف عمومي بزرگي كه در برابرشان قرار داشت شانه خالي نمي كردند، در اختيار گرفتن چنان قدرت معنوي كه آنان را قادر سازد به نجات مسيحانه شتاب بخشند و از طريق مطالعه، نماز و دعا و اعمال عبادي، در تحليل نهايي، آرزوي عميق عرفاي صفد و غايتي بود كه آنان با اشتياقي نيرومند در جهت تحقق آن تلاش مي كردند.
همچنين، آنان لحظه اي در ارزش والاي مجاهده هاي بي وقفه ي خود ترديد نمي كردند. همين اطمينان به نجات نهايي در جهان آينده و اعتقاد به مؤثر بودن سعي و مجاهده ي آنها بود كه عرفاي صفد را به رغم اعمال زهدآميزشان، از احساس بهجت و شادماني آكنده مي ساخت. در واقع، بهجت و شادماني يكي از ويژگي هاي برجسته ي حيات معنوي عارفان صفد بود. آنان در شماري از اعمال نشاط آور و نيز اشعار و تصنيفات عبادي، كه به واسطه ي زيبايي و نيروي عاطفي خود، در رديف عالي ترين قطعات شعر مذهبي در ادبيات عبري به شمار مي روند، به اين شادي و مسرت تبلور بخشيدند. از مشهورترين اين تصنيفات « لخا دودي » (27) ( « بيا، اي دوست من » ) است، سرودي كه مصنف آن سليمان الكابتص (28) ( 1505-1572 ) همواره هنگام رفتن به مزارع با دوستان خود در روز جمعه موقع غروب آفتاب براي استقبال از عروس سبت آن را ترنم مي كرد و اكنون جايگاه والايي در تقريباً همه ي شعاير كنيسه دارد.
دوست من، بشتاب تا به استقبال عروس برويم
بيا اي دوست من، به سبت خوشامد بگوييم
سرودي ديگر- كه اگرچه خيلي شناخته شده نيست، اما غالباً يهوديان مؤمن آن را مي خوانند- « يديد نفش » (29) ( « محبوب روح » ) ‌از اليعازر عسكري (30) ( قرن شانزدهم ) است، سرودي كه روح عشق پرشور به خداوند را در خواننده زنده مي كند. دوبندي كه در پي مي آيد بخشي از اين سرود زيباست:
اي محبوب روح، اي پدر مهربان
بنده ات را به سوي خواست و اراده ات هدايت كن
تا مانند گوزن نر شتابان روان شود.
در مقابل شكوه و جلال تو سر تعظيم فرود آورد
عشق و محبت تو را شيرين تر از شانه ي عسل
و هر طعم و مزه وسوسه انگيزي بيابد.
شكوه جهان بي نهايت زيباست
روح من دلتنگ عشق و محبت توست
بارخدايا، با نشان دادن شادي شكوه و زيبايي ات
آن را التيام بخش
در آن وقت نيرومند خواهد شد و شفا خواهد يافت
و براي هميشه شادمان خواهد زيست. (31)
همچنين، اكثر ادعيه، اشعار و سرودهاي ( زميروت )‌ (32) سفره ي غذا به مكتب صفد تعلق دارد كه در خانواده هاي يهودي هنگام وعده هاي غذا در روز سبت خوانده مي شود. مشهورترين اين سرودها سرودي است با ترجيع بند « اين روز براي اسرائيل روز شعف و شادماني است ». اين سرود، كه به اسحاق لوريا منسوب است، گوياي لذت و شادماني واقعي روز سبت است كه با خود « موهبت روحيه اي تازه » براي خسته دلان به همراه مي آورد و غم هاي آسيب ديدگان روحي را تخفيف مي دهد. سرود ديگري كه هر چند به زبان آرامي است، محبوبيت فوق العاده اي يافته است، « يا ريبون عولام » (33)‌ ( « اي پروردگار كه فرمانرواي عالم هستي » ) از اسرائيل نجارا (34) ( 1550- 1620 ) است، كه هم چكامه اي خطاب به خداوند است و هم طلب نجات، و بر اساس آن آهنگ هاي بي شماري ساخته شده است. « سرود صلح و شادي »، نيز بسيار محبوبيت دارد، و در خانه هاي يهوديان در عصرهاي جمعه قبل از صرف غذا در استقبال از فرشته ي سبت، كه بر طبق تصور تلمودي با هر فردي هنگام بازگشت از خوشامدگويي به روز سبت در كنيسه همراه است، با صداي بلند خوانده مي شود.
همچنين، رسمي كه در آن شوهر در عصرهاي جمعه در خانه آخرين فصل « كتاب امثال »‌ را مي خواند ريشه در سنت عرفاني مكتب قبالا دارد. اين فصل به تحسين و ستايش از اشت حييل (35) ( زن شجاع )‌- همسر و مادر ايده آل - مي پردازد.
از مكتب صفد همچنين شماري آداب و رسوم نشئت گرفته كه به غناي حيات ديني و روحاني يهوديان كمك مي كنند و موجب عشق و ايمان دروني مي شوند. از جمله ي اين رسوم، رسم گذراندن تمام شب در حال مطالعه ي تورات قبل از عيد نزول وحي (36)‌ است، كه به ياد تدارك و كمك بني اسرائيل براي دريافت احكام عشره انجام مي گيرد، و نيز رسم شب زنده داري در روز هفتم عيد خيمه هاست كه در تعاليم قبالا نيمروز داوري (37) است و، از اين رو، يادآور يوم كيپور است.
از ديگر ابداعات مكتب صفد دعاهاي نيمه شب ( تيقون حصوت ) (38) در سوگواري به خاطر انهدام معبد و تبعيد شخينا، و روزه در آستانه ي ماه جديد است- روزه اي كه كوردوورو، با نام يوم كيپور قاتون (39)، يعني روز آمرزش كوچك، آن را معمول ساخت - زيرا ماه جديد زمان مناسبي براي بازنگري معنوي ماهانه تصور مي شود.
عرفاي صفد همچنين ذكر تأملات عرفاني را قبل از انجام دادن هر نوع عبادت ديني توصيه مي كردند. اكثر اين تأملات ذهن عبادت كننده را به معناي عرفانيِ عملي كه در حال انجام دادن آن است و نيز به تأثيرات آن در جهان علوي متوجه مي سازند. ليكن برخي از اين تأملات، تنها ترغيب فرد به رفتار اخلاقي هستند، و والاترين حس انسان دوستي از نوع عام و جهانشمول آن را در عارف برمي انگيزند. اين فقط پيامد ناگزير دريافت عرفاي صفد از عالم به صورت نظامي كاملاً به هم پيوسته است كه در آن همه ي اجزا به گونه اي حساس به يكديگر وابسته اند، و عمل، كلمه و حتي انديشه اي كه بر يك جزء تأثير مي گذارد بر اجزاي ديگر هم تأثير مي نهد. از اين رو، عشق به همه ي موجودات بشري، از جمله غيريهوديان، يكي از ويژگي هاي متمايز عرفاي مكتب صفد بود، و علاوه بر اين، آنان آن را شرط لازم براي تحصيل مواهب روح القدس (40) مي دانستند. عرفاي صفد در برخي از تأملات خود بر اين عشق بشري و عام و فراگير تأكيد وافر مي كردند. در اين زمينه تأمل هنگام گوشه گزيني در شب درخور توجه است: « اي پروردگار عالم، من همه ي كساني را كه مرا خشمگين ساخته و آزار داده اند مي بخشم، خواه به جسم من آسيب رسانده باشند خواه به آبرو و اموالم، خواه آگاهانه خواه ناآگاهانه، خواه در رفتار خواه در انديشه. اميد دارم كه هيچ كس به خاطر من يا به واسطه ي من به كيفر نرسد. » تأمل قبل از دعا ويژگي مشابهي دارد: « من در اين جا عمل به اين دستور را بر خود واجب مي دانم: تو بايد همسايه ات را همچون خودت دوست بداري ». (41)
تعاليم قبالا از صفد به مراكز يهودي ديگر در فلسطين، مانند طبريه (42)، حبرون (43) و اورشليم و نيز مراكز بزرگ يهودي در دوره ي پراكندگي و آوارگي (44) نظير ايتاليا، آلمان و هلند گسترش يافت. اين موج عظيم گرايش عرفاني همچنين سراسر هلند را درنورديد كه در آن جا، در كنار عرفاي بسيار ديگر، بايد از اشعيا هلوي هوروويتس (45) ( حدود 1570-1630 )، نويسنده ي كتاب اخلاقي بسيار تحسين شده و پرخواننده ي شنه لوحوت ها بريت ( دو ميز ميثاق ) (46) نام برد كه به انتشار معرفت عرفاني قبالا در ميان يهوديان اروپاي شرقي بسيار كمك كرد. علاقه اي كه در سراسر اسرائيل به معرفت عرفاني تازه برانگيخته شد در بسياري از سرزمين ها به اخذ و پذيرش اكثر سنن و رسومي كه از صفد نشئت گرفته بود انجاميد و شماري از آنها به هنجارهاي عمل و رسم و عادت يهودي در هر جامعه ي يهودي تبديل شدند. اما به رغم نفوذ گسترده ي صفد، قبالا به عنوان نوعي حكمت عرفاني هنوز محدود به محافل خاص عالمان بود، و هنوز براي اين كه به غذاي روحاني مردم ساده تبديل شود بايد زماني مي گذشت. تنها در قرن هيجدهم، با ظهور حسيديسم، بود كه توده هاي مردم را تحت نفوذ مستقيم تعاليم لورياني درآورد و پس از آن قبالا به مسير گسترده تري وارد شد كه در آن با وجود از دست دادن نيروي محرك اوليه اش، به حركت منظم و آرام خود با تأثيرات ثمربخش تا نسل حاضر، ادامه داده است.
نمي توان اين نوشته را بدون اشاره به نفوذ فوق العاده قبالا در جهان غيريهودي به پايان برد. قبالا براي رهبران جنبش اصلاح ديني، كه در عرفان آن متحدي نيرومند در مخالفتشان با الهيات مدرسي قرون وسطي يافتند، جاذبه ي عظيمي داشت. جنبش هاي عرفاني مسيحي به خصوص مجذوب آن گرديدند، زيرا مطالب ارزشمندي براي علائق باطني شان در اختيار آنان قرار مي داد، و جنبش هاي نهان روش (47) جديد در مساعي خود براي قرار دادن كل معرفت بر پايه اي تازه به قبالا روي مي آورند.

پي‌نوشت‌ها:

1. نويسنده از علماي يهود بوده و مطالب فوق را براساس نوع نگاه خود به دين يهود نوشته است؛ لذا سايت راسخون، در خصوص صدق و كذبِ اين نوشته مسئوليتي ندارد.
2. Neshamah
3. Rauch
4. Nefesh
5. world of emanation
6. Yichud
7. Minchah
8. Kawanah
9. Ruah
10. incarnation
11. angelology
12. Moses Cordovero
13. Pardes
14. Kelim
15. Quoted in G. Scholem,Major Trends in Jewish Mysticism(rev. ed. New York,1941),p. 253
16. pantheism
17. loc. cit
18. panentheism
19. Isaac Luria
20. Ari
21. Zimzum
22. Shebirath ha-Kelim
23. Ibbur
24. Tikkun
25. Kawanoth
26. Hayyim Vital Calabres
27. Lechoh Dodi
28. Solomon Alkabetz
29. Yedid Nefesh
30. Eleazer Askari
31. translated by Prof. S. S. Cohon,as Quoted in A. Z. Idelsohn,Jewish Liturgy "(New York,1932),p. 52.
32. Zemiroth
33. Yah Ribbon Olam
34. Israel Najara
35. Esheth Hayil
36. Festival of Revelation
37. Day of Judgement
38. Tikkun Chazoth
39. Yom Kippur Katon
40. Holy Spirit
41. نوآوري هاي لوريا و سنن ديگري كه از مكتب صفد نشئت گرفت گردآوري شد و به كتاب دعاي شعاير سفاردي با عنوان سيدور اَري (‌Siddur Ari )‌ضميمه گرديد.
42. Tiberias
43. Hebron
44. Diaspora
45. Isaiah Halevy Horowitz
46. Shene Luchoth ha Berith(The Two Tables of the Covenant)
47. occultist

منبع مقاله :
اپستاين، ايزيدور، (1388)، يهوديت: بررسي تاريخي، ترجمه: بهزاد سالكي، تهران، مؤسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران، چاپ دوم.



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط