2. سياست و صلاح امت
1-2. عدل و انسجام امت
از اواسط سده نخست هجري، يكي از نگراني هايي كه براي انديشمندان جهان اسلام وجود دارد، گسترش ظلم و جور بود كه خود مي توانست به تفرق امت و از دست رفتن انسجام آن منتهي گردد؛ اين روندي رو به فزوني بود و در عصر امام رضا (عليه السلام) نيز به سبب اختلافاتي كه در درون دستگاه خلافت وجود داشت، شرايط آشوب زمينه را براي جور بر مردم فراهم تر مي ساخت. درواقع آن نگراني كه به سبب ظلم و جور، امت اسلامي يكپارچكي خود را از دست دهد، اندكي پس از امام رضا (عليه السلام) عملاً در تاريخ اسلام جامة واقع به خود پوشيد. البته چنين ادعايي مطرح نيست كه گسترش ظلم و جور تنها سبب باشد، ولي مي توان گفت يكي از اسباب مهم در اين كه بخش هاي حاشيه اي از جهان اسلام مانند ماوراء النهر و خراسان و سند در شرق و اندلس و مغرب در غرب، خود را از نظر سياسي از خلافت مركزي جدا ساختند و حكومت هاي مستقلي را به وجود آوردند، مي توانست به ستوه آمدن از جور مأموران حكومتي باشد كه حاكم اصلي آن در نقطه اي دور در تختگاه خلافت نشسته بود. از خلال داده هاي تاريخي مي دانيم كه اين گونه حكومت هاي مستقل از اوايل سده سوم هجري به وجود آمده اند و به طور فزاينده اي روي به افزايش نهاده اند.در اين باره، جا دارد نخست به بخشي از يك حكايت بلند اشاره كرد كه ياسر خادم از نزديكان امام رضا (عليه السلام) در خصوص آمدن مأمون به خانه حضرت و گفت و گو ميان آن دو نقل كرده است، آن جا كه حضرت خطاب به مأمون مي فرمايد: « اگر تو امور مسلمين را ضايع سازي و آن را به غير خودت واگذار كني كه ميان مردم به غير حكم خدا حكم كنند و در اين بلاد ( خراسان ) بنشيني و خانه هجرت و محل فرود آمدن وحي را واگذاري و اجازه دهي مهاجرين و انصار از سوي تو ظلم كنند و نه حال مؤمني و نه اهل ذمه اي را رعايت كنند، مظلومان را روزگاري مي رسد كه در آن جانشان به سختي مي افتد...»(1).
در نامه عهد مأمون به امام رضا (عليه السلام) اگر تلقي اين باشد كه در اين بخش به نوعي متضمن اصول مهم سياست نزد امام رضا (عليه السلام) نيز هست، بر ضرورت اقامه عدل از سوي حاكم براي « تأمين صلاح امت » تأكيد شده است.(2) در احاديث منقول از شخص حضرت نيز، مكرر ديده مي شود ضرورت رعايت عدل از سوي حاكم مورد تأكيد قرار گرفته است؛ به عنوان نمونه مي توان به حديثي اشاره كرد با اين مضمون كه: « از پيشوا قسط و عدل خواسته مي شود و اين كه وقتي سخن گويد، راست گويد، و چون حكم كند، عادلانه باشد و چون وعده دهد، وفا كند. »(3) همچنين بايد به حديثي نبوي اشاره كرد كه از سوي امام رضا (عليه السلام) ترويج شده است، با اين مضمون كه « از ظلم برحذر باشيد؛ همانا ظلم دل هاي شما را ويران مي كند، همان گونه كه خانه ها ويران مي شوند. »(4)
به هر روي، تأكيد بر ضرورت عدل، تأكيد بر پرهيز از ظلم و حتي ستيز با آن نيز بود. در بازگشتي كوتاه به دوره اموي، بايد گفت در طي سده اول و اوايل سده دوم هجري، حكومت بني اميه شرايطي از ثبات سياسي را در جهان اسلام پديد آورده بود كه نه تنها زمامداران، بلكه بسياري از مردمان را به سوي دنياگرايي سوق مي داد. مجموع شرايط اجتماعي و اقتصادي در آن دوره، زمينه اي را براي گسترش « جور » از سوي فرمانروايان، و «فسق» هم از سوي فرمانروايان و هم فرمانبرداران فراهم آورده بود كه موجب قيام هاي متعدد و پراكنده از سوي جريان هاي مخالف امويان بود.
نقطه اوج واكنش اهل بيت (عليهم السلام) و شيعيان ايشان در جورستيزي، حركت امام حسين (عليه السلام) بر ضد يزيد در 61ق بود كه به حماسه شهادت آن حضرت انجاميد و از آن پس، به عنوان الگويي در نهي از منكر و مبارزه با جور و فسق حاكمان، ماندگار شد. البته با وجود شرايط متفاوت، پس از امام حسين (عليه السلام)، ائمه اماميه (عليهم السلام) خط مشي قيام بر ضد حكومت را تأييد نمي كردند و راه هاي ديگري را براي دوام بخشيدن به مكتب و مبارزه با جور و فسق حاكمان تعقيب مي كردند.(5) در همين راستاست كه همزمان با برخاستن موج قيام هاي زيدي بر ضد خلفا و حكام جور، از سوي ائمه اماميه و از آن ميان امام رضا (عليه السلام)، روشنگري هايي درباره موضع اماميه انجام شده است.
به عنوان نمونه بايد به قيامي اشاره كرد كه در عصر ولايت عهدي امام رضا (عليه السلام) از سوي برادر او زيد بن موسي (عليه السلام) سامان داده شد؛ اين شخصيت كه به سبب برخي خشونت هايش در قيام، به زيدالنار شهرت يافت، از سوي شخص حضرت مورد انتقاد بود و خط مشي وي از سوي امام (عليه السلام) تأييد نمي شد.(6)
مي دانيم كه گروه هايي مانند معتزله نيز به خصوص در اوايل پيدايي، حساسيت سياسي نسبت به ظلم حاكمان وجود داشت و آن چه به عنوان امر به معروف و نهي از منكر، از سويي به عنوان يكي از اصول ايشان ترويج مي شد(7)، بيشتر روي ستيزش با منكرات حاكمان بود. حتي براي خوشبين ترين گروه هاي مذهبي مانند اصحاب حديث كه ارتكاب فسق را مخل باقي بودن ايمان نمي شمردند، تفاوت عمده اي ميان ارتكاب فسق در حوزه حق الله با تعدي به حوزه حق الناس يا به تعبير ديگري ظلم و جور وجود داشت و نمي توانست اين تصور وجود داشته باشد كه حاكم جائر، با وجودي تعدي به حقوق مردم به آساني از رحمت و آمرزش الهي برخوردار گردد.(8)
شايد نخستين مصداقي كه از جور حكام به ذهن متبادر مي شود، حاكم مستقري است كه در حقوق مردم تعدي كرده باشد، اما با توجه به شرايط متزلزل سياسي در عصر امام عجل الله تعالي فرجه الشريف لازم بود بر اين نكته تأكيد شود كسي كه مي جنگد تا با اعمال قهر بر حكومت دست يابد، در راستاي اين سلطه طلبي، ستم و تعدي بسيار مرتكب مي شود كه بي ترديد مصداق جوري است كه بايد ريشه كن گردد. چنين تسلط طلبي در زمان هاي امام رضا (عليه السلام) هم مصداقش مي توانست شخص خليفه مأمون باشد كه براي رسيدن به قدرت ديري با برادر خود جنگيد و خون ها در اين راه ريخته شد، و هم مي تواند قيام كنندگان شيعي چون برادر امام، زيد النار باشد كه با هدفي ظاهراً خيرخواهانه اقدام به اعمال خشونت و خون ريزي و آتش زدن اموال مردم مي كرد.
در راستاي مبارزه با اين گونه از ظلم و جور، مي توان به حديثي نبوي اشاره كرد كه از سوي امام رضا (عليه السلام) بازگو و ترويج مي شود، با اين مضمون كه « نخستين كسي كه داخل دوزخ مي شود، اميري سلطه جوست كه به عدل عمل نكرده است.»(9) همچنين حضرت اين آموزه را از زبان نيايش امام صادق (عليه السلام) ترويج مي كرد كه آن « گوشت آلود فربه » كه مورد غضب خداوند است، كسي با اين مشخصات جسماني نيست، بلكه اين تعبير كنايه از كسي است كه جباريت مي طلبد و بر مردم كبر مي ورزد.(10)
با تمركز بر موضوع امر به معروف و نهي از منكر، بايد گفت از جمله فرايضي است كه در قرآن كريم بارها و بارها از آن سخن به ميان آمده و اساساً يكي از وجوه امتياز اين امت نسبت به ديگر امت ها عمل به اين فريضه دانسته شده است.(11) بر همين پايه انتظار مي رود چه در آموزه هاي اهل بيت (عليهم السلام) و چه در آموزه هاي ديگر جريان هاي ديني نسبت به اين فريضه اهتمام صورت گرفته و مباحث آن بسط داده شده باشد. با وجود عمومي كه در معناي امر به معروف و نهي از منكر وجود دارد، مصداق آن مي تواند كوشش براي اجراي هر معروف و مبارزه با هر منكري باشد، اما به مصداق حديث نبوي كه برترين جهاد سخن از عدل نزد امامي جائر است(12). و اين كه اين حديث از سوي امام صادق (عليه السلام) به امر به معروف نسبت به حكام تفسير شده است(13)، برترين مصداق نهي از منكر، نهي حاكمان از جور مي توانست باشد. در همين راستاست كه امام حسين (عليه السلام) نيز بارها هدف خود از قيام در برابر يزيد را نهي از منكر نسبت به حاكم جور عنوان كرده است.(14) چنان كه در سطور پيش گفته شد، همچون ائمه اهل بيت (عليهم السلام)، براي طيفي از عالمان اسلامي مانند متقدمان معتزله نيز امر به معروف و نهي از منكر، مصداق اجلايش امر و نهي حاكمان بود.(15)
در تعاليم امام رضا (عليه السلام)، به مناسبت سخن از توكل، اشاره اي به اين مبحث ديده مي شود و حضرت در خطابي به حسن بن جهم كه از رجال مرتبط با حكومت بود(16)، حد توكل را آن مي داند كه جز از خدا، ترس از كسي به دل راه ندهد.(17)
اما افزون بر اين آموزه مشترك، در تعاليم امام رضا (عليه السلام)، يك كاركرد ديگر نيز براي امر به معروف و نهي از منكر مطرح است كه كاملاً ماهيت سياسي دارد. در حديثي از امام رضا (عليه السلام) آمده است:« بايد امر به معروف و نهي از منكر كنيد؛ چه در غير اين صورت بدترين شما بر شما مسلط خواهند شد، پس نيكان شما دعا خواهند كرد و دعايشان مستجاب نخواهد شد.(18) در توضيح مي توان گفت كه در اين حديث، امر به معروف و نهي از منكر نسبت به حاكمان نه در مقام دفع شري كه واقع شده است، بلكه در مقام دفع شر پيش از وقوع است و حديث اشاره دارد كه اگر در جامعه اي امر به معروف و نهي از منكر نسبت به حاكمان مرسوم و معمول باشد، در آن صورت هرگز اين شرايط پيش نخواهد آمد كه رجالي ستمگر بر مردم مسلط شوند و اگر جامعه اي از اين امر مهم فاصله گيرد، افتادن در بلايا سرنوشت محتوم آن است و دعاي نيكان اين سرنوشت را تغيير نخواهد داد.
مضمون برداشت اخير را مي توان در حديثي ديگر نيز بازجست كه امام رضا (عليه السلام) به نقل از پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) رواج داده است، آن جا كه مي فرمايد: اگر امت من با واگذاشتن امر به معروف و نهي از منكر به يكديگر، آن را ترك كنند، بايد انتظار بلايي از جانب خداوند تعالي را داشته باشند(19)، بلايي كه ناشي از فراموش شدن سنت نقد در جامعه است و خود مسبب آن بوده اند؛ اين آموزه با حديثي نبوي قابل مقايسه است كه آغاز ضعف در قوم بني اسرائيل را به سبب ترك نهي از منكر شمرده است.(20)
2-2. وظايف حاكم مستقر
چنان كه در بخش هاي پيشين مقاله بررسي شد، در آموزه هاي ائمه اهل بيت (عليهم السلام) و در آن شمار امام رضا (عليه السلام) آن چه به عنوان منصب خلافت شناخته مي شود، درواقع حقي متعلق به اهل بيت (عليهم السلام) بود، اما در كنار اين حقيقت، يك امر واقع نيز وجود داشت و آن اين كه تنها در دوره اي كوتاه نزديك به پنج سال از تاريخ اسلام، نهاد امامت و خلافت در يك شخص، يعني امام علي (عليه السلام) و دوره كوتاهي امام حسن (عليه السلام) جمع شده است و فراي آن هرچه در تاريخ اسلام ديده مي شود، جدايي اين دو نهاد از يكديگر است. از آن جا كه تعاليم ائمه اهل بيت (عليهم السلام) بناست راهنمايي براي زندگي مسلمانان به طور عام و شيعيان به طور خاص باشد، با اين واقع تاريخي چه بايد كرد؟اگر يك جريان فكري با چنين آرماني كه ياد شد، بر آرمان خود چنان متمحض شود كه هيچ دستوري و راهكاري براي وضعيت غيرآرماني نداشته باشد، درواقع پيروان خود را در حيرت وانهاده است و بدين ترتيب انتظار آن است كه ائمه اهل بيت (عليهم السلام)، درخصوص حكومت هاي مستقر، هرچند فاقد مشروعيت باشند، تعاليمي را عرضه كرده باشند. در شمار ائمه اهل بيت (عليهم السلام) شخصيت امام رضا (عليه السلام) در اين باره استثنايي است و از آن حضرت، بيش از ديگر ائمه (عليهم السلام) آموزه هايي در خصوص حكومت مستقر خلفا وارد شده است. حتي فراتر از آموزه هاي گفتاري، رفتار امام رضا (عليه السلام) در دوره ولايت عهدي نيز خود يك آموزه كرداري درخصوص مواجهه با حكومت مستقر است.
حكومت بني عباس كه در حديثي رسيده از امام رضا (عليه السلام) حكومت فراعنه خوانده شده و دوام استيلاي آن مهلتي از جانب خداوند شمرده شده است.(21) نه از باب مشروعيت، بلكه از آن رو كه نهادهاي اداره جامعه را در اختيار دارد و تنها مرجع اداره سياسي جامعه مسلمين است، وظايفي دارد كه هم بايد تبيين شود و هم التزام به آن از حكومت خواسته شود.
همان گونه كه پيش تر نيز اشاره شد، در احاديث امام رضا (عليه السلام) حتي اگر حاكمي از طريق قهر و غلبه به حكومت دست يافته باشد و اكنون در شرايطي باشد كه حكومت براي او مستقر است، وي وظيفه دارد ميان مردم به قسط و عدل رفتار كند، وظيفه دارد اگر سخني مي گويد راست گويد و اگر حكمي مي كند، عادلانه باشد.(22) اگر آن چه در اختيار حاكم است، از سوي او نعمت و موهبتي براي وي تلقي شود، در حديث از امام رضا (عليه السلام) آمده است كه « به كار گرفتن عدل و احسان است كه موجب دوام نعمت است »(23) و حاكمي كه مسير ظلم و تنگ نظري را در پيش گيرد، خود شيپور نابودي اش را نواخته است. اين سخن يادآور آن سخن حكيمانه و مشهور است كه « حكومت با كفر قابل دوام است، اما با ظلم بقايي نخواهد داشت.»(24)
از مجموع اين آموزه ها، اين پيام خطاب به حاكمان سلطه جو برمي آيد كه اگر اصل رسيدن آنان به حكومت بر پايه تعدي و ستم به مردمان بوده در مقام دوام از آنان انتظار مي رود كه به اصولي پايبند باشد و وظايف خود را به اعتبار مسندي كه بر آن تكيه زده اند، انجام دهند. امام رضا (عليه السلام) به عنوان پيشوايي صاحب نفوذ در ميان شيعه و عامه، اين نهيب را به حاكمان وقت مي زند كه شيوه دستيابي شما بر حكومت، توجيه كننده رفتار ستمگرانه شما در منصب حاكم نيست.
در راستاي همين آموزه كلي، حضرت به خصوص در مقام ولايت عهدي، نصيحت هايي را خطاب به مأمون داشته و بارها به مناسبت هاي مختلف وظايف او در قبال مسلمين را گوشزد كرده است. بار ديگر بايد به حكايت بلندي اشاره كرد كه ياسر خادم در وصف ملاقاتي ميان مأمون و امام (عليه السلام) نقل كرده است؛ به خصوص آن جا كه حضرت خطاب به مأمون مي فرمايد:«... از خداوند درباره امت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) و اين امر ( حكومت ) كه خداوند در دستان تو قرار داده و آن را مختص تو ساخته است بترس. همانا اگر تو امور مسلمين را ضايع سازي و آن را به غير خودت واگذار كني كه ميان مردم به غير حكم خدا حكم كنند و در اين بلاد ( خراسان ) بنشيني و خانه هجرت و محل فرود آمدن وحي را واگذاري و اجازه دهي مهاجرين و انصار از سوي تو ظلم كنند و نه حال مؤمني و نه اهل ذمه اي را رعايت كنند، مظلومان را روزگاري مي رسد كه در آن جانشان به سختي مي افتد، از پرداخت مخارج ناتوان مي شوند، كسي را نمي يابند كه به او شكوه برند و ( دستشان ) به تو نمي رسد. پس اي اميرمؤمنان در امور مسلمانان از خدا بترس... ( خود ) به امور مسلمانان نظارت كن و آن را به ديگران وانگذار، چه خداوند از تو درباره آن چه در كف اختيارت نهاده، پرسش خواهد كرد...»(25)
همچنين در كلام حضرت نقدهايي خطاب به حكومت در خصوص اطاعت خواهي از مردم و شيوه هاي تأمين اين اطاعت ديده مي شود؛ از جمله بايد به حديثي كوتاه و ظريف از امام علي (عليه السلام) و ترويج شده توسط امام رضا (عليه السلام) اشاره كرد كه اشاره دارد حكومت هاي باطل، با استفاده از بذل مال و صرف بيت المال، اطاعت را براي خود مي خريده اند.(26)
اما در چنين شرايطي كه حكومتي مستقر وجود دارد، آيا مي توان از حكومت انتظار داشت به انجام وظايف همت گمارد، در حالي كه تمكيني از سوي مردم نسبت به خواسته هاي حكومت وجود ندارد؟ آيا به جز راه حل خروج بر حاكم كه از سوي شيعيان زيدي پيشنهاد مي شد و راه حل مشروعيت بخشيدن به حكومت كه از سوي طيفي از عامه مطرح مي شد، راه حل ميانه و معتدلي در اين باره وجود داشت؟
در آموزه هاي امام رضا (عليه السلام) كه ادامه تعاليم پدرانش (عليهم السلام) بود، هرگز مشروعيتي براي حكومتي شناخته نمي شد كه به ناحق به دست آمده باشد، اما دو اصل وجود داشت كه سطحي از همكاري ميان مردم و حاكم را حمايت مي كرد و مشروعيت مي بخشيد: بيعت و جماعت. بيعت از دوره صدر اسلام به عنوان يك رفتار مسئوليت آور شناخته مي شد و زماني كه به هر دليل و با هر انگيزه بيعت با حاكمي انجام مي شد، فرد بيعت كننده با هر اعتقاد و منشي، موظف بود به بيعت خود پايبند باشد. به عنوان سابقه اي در تاريخ اهل بيت (عليهم السلام)، بيعت آنان با حكام زمان خود براي ايشان مانع از خروج بود.(27) در رويارويي با يزيد، امام حسين (عليه السلام) از آغاز به بيعت با او تن نداد و حكام اموي از آن رو بر گرفتن بيعت اصرار داشتند كه مي دانستند چنين بيعتي مي تواند تضميني براي عدم خروج باشد.
در راستاي همين طرز تلقي از بيعت است كه امام رضا (عليه السلام) به هنگام سخن از امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف و وقايع آخرالزمان اشاره دارد علت غيبت ( يا يكي از علل آن )، اين است كه وقتي امام (عليه السلام) قيام مي كند، بيعت احدي بر گردن او نبوده باشد.(28)
اصل دوم كه مقتضي همكاري شيعيان با حاكم مستقر بود، اصل حرمت نهادن به جماعت مسلمين و حفظ انسجام امت بود كه يكي از محوري ترين آموزه هاي امام رضا (عليه السلام) و ثمره رفتار و سلوك عملي حضرت در طول امامتش بوده است.(29) در همين راستا در سخني منقول از امام رضا (عليه السلام) و در استناد به يك حديث نبوي آمده است « هركس به دنبال بر هم زدن جماعت و غصب كردن حكومت بر امت و نشستن بر مسند امور بدون مشورت باشد، مستوجب مرگ است »(30). به اين حديث، بايد سخن ديگري منقول از امام رضا (عليه السلام) را علاوه كرد كه درباره كساني كه در كوفه بر ضد حكومت خروج كرده اند، موضعي منتقدانه اتخاذ كرده است.(31)
جالب است كه اين آموزه رضوي در نامه اي از مأمون درخصوص وظايف متقابل خليفه و مسلمين نيز بازتاب يافته است؛ آن جا كه مأمون يادآور مي شود كه خلفا را وظايفي است و وظيفه مسلمين اطاعت از خلفاست... و اين كه اگر چنين اطاعتي واقع نشود، موجب « آشفتگي و سستي ريسمان مسلمين خواهد بود »(32)عبارت اخير آشكارا تلميحي از آيه شريفه « وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعًا وَلاَ تَفَرَّقُوا » است.(33)
به هر روي مي دانيم هركس كه به دنبال گرفتن حكومت به قهر و غلبه باشد، در آغاز امر يك خروج كننده است و پس از استقرار حكومتش يك حاكم مستقر، اما در اين ميان يك دوره برزخي است كه بر آن امير نه عنوان خروج كننده و نه حاكم مستقر صدق نمي كند و اطاعت كردن از چنين اميري حتي مشروعيت ثانوي هم ندارد. در مروري بر آموزه هاي رضوي در اين خصوص، جا دارد به خصوص به حديثي اشاره شود كه در آن امام (عليه السلام)، مشخصاً از درآميختن با سلطان در آشفتگي آغاز حكومتش پرهيز داده است(34)، يعني به طور مشخص تا زماني كه هنوز نمي توان او را به عنوان حاكم مستقر شناخت.
با وجود تكيه بر دو اصل بيعت و جماعت، اطاعتي كه از مسلمين نسبت به حكومت مستقر خواسته مي شود، اطاعت حداقلي است. در آموزه هاي رضوي، شركت در جنگ هايي كه در عصر اين حاكمان رخ مي دهد، اساساً جايز نيست و اگر فردي مجبور به شركت گردد، لازم است فعاليت خود را در حد مرابطه و تدارك امور جنگي و نه مباشرت در جنگ محدود كند و از حضور در ميدان جنگ اكيداً بپرهيزد. در حديثي آمده است كه وقتي يكي از مؤمنان از حضرت درباره شركت در جنگ با ديلم كه در آن زمان كافر محسوب مي شدند، پرسش مي كند، حضرت او را از شركت نهي مي كند و از وي مي خواهد كه به امور خانواده اش اهتمام ورزد و منتظر فرج در امر اهل بيت (عليهم السلام) بماند.(35)
تنها در صورتي يك مؤمن مجاز است در اين جنگ ها به مباشرت شركت كند كه آن جنگ صورت دفاعي داشته باشد، آن جا كه كيان اسلام در خطر است، يا ترس از آسيب رسيدن به مسلمانان وجود دارد. در حديثي از امام رضا (عليه السلام) تصريح شده است كه حتي اگر مؤمني با اين شرايط دفاعي در جنگ حاضر شود، اين دفاعي از جانب خود اوست و جنگ در ركاب سلطان محسوب نمي گردد.(36)
از آن جا كه در زمان امام رضا (عليه السلام) احاديث بسياري در فضيلت جهاد از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و امام علي (عليه السلام) بر سر زبان ها بوده، حضرت به ناچار گاه و بيگاه به روشنگري درباره مصداق اين جهاد مي پرداخته است؛ از جمله در تفسير حديثي از امام علي (عليه السلام) كه ناظر به فضيلتي بزرگ براي جنگ و نكوهش مردن بر بستر بود، امام رضا (عليه السلام) تأكيد دارد كه آن جنگ حتماً بايد در راه خدا باشد(37) و تلويحاً هشدار داده است كه جنگ هاي روزگار او در راه خدا نبوده اند. در بخشي از حديث محض الشرايع از امام رضا (عليه السلام) نيز آمده است كه شرط وجوب جهاد آن است كه تحت لواي « امام عادل » باشد.(38) كه مصداق آن نزد اماميه همان ائمه معصومين (عليهم السلام) بوده است.
به همان نسبت كه درباره مردم گفته شد، خواسته امام رضا (عليه السلام) از حكام نيز آن بوده كه در تصرفات خود اولويت را به رسيدگي به امور مسلمين دهند و تصرفات آنها در مقايسه با حكومت صدر اسلام، حداقلي باشد. شايد آشكارترين جلوه اين توصيه، مسئله مربوط به جنگ ابتدايي و فتوح در سرزمين هاي غير اسلامي باشد. به عنوان نمونه مي توان بار ديگر به بخشي از حديث بلند ياسر خادم متضمن مكالمه امام رضا (عليه السلام) و مأمون اشاره كرد كه در آغاز حديث مي گويد: مأمون از فتح منطقه اي در پيرامون كابل شادمان بود و حضرت از وجه شادماني وي از فتح يكي از بلاد كفر پرسيد. مأمون پاسخ داد آيا اين شادماني ندارد؟ حضرت فرمود: « اي اميرمؤمنان، از خداوند درباره امت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) و اين امر ( حكومت ) كه خداوند در دستان تو قرار داده و آن را مختص تو ساخته است بترس... »(39) و بدين ترتيب، مأمون را به سياستي محدود به حل امور فعلي مسلمين و خودداري از فتوح فراخوانده است. در حديثي ديگر از امام رضا (عليه السلام) نيز نهي ضمني از جنگ هايي به عنوان فتوح در بلاد كفر ديده مي شود كه در همين راستاست.(40)
پي نوشت ها :
1.ابن بابويه، 1404، ج1، ص 170-172؛ خلاصه: ابن شهرآشوب، 1376، ج3، ص 457.
2.اربلي، 1405، ج3، ص 125، 126.
3.حلواني، 1408، ص 130؛ شهيد اول، 1365، ص 37.
4.طايي، 1408، ص 97.
5.پاكتچي، 1383، ص 270-271.
6.ابن بابويه، 1404، ج1، ص 257، 259.
7.اشعري،1980، ص 278؛ ابن مرتضي، 1409، ج1، ص 97.
8.احمد بن حنبل، 1313، ج4، ص 14؛ ابن ماجه، 1952، ج2، ص 1002؛ در قالب حديث.
9.طايي، 1408، ص 83؛ ابن بابويه، 1404، ج1،ص 31.
10.ابن بابويه، 1361، ص 388؛ ابن بابويه، 1404، ج2، ص 281.
11.آل عمران، 110.
12.ابوداوود، 1369، ج4، ص 124؛ ترمذي، 1357، ج4، ص 471.
13.كليني، 1391، ج5،ص 60؛ ابن بابويه، 1362، ص 6؛ طوسي، 1364، ج6، ص 178.
14.ابن اعثم، 1411، ج5، ص 21؛ ابن شهرآشوب، 1376، ج3، ص 241.
15.نك: پاكتچي، 1380، ص 205.
16.ابن بابويه، 1404، ج1، ص 216، 218.
17.ابن بابويه، 1417، ص 311؛ فقه الرضا، 1406، ص 358؛ به نقل از امام صادق (عليه السلام) مثني بن وليد، 1405، ص 104؛ كليني، 1391، ج2، ص 57.
18.كليني، 1391، ج5،ص 56؛ طوسي، 1364، ج6، ص 176.
19.كليني، 1391، ج5، ص 59؛ ابن بابويه، 1392، ص 255-256؛ طوسي، 1364، ج6، ص 177.
20.ابن اثير، 1404، ج1، ص 230-233.
21.كليني، 1391، ج2، ص 225؛ حسن بن سليمان، 1369، ص 105.
22.كليني، 1391، ج6، ص 454؛ عياشي، بي تا، ج2، ص 15؛ اربلي، 1405، ج3، ص 103؛ حلواني، 1408، ص 130؛ رضي الدين، 1408، ص 298؛ شهيد اول، 1365، ص 37.
23.ابن بابويه، 1404، ج1، ص 26.
24.ثعالبي، بي تا، ص 72؛ ماوردي، 1421، ص 155.
25.ابن بابويه، 1404، ج1، ص 170-172؛ خلاصه: ابن شهرآشوب، 1376، ج3، ص 457.
26.طوسي، 1413، ص 524؛ قس: شريف رضي، 1406، ص 100.
27.ابن بابويه، 1390، ص 316؛ طوسي، 1411، ص 292.
28.ابن بابويه، 1385، ص 245؛ ابن بابويه، 1390، ص 480؛ ابن بابويه، 1404، ج2، ص 247.
29.براي بسط، نك: پاكتچي، امت، بي ص.
30.ابن بابويه، 1404، ج1، ص 67.
31.طوسي، 1364، ج6، ص 144.
32.اربلي، 1405، ج3، ص 125؛ قس: ابن بابويه، 1404، ج1، ص 158.
33.آل عمران، 103.
34.حلواني، 1408، ص 128؛ رضي الدين حلي، 1408، ص 297.
35. كليني، 1391، ج4، ص 260.
36.كليني،1391، ج5، ص 21؛ ابن بابويه، 1385، ص 603-604؛ طوسي، 1364، ج6، ص 125.
37.كليني، 1391، ج5، ص 53؛ طوسي، 1364، ج6، ص 123.
38.ابن بابويه، 1404، ج1، ص 132؛ ابن شعبه، 1376، ص 419؛ نقل آن از امام صادق (عليه السلام)، ابن بابويه، 1362، ص 607.
39.ابن بابويه، 1404، ج1، ص 170-172؛ خلاصه: ابن شهرآشوب،1376، ج3، ص 457.
40.كليني، 1391، ج4، ص 260.
قرآن كريم
1. ابن اثير، علي بن محمد (1386ق)، الكامل في التاريخ، به كوشش تورنبرگ، بيروت: دار صادر.
2. ابن اثير، مبارك بن محمد (1404ق)، جامع الاصول، به كوشش محمدحامد الفقي، بيروت: دار احياء التراث العربي.
3. ابن ادريس، محمد (1410ق)، السرائر، قم: مؤسسه النشر الاسلامي.
4.ابن اعثم، احمد (1411ق)، الفتوح، به كوشش علي شيري، بيروت: دارالاضواء.
5.ابن بابويه، محمد بن علي (1417ق)، الامالي، قم: مؤسسه بعثت.
6.ابن بابويه، محمد بن علي (1392ق)، ثواب الاعمال، به كوشش محمدمهدي حسن خرسان، نجف: المكتبة الحيدرية.
7.ابن بابويه، محمد بن علي (1362ق)، الخصال، به كوشش علي اكبر غفاري، قم، جماعة المدرسين.
8.ابن بابويه، محمد بن علي (1385ق)، علل الشرايع، نجف: المكتبة الحيدرية.
9.ابن بابويه، محمد بن علي (1404ق)، عيون اخبارالرضا (عليه السلام)، بيروت: مؤسسة الاعلمي.
10.ابن بابويه، محمد بن علي (1390ق)، كمال الدين، به كوشش علي اكبر غفاري، تهران: مكتبة الصدوق.
11.ابن بابويه(1361ق)، معاني الاخبار، به كوشش علي اكبر غفاري، قم: مؤسسه النشر الاسلامي.
12.ابن شعبه، حسن بن علي (1376ق)، تحف العقول، به كوشش علي اكبر غفاري، تهران: مكتبة الصدوق.
13. ابن شهرآشوب، محمد بن علي(1376ق)، مناقب آل ابي طالب، نجف: المكتبة الحيدرية.
14.ابن طاووس، علي (1330ق)، جمال الاسبوع، چاپ سنگي، ايران.
15. ابن طاووس (1400ق)، الطرائف، قم: مطبعة الخيام.
16.ابن ماجه، محمد بن يزيد(1952-1953م)، السنن، به كوشش محمد فؤاد عبدالباقي، قاهره: دار احياء الكتب العربية.
17.ابن مرتضي، احمد بن يحيي (1409ق)، البحر الزخار، صنعا: دارالحكمة اليمانية.
18.ابن مقفع، عبدالله (1409ق)، آثار ابن المقفع، بيروت: دارالكتب العلمية.
19.ابوداوود سجستاني، سليمان بن اشعث (1369ق)، السنن، به كوشش محمد محيي الدين عبدالحميد، قاهره: دار احياءالسنة النبوية.
20.ابوالفرج اصفهاني، علي بن حسين (1385ق)، مقاتل الطالبيين، نجف: المكتبة الحيدرية.
21.احمد بن حنبل(1313ق)، المسند، قاهره، المطبعة الميمنية.
22.منسوب به شيخ مفيد (1413ق)، الاختصاص، به كوشش علي اكبر غفاري، قم، جماعة المدرسين.
23.اربلي، علي بن عيسي (1405ق)، كشف الغمة، بيروت: دارالاضواء.
24.اشعري، علي بن اسماعيل (1980م)، مقالات الاسلاميين، به كوشش هلموت ريتر، ويسبادن: انتشارات فرانتس اشتاينر.
25. القاب الرسول (صلي الله عليه و آله و سلم) و عترته (1406ق)، از مؤلف ناشناس، ضمن مجموعة نفيسة، قم: 1406.
26.برقي، احمد بن محمد (1331ق)، المحاسن، به كوشش جلال الدين محدث، تهران: دارالكتب الاسلامية.
27.پاكتچي، احمد (1380ش)، امر به معروف و نهي از منكر، دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج10، تهران: مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامي.
28.پاكتچي، احمد (1383ش)، سير انديشه هاي كلامي در تاريخ اسلام، اسلام: پژوهشي تاريخي و فرهنگي، تهران: مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامي.
29. پاكتچي، احمد، وحدت امت با محوريت سنت نبوي در ادعيه رضوي، در دست انتشار.
30.ترمذي، محمد (1357ق ب)، السنن، به كوشش احمد محمد شاكر و ديگران، قاهره.
31.ثعالبي، عبدالملك بن محمد (بي تا)، الاعجاز و الايجاز، به كوشش محمد ابراهيم سليم، قاهره: مكتبه القرآن.
32.حسن بن سليمان حلي(1369ق)، مختصر بصائر الدرجات، نجف: المكتبه الحيدريه.
33.حلواني، حسين بن محمد (1408ق)، نزهة الناظر، قم: مدرسة الامام المهدي (عليهم السلام).
34. منسوب به ابن رستم طبري (1413ق)، دلائل الامامة، قم: مؤسسه بعثت.
35.ديلمي، حسن (1408ق)، اعلام الدين، قم: مؤسسة آل البيت (عليهم السلام).
36.راوندي، سعيد (1409ق)، الخرائج و الجرائح، قم: مدرسة الامام المهدي (عليهم السلام).
37.رضي الدين حلي، علي(1408ق)، العدد القوية به كوشش مهدي رجايي، قم: كتابخانه آيت الله مرعشي.
38.سبط طبرسي، علي بن حسن (1418ق)، مشكاة الانوار، به كوشش مهدي هوشمند، قم: دارالحديث.
39.سعد بن عبدالله اشعري (1361ش)، المقالات و الفرق، به كوشش محمدجواد مشكور، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي.
40.شريف رضي، محمد بن حسين(1406ق)، خصائص الائمة، به كوشش محمدهادي اميني، مشهد: مجمع البحوث الاسلامية.
41.شهيد اول، محمد بن مكي (1365ق)، الدرة الباهرة، به كوشش داود صابري، مشهد: آستان قدس.
42.صحيفة الرضا (عليه السلام) (1408ق)، به روايت ابوالقاسم طايي، به كوشش مدرسه امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف، قم.
43.صفار، محمد بن حسن (1404ق)، بصائر الدرجات، تهران: مكتبة الاعلمي.
44.طوسي، محمد بن حسن (1413ق)، الامالي، قم: مؤسسه بعثت.
45.طوسي، محمد بن حسن(1364ش)، تهذيب الاحكام، به كوشش حسن موسوي خرسان، تهران: دارالكتب الاسلامية.
46.طوسي، محمد بن حسن (1415ق)، الرجال، به كوشش جواد قيومي، قم: مؤسسه النشر الاسلامي.
47.طوسي، محمد بن حسن (1411ق)، الغيبة، به كوشش عبادالله طهراني و علي احمد ناصح، قم.
48. طوسي، محمد بن حسن (1339ق)، مصباح المتهجد، تهران: سنگي.
49.عياشي، محمد بن مسعود (بي تا)، التفسير، تهران: كتابخانه علميه اسلاميه.
50.فقه الرضا (عليه السلام) (1406ق)، به كوشش مؤسسة آل البيت (عليهم السلام)، مشهد: المؤتمر العالمي للامام الرضا (عليه السلام).
51.قاضي نعمان (1383ق)، دعائم الاسلام، به كوشش آصف فيضي، قاهره: دار المعارف.
52. قندوزي، سليمان بن ابراهيم (1416ق)، ينابيع المودة، به كوشش علي جمال اشرف حسيني،قم: دارالاسوة.
53.كشي، محمد بن عمر (1348ش)، معرفة الرجال، اختيار طوسي، به كوشش حسن مصطفوي، مشهد: انتشارات دانشگاه فردوسي.
54.كليني، محمد بن يعقوب (1391ق)،الكافي، به كوشش علي اكبر غفاري، تهران: دارالكتب الاسلامية.
55.ماوردي، علي(1421ق)، ادب الدنيا و الدين، بيروت: دار مكتبة الهلال.
56.مثني بن وليد (1405ق)، اصل، ضمن الاصول الستة عشر، قم: دارالشبستري.
57.مسعودي، علي (1423ق)، اثبات الوصية، قم: مؤسسه انصاريان.
58.مفيد، محمد (1414ق)، الارشاد، قم: مؤسسه آل البيت (عليه السلام).
59.مفيد، محمد (1403ق)، الامالي، به كوشش حسين استاد ولي و علي اكبر غفاري، قم: جماعة المدرسين.
60. نجاشي، احمد بن علي(1407ق)، الرجال، به كوشش موسي شبيري زنجاني، قم: مؤسسه النشر الاسلامي.
61.نوبختي، حسن بن موسي (1355ق)، فرق الشيعة، به كوشش محمدصادق آل بحرالعلوم، نجف: المكتبة الحيدرية.
62.Gutas(1998),Dimitri,Greek Thought,Arabic Culture,London.New York,Routledge.
63.Kennedy(1990),H."The Barmakid Revolution in Islamic Government",Pembroke Papers,vol.I
منبع مقاله :
ايزدي، مهدي و...[ ديگران]، (1392)، ابعاد شخصيت و زندگي حضرت امام رضا (ع)، تهران: دانشگاه امام صادق (ع)، چاپ اول