مشرقيين و مغربيين در اصطلاح ابن سينا
در اين گفتار مراد ما بيان احوال و آثار شيخ الرئيس ابوعلي حسين بن عبدالله بن سينا ( 370 - 428 هجري ) و با بيان عقايد و آراء و روش تحقيق او در منطق و طبيعيات و الهيات و خلقيات و عرفان و يا موارد تطبيق اصول دين اسلام بر موازين فلسفي و نظاير اين مسائل نيست و نيز نمي خواهيم مباني آراء حکمي آن نابغه ي بزرگ ايراني را که اکنون گزارش جشن هزارمين سال ولادت او را در همه ي جهان بتکاپو افتاده اند، در اين مختصر شرح دهيم زيرا اين کار وقتي موسع تر و مقالتي درازتر مي خواهد (1) و ما در اينجا تنها به اصطلاح از اصطلاحات ابوعلي يعني « مشرقيين » و « مغربيين » و « حکمة المشرقيين [ الفلسفة المشرقية، الحکمة المشرقية ] » توجه داريم و قصد ما آنست که نظر ابوعلي را در اين باب روشن کنيم و بدانيم که مراد آن استاد از اين اصطلاحات چيست و آيا حکمة المشرقية که او مدعي تأليف و تصنيفي خاص در آنست چيزي غير از حکمت مشاء و مسائلي غير از عقايد ارسطو و شارحان او و في المثل آراء محققان ايراني و شرقي است يا تفسيرها و شروح دسته يي از مفسران و شارحان استاد يوناني و مثلاً شراح بغداد و مشرق ممالک اسلامي؟براي توضيح و تبيين اين مسائل و يافتن جواب وافي بمقصود ناگزيريم مقدمه ي اندکي راجع بحکمت مشاء، روش فلسفي مورد علاقه ي غالب حکماي اسلامي، و شمه يي از مباني اطلاعات متفلسفين عالم اسلام سخن گوييم:
آشنايي مسلمين با منطق و فلسفه و مباحث حکمي و فلسفي از طريق ترجمه ي آثار حکماي يونان خاصه افلاطون و ارسطو صورت گرفته است و يا ترجمه ي آثار شارحين آنان مانند ثاوفرسطس (2) ( 372 - 287 ق. م. ) و نيقولاوس الدمشقي (3) ( قرن اول ق. م. ) و فلوطرخس (4) ( 46 - 122 يا 125 ميلادي ) و فيلون اليهودي (5) ( 20 ق. م. -40 م ) وامونيوس سکاس (6) ( قرن 2 و 3 ميلادي ) و فلوطين (7) صاحب تاسوعات ( 203 - 270 ميلادي ) و فرفوريوس الصوري (8) ( 232 - 304 ميلادي ) و اسکندر الافروديسي (9) ( قرن دوم و سوم ميلادي ) و ايا مبليخس (10) ( 283-333 ميلادي ) و ثامسطيوس (11) ( 310 - 395 ميلادي ) و سوريانوس الاسکندراني (12) ( قرن پنجم ميلادي ) و ثاون (13) سرياني ( قرن پنجم ميلادي ) و ديادوخس ابرقلس بيزنطي (14) ( 412 - 485 ميلادي ) و امونيوس (15) ( اواخر قرن پنجم و اوايل قرن ششم ميلادي ) و دمسقيوس الدمشقي (16) ( اواخر قرن پنجم و اوايل قرن ششم ميلادي ) و الامفيدورس الاسکندراني (17) ( قرن پنجم و ششم ميلادي ) و سنبليقيوس الکيليکيائي (18) ( قرن ششم ميلادي ) و يحيي النحوي محب الاجتهاد (19) ( قرن ششم ميلادي ) و چند تن ديگر... .
اين شارحان که بر شمرده ييم غالباً از نو افلاطونيان يعني از کساني هستند که با نزديک ساختن عقايد ارسطو و افلاطون و درآميختن آنها با برخي عقايد جديد که علي الخصوص از مزج فلسفه و عقايد ديني يهود و نصاري پديد آمده بود روشي پديد آوردند، و يا از معلمين و متمکلمين مسيحي که براي اثبات اصول عقايد ديني از فلسفه ي يوناني استمداد مي کرده اند.
نظر با اين مراتب، حکمت يوناني و فلسفه ي مشاء که مسلمين آنرا منحصراً از ارسطو مي دانستند في الحقيقة آميخته يي از عقايد ارسطو و افلاطونيان جديد و فيثاغوريان بود و حتي برخي از کتب مانند اثولوجيا ( الربوبيه ) (20) و کتاب العلة (21) و کتاب التفاحة (22) و نظاير اينها آثار مشخصي از نوافلاطونيان مانند فلوطينس و ديادوخس بوده است که بنام ارسطو بمسلمين رسيده و چون در آنها اختلاف افلاطون و ارسطو بوفاق انجاميده بود دانشمنداني مانند فارابي را به اشتباه افکنده و بر آن داشته بود که بتأليف کتبي از قبيل « الجمع بين الرأيي الحکمتين » مبادرت کنند.
با اندک دقت در تاريخ فلسفه ي قديم آشکار مي شود که افلاطون و ارسطو دو رکن اساسي فلسفه اند که آثار آنان از آتن و اسکندريه گرفته تا بلاد انطاکيه و بيزنطه ورها و نصيبين و بغداد و غيره همواره کعبه ي مقصود محققان و مورد شرح و تفسير و توضيح شارحان بوده است و هر يک از آنان آن آثار را بنحوي و بفرضي خاص شرح مي کرده اند و غالباً در ميان شراح اختلافاتي رخ مي داده است.
مسلمين حکمت مشاء را في الواقع از طريق همين شروح و تفاسير و آثار اصلي آن استادان دريافته و مورد مطالعه قرار داده اند و فلسفه يي که بنام ارسطو فراگرفتند و بعداً آن را باصول و مباني دين اسلام هم نزديک ساختند با شدت بسيار بعقايد افلاطونيان جديد نزديک و در اغلب موارد با آن آميخته بود.
نخستين کساني از مسلمين که در تمدن اسلامي بتأليف کتبي در حکمت دست زدند در درجه ي اول يعقوب بن اسحق الکندي و شاگردان او و ابوبکر محمد بن زکرياي رازي و ابونصر محمد بن محمد الفارابي و ابوسليمان محمد بن طاهر بن بهرام السجستاني المنطقي و شاگردان وي و اخوان الصفا بوده اند و بوسيله ي اين دانشمندان و حکمايي ديگر که در پايان قرن سوم و در قرن چهارم مي زيستند تا پايان قرن چهارم يعني دوره يي که ابوعلي سينا آماده ي کارهاي عظيم علمي خود مي شد، کتابهاي متعدد در ابواب مختلف حکمت نگاشته شده بود. غير از تأليفات رازي غالب اين تأليفات دنباله ي کارهاي شارحان پيشين ارسطو و يا علماي مسيحي بوده و در بعض آنها خاصه در کتب الهي بنزديک کردن فلسفه ي يوناني با مباني ديني اسلام کوشش بسيار شده بود.
ابوعلي سينا وارث اين مجاهدتهاي دويست و اند ساله ي مسلمين و تمام کوششهايي بود که پيش از او از آتن تا بغداد صورت گرفته و خلاصه ي جامع همه ي آن مطالعات و تحقيقات در ذهن وقاد او گرد آمده بود. وي در تأليفات متعدد فلسفي خود از يکطرف سعي کرده است فلسفه ي ارسطو را خواه آنچه از ترجمه ي آثار او و خواه آنچه از شروح اسکندرانيان و خواه از کتب منسوب بوي بدو رسيده بود روشن کند و حکمت مشاء را آنگونه که تا عهد وي در ميان مسلمين تحول و تکامل و با بعضي از مباني ديني انطباق يافته بود، نشان دهد. در اين مورد ابوعلي حکم محرر و شارح و تأويل کننده يي و احياناً مکملي را دارد که سعي مي کند مسائل مختلف را با نظر بکليات عقايد مشائين توجيه و در صورت لزوم تکميل کند. از اينگونه آثار مهمتر از همه ي کتاب حکمة العروضية و کتاب المباحثات و کتاب الشفا و کتاب النجاة و کتاب الاشارات و التنبيهات ( غير از قسمتهاي اخير آن ) است.
از طرفي ديگر در بعض کتب خويش کوشيده است که عقايد خاص خود و مشرقيان را هم در کتب مخصوص بياورد، خواه بطريق محاکمه و مقايسه و خواه مستقيماً و با تحقيق منظم. از اين ميان دو کتاب مشهور او بنام « کتاب الانصاف » (23) و کتاب « حکمة المشرقيين » (24) از همه مهم تر است. ابن طفيل در مقدمه ي کتاب حي بن يقظان گويد: « ابوعلي در تعبير مطالب کتب ارسطوطاليس کوشيده و در کتاب الشفا بر مذهب او رفته و طريق فلسفه ي او را پيموده و در آن کتاب تصريح کرده است که غير از اين مطالب خود تحقيقات و نظرهايي دارد که هر کس طالب آنهاست بايد بکتاب الفلسفة المشرقية مراجعه کند. هر کس که کتاب الشفا و کتب ارسطو طاليس را بخواند درمي يابد که در اکثر امور با هم متفق و يکسانند، اگرچه در کتاب الشفا مطالبي است که از ارسطو بما نرسيده است » . (25)
از همين اشاره ي مختصر دريافته مي شود که اشتهار ابوعلي بداشتن دو روش در فلسفه از قديم الايام مشهور بوده است. کلمه ي « المشرقيه » را برخي از متأخران بضم ميم خوانده و به معني اشراقي گرفته و بنابراين مراد از فلسفة المشرقية را حکمة الاشراق دانسته اند. در اين باب « نالينو » در مقاله ي مشهور خود « فلسفه ي شرقي يا اشراقي ابوعلي؟ » (26) بحث مفصلي کرده و اشتباه صاحبان اين قرائت را بدرستي نشان داده است. ذکر عقايد مشرقيين و فلسفة المشرقية بارها بر قلم ابوعلي سينا رفته و شيخ آنها را در برابر عقايد مغربيين قرار داده است. نخست بايد ديد مراد شيخ از مغربيين و مشرقيين چيست. بعضي پنداشته اند که مشرقيين و فلسفه ي آنان بکلي از يونانيان و فلاسفه ي اسکندريه و عقايد ايشان جداست، يعني فلسفه ي مشرقي داراي موضوعات و مسائلي جديد و خاص است که با آنچه در فلسفه ي يونان مي بينيم اختلاف دارد و مثلاً ابوعلي هنگاميکه سخن از فلسفه ي مشرقيين مي گويد بايد مطالبي آورد که افلاطون و ارسطو و نظاير آنان نياورده باشند. ليکن مراد ابوعلي و همه ي کساني که اين اصطلاح را آورده اند د رحکمت غير از اينست و در اينجا مشرقيين عبارتند از حکماي بغداد و کساني که در برابر مغربيين يعني شراح اسکندراني و يوناني افلاطون و ارسطو واقع شده اند و مباينت فلسفه ي اين دو فريق از اختلافاتي نشأت کرده است که در شرح عقايد ارسطو با يکديگر يافته اند. در نامه يي که ابوعلي بکيا ابوجعفر محمد بن حسين بن محمد بن مرزبان نوشته و در مقدمه ي نسخه ي کتاب المباحثات وي گنجانيده و چاپ شده است (27) شرح مفصلي دارد که در آن علل اصلي تأليف کتاب الانصاف خود را که در حکومت ميان اين دو دسته بود بيان مي کند و دقت در اين سخنان ما را از حقيقت افکار شيخ در اصطلاح مشرقيين و مغربيين آگاه مي سازد. شيخ مي گويد:
« آنچه کيا از اختلاف خلق در امر نفس و عقل و تبلد و تردد ايشان خاصه بله مسيحيان بغداد در اين باب گفته صحيح است و حتي اسکندر (28) و ثامسطيوس و جز آنان نيز در اين باب دچار حيرت شده و هر يک از وجهي بمقصود رسيده و از وجهي ديگر دچار اشتباه گرديده اند و سبب عمده ي اشتباه آنان در فهم مذهب صاحب منطق ( يعني ارسطو ) گمان ايشان بر اين مطلب است که ارسطو در مقاله ي اخير از کتاب النفس بيان بقاء يا فناي نفس هنگام مرگ توجه کرده و چنين نيست... اما کتاب يحيي النحوي در رد ارسطو کتابيست که ظاهر آن محکم و باطن آن ضعيف است و وقوف بر اين شکوک و وصول بحل آنرا قوتي نفساني و علمي کثير لازم است و من اين حاجت را با تصنيف کتاب الشفا که کتابي بزرگ مشتمل بر همه ي علوم اوائل حتي موسيقي بشرح و تفصيل و تفريع بر اصول است، برآورده ام. انحلال اين شکوک مبني است بر فروع اصول کتاب السماع الطبيعي. بين السماع الطبيعي و السماء و العالم مطالبي است که فروع اصول وارده در السماع الطبيعي مي باشد و اين فروع در السماع الطبيعي بالفعل تصريح نشده است بلکه بالقوه و هر کس که در معاني السماع الطبيعي با توجه به اين فروع دقت نکند بر او همان شکوک عارض مي شود که بر فلان و فلان و بر يحيي النحوي عارض گرديده است. (29) قومي نيز بنقض اين مناقضه همت گماشته ليکن از بام بخانه راه جسته اند نه از در، و ليکن ما اين متوسطات را بين دو کتاب السماع الطبيعي و السماء و العالم توضيح داده بيم و هر کس آنها را بخواند در مي يابد که همه ي شکوک بي ارزش و بي رونق است و هر که بخواهد از اعتراض من بر اينگونه مسائل آگاه شود او را خبر مي دهم که من کتابي تصنيف کرده بودم بنام کتاب الانصاف و علما را در آن بر دو دسته منقسم ساختم، مغربيين و مشرقيين، نخست معارضه ي مشرقيين را با مغربيين ترتيب دادم تا آنجا که که حقيقت خصومات و اختلافات آشکار گردد، آنگاه اقدام با نصاف و حکومت بين آنان کردم و اين کتاب نزديک به بيست و هشت هزار مسأله بود و من مواضع مشکل از نصوص کتب ارسطو و مشائين را تا آخر اثولوجيا در آن توضيح کردم و سهو مفسرين را روشن ساختم و اين کار را در مدتي اندک بپايان بردم و اگر آنها را استنساخ مي کردند به بيست مجله مي رسيد و اين در يکي از هزيمت ها بر باد رفت و حال آنکه جز نسخه ي اصل از آن چيزي در دست نبود. نظر در اين موضوع و اين خصومتها خالي از نزهتي نبود و من اگر از کاري که در دست دارم فراغت يابم باز بنگارش آن مبادرت خواهم جست اگرچه اعاده کاري دشوار است و ليکن اين کتاب مشتمل بر تلخيص موارد ضعف بغداديين و تقصيرات و جهل آنان بود و اينک براي من نگارش آن مطالب امکان ندارد و فرصت آنرا نيز ندارم، بلکه مي پردازم ببحث در باب کساني مانند اسکندر الافروديسي و ثامسطيوس و يحيي النحوي و امثال آنان ». (30)
اين اشاره کاملاً ماهيت اصطلاح مشرقيين و مغربيين را در نظر ابن سينا روشن مي سازد و کيفيت بحث او در آراء مشرقيين و مغربيين نسبت بشرح مقاصد ارسطو نيز از آنچه از اجزاء کتاب الانصاف و تعليقات او بر حواشي کتاب النفس ارسطو در دست است (31) بنيکي معلوم مي شود.
شيخ در اين قطعات خاصه در تعليقات بر حواشي کتاب النفس همواره کوشيده است که اقوال حکماي مشرق را در شرح سخنان ارسطو بياورد و خرده گيريهايي را که آنان بر کلام کساني مانند اسکندر الافروديسي و نامسطيوس و يحيي النحوي و کسان ديگري دارند که عقايدشان ذکر نام آورده شده و همه از شارحين ارسطو بوده اند، اظهار کند.
با نظر در اين مقدمات معلوم مي شود که مراد از مشرقيين صاحبان دو روش متفاوت متغاير نيست که هر يک اصل خاصي را پيروي کنند، بلکه دو دسته اند که در فهم مقاصد فيلسوف بزرگ يوناني اختلاف دارند و اين خلاف ايشان هم يا بر اثر اختلاف در فهم مقاصد ارسطو هست يا بر اثر انطباق آنها بر مقاصد جديد و خاص ديني و يا افزودن مسائلي جديد، خاصه مسائلي که با بحث هاي متکلمين و نظاير ايشان بميان آمده بود، بر مطالب مشائين.
پي نوشت ها :
* استاد دانشگاه تهران
1- در اين ابواب رجوع کنيد به کتاب « تاريخ علوم عقلي در تمدن اسلامي » تأليف نگارنده ي اين سطور ج 1 ص 206 - 281. مجلد اول اين کتاب بزودي منتشر خواهد شد.
2- Theophrastos d' Eresos.
3- Nikolaos Damaskenos.
4- Plotarchos de Cheronaia.
5- Philon le Juif.
6- Ammonius Saccas.
7- Plotinos de Nikopolis.
8- Porphyrios de Tyros.
9- Alexander d' Aphrodisias.
10- Jamblique.
11- Themistios de Paphagonie.
12- Syrianos d' Alexandrie.
13- Theon.
14- Proclus le Diadoque de Byzance.
15- Ammonius.
16- Damaskios de Damaskos.
17- Olympiodoros d' Alexandreia.
18- Simplikios de kilikia.
19- Ioannes Philoponos ou Grammaticus.
20- Theologia.
21- De Causis.
22- Livre de la Pomme.
23- کتاب الانصاف از جمله ي مهمترين آثار ابوعلي سينا بود که در بيست جزو نوشته بود. ابن سينا در اين کتاب بين حکماي مشرق و مغرب حکومت کرد. کتاب الانصاف در حمله ي سپاهيان غزنوي به اصفهان بتاراج رفت و جز اجزائي از آن باقي نماند ( رجوع شود به تتمة صوان الحکمة چاپ هند ص 55 - 56 ) و برخي از اين اجزاء اکنون نيز موجود است و از آنجمله قسمتي است در شرح مقاله حرف اللام ( مقاله ي دوازدهم ) از کتاب الحروف ارسطو معروف به الهيات. از اين کتاب اکنون دو نسخه در دارالکتب المصرية موجود است و دکتر عبدالرحمن بدوي آنرا در مجموعه ي ارسطو عندالعرب از صحيفه ي 22 ببعد از مجلد اول چاپ کرده است. ما در متن مقاله ي خود باز راجع باين کتاب توضيح خواهيم داد.
24- الحکمة المشرقية يا حکمة المشرقيين يا المسائل المشرقية يکي از معتبرترين کتب ابوعلي ابن سيناست. اين کتاب مانند غالب کتب بزرگ فلسفي ابوعلي شامل قسمتهاي منطق و طبيعيات و رياضيات و الهيات است و از آن دو نسخه در استانبول در کتابخانه ي اياصوفيه بشماره ي 2403 و کتابخانه ي نور عثمانيه بشماره ي 4894 موجود است. نسخه ي اياصوفيه حاوي سه قسمت منطق و طبيعيات و الهيات مي باشد. مجموعه يي در کتابخانه ي بودلين تحت شماره ي 400 کتب عبري موجود و شامل چهار کتاب است که سومين آنها رساله ي مشهور ابن سينا در تقسيم علوم مي باشد و چهارمين بنابر عنوان آن جزئي از طبيعيات از کتاب الفلسفة المشرقية ابن سيناست ( رجوع شود به مؤلفات ابن سينا، تأليف الاب جورج شحاته قنواتي، قاهره، 1950، ص 26 - 27. منطق حکمة المشرقيين بعنوان منطق المشرقيين بسال 1328 هجري مصادف با سال 1910 ميلادي در قاهره چاپ شد.
25- نقل از: التراث اليوناني في الحضارة الاسلامية. دکتر عبدالرحمن بدوي. چاپ دوم، مصر 1946 ص 248.
26- C. A. Nallino: Filosofia « Orientale » od « illuminativa » d' Avicenna, Riv. Stud. X, 1952,P. 367 - 433
اين مقاله را دکتر عبد الرحمن بدوي در مجموعه ي التراث اليوناني از صحيفه ي 245 تا 296 بعنوان « محاولة المسلمين ايجاد فلسفة شرقية » ترجمه کرده و همين ترجمه مورد استفاده ي ما بوده است.
27- مجموعه ي ارسطو عند العرب، گرد آورده ي دکتر عبد الرحمن بدوي، قاهره سال 947 ج ا ص 119 ببعد. از اين نامه نسخ متعدد خطي موجود است.
28- مرد اسکند الافروديسي است.
29- اشاره بردود و شکوکي است که يحيي النحوي بر ارسطو و حکمت او داشت و برخي از قدما معتقدند که غزالي در رد خود بر مشائين از اين شکوک متأثر بوده است.
30- رجوع شود به نسخه ي مطبوعة المباحثات ابن سينا منقول در مجموعه ي ارسطو عندالعرب ص 120 - 121.
31- اين کتاب بنام « التعليقات علي حواشي کتاب النفس لارسطاطائيس من کلام الشيخ الرئيس ابن علي ابن سينا » در مجموعه ي ارسطو عند العرب از ص 75 به بعد چاپ شده است.
فصلنامه ي فلسفه و کلام اسلامي آينه ي معرفت دانشگاه شهيد بهشتي، تابستان 92