به همراه بررسی لغات تقویم الادویه ی او
کمال الدین ابوالفضل حبیش بن ابراهیم تفلیسی از دانشمندان قرن ششم هجری است. زادگاه او ظاهراً تفلیس پایتخت گرجستان کنونی بوده، اما او روزگار خود را در آسیای صغیر، به ویژه قونیه سپری کرده بوده است. از این نظر، زبانی که وی در آثار فارسی خود به کار برده به احتمال زیاد تحت تأثیر فارسی متداول در غرب ایران و آسیای صغیر است. بنابراین، بررسی آثار او به منظور شناخت بهتر ویژگی های گویش های غرب ایران حائز اهمیت است. تاکنون سه فهرست از لغات فارسی او منتشر شده است. یکی از ایرج افشار با عنوان « اندر فوائد لغوی کامل التعبیر » ( افشار 1342 )، دوم فهرست لغات بیان الصناعات او که ایرج افشار در پایان چاپ بیان الصناعات ( افشار 1336، ص 457-446 ) به چاپ رسانده است، سدیگر مقاله ی دکتر مهدی محقق با عنوان « واژه های فارسی در کتاب تقویم الادویه » ( محقق 1377 (1379)).آنچه در زیر می آید منتخبی از لغات بخش دوم کفایة الطب او است. این کتاب دارای سه بخش یا سه کتاب به شرح زیر است: کتاب اول در معرفت علم بجشکی؛ کتاب دوم در غذاها و داروهای مفرده؛ کتاب سوم در غذاها و داروهای مرکبه. مؤلف این کتاب را در سال 550 نوشته و به ملکشاه پسر قلج ارسلان سلجوقی تقدیم کرده است. از این کتاب ظاهراً شش نسخه در ایران وجود دارد. دو نسخه در کتابخانه ی دانشکده ی پزشکی دانشگاه تهران به شماره های 222 و 223. نسخه ی اول دارای تاریخ 722 و نسخه ی دوم بدون تاریخ ولی ظاهراً از قرن سیزدهم است ( رهاورد 1333، ص 373 ). نسخه ی دیگر متعلق به کتابخانه ی مجلس شورای اسلامی و از قرن هشتم است. شماره ی این نسخه 6332 است ( حائری 1350، 349-347 ). نسخه ای دیگر با تاریخ 1271 و شماره ی 2491 متعلق به دانشگاه تهران است ( دانش پژوه 1340، ص 1258 ). نسخه ی پنجم متعلق به کتابخانه ی ملی ملک و از قرن یازدهم هجری است. شماره ی این نسخه 4776 است ( افشار، دانش پژوه 1361، ص 625 ). نسخه ی ششم از قرون ششم و هفتم و متعلق به کتابخانه ی خصوصی فرهاد معتمد در تهران است. (1)
فهرست حاضر از نسخه ی شماره ی 222 دانشکده ی پزشگی و نسخه ی 6332 مجلس نقل شده، اما به نسخه ی شماره ی 223 پزشگی نیز رجوع شده است. در نقل لغات و بحث درباره ی آنها از نشانه های اختصاری زیر استفاده شده است:
پ 1= نسخه ی 222 دانشکده ی پزشگی
پ 2= نسخه ی 223 دانشکده ی پزشگی
م= نسخه ی مجلس
ک= لغات کامل التعبیر
ت= لغات تقویم الادویه
ب= بیان الصناعات
همان طوری که در بالا اشاره شد در این فهرست فقط لغاتی نقل شده اند که از جهتی امتیاز داشته اند.
االج [ = آلج، ظ. آلُج ].( م ) زعرور [ = زالزالک ]. پ 1: ایج، ک: اَلُج. ظاهراً تلفظی که حبیش به کار می برده آلُج است. برای توضیح درباره ی این کلمه، رک: لغت فرس به تصحیح نگارنده و فتح الله مجتبائی، ذیل اَلَچ. اوسبند ( م ) نیلوفر هندی. این لغت در برهان قاطع به شکل اوسبید بر وزن بوسعید آمده است. الصیدنه، ص 84: اوسیذ؛ رازی در الحاوی و ابن سینا در قانون، به نقل حاشیه ی الصیدنه: اوسبید. ظاهراً اوسبند تصحیف اوسپید است.
ابروصنم ( پ 1 ) یبروح = ت. منظور از یبروح، یبروح الصنم است که همان مهر گیاه یا سگ کن باشد. مستوفی نیز در نزهة القلوب یبروح الصنم را به شکل ابروصنم آورده است ( رک: لغت نامه، ذیل همین ماده و نزهة القلوب، ص 121 ). معلوم می شود که در غرب ایران یبروج الصنم به ابروصنم تغییر یافته بوده است.
بادروک ( م ) بادروج. ت: باذروک. بادروک املای بادروگ است که به بادروج معرب شده است.
بادنگان ( م ) بادنجان. ت: بادنگان.
بارژد ( م ) قنه. ت: بارزد. احتمالاً تلفظ حبیش بارژد بوده است. تلفظ های دیگر این کلمه بیرزد، بیرزه، بیرژی، بیرژه، بالیژه و بالیجه است، رک: علی اشرف صادقی 1379، ص 7 و 23.
برشن ( م ) کشوث. ت: برسشن. آنندراج بَرْشَن را به معنی « عشق پیچه » آورده و لغت نامه آن را علاوه بر عشق پیچه به عشق پیچان و مهربانک و داردوست معنی کرده و داردوست را همان عشقه و لبلاب دانسته است. ناظم الاطباء برشن را به « گیاه طبی که پاپیتال نیز گویند » معنی کرده و استینگاس آن را به ivy برگردانده است. فرهنگ های عربی به فارسی ( السامی، البلغه، المرقاة، الابانه، مهذب الاسماء ) کشوث را به سرند معنی کرده اند. کشوث گیاهی است که به نوشته ی مهذب الاسماء به درخت طاغ می چسبد. اما به گفته ی رازی ( به نقل الصیدنه، ص 5-534 ) کشوث رشته های نازکی است که به خار می چسبد و شبیه لیف مکی است و برگ ندارد و گل های آن کوچک و سفید است. به قول ابن ماسویه ( به نقل الصیدنه، همان جا ) این گیاه ریشه ندارد و گیاهان را از بین می برد. این توصیف نشان می دهد که کشوث گیاهی انگلی شبیه سِسْک یا خود سسک است که لیف مانند و زرد و بی ریشه است و موجب خشک شدن گل ها و نباتات می گردد و با سرند که همان عشقه و لبلاب و پیچک است فرق دارد. ظاهراً فرهنگ نویسان با تسامح سرند را با کشوث تطبیق داده اند.
بزغند (2) ( پ 1، م ) قرظ (3)=ت. درخت پسته یک سال بار می آورد و سال دیگر پسته ی بی مغز که با آن پوست را دباغی می کنند. این پسته ی بی بار به فارسی بزغند و بزغنج و به عربی قَرَظ نامیده می شود. سروری و برهان قاطع بزغنج و بزغند را به ضم ب و غم ضبط کرده اند. جهانگیری نیز بزغنج را به همین صورت ضبط کرده است ( جهانگیری بزغند را ندارد )، اما سروری بیتی از شیخ آذری شاهد آورده که در آن بزغنج با نارنج قافیه شده و سروری به حق یادآوری کرده که براساس این بیت غین کلمه مفتوح است. بیرونی در الصیدنه ( ص 129 ) این کلمه را ثرغند آورده که بی شک محرف بژغند یا فزغند است، اما در ترجمه ی فارسی کتاب این واژه به صورت بزغنج آمده است ( ص 151 ). در ترجمه ی فارسی الصیدنه، ذیل عَزوق می گوید « پارسیان او را قزغند و بزغند نیز گویند » ( ص 475 ). قزغند بی شک مصحف فرغند است که در متن عربی به شکل ثرغند تصحیف شده است. حرف اول این کلمه یعنی فاء اعجمی همان « و » لب و دندانی فارسی امروز است.
بناسُب ( م ) علک. ت: نباسب که ظاهراً تصحیف بناسب است.در الابنیه این کلمه به شکل # آمده ( ص 54 ) و در نسخه ی دیگر با املای بیاسب ( همان جا، ص 350 ) آمده، اما در برهان قاطع با تلفظ بِناسَت ضبط شده است. برای معادل های فارسی علک، رک: الصیدنه، ص 435.
بوشکان ( م ) بوشکان. این کلمه شناخته نشد.
بیشموشک ( پ 1، م ) بیش = ت. بیش کلمه ای فارسی است که معرب شده و نام گیاهی سمی است، اما در هیچ کجا نام فارسی آن به صورت بیشموشک نیامده است. در برهان قاطع بیش موش جانوری شبیه به موش دانسته شده که زیر بوته ی بیش زندگی می کند و گفته می شده که گوشت او تریاق بیش است. بیرونی این حیوان را بیش موشک ذکر کرده است ( صیدنه، ص 140؛ الصیدنه، ص 165 ). ظاهراً حبیش نام فارسی این گیاه را با حیوان بیش موشک خلط کرده است.
پایچه (4) ( م ) کراع = ت. همان پاچه ی گوسفند است.
پُل ( م ) قثاء الهندی. در الصیدنه این کلمه بُل و بِل ضبط شده و در حاشیه، اصل آن vilva سنسکریت و bilva هندی دانسته شده است ( ص 123 ). نیز رک: صیدنه، ص 141 که در آن جا بلّ آمده است. بنابراین اگر پل تلفظی ایرانی نباشد تصحیف بل است.
تتری ( پ 1، م ) سماق = ت. تلفظ این کلمه تُتری و تَتری است.
ترشه ( م ) حمّاض. این کلمه همان ترشک است، رک: برهان، ذیل ترشه.
تونج ( م ) لاعیه = ت. لاعیه از گیاهان شیردار است. تونج به این معنی در جایی ضبط نشده است. در قانون ادب، ج 3، ص 1797، لاعیه را به « درختی بود » معنی کرده است.
چغزابه (5) ( م ) طحلب = ت. طحلب همان خزه است. برهان قاطع چغزپاره و چغزواره را به این معنی آورده، اما در تکملة الاصناف این کلمه به صورت جغزراوه ( = چغزراوه ) آمده است ( ص 272، 302، 324 ). در مقدمة الادب ( ص 73 ) طحلب به چغزواره و چغزلاوه معنی شده است. چغزابه به جغزراوه نزدیک تر و ظاهراً مخفف *چغزرابه است. چغزپاره ضبطی است که مؤید الفضلاء به دست داده ( رک: سروری ) و ظاهراً تصحیف چغزباره، شکل دیگر چغزواره است. چغزرابه و چغرراوه مقلوب چغزباره و چغزواره در معنی « جامه ی غوک » اند.
چگندر (6) ( م ) ت: چکندر= سلق. این کلمه همان چغندر است.
جم اسفرم ( م ) ریحان شنبلید. بیرونی می گوید « بعضی از پارسیان او را ( جم اسپرم را ) ریحان سلیمان گویند ( الصیدنه، ص 186 ). آیا ریحان شنبلید تصحیف ریحان سلیمان است ؟
جنجک ( م ) خرتوث. پ 1: چیخک ( جنجک ؟)، خرنوب. به نوشته ی بیرونی خُرنوب، در زبان بلخی جنکک ( = چنگک ) نامیده می شده ( الصیدنه، ص 243 ) که شاید با این کلمه ارتباط داشته باشد. در صورتی که معادل عربی این کلمه خرتوث خوانده شود جنجک معلوم نیست چه کلمه ای است.
حنظک (7) ( م ) حنظل (8). این صورت از کلمه ی حنظل جایی به نظر نرسیده و ممکن است تصحیف حنظل باشد.
خارک ( م ) بسر (9). ت: خارک: بسّر. بُسْر به معنی خرمای نرسیده است. برهان خارک را نوعی از خرما دانسته است، اما در مهذبّ الاسماء معادل بسر خاره ی خرما ذکر شده است. خارک در معنی خرمای نرسیده در شهرستان جهرم متداول است ( رک: صادق کیا، 1354، ص 93).
خبیر ( م ) خبازی. این کلمه در جایی به نظر نرسید.
خرخیار ( م ) قثاء الحمار = ت. این ترکیب ظاهراً ترجمه ای است که خود حبیش از قثّاء الحمار به دست داده است.
خرم گیا ( پ 1 ) سراج قطرب = ت. م: خرم گیاه. خرم گیا در منابع دیگر ضبط نشده است. ضمناً در « ت » همه جا، به جای گیاه، گیا به کار رفته است.
خشار ( پ 1، م ) قلی (10)= ت. خشار مبدل شخار است. زمخشری نیز قلی را به خشار و اخشار برگردانده است ( مقدمة الادب، ج 1، ص 339 ). خشار در تکملة الاصناف، ص 76، س 1، نیز به کار رفته است.
خورپرست ( پ 1، م ) خبازی = ت = ب، ص 378. بیرونی در صیدنه، ص 665 می نویسد: خبازی را در بعضی مناطق آفتاب پرست می گویند. خُبازی ( = خُبازا ) همان پنیرک است.
درخت کهربا ( م ) حور.ت: درخت کهربای: حوّر. بیرونی حور رومی را به شکل جوز رومی آورده است ( الصیدنه، ص 4-193 ). صمغ این درخت ایلقطرون نامیده می شده که همان الکترون ( = کهربا ) است. ( حاشیه ی الصیدنه ). ترکیب درخت کهربا در منابع دیگر نیامده است. دهمشت ( پ 1 ) شجر الغار=ت، در سه مورد، ذیبل درخت غار و دهمشت و دهمشت دانه. تلفظ معمولی این کلمه دَهْمَست است ( رک: فرهنگ ها )، اما مستوفی نیز در نزهة القلوب ( مقاله ی اول، ص 92 ) آن را به شکل دهمشت به کار برده است. استینگاس و ناظم الاطباء هر دو صورت را ضبط کرده اند. از ضبط حبیش و مستوفی معلوم می شود که این تلفظ خاص مناطق غربی ایران بوده است.
روغناس ( م ) فوه=ت=ک=ب=قانون ادب، ج 3، ص 1727. روغناس در کلیات شمس، ج 1، ص 126 و در فرهنگ ها هم آمده است. بیرونی می گوید فُوَّه الصباغین را به فارسی روین و در جرجان روغناز گویند ( الصیدنه، ص 271 ).
روغن کشکدانک ( م ) دهن الکتان. این ترکیب در جای دیگری نیامده است.
ریواج ( م ) ریباس = ت. این صورت در فرهنگ ها و متون هم آمده و در گویش ها نیز به کار می رود. مثلاً در گویش بیرجند شکل rēbâč متداول است.
زَدوار ( م ) جَدوار=ت. این کلمه در سایر منابع نیز آمده است.
زیزی ( پ 1، م ) (11) بلبوس (12). بلبوس بر وزن ملبوس نوع پیاز صحرائی است که آن را به عربی بصل الزیز می گویند، رک: برهان و الصیدنه، ص 325. زیزی به این شکل در جایی ضبط نشده است.
سبزدانه ( پ 1 ) حبة الخضراء. از میان فرهنگ نویسان تنها استینگاس سبزدانه را آورده، اما به معنی دانه ی سقزکه به حبة الخضراء نزدیک است.
سپیل مهره ( پ 1 پ 2 ) ودع. ت: سپید مهره. بیرونی نام فارسی حلزون ( ودع ) را سپیدمهره آورده است ( الصیدنه، ص 219 ). سپیل ظاهراً تلفظی گویشی از سپیذ است، رک: سنجل در همین جا.
سُک ( م ) رامه. آنچه در کتاب ها متداول است رامک است ( رک: الابنیه، ص 168 ) که کلمه ای فارسی مرکب از رام به معنی « آرامش » است ( الصیدنه، ص 287 ). شکل رامه در جای دیگری نیامده است.
سکزه ( م ) (13) بهار = ت. بهار را به فارسی گاو چشم می نامند ( الصیدنه، ص 135، صیدنه، ص 159 ). سکزه در سایر منابع نیامده است.
سکاوند ( پ 1، م ) عنکبوت = ت. این کلمه ظاهراً جای دیگری ضبط نشده است.
سلمه ( م ) قِطف. ت: سلمه: قطف. تلفظ درست قطف قَطَف است و معادل فارسی آن سلمه ( الصیدنه، ص 495 ). در برهان این کلمه به شکل سرمک و سرمج آمده و شکل معرب آن سرمق است که در بیرونی نیز آمده است. مهذب الاسماء سرمق و سرمک را به سرنگ معنی کرده است. سرنگ در لسان العرب ذیل قطف نیز آمده است ( رک: الصیدنه، ص 495، ح ).
سنجل گرگانی ( پ 1، پ 2 ) عناب. ت: سنجد گرگانی. صورت سنجل جای دیگری ضبط نشده و می تواند مبدل سنجد باشد؛ قس سپیل به جای سپید ذیل سپیل مهره.
سنگرف ( م ) زنجفر. ت: شنگرف، سنگرف در آنندراج و استینگاس و ناظم الاطباء نیز ضبط شده است.
سنگسبوه ( م ) عین السراطین (14). صورتی که از این کلمه در منابع آمده سنگسبویه، سنجسبویه و سنجسفویه ( الابنیه ) است. صورت متن در جای دیگری نیامده است.
سونیز ( م ) شونیز (15). سونیز فقط در استینگاس و ناظم الاطباء با این ضبط آمده و در سایر منابع نیست. مؤلف در ردیف حرف « ش » شونیز را نیز آورده است.
شاتل (16) ( م ) شاطل (17). مؤلف در این جا با تبدیل « ط » به « ت » برای شاطل املای فارسی به وجود آورده است، قس تباشیر، ترخون،سدف، انزروت و غیره.
شل ( پ 1، م ) سفرجل. سفرجل همان آبی یا به ( بهی ) است و شل که معادل فارسی آن دانسته شده در سایر منابع نیامده است.
شغلم ( م ) سلجم. این کلمه مقلوب شلغم است و در سایر منابع نیامده است.
شکوهه ( پ 1 ) حسک (18) =ت=قانون ادب، ج 3، ص 1261 ). بیرونی می گوید حسک را به فارسی کنزک می گویند و شکوهج نیز می نویسند که هم با حاء نوشته می شود و هم با هاء ( الصیدنه، ص 215 ). فرهنگ های فارسی آن را به صورت شکوهنج و سکوهنج نیز ضبط کرده اند و پیدا است که شکوهج معرب صورت پهلوی شکوهه است. لغت نامه ( ذیل حسک ) شکوهه را به نقل از حبیش تفلیسی آورده است. استینگاس و ناظم الاطباء نیز شکوهه را ضبط کرده اند که منبع آنها معلوم نیست. رک: همین کتاب، ص 177.
شهبلوط ( پ 1 ) شاه بلوط. برهان: شاه بلوط. تخفیف شاه به شه در این کلمه و دو کلمه ی بعد جالب است.
شهتره ( پ 1 ) شاه ترنج. برهان: شاه تره.
شهدانه ( پ 1 ) شهدانج. برهان: شهدانه.
غوبنک (19) ( پ 1، م ) غوبنک. الصیدنه، ص 42: غوینک ( به زبان مردم بلخ و ترمذ ). سروری و رشیدی: غوبِنَک ( گیاهی که بدل اشنان است و برای شستشو به کار می رود و آن را غوشنه نیز می نامند ). نیز رک: برهان.
غوشنه ( پ 1، م ) فطر الحامض. م: اسحق گوید غوشنه به پارسی سماروغ ترش بود. رک: الصیدنه، ص 452 که می گوید جنسی از قارچ است که زنان مجوس بدل اشنان به کار می بردند.
غسا ( م ) بلج. احتمالاً بلج تصحیف بَلَح به معنی « خرمای نارس » باشد، اما غسا معلوم نیست چه کلمه ای است.
غلنجمه ( م ) غاضمه. هیچیک از این دو لغت در جایی پیدا نشد. کلمه ای که به غلنجمه شبیه است فلنجه است که تخمی است شبیه خردل که در عطریات به کار می برند.
کاشنی ( م ) هندبا=ب، ص 335. این تلفظ به جای کاسنی در برهان ذیل کاسنی نیز آمده است. در متون دیگر نیز کم و بیش به کار رفته است. مثلاً در آثار و احیاء رشیدالدین فضل الله، ص 82، الصیدنه، ص 430: کشنی ( به نقل از حمزه ی اصفهانی ). در پهلوی: کاشنیک. معلوم می شود کاشنی تلفظ غرب ایران بوده است.
کاکل (20) ( پ 1، م ) قاقلی. الصیدنه، ص 478: کاکل. برهان: کاکُل.
کُرک ( م ) شفنین (21). کرک در ت به شکل کژّک ضبط شده است. شفنین را بوتیمار و نوعی کبوتر یا قمری دانسته اند. در قانون ادب، ج 3، ص 1684 می گوید « شفنین مرغی بود ». در السامی فی الاسامی، ص 358 شفنین به تُیر و در تکملة الاصناف، ص 234 به تُبَّر ترجمه شده است. از آن جا که در « م » این کلمه قبل از کرم کوزه و کرفس دشتی و کژدم آمده ظاهراً کرک درست تر از کژک باشد.
کرم کوزه ( پ 1،م ) خراطین=ت. کرم کوزه در سایر منابع نیامده است. در قانون ادب، ج 3، ص 1686 خَراطین چنین معنی شده: « کرمانی بوند سرخ و دراز و باریک در زمین نمناک ».
کرکم (22) ( پ 1، م ) زعفران=ت.
کژدم ( م ) عقرب. ت: گزدم، اما در « ب » در چهار مورد کژدم به کاررفته است. در قانون ادب، ج 1، ص 154 نیز کژدم آمده و ظاهراً تلفظ حبیش همین بوده است.
کشدانک ( پ 1 ) بزرالکتان=ت. در لغت نامه این کلمه بدون ذکر مأخذ به معنی بزْرَک آمده، اما در سایر منابع نیامده است.
کشکوفه ( پ 1، م ) عصفر=ت این لغت در جای دیگری ضبط نشده است.
کل الابالی ( پ 1، پ 2 ) کل الابی. منظور از این دو کلمه معلوم نشد احتمالاً کل املای قدیم گل باشد.
گِل بمهر ( پ 1، م ) طین المختوم=ت. به مهر ترجمه ی مختوم است. ابوریحان فارسی طین المختوم را گل اوشتک و گل نوشته آورده است.
گیل دارو (23) ( پ 1 ) سراخش. بیرونی معادل کیل دارو را در هندی سرخس ذکر کرده است. احتمالاً سراخش تصحیف سرخس است.
کدر ( پ 1 ) کادی=ت. برهان: « کَدَر رستنیی باشد بسیار خوشبوی و آن را کادی گویند ».
گیای (24) سراش ( پ 1 ) خنثی=ت. سراش همان سریش است.
لاژورد ( پ 1 ) لاذن. ظاهراً در این جا لاژورد با لادن خلط شده است. ت: لاجورد: لازورد؛ لادن: لاذن.
مستی ( پ 1 ) خمر. مستی در ترجمه ی خمر شگفت است.
میان خزد (25) ( پ 1، م ) جند بیدستر. ت: میان خزد: جندبادستر. ب، ص 424 به تصحیف: میان خرد. بیرونی به نقل از فزاری: خزدمیان ( الصیدنه، ص 190 ). خَزْد همان خَز است.
میوس ( پ 1، پ 2 ) شرار طب. پ 2: شرار مطب. منظور از این کلمه معلوم نشد.
میونخوشه (26) ( پ 1، م ) سنبل. ت: دو بار به صورت مویخوشه، یکی ذیل همین کلمه و یکی ذیل شکوفه ی مویخوشه. بیرونی: انخوشه (27) ( ذیل زراوند، ص 307 )، مرنجوشه ( ذیل سنبل هندی، ص 352 ) و مینجوشه ( در حاشیه ی کتاب ). بیرون یک بار نیز این کلمه را تحت عنوان نی هوشه آورده که مصحح کتاب، دکتر زریاب آن را تصحیف می هوشه ( = می خوشه ) دانسته است ( ص 599 ). دوزی حدس زده است که اصل کلمه می بخوشه و ترجمه ی دیاناردن اوینوس یعنی « شراب گرفته شده از سنبل » است ( حاشیه ی الصیدنه، ص 308 ). جزء دوم کلمه احتمالاً انخوشه یا انجوشه و جزء اول آن می و شاید mēv به معنی میوه است که به mev و mē مخف شده است، اما معنی کل عبارت معلوم نیست. جالب است که حبیش در قانون ادب، ج 3، ص 1335، سنبل را به « خوشه ها » معنی کرده است.
نان کَرمه ( م ) خبزالسمید. نان کرمه یا نان گرمه معلوم نیست چه کلمه ای است. خبزالسمید یعنی نانی که از آرد سمید ( سفید ) بپزند.
نُرسک ( م ) نرسک ( پ 1 )، عدس. ت: نَرَسک. تلفظ معروف همین تلفظ است. شاید نُرسک نیز تلفظ دیگری از آن است.
نویج (28) ( پ 1، م ) لبلاب=ت. الصیدنه، ص 554: نویَج. برهان: نَویچ navēč.
نیش ( پ 1 ) نیشو. در پ 1 در توضیح آن امده: خردتر بود از لؤلؤ. نیشو در فرهنگ ها به معنی نوعی آلو ذکر شده که آن را آلوی طبری می نامند. رک: لغت نامه، تاریخ بیهقی، ص 278 و الصیدنه، ص 29 که کلمه به شکل نیشق آمده است. ظاهراً این نیشو با کلمه ی ما ارتباطی نداشته باشد. در این صورت معلوم نیست نیش و نیشوچه کلماتی هستند.
هربوی ( پ 1، م ) حلبه=ت. حلبه شنبلیله است، اما هربوی در منابع دیگر نیامده است. در پ 1 در توضیح آن آمده: « ابن عبدان گوید که همه بوی به پارسی حلبه را خوانند؛ مداینی گوید که هربوی به پارسی پودینه ی جویی بود ». در تکملة الاصناف، ص 77، حَبَق به هربوی و حلبوی ترجمه شده و حَبَق همان پودنه است. مؤلف تاج الاسامی ( ص 129 ) نیز حبق را به حربوی ترجمه کرده که در متن کتاب به غلط چربوی چاپ شده است ( رک: ص 650 کتاب ) بنابراین حبیش در این جا میان حلبه و حلبوی ( هربوی ) خلط کرده است. وی در قانون ادب، ج 1، ص 169 حلبه را به حلبه معنی کرده است. در لغت نامه ی دهخدا به استناد شعری از اثیر اخسیکتی هربو گیاهی مانند ضمیران دانسته شده است.
هربه ( م ) جعده. ت: هزبه. جَعْدَه در هیچ یک از منابع به هربه ( هزبه ) ترجمه نشده است. هربه ( هزبه ) معلوم نیست چه کلمه ای است.
هرقلوس (29) ( پ 1 ) خسّ الحمار. رک: الصیدنه، ص 248 و برهان.
هروک ( پ 1، م ) هرطمان ( دانه ای سیاه که در میان گندم و جو می روید )=ت. هروک در سایر منابع نیامده است.
هزارگشان (30) ( پ 1 ) فاشرا=ت. در « م » کلمه به صورت هزارکپان ( با سه نقطه زیرِ س ) آمده که ظاهراً تلفظی از هزارگشان است.
هشت دهان ( پ 1 ) عود هندی. رک: الصیدنه، ص 627، برهان.
ور تیغ ( م ) سمانی. ضبط رایج این کلمه ورتیج است که در « م » به ورنج تصحیف شده و در « ت » به غلط وریتج چاپ شده است. اگر ورتیغ غلط نباشد تلفظ دیگری از ورتیج است.
ورغست ( پ 1، م ) قنّابری. این کلمه در سایر منابع به شکل بَرغَست، ورغست، برغشت و گورغست ضبط شده است.
ورهرام ( پ 1، م ) سوس=ت. در الصیدنه ص 356، سوس به دار ورهرام ( اصل: داروا ورهرام، یعنی داروی ورهرام ) ترجمه شده است.
وشه ( م ) اشق=ت=قانون ادب، ج 3، ص 1178. وشه در ترجمه ی اَشَق یا اُشَّق کلمه ی جدیدی است که فقط در ناظم الاطباء و به نقل از آن در لغت نامه آمده است.
یَرَناء (31) ( م ) حناء و در توضیح آن آمده: « چنین گوید که یرنّاء به زبان یونانی! حناء را خوانند ». بیرونی نیز ذیل حِنّاء، ص 227 به نقل از مجمل اللغة یرناء را به معنی حِنّاء آورده است.
واژه های زیر در مواضع مخالف نسخه ی پ 2 آمده است:
بهناورد نام غذایی ( ص 313 ). این واژه تازه است.
تتری آبا سماقیه ( ص 313 ). تُتری لغت فارسی سماق است.
پیروزنوش (32) « ابن سینا گوید که او از داروهای گزین پارسیان است » ( ص 314 ). این واژه نیز تازه است.
تن دوغ در توضیح این لغت آمده: « مداینی گوید که آنچه جماست ( !ماست ؟) و بلگ چغندر کنند و به گوشت بپزند خداوندان گرمی را سود دارد » ( ص 315 ). این کلمه در جایی ضبط نشده است.
جگرآبا « و این را به پارسی رباسیه خوانند. مداینی گوید که جگر به پارسی پهلوی دیواج را خوانند » ( ص 318 ). ظاهراً جگرآبا تصحیف چُکری آبا است و چُکری نوعی ریواس است. بنابراین، دیواج نیز تصحیف ریواج است.
خشک افروش ؟ ( ص 324 ).
خورانی ؟ « خورانی شلغم و گرز » ( ص 325 ). منظور از این کلمه معلوم نشد.
رام مهران « اسحاق گوید که او دارویی بود جمع کرده ی حکیمان هند ». این واژه را در جایی نیافتم.
روشنائی زرد « چنین گوید که او تاریکی چشم را سود دارد... صفت شاف مامیثا و مامیران و ساده ی هندی و... ». این دارو نیز شناخته نشد.
واژه ی زیر نیز در « م » ورق 80 پشت آمده است:
سکبیک « صدو بیست و پنجم فواق که به پارسی سکبک خوانند ». این کلمه در جایی ضبط نشده و احتمالاً با سکفه که در ترجمه ی فارسی الابانه، ص 9 در ترجمه ی فواق آمده مرتبط باشد. در مهذّب الاسماء فواق به اسکجک برگردانده شده است. این کلمه امروز در گناباد به شکل اَسکُچه به کار می رود.
بررسی لغات تقویم الادویه
اکنون به بررسی لغات تقویم الادویه می پردازیم، اما قبل از آن ذکر چند نکته ضروری است. اول این که، حبیش آنها را به ترتیب الفباییِ اصل عربیِ آنها مرتب کرده بوده و آقای دکتر محقق معادل های فارسی آنها را خود الفبایی کرده و نقل کرده اند. حبیش در برابر اصل عربی تعدادی از کلمات، فارسی آنها را با کلمه ی « مشهور » مشخص کرده و آقای دکتر محقق هنگام مرتب کردن معادل های فارسی این کلماتْ اصلِ عربیِ آنها را نقل کرده اند. شاید بهتر می بود این کلمات به کلی حذف می شدند. دوم این که، حبیش مقداری از کلمات، به ویژه کلمات یونانی و سریانی، را به تصحیف خوانده است. سوم این که، کاتبِ نسخه تعدادی از کلمات را تصحیف کرده است. چهارم این که، در مقاله ی دکتر محقق کلمات فارسی ای که دارای حروف چهارگانه ی فارسی بوده اند و با حروف عربی نوشته شده اند غالباً با همان حروف عربی نقل شده اند.ما در این بررسی کوشش کرده ایم تا تصحیفات راه یافته در این کلمات را روشن کنیم و لغات فارسیِ دارای حروف چهارگانه را به اصل فارسی آنها برگردانیم. آقای دکتر محقق در پایان مقاله ی خود، با مراجعه به بعضی منابع گیاه شناختی، دو صفحه توضیح اضافه کرده و به بعضی از این اشکالات اشاره کرده اند. با این همه تعداد زیادی از کلمات به صورت نادرست در مقاله باقی مانده است. ما در زیر ابتدا عین عبارت را از مقاله ی دکتر محقق نقل می کنیم، سپس توضیحات خود را می افزاییم.
آب خشک شده ی ریش عصارة لحیة التیس. |
آدبرز قنقطوریون... |
آذريونه دشتي فعيلاسوس ( رومكي: فيقلاميون ). |
اژدرها افاعي. |
اسپندان کنده حرف. |
افنان سرمه فراسیون. |
البنج فافس. |
انزروت عنزورت. |
انکذا رومی سالیوس. |
انگز حلتیت. |
انگورسک عنب الثعلب. |
بادآورد شطاع. |
باذروک باذروج. |
بانید فانید. |
بَدَه غرب. |
بربهن بقلة الحمقا |
بربیون فرفیون |
برستق خطاف. |
برنجاسب برنجاسف. |
بسایه بسفایج |
بلبل فلفل. |
بلنجه فلنجه. |
بلنجمشک فلنجمشک |
بونانس معروف ( رومی: بونانس ) |
بهنج بابونج. |
بیخ بلبل فلفلمویه. |
بیخ پنجشگت اصابع صفر. صحیح بیخ پنجنگشت است. |
بیخ سوسن آسمانگونی اصل السوسن الاسمابخونی الاسمابخونی ظاهراً غلط چاپی به جای الاسمانجونی است. |
بیخ ورهرام اصل السوسن. |
بیلزهره حضض. |
|
جاشا معروف |
جردوبهلو شلیم |
جستوم ریحان سلیمان. |
چنه کبوتر رعی الحمام. |
حمّار معروف. |
خارپشت قنفذ ( سریانی: قفدا ) |
خامالاون معروف ( سریانی: حامالونا، یونانی: حامالاون ) |
خربط اَوَن |
خمیر معروف ( سریانی: حمیرا ) |
خیرویه خطمی |
خیار معروف ( سریانی: حیاری ) |
خیار به رنگ کوچک ضغابیس |
خیار به رنگ قثا |
خیری بویا خیری بوا |
دبد معروف. |
درخت شیشغان دار شیشغان. |
درخت کهربای حوّر. |
دردی ثقل |
درمنه شیخ. |
دوای گر فسوریقون. |
رفع عینی رفع یمانی. |
روغن مالی اومالی ( رومی: اورمالی ) |
زاک روشن شبت یمانی. |
زد دامینا صمغ الدامینا ( سریانی: قاموزدامین ). |
زد زیتون اضطرک |
زد سداب ثافسیا. |
زد غلک شاخ عسل اللّبنی. |
زردچوبه خالیدومون. |
زنگار آهن صدی الحدید. |
سبزدانه حب الخضرا. |
سدف صدف. |
سعتر صعتر. |
سقمونیا معروف ( یونانی: سقمونیاس ). |
سک راسک. |
سبکستان سبستان. |
سنگ غاغماطی غاغماطی. |
سنگ مصری لوفقریذس. |
سومفوطن مشهور |
سه برگ حندقوقی. |
سه سوی دانه حربه. |
سیاداروان معروف. |
شاهسپرم ضمیران |
شکوفه ی حنا فاغمیه |
شهبابک شاهبانج ( و یقال له شهمانج و شاهمنانج ) |
صامریوما مشهور ( رومی: صمریومی ) |
صحنا معروف ( سریانی: صحنی ) |
طریفلن مشهور ( رومی: طریفلن ) |
غاریقون معروف ( سریانی: غاریقون ) |
|
غافت معروف ( سریانی: اغفت ). |
فاشرستین معروف ( یونانی: فاشرستین ) |
فراخ بچه ی کبوتر |
فواخت معروف. |
قزد قسط. |
قفر جهود قفر الیهود. |
کاکس قاقلی. |
کرازمر طراثیث. |
کرم رنگ قرمز. |
کرمس دشتی کبیکج. |
کشت بر کشت بالفارسیة معروف |
کشنیز کزبره. |
کند روباه خصی الثعلب. |
کندسک خصی الکلب. |
کنگر زد بالفارسیة. |
کیکیز جرجیر ( سریانی: کرکیرا ). |
گاووس دحن. |
گوزماتل جوزماتل. |
گیای جالینوس اسقولوفندریون. |
گیای زهرناک یتوع. |
لالا معروف. |
لخادو صام ابرس. |
مازو عفص ( سریانی: عافصی ). |
مرغابی نحام. |
مس نحاس ( سریانی: سنحاسا ). در الصیدنه سریانی آن نحاشا آمده است. |
مِغل لفاح. |
مغنیسا معروف. |
مگسک ذراریح. |
نباسب علک. |
نجم معروف ( سریانی: نحما ). |
نرثیقس مشهور ( رومی: نرثیقس). |
نی پوسیده نهاوند قصب الذریره. |
نیطافلن معروف ( رومی: نیطافلن، یونانی: نیطافلی ). |
هرذوه بالفارسیة معروف |
هوم المجوس مرابیه. |
یلمج سورنجان |
پي نوشت ها :
1. برای سایر نسخ آن در کتابخانه های جهان، رک: افشار 1336، ص 289 و 442.
2. اصل: برغند
3. اصل: قرط
4. اصل: بایحه
5. اصل: جغزابه
6. اصل: جکندر
7. اصل: خنطک
8. اصل: حنطل
9. اصل: نسر
10. پ 1: قلیه ( = قلیا )
11. م: زبری
12. م: ملبوس
13. پ 1: سکره
14. اصل: عین الراطین. تصحیح براساس برهان قاطع است.
15. اصل: سونیز
16. اصل: شابک
17. اصل: شاطک
18. اصل: مسکه
19. پ 1: غوینک، م: غونبک. تصحیح براساس سروری، رشیدی و برهان است.
20. اصل در پ 1 و م: کاکسر ( با سین کشیده )
21. اصل شفیر. تصحیح براساس ت است.
22. پ 1 وم: کرکوم که ظاهراً تصحیف کرکم است.
23. اصل: کیددارو
24. اصل: کیل
25. اصل: میان خرد
26. اصل: مونجوشه
27. اصل: انجوشه
28. اصل: نونج
29. اصل: هوفلوس یا هوفلوس
30. اصل: هزارکشان
31. اصل: یرثا
32. اصل: بیروزنوش
افشار، ایرج، 1336، « بیان الصناعات »، فرهنگ ایران زمین، ج 5، دفتر 4، ص 279-457.
افشار، ایرج، 1342، « اندر فوائد لغوی کامل التعبیر »، مجموعه ی مقالات تحقیقی خاورشناسی اهداء به آقای پروفسور هانری ماسه، دانشگاه تهران، ص 1-9.
افشار، ایرج و محمدتقی دانش پژوه، 1361، فهرست کتاب های خطی کتابخانه ی ملی ملک، ج 3، تهران.
انجو شیرازی، جمال الدین حسین، 1351، فرهنگ جهانگیری، به کوشش رحیم عفیفی، مشهد، دانشگاه فردوسی، 2 ج.
بیرونی، ابوریحان محمد، 1358، صیدنه، به کوشش منوچهر ستوده و ایرج افشارع تهران.
بیرونی، ابوریحان محمد، 1370، کتاب الصیدنة فی الطب، به کوشش عباس زریاب خوئی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی.
بیهقی، ابوالحسن علی، 1317، تاریخ بیهق، به کوشش احمد بهمنیار، تهران.
تبریزی، محمدحسین بن خلف، 1332-1334، برهان قاطع، به کوشش محمد معین، تهران، زوار.
تتوی، عبدالرشید، 1337، فرهنگ رشیدیع به کوشش محمد محمدلوی عباسی، تهران، بارانی.
تفلیسی، ابوالفضل حبیش، 1350-1351، قانون ادب، به کوشش غلامرضا طاهر، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 3 ج.
حائری، عبدالحسین، 1350، فهرست کتابخانه ی مجلس شورای ملی، ج 19، تهران.
دهخدا، علی اکبر، لغت نامه.
رهاورد، حسن، 1333، فهرست کتب خطی کتابخانه ی دانشکده ی پزشکی دانشگاه تهران، تهران.
زمخشری، محمود بن عمر، 1342، پیشرو ادب یا مقدمة الادب، به کوشش سید محمدکاظم امام، تهران، دانشگاه تهران، 2 ج.
زنجی سجزی، محمود بن عمر، 1364، مهذب الاسماء، به کوشش محمدحسین مصطفوی، انتشارات علمی و فرهنگی.
سروری، محمد قاسم، 1338-1342، محمع الفرس،به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، علی اکبر علمی.
صادقی، علی اشرف، 1366، « لغات فارسی کتاب التلخیص ابوهلال عسکری »، مجله ی زبان شناسی، سال چهارم، ص 26-57.
صادقی، علی اشرف، 1379، ترجمه ی فارسی الابانه، شرح السامی فی الاسامی میدانی، ضمیمه ی شماره ی 10 نامه ی فرهنگستان، تهران، فرهنگستان زبان و ادب فارسی.
عقیلی خراسانی، 1260 ق / 1844 م (2535 [=1355])، مخزن الادویه، تهران، افست.
کردی نیشابوری، یعقوب، 2535 [=1355]، البلغه، به کوشش مجتبی مینوی و فیروز حریرچی، تهران، بنیاد فرهنگ ایران.
کرمینی، علی بن محمد، 1363، تکملة الاصناف، اسلام آباد پاکستان، مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان.
کیا، صادق، 1354، « خرمابن و واژه های وابسته به آن در فارسی جهرم »،پژوهشنامه ی فرهنگستان زبان ایران، ش 1.
محقق، مهدی 1377 (1379)، « واژه های فارسی در کتاب تقویم الادویه »، نامه ی فرهنگستان، سال چهارم، ش 2، ش پیاپی 15، ص 8-28.
محمد پادشاه 1889-1894، فرهنگ آنندراج، لکهنو، 3 ج.
مستوفی، حمدالله 1311 ق، نزهة القلوب، بمبئی.
مولوی، جلال الدین محمد 1336، کلیات شمس، ج 1، به کوشش بدیع الزمان فروزانفر، تهران، دانشگاه تهران.
میدانی، احمد بن محمد 1345، السامی فی الاسامی، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، چاپ عکسی.
میسری 1366، دانشنامه، به کوشش برات زنجانی، مؤسسه ی مطالعات اسلامی دانشگاه مک گیل.
ناظم الاطباء، رک: نفیسی.
نطنزی، بدیع الزمان 1346، المرقاة، به کوشش سید جعفر سجادی، تهران، بنیاد فرهنگ ایران.
نفیسی، علی اکبر 1317-1334، فرهنگ نفیسی، تهران.
هروی، ابومنصور علی 1346، الابنیة عن حقائق الادویة، به تصحیح احمد بهمنیار، به کوشش حسین محبوبی اردکانی، تهران، دانشگاه تهران.
همدانی، رشیدالدین فضل الله 1368، آثار و احیاء، به کوشش منوچهر ستوده و ایرج افشار، تهران، مؤسسه ی مطالعات اسلامی دانشگاه مک گیل با همکاری دانشگاه تهران.
Steingass, F., 1892, Persian English Dictionary, London, 1892.
منبع مقاله :
صادقي، دکتر علي اشرف؛ (1380)، مسائل تاريخي زبان فارسي ( مجموعه ي مقالات )، تهران: سخن، اول