شرح گزاره هاي نامه 53 نهج البلاغه

ويژگان و نزديکان، عامل تباهي حاکمان

هر جا قدرت و امکانات وجود دارد، پيرامون آن تمايل به سوء استفاده نيز شکل مي گيرد. طبع عافيت طلب و فزونخواه آدمي ميل به خودگزيني و بهره کشي دارد، و چنان چه اين امر مهار نشود، هر جا ظهور کند، با خود تباهي به بار
چهارشنبه، 5 آذر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ويژگان و نزديکان، عامل تباهي حاکمان
 ويژگان و نزديکان، عامل تباهي حاکمان

 

نويسنده: مصطفي دلشاد تهراني





 

 شرح گزاره هاي نامه 53 نهج البلاغه

« إِنَّ لِلوَالِي خَاصَّةَ وَ بِطَانَةً، فِيهِمُ استِئثَارٌ وَ تَطَاوُلٍ، وَ قِلَّةُ إِنصَافٍ في مُعَامَلَةٍ، فَاحسِم مَادَّةَ أولئِکَ بِقَطعِ أسبَابَ تِلکَ الأحوَالِ. وَ لَا تُقَطِّعَنَّ لِأحَدٍ مِن حَاشِيَتِکَ وَ حَامَّتِکَ قَطِيعَةً، وَ لَا يَطمَعَنَّ مِنکَ فِي اعتِقَادِ عُقدَةٍ، تَضُرُّ بِمَن يَلِيهَا مِنَ النَّاسِ، فِي شِربٍ أو عَمَلٍ مَستَرَکٍ، يَحمِلُونَ مَؤونَتَهُ عَلَي غَيرِهِم، فَيَکُونَ مَهنَأذلِکَ لَهُم دُونَکَ، وَ عَيبُهُ عَلَيکَ فِي الدُّنيَا وَ الآخِرَةِ. »
[ بدان که ] سرپرست، ويژگان و نزديکاني دارد که خوي برتري جستن و خودگزيني دارند و [ به حقّ ديگران ] دست دراز کردن و در معاملت انصاف و داددهي را کم تر به کار بستن. پس ريشه ي ستم اينان را با بريدن اسباب آن برآر، و به هيچ يک از اطرافيان و خويشاوندانت زميني را به بخشش وامگذار. و نبايد از تو چشم داشته باشند که [ با استفاده از نفوذ وابستگي خويش به تو ] پيماني ببندند که در زمينه ي آبياري زميني يا کار مشترکي که دارند، به مردم همسايه با زمين خود زيان برسانند، يعني هزينه ي آن را بر دوش ديگران بار کنند، و در نتيجه گوارايي و شيريني سود آن به ايشان رسد نه تو، و ننگ آن در اين جهان و آن جهان بر تو ماند.
هر جا قدرت و امکانات وجود دارد، پيرامون آن تمايل به سوء استفاده نيز شکل مي گيرد. طبع عافيت طلب و فزونخواه آدمي ميل به خودگزيني و بهره کشي دارد، و چنان چه اين امر مهار نشود، هر جا ظهور کند، با خود تباهي به بار مي آورد، به ويژه در حوزه ي حکومت و مديريت، از اين رو لازم است زمامداران و مديران به اين واقعيت به درستي توجّه کنند، و به هيچ وجه از آن غفلت ننمايند: « إِنَّ لِلوَالِي خَاصَّةً وَ بِطَانَةً. » ( [ بدان که ] سرپرست، ويژگان و نزديکاني دارد ). خويشاوندان، دوستان، همراهان، هواداران، نزديکان، هم حزبيان، و چون اينان، مي توانند انتظارات نابه جا و نادرستي داشته، در پي سوء استفاده ي از موقعيت زمامدار و مدير باشند، که امام (ع) آنان را و تمايلات و خواست هايشان را اين گونه بيان مي فرمايد:
1. « فِيهِمُ استِئثَارٌ » ( خوي برتري جستن و خودگزيني دارند )
2. « وَ تَطَاوُلٌ » ( و [ به حقّ ديگران ] دست دراز کردن )
3. « وَ قِلَّةُ إِنصَافٍ فِي مُعَامَلَةٍ » ( و در معاملت انصاف و داددهي را کم تر به کار بستن )
افراد و گروه هاي وابسته به قدرت حکومت و مديريت، امکان پيش آمده را محملي براي سوء استفاده و بي انصافي و ترکتازي خود مي دانند، چنان که در تاريخ حکومت ها و مديريت ها، پيوسته اين امر روي داده است. اميرمؤمنان علي (ع) در تحليل و نقد دوران حکومت عثمان بن عفّان فرموده است:
« إِلَي أن قَامَ ثَالِثُ القَومِ ... وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أبِيهِ: يَخضَمُونَ مَالَ اللهِ خِضمَةَ الإِبِلِ نِبتَةَ الرَّبِيعِ. » (1)
تا سومي قوم ( عثمان ) از آن ميان به پا خاست ... و خويشاوندانش نيز با او برخاستند، و بيت المال را با دهان پر و با حرص تمام خوردند و بر باد دادند، چنان که شتران، گياه بهاري را آزمندانه بخورند.
در هر حکومت و سازماني اين زمينه هست، و چنان چه به درستي و با استواري مهار نشود، خودگزيني و برتري جويي، دست درازي به حقّ ديگران و تعدّي، و بي انصافي از جانب وابستگان و اطرافيان زمامداران و مديران بيداد خواهد کرد.
براي مهار کردن سوء استفاده ي وابستگان و اطرافيان، لازم است ميدان هر گونه سوء استفاده بسته گردد و اجازه ي هيچ گونه برتري جويي و خودگزيني، بهره کشي، دست درازي، و بي انصافي به هيچ يک از آنان داده نشود؛ و اين کار جز با ريشه کن سازي اين امور حاصل نمي شود: « فَاحسِم مَادَّةَ أولئِکَ بِقَطعِ أسبَابِ تِلکَ الأحوَالِ » ( پس ريشه ي ستم اينان را با بريدن اسباب آن برآر ).
براي اين ريشه کن سازي، لازم است دو کار صورت گيرد: يکي: روشن کردن تکليف همگان در اين امور؛ و ديگري: برخورد شديد با وابستگان و اطرافيان که انتظار نادرست دارند يا دست به خلافي مي گشايند. در حديثي از امام صادق (ع) آمده است که وقتي رسول خدا (ص) مکّه را گشود، بر کوه صفا ايستاد و فرمود:
« يَا بَنِي هَاشِمَ! يَا بَنِي عَبدِالمُطَّلِبِ! إِنِّي رَسُولُ اللهِ إِلَيکُم، وَ إِنِّي شَفِيقٌ عَلَيکُم. لَا تَقُولُوا: إِنَّ مُحَمَّدًا مِنَّا، فَوَ اللهِ مَا أولِيَائِي مِنکُم وَ لَا مِن غَيرِکُم إِلَّا المَتَّقُونَ؛ فَلَا أعرِفُکُم تأتُونِي يَومَ القِيَامَةِ تَحمِلُونَ الدُّنيَا رِقَابِکُم وَ يَأتِي النَّاسُ يَحمِلُونَ الاخِرَةَ؛ ألَا وَ إِنِّي قَد أعذَرتُ بَينِي وَ بَينَکُم، وَ فِيمَا بينَ اللهِ عَزَّوَجلَّ وَ بَينَکُم؛ وَ إِنَّ لِي عَمَلِي وَ لَکُم عَمَلَکُم. » (2)
اي فرزندان هاشم! اي فرزندان عبدالمطّلب! همانا من فرستاده ي خدا به سوي شما و خيرخواهتان هستم. نگوييد که محمد از ماست. به خدا سوگند که دوستان من از ميان شما و غيرشما، کساني جز پرواداران نيستند. من در روز قيامت شما را نشناسم، و چنان نباشد که به قيامت درآييد، در حالي که دنيا را برپشت خود بار کرده باشيد و مردم بيايند در حالي که آخرت را با خود آورده باشند. بدانيد که ميان خود و شما، و ميان خداي بزرگ و شما عذر و بهانه اي باقي نگذاشتم، و من در گرو عمل خود هستم و شما هم در گرو عمل خود هستيد.
پيامبر اکرم (ص) تکليف خود را با خويشاوندان و نزديکانش روشن کرده است تا هيچ کس به سبب خويشاوندي با او، يا نسبتي با وي، انتظار امتيازي و امکان سوء استفاده اي نداشته باشد.
رسول خدا (ص) در تمام دوران رسالت خويش به هيچ عنوان به کسي از اطرافيان و وابستگانش اجازه نداد به سبب نزديکي به آن حضرت و يا خويشاوندي با وي گامي در جهت سوء استفاده بردارد و يا از امتيازي برخوردار شود. از امام صادق (ع) روايت شده است که وقتي آيه ي زکات نازل شد، (3) از آن جا که يکي از مصارف زکات « عاملين عليها » ( کارکناني که براي جمع آوري آن کار مي کنند ) است، عده اي از بني هاشم نزد پيامبر آمدند و از آن حضرت تقاضا کردند که به سبب خويشاوندي، جمع آوري زکات را به آنان واگذار کند و در نتيجه سهمي از زکات از آنِ ايشان باشد. پيامبر اکرم (ص) به آنان فرمود: صدقه و زکات بر من و بر بني هاشم حرام است. [ يعني نه تنها به سراغ زکات نياييد که انتظار آن را هم نداشته باشيد که شما را کارمندان جمع آوري زکات قرار دهم ]. سپس به آنان فرمود که آيا گمان مي کنيد من ديگران را بر شما ترجيح مي دهم؟ (4) [ خير، مسأله مقدّم داشتن ديگران بر شما نيست، بلکه من خير و صلاح شما را مي خواهم ].
اميرمؤمنان علي (ع) با وابستگان و اطرافيان خود چنان رفتار مي کرد و بر خاندان خود چنان سخت مي گرفت که هيچ کس به سوي خودگزيني، برتري جويي، دست درازي و بي انصافي ميل نکند. رفتار علي (ع) با عقيل در اين جهت بوده است. عقيل مانند ديگران سهم خود را از بيت المال گرفته بود، امّا خود را برادر زمامدار مردم مي دانست و انتظار داشت اميرمؤمنان چنين موقعيتي را ملاحظه کند و براي وي سهمي ويژه قايل شود و او را بر مردمان برتر نهد. ابوعمرو بن علاء (5) گويد که چون عقيل در کوفه نزد علي (ع) رفت، آن حضرت سهم او را از بيت المال داد، امّا عقيل خواستار مبلغ بيش تري از بيت المال شد. علي (ع) گفت: « تا روز جمعه صبر کن » و عقيل نيز تا روز جمعه صبر کرد. هنگامي که اميرمؤمنان (ع) نماز جمعه را به جاي آورد، رو به عقيل کرد و گفت: « چه مي گويي درباره ي کسي که به اين همه مردم خيانت کند؟ » پاسخ داد: « چنين کسي بد انساني است. » علي (ع) گفت: « آيا تو از من مي خواهي که به اين مردم خيانت کنم و از بيت المال مسلمانان به تو ببخشم؟ » عقيل از نزد آن حضرت خارج شد و به نزد معاويه رفت؛ (6) و به محض رسيدن، معاويه صد هزار درهم به او بخشيد و گفت: « اي ابويزيد! (7) من براي تو بهترم يا علي؟ ». عقيل گفت: « علي را چنان يافتم که بيش از آن که ملاحظه مرا کند، ملاحظه ي خود [ و حق و عدالت ] را مي کرد، و تو را چنان يافتم که بيش از آن که ملاحظه ي خود [ و حق و عدالت ] را کني، ملاحظه ي مرا کردي ». (8)
اميرمؤمنان علي (ع) به هيچ يک از وابستگان و اطرافيان خود بهره اي بيش از آن چه حقّ همگاني بود نداد، و جز فرصت برابر در اختيار آنان ننهاد. ابن هلال ثقفي نقل کرده است که عبدالله بن جعفر بن ابي طالب به حضور علي (ع) رسيد و گفت: « اي اميرمؤمنان، چه مي شود فرمان دهي چيزي بر آن چه به من مي دهند بيفزايند که به خدا سوگند آن قدر تنگدست شده ام که ناچارم برخي از ستوران خود را بفروشم ». علي (ع) به او گفت: « به خدا سوگند چيزي ندارم که به تو بدهم مگر اين که از عموي خود بخواهي که چيزي بدزدد و به تو دهد ». (9)
علي (ع) به هيچ روي امتيازي ويژه و امکاني خاص به کسي با ملاحظه ي خويشاوندي، وابستگي و پيروي نمي داد، و در اساس چنين چيزي در قاموس حکومت و مديريت او معنا نداشت.
عبدالله بن زَمَعَه (10) که از شيعيان آن حضرت بود به هنگام خلافت امام نزد وي آمد و از او درخواست مالي کرد. اميرمؤمنان علي (ع) در پاسخش فرمود:
« إِنَّ هَذاَ المَالَ لَيسَ لِي وَ لَا لَکَ، وَ إِنَّمَا هُوَ فِي ءٌ لِلمُسلِمِينَ، وَ جَلبُ أسيَافِهِم، فَإِن شَرِکتَهُم فِي حَربِهِم، کَانَ لَکَ مِثلُ حَظِّهِم، وَ إِلَّا فَجَنَاةُ أيدِيهِم لَا تَکُونُ لِغَيرِ أفَواهِهِم. » (11)
اين مال، نه از آنِ من است و نه از آنِ تو. غنيمتي است از آنِ همه ي مسلمانان که با شمشيرهايشان به دست آورده اند؛ اگر تو در نبرد همراهشان بوده اي، سهمي همچون سهم آنان داري، وگرنه دستچين آنان براي غير دهان ايشان نخواهد بود ( آن چه به دست آوردند، نبايد ديگران بخورند ).
امام (ع) با کارگزاراني که در مديريت خويش، دست سوء استفاده گر خويشاوندان و وابستگان و اطرافيان خود را باز مي کردند، به شدّت برخورد مي کرد و هيچ گونه بخشش و کوتاهي را در مجازات آنان جايز نمي شمرد. مَصقَلَة بن هُبَيرة شيباني که از جانب علي (ع) فرماندار اردشير خُرَّه - شهري در فارس ( فيروزآباد ) - بود، غنايم را ميان بستگان و اطرافيان خود پخش کرد، و امام (ع) به محض آن که خبر يافت در نامه اي تند به او نوشت:
« بَلَغَنِي عَنْکَ أَمْرٌ إِنْ کُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ أَسْخَطْتَ إِلهَکَ، وَعصيتَ إِمَامَکَ: أَنَّکَ تَقْسِمُ فَيْءَ الْمُسْلِمِينَ الَّذِي حَازَتْهُ رِمَاحُهُمْ وَ خُيُولُهُمْ، وَ أُرِيقَتْ عَلَيْهِ دِمَاؤُهُمْ، فِيمَنِ اعْتَامَکَ مِنْ أَعْرَابِ قَوْمِکَ، فَوَالَّذِي فَلَقَ الْحَبّةَ، وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ، لَئِنْ کَانَ ذلِکَ حَقّاً لَتَجِدَنَّ لَکَ عَلَيَّ هَوَاناً، وَ لَتَخِفَّنَّ عِنْدِي مِيزَاناً، فَلاَ تَسْتَهِنْ بِحَقِّ رَبِّکَ، وَ لاَ تُصلِحْ دُنْيَاکَ بِمَحْقِ دِينِکَ، فَتَکُونَ مِنَ الْأَخْسَرِينَ أَعْمَالاً. » (12)
به من درباره ي تو گزارشي رسيده است که اگر درست باشد و اين کار را انجام داده باشي، پروردگارت را به خشم آورده و امامت را عصيان کرده اي: [ گزارشي رسيده است ] که تو غنايم مسلمانان را که با سلاح و اسب هايشان گردآورده، و با ريخته شدن خون هايشان فراهم آورده اند، به عرب هايي که خويشاوندان توان و تو را برگزيده اند، پخش مي کني! سوگند به کسي که دانه را در زير خاک شکافته و جاندار را آفريده، اگر اين گزارش درست باشد، تو در نزد من خوار خواهي شد و ارزش و مقدارت کم خواهد بود. پس حقّ پروردگارت را سبک مشمار و دنياي خود را با نابودي دينت آباد مگردان که از زيان کارترين افراد باشي.
براي اين که ريشه ي ستم سوء استفاده ي ويژگان و نزديکان بريده شود و آنان امکان چنين چيزي نيابند، لازم است راه هايي که به سوء استفاده ي آنان منجر مي شود بسته گردد و هر صورتي از صورت هاي اين امر زدوده شود و هيچ امکاني در اين جهت براي کسي فراهم نگردد. از اين رو امام (ع) به مواردي اشاره فرموده است، که البته راه ها و صورت ها منحصر به اين موارد نيست، و در هر حکومت و مديريتي به تناسب خود، بايد کليه راه ها و تمام صورت هاي سوء استفاده لحاظ شود و از آن جلوگيري گردد. پس امام (ع) با توجّه به اين به مالک اشتر فرموده است: « وَ لَا تُقَطِعَنَّ لِأحَدٍ مِن حَاشِيَتِکَ وَ حَامَّتِکَ قَطِيعَةً، وَ لَا يَطمَعَنَّ مِنکَ فِي اعتِقَادِ عُقدَةٍ، تَضُرُّ بِمَن يَلِيهَا مِنَ النَّاسِ، فِي شِربٍ أو عَمَلٍ مَشتَرَکٍ، يَحمِلُونَ مَؤُونَتَهُ عَلَي غَيرِهِم » ( و به هيچ يک از اطرافيان و خويشاوندانت زميني را به بخشش وامگذار. و نبايد از تو چشم داشته باشند که [ با استفاده از نفوذ وابستگي خويش به تو ] پيماني ببندند که در زمينه ي آبياري زميني يا کار مشترکي که دارند، به مردم همسايه با زمين خود زيان برسانند، يعني هزينه ي آن را بر دوش ديگران بار کنند ).
حکومت و مديريتي که در آن سوء استفاده براي ويژگان و نزديکان گشوده شود، از درون مي پوسد و به تباهي مي رود، که پيامدهاي تباهِ گشوده شدن چنين راه هايي بسيار است، از جمله:
آسيب ديدن زمامداران و مديران
ايجاد يأس و نااميدي در مردمان
سرايت سوء استفاده و ميل به آن در بيش تر مديران و مردمان
تباه شدن اخلاق و پاسداشت حقوق مردمان
پيدايش دلسردي در شايستگان
در حقيقت آنان که در چنين بستري بهره مند مي شوند، ويژگان و نزديکان تباهگرند، و در اين عرصه بازگذارندگان دست آنان، بيش از هر کس زيان مي بينند، که آنان مي برند، و اينان به ننگ هميشگي گرفتار مي شوند. از اين رو امام (ع) به مالک اشتر چنين توجّه داده است: « فيَکُونَ مَهنأ ذلِکَ لَهُم دُونَکَ، وَ عَيبُهُ عَلَيکَ فِي الدُّنيَا وَ الآخِرَةِ » ( و در نتيجه گوارايي و شيريني سود آن به ايشان رسد نه تو، و ننگ آن در اين جهان و آن جهان بر تو ماند ). (13)

پي نوشت ها :

1- نهج البلاغه، خطبه ي 3.
2- أبوجعفر محمدبن علي بن الحسين بن بابويه القمي ( الصدوق )، صفات الشيعة، الطبعة الاولي، تحقيق و نشر مؤسسة الامام المهدي (ع)، قم، 1410ق. ص 84؛ بحارالانوار، ج 21، ص 17، ص 188، ج 96، ص 233.
3- ( إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاء وَالْمَسَاكِينِ وَ الْعَامِلِينَ عَلَيْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِي الرِّقَابِ وَالْغَارِمِينَ وَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَابْنِ السَّبِيلِ فَرِيضَةً مِّنَ اللّهِ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ
).. ( زکات مخصوص نيازمندان و درماندگان و کارکناني است که براي جمع آوري آن کار مي کنند و کساني که براي جلب محّبتشان اقدام مي شود، و براي آزادي بردگان و بدهکاران و در راه [ تقويت آيين ] خدا، واماندگان در راه؛ اين فريضه اي الهي است و خداوند دانا و حکيم است ). قرآن، توبه /60.
4- أبوالنضر محمدبن مسعود بن عيّاش السُلَّمي السمرقندي المعروف بالعيّاشي، تفسير العيّاشي، تحقيق هاشم الرسولي المحلّاتي، المکتبة العلمية الاسلامية، طهران، ج 2، ص 93؛ الکافي، ج 4، ص 58؛ بحارالانوار، ج 8، ص 47، ج 96، ص 75.
5- ابوعمرو بن علاء مازني بصري از اشراف و بزرگان عرب و يکي از قرّاء هفتگانه است. او را از دانشمندترين مردم در علم قرآن و ادبيات و شعر و تاريخ و جنگ هاي عرب شمرده اند. در گذشت وي را به سال 154 هجري نوشته اند: ر.ک: شهاب الدين أبوعبدالله ياقوت الحموي، معجم الادباء، داراحياء التراث العربي، بيروت، ج 11، صص 156-160؛ شمس الدين احمبن محمدبن خلّکان، وفيات العيان و أنباء أبناء الزّمان، تحقيق احسان عبّاس، دارالثقافة، بيروت، ج 3، صص 466-470؛ صلاح الدين محمدبن شاکر الکتبي، فوات الوفيات، تحقيق احسان عبّاس، دارصادر، بيروت، 1973-1974 م. ج 2، صص 28-29؛ شهاب الدين احمد بن علي بن حجر العسقلاني، تهذيب التهذيب، دارالفکر، بيروت، 1404ق. ج 12، صص 197-199؛ أبوالفلاح عبدالحيّ المعروف بابن العماد الحنبلي، شذرات الذهب في أخبار من ذهب، دار احياء التراث العربي، بيروت، ج 1، صص 237-238؛ عبّاس بن محمدرضا القمّي، الکني و الالقاب، مؤسّسة الوفاء، بيروت، 1403ق. ج 1، صص 126-127.
6- مورّخان در اين که عقيل پيش از شهادت علي (ع) نزد معاويه رفته است يا پس از آن، اختلاف نظر دارند. دلايلي وجود دارد که نظر دوم را که عقيل پس از شهادت امام (ع) نزد معاويه رفته است، تقويت مي کند و ابن ابي الحديد معتزلي نيز اين نظر را به صواب نزديک تر مي داند. نامه اي که عقيل پس از ماجراي غارات به آن حضرت نوشته و پاسخي که امام (ع) به او داده است مؤيّد نظر دوم است. ر.ک: نهج البلاغه، نامه ي 36؛ شرح ابن أبي الحديد، ج 11، ص 251.
7- کنيه ي عقيل « ابويزيد » بود. نک: عزّيزالدين أبوطالب اسماعيل بن الحسين المروزي الأزورقاني، الفخري في أنساب الطالبّيين، تحقيق السيّد مهدي الرجائي، الطبعة الاولي، مکتبة المرعشي النجفي، قم، 1409ق. ص 193.
8- الغارات، صص 379-380.
9- همان، ص 43.
10- عبدالله بن زَمَعة بن اسود، با وجود آن که پدر، عمو و برادرش در جنگ بدر کشته شده بودند و علي (ع) در کشتن آنان شرکت داشت، از شيعيان اصحاب امام (ع) بود. جدّ او اسود از کساني بود که پيامبر (ص) را استهزا مي کرد و خداوند پيامبرش را از شرّ آنان حفظ کرد. عبدالله گمان مي کرد که امام او را بر ديگران مقدّم مي دارد و يا بيش از آن چه حقّ اوست از بيت المال به وي مي دهد. به همين خاطر از امام تقاضا کرد که چيزي از بيت المال به وي دهد، و امام پاسخي روشن و قاطع به او داد تا درسي براي او و همگان باشد. ر. ک : شرح ابن أبي الحديد، ج 13، صص 10-11؛ السيد عبدالزهراء الحسيني الخطيب، مصادر نهج البلاغة و أسانيده، مؤسّسة الاعلمي للمطبوعات، بيروت، 1395ق. ج 3، صص 177-178.
11- نهج البلاغه، کلام 232.
12- همان، نامه ي 43؛ و نيز ر.ک: أنساب الاشراف، ج2، ص 160؛ ج2، صص 201-202.
13- دلالت دولت، صص 595-602.

منبع مقاله :
دلشاد تهراني، مصطفي؛ (1390)، رايت درايت: اخلاق مديريتي در عهدنامه ي مالک اشتر، تهران: انتشارات دريا، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط