چكيده
نويسنده اين نوشتار بر آن است كه صلح و امنيت واقعي جهاني، بر شالوده ي تفكري استوار مي گردد كه داراي اين شاخصه هاست: باور به وجود يك حقيقت غايي و نگرشي توحيدي و يك پارچه و منسجم به عالم كه زمان و مكان نمي شناسد و انسان را - از آن سبب كه انسان است - با هر رنگ و تعلقي مخاطب قرار مي دهد، و نيازهاي فطري و واقعي آدمي را در نظر مي گيرد و مدارا و تفاهم با انديشه هاي متفاوت را بر مي تابد، توازن اقتصادي را عامل مانايي و ثبات جوامع بشري مي شناسد و به انديشه محوري و ارزش هاي والاي اخلاقي و انساني باور دارد و انسان را موجود خيرانديش و رو به پيش مي شناسد و فرجام تاريخ انساني را صلح، رفاه و سعادت پيش بيني مي كند. و اين همه را در انديشه ديني و قرآني مي توان جست.اين نگرش قرآني و انسان شناختي ديني، بدين نويد و اميد فرجام مي پذيرد كه؛ بشريت، نه تنها مي تواند جامعه ي يگانه برخوردار از صلح و صميميت تشكيل دهد، كه برپايي و استقرار جامعه ي عاري از خوف، ترس، فقر، ستم، جهل، نگراني و آكنده و لبريز از صلح، عدالت، آشتي، امنيت، رفاه فوق نياز و دانشوري همگاني و تكامل عقلاني، غايت قطعي، فرجام گريز ناپذير و ايستگاه پاياني سير تاريخ انساني است. اين هندسه ي فكري وحدت گرا، فراگير، صلح طلب، غايت نگر و نويدبخش اسلامي با كد « فرهنگ انتظار » تعريف و با رهبري مردان برتر و صالح عملياتي مي شود.
کليدواژه ها: حيات اجتماعي، كنش اجتماعي، ملي گرايي، قدرت گرايي، جاه طلبي، جرم، صلح جهاني، گونه هاي رفتار انسان، تفكر صلح خواهانه، انسان شناختي صلح، هويت انسان، سرشت انسان، قرآن، عوامل خشونت، قشربندي اجتماعي، آموزه هاي فطري، طبيعت انسان، انديشه محوري.
1- حيات اجتماعي انسان ها
انسان ها از سر ناگزيري و دست يازيدن به نيازها و تأمين معيشت زندگي و يا پاسخ گويي به نداي دروني همگرايي و دگريابي و يا پيروي از الزام و رهيافت عقلاني به منافع و ره آوردهاي زندگي جمعي، در گذر تاريخ حيات خود، زيستِ گروهي و جمعي داشته اند.2- گونه هاي رفتار و كنش متقابل اجتماعي
در حيات اجتماعي انسان، گونه هاي مختلف از رفتارها و كنش ها بروز مي يابد. چه، رفتار گروهي، مبتني بر كنش متقابل اجتماعي و عملي است كه تحت تأثير و يا در پاسخ به عمل ديگري انجام مي گيرد، از اين روي، مي تواند چندين نوع باشد كه برخي از آنها عبارتند از: همكاري، همانندگردي، سبقت جويي، رقابت و ستيزه جويي.1. همكاري:
كوشش گروهي و مشترك چند نفر، براي رسيدن به هدف مشترك ( اعم از اهداف اقتصادي، سياسي، اجتماعي، مادي يا معنوي ) را « همكاري » گويند.2. همانند گردي:
همانند شدن يك شخص با يك گروه، با رسوم، اخلاق، آداب و ساير مظاهر زندگي اجتماعي محل زيست را « همانند گردي » مي گويند.3. سبقت جويي:
هرگاه براي رسيدن به هدفي مطلوب، ارزشمند و كمياب كه مورد خواست همه و يا بيشتر افراد و گروه هاي اجتماعي است، تلاش موازي، صورت گيرد، سبقت جويي ناميده مي شود.4. رقابت:
رفتار رقابت آميز، خود، نوعي سبقت جويي است، ولي با اين تفاوت كه در سبقت جويي منفي، دو عنصر ناهمخوان شدن و باز داشتن، همنشين مي شود كه در آن، گروه يا فرد از سويي مي خواهد خود پيشرفت كند و از ديگر سوي، مانع پيشرفت ديگري مي شود.5. ستيزه جويي:
به رفتارهاي رقابت آميزي كه توأم با خشونت است و به منظور بيرون راندن رقيب از ميدان عمل، صورت مي گيرد، « ستيزه جويي » مي گويند. ستيزه جويي مفهوم قابل انقباض و انبساط است، چندان كه از حسادت و تندخويي گرفته تا كشتار و بمباران اتمي را پوشش مي دهد.اين گونه بندي رفتاري و كنشي، محدود به قلمرو خاص نمي شود، بل همان سان كه ساحت تعامل افراد و گروه ها، در داخل يك قلمرو سياسي، اجتماعي و فرهنگي را شامل مي شود، قلمرو تعامل كشورها و مجموعه هاي سياسي و فرهنگي جدا از هم، اما داراي روابط و تعامل را پوشش مي دهد و به تناسب ميزان و سطح ارتباط ها و پيوندهاي جوامع مختلف با يكديگر، كاستي و فزوني مي يابد. از همين روي در دنياي معاصر كه ملت ها و جوامع بشري، شاهد بيشترين سطح روابط است، رفتارها و كنش هاي ميان دولت ها و ملت ها بيش از هر زمان ديگري، افزايش يافته و بر مبناي همين گسترش روابط، كنش ها و واكنش هاست كه تعبيرها و نظريه هايي چون؛ همكاري جهاني، تجارت جهاني، صلح جهاني، خلع سلاح جهاني، دهكده جهاني، جهاني سازي، جهاني شدن، تروريسم جهاني و... ( كه هريك نوعي خاص از رفتارها و كنش هاي ياد شده در گستره بين المللي را در بطن خود دارد، ) معنا و مفهوم يافته است.
3- همپايي ستيزه جويي و حيات جمعي بشر
عبور از گردونه قرن ها و هزاره ها و رسيدن به مرحله كنوني از تاريخ حيات بشري، با پشت سر گذاردن، فراز و فرودهاي بسياري ميسر گشته و در اين گذار، تعامل و روابط انسان ها با يك ديگر آميزه اي از تمامي انواع رفتارها و كنش هاي پيش گفته بوده است. از اين ميان، ستيزه گري هاي درون گروهي، ميان گروهي و بين الدولي، جنگ ها، ناامني ها، كشورگشايي ها و دگركشي ها، در شمار تجربه هاي تلخ و جدايي ناپذير حيات اجتماعي بشر بوده است؛ چندان كه گويي جنگ، خشونت و حيات جمعي انساني دو پديدار همزاد و هم ريشه است. از همين سبب برخي گفته اند: « سرشت فردي آحاد بشر و ضرورت حيات جمعي، خالي از خشونت نمي تواند باشد. » (1) و « خشونت در طبيعت انسان هاست، بايد آن را به رسميت شناخت. » (2) با اين حال، حيات عاري از جنگ و خشونت ايده و آرمان ديرپايي است كه گونه هايي از راه كارها و استراتژي ها را در دو عرصه تئوري و عمل برتافته و بر پاي بست آن هندسه مدينه هاي فاضله و آرمان شهرهاي انساني، طراحي شده است.بدون ترديد بشر امروز از جنبه هاي مختلف نسبت به زمان سزار، چنگيز، تيمور و... پيشرفت كرده و زندگي بسيار وسيع، پردامنه، پيچيده و غني تر از هر زمان ديگر گشته است. بسياري از نيروهاي طبيعت كشف و شناسايي شده و در خدمت انسان، قرار گرفته است و تمدن انساني بر فراز تمدن حيرت آور مادي، گشادگي، غناي فرهنگي و خردورزي گام گذاشته. و از منظر بسط و توسعه روابط جوامع بشري، به تعبير « هلموت اشميت » جهان بافتِ فرامليتي يافته است. (3) با اين همه، جنگ و ناامني از حيات انساني، نه تنها رخت بر نبسته كه هوش و مغز انسان متمدن، به اختراع سلاح هاي پيشرفته و نيرومندتر كه بيشتر از پيش، هولناك هستند و قدرت ويران گري آنها از منظر گستردگي به پهناي فضاي زيستي و از منظر زمان به كمترين مقياس سنجش زماني مي رسد و نيز به نوآوري هايي در زمينه ي سلطه جويي و تسخير سرزمين ها و حقوق ساكنان زمين رسيده است، كه در گذشته حتي تصور آن هم نمي رفت. تا جايي كه از عمده ترين ويژگي هاي دنياي معاصر، دو چيز محسوب مي شود:
1. توسعه جغرافياي جنگ و تشكيل امپراتوري خشونت گر نظامي در زمين و فضا؛
مقصود از اين توسعه يافتگي، اختراع سخت افزارهاي نظامي و فضايي چون انواع موشك ها و ماهواره هاي نظامي و مانند آن نيست بل بدين معناست كه دولت هاي ثروت مند و پيشرفته از نظر تكنولوژي ارتباطي مانند اينترنت و ماهواره، فضاي دنيا را به تسخير خود درآورده و با تشكيل امپراتوري فضايي، زمينه را براي ايجاد فشار بر دولت ها و جوامع جهان سومي، آماده ساخته است.به تناسب گسترش جغرافياي جنگ و چالش به زمين و فضا و برتري علمي غرب، در دانش ارتباطي و اطلاعاتي، شكاف عميق اطلاعاتي بين شمال و جنوب رخ نموده است، چندان كه پر كردن اين فاصله ( كه روز به روز بيشتر مي شود ) ناممكن مي شود، براي نمونه ايالات متحده امريكا 56% از مجموع اطلاعات بانك هاي اطلاعاتي - به ويژه بانك اطلاعات تحقيقي و علمي - جهان را داراست، در حالي كه همه اروپا 28% و ژاپن 12% و تمام جهان سوم 1% آن را در اختيار دارد. (4)
نظامي شدن فضا را از آن روي مي توان امپراتوري آزمند و خشونت طلب در گستره جهاني ناميد، كه از يك سو، قلمرو آن تمام كره خاكي و پيرامون آن است و صدها ماهواره معلق در فضا؛ دهكده جهاني را پوشش مي دهد. اين ماهواره ها برنامه هاي خود را همه روزه و ناخواسته به درون منازل هريك از ساكنان جهان مي فرستد؛ از سوي ديگر، هدف نهايي اين پوشش دهي رسانه اي و اطلاعاتي، سلطه تكنولوژيك با شبكه هاي پيچيده اي است كه مرزهاي ملي و فضايي يا دريايي را به رسميت نمي شناسد و در جهت جهاني كردن سياست، اقتصاد، فرهنگ، افكار، نظام هاي ارزشي و اجتماعي غربي است، تا جهاني پديد آيد كه هيچ مميز دولتي، ملي، فرهنگي و ديني را برنمي تابد و يك سر تحت سلطه غرب است.
2. آرايش جديد نظامي در عرصه جهاني.
در دنياي دو قطبي پيش از فروپاشي شوروي رقابت تسليحاتي در سايه استراتژي جنگ سرد، ميلياردها دلار سرمايه بشري كه مي بايد صرف رفاه و امنيت جوامع نيازمند و گرسنه مي شد، به كام ماشين پراشتهاي جنگ و كارخانه هاي اسلحه سازي ريخته مي شد. فروپاشي اردوگاه شرق سبب شد تا مهم ترين بهانه توسعه طلبي جنگ افروزانه از غرب گرفته شود. و همه نهادهايي كه در بستر جنگ سرد روييده بودند در پي بهانه هاي جديدي براي توجيه بقاي خود برآيند.ايالات متحده كه در رأس هرم نظامي غرب قرار داشت، به اين دريافت نايل آمد كه پس از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي، نيازمند بازسازي استراتژي نظامي است، تا هم از راه ايجاد فضاي ملتهب جنگي در تعامل و مناسبات بين المللي، بازار مناسبي براي صنعت تسليحاتي امريكا فراهم آورد تا برتري اقتصادي اش محفوظ بماند و هم مقام نخست خود در كل اردوگاه غرب و پيمان ناتو را هم چنان داشته باشد. و بدين سان جست و جوي دشمن استراتژيك به صورت مهم ترين دغدغه امريكا پس از اعلام فروپاشي شوروي درآمد. اين دشمن به زودي در قالب و عنوانِ « بنيادگرايي اسلامي » معرفي شد؛ نماينده ايالات متحده در سازمان ملل در همان زمان اعلام كرد: « دشمن بعدي، بنيادگرايي اسلامي است ». ولي اين نظريه زماني شكل رسمي به خود گرفت كه پيمان ناتو در بيانيه خود در تاريخ 21 فوريه 1992 ميلادي اعلام كرد كه بنيادگرايي اسلامي دشمن آينده اين پيمان است، زيرا اسلام، عناصري سياسي، شبيه كمونيسم در خود دارد و در جهت مبارزه با طرح سرمايه داري امپرياليستي تلاش مي كند.
ظهور نظرياتي چون: مبارزه با تروريسم اسلامي، پايان تاريخ ( فوكوياما ) و برخورد تمدن هاي ( هانتينگتون ) و حمايت سياست مداران مشهور و شناخته شده ي افراطي و نظامي گرا چون « برنارد لوئيس » صهيونيست، « كسينجر » و « برژينسكي » و مؤسسات بزرگي مانند « واشنگتن پست » و « نيوزويك » و « سي ان ان » و « ديلي تلگراف » از اين جريان همگي از منظر آرايش جديد نظامي جهان قابل فهم اند. و استراتژي جديد غرب، درحفظ فضاي جنگ، ترس و ناامني جهاني را تبيين و تفسير مي كنند.
چنين وضعيتي به شماري از پرسش ها دامن مي زند، آيا مي توان بشر امروزي را انسان متمدن ناميد؟ آيا جنگ هاي ويران گر و رقابت تسليحاتي قدرت هاي بزرگ جهاني، بازگشت به دوران بربريت، وحشي گري و غارنشيني با قدرت تخريبي بيشتر و افزون تر نيست؟ ميان انسان و جنگ و خشونت چه نسبتي وجود دارد؟ آيا مي توان به آينده فارغ از جنگ و ناامني، صلح و همزيستي انساني چشم دوخت؟ و يا اين كه تعارض ها و كشمكش ها از حيات جمعي بشر تفكيك ناپذير است و نزاع و ستيزه گري تا پايان تاريخ بشري ادامه خواهد يافت؟ پاسخ به آخرين پرسش از اهميت كاركردي افزون تر برخوردار است و از همين روي ضرورت واكاوي ژرف تر را مي طلبد.
حوزه هاي مطالعاتي انساني، صلح و امنيت
پژوهش در مباني انسان شناختي جنگ و خشونت هاي رفتاري، آن گاه كه با الهام و از منظر يك تفكر و مكتب انجام مي شود، نيازمند تأمل، مطالعه و نظراندازي در سه حوزه جدا از هم اما داراي اشتراك در محور بودن مسائل انساني است. نخست حوزه ويژگي هاي انساني تفكر و مكتبي كه مي تواند داعيه دار برقراري صلح و امنيت جهاني باشد. و دو ديگر حوزه نظرگاه هاي آن تفكر و مكتب درباره انسان و جوامع انساني، كه خود شامل موانع و آسيب شناختي و ارزيابي زمينه ها و ظرفيت هاي انساني استقرار صلح و امنيت جهاني مي شود.الف- ويژگي هاي انساني تفكر صلح خواهانه
چنان كه گفته شد، ادعاي صلح جهاني براي پيام و مكتبي ميسر است كه واجد شماري از ويژگي هايي باشد كه مي توان آنها را « خصايص انساني پيام » ناميد. و از مهم ترين آنها ويژگي هاي زير است:1. باور به نظام عادلانه هستي و حقيقت غايي
تبلور صلح و عدالت در نظام هستي، و آفرينش انسان به زيباترين و كامل ترين وجه صورت بندي و برخوردار از خصال و ويژگي هاي رأفت، رحمت، عدالت و ساير خصال بايسته اخلاقي، افزون بر اثبات ارجمندي شأن و منزلت انسان در ميان پديدارهاي هستي آيت و نشانه اي است بر وجود حقيقت غايي و آفريدگار توانا و برخوردار از كامل ترين مرتبت همه آرايه ها و زيبايي ها، زيرا « ذات نايافته از هستي بخش - كي تواند كه شود هستي بخش ». و نيز دليل روشني است بر غايت و هدفي كه جهان رهسپار آن است. رهيافت به اين واقعيت هستي شناختي و انسان شناختي، از جانب يك مكتب و تفكر، بستر ساز حركت آن مكتب و انديشه به سمت عدالت، نيك خواهي و صلح جويي است، زيرا از يك سو خود را مخلوق و بنده ي آفريدگار خويشتن و در محضر او مي بيند و از سوي ديگر آراسته گشتن بدان آرايه ها را، كمال، تعالي و سازگاري با هدف و غايت نظام احسن هستي و مورد رضاي آفريدگار انسان و جهان مي شناسد. پس مي كوشد كه آراسته بدان ها باشد.نصوص وحياني و روايي، براي اثبات غناي فكري انديشه و باور اسلامي در اين عرصه چندان فراوان است كه جايي براي استدلال و برهان آوري نمي گذارد. از اين روي تنها به يادكرد نمونه هايي از نصوص ديني، بسنده مي كنيم:
« شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلاَئِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَکِيمُ » (5)؛
خداوند ( با ايجاد نظام واحد جهان هستي ) گواهي مي دهد كه معبودي جز او نيست و فرشتگان و صاحبان دانش ( هركدام به گونه اي بر اين مطلب ) گواهي مي دهند در حالي كه ( خداوند در تمام عالم ) قيام به عدالت دارد، معبودي جز او نيست كه هم توانا و هم حكيم است.
« بالعدل قامت السماوات و الارض »؛ آسمان ها و زمين به عدالت برپاست. (6)
« وَ السَّماءَ رَفَعَهَا وَ وَضَعَ الْمِيزَانَ » (7)؛ و آسمان را برافراشت و براي هر چيز « ميزان » قرار داد.
« وَ سَيَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ » (8)؛
و خدا و رسولش اعمال شما را مي بينند سپس به سوي كسي كه داناي پنهان و آشكار است بازگشت داده مي شويد و او شما را به آنچه انجام مي داديد آگاه مي كند ( و جزا مي دهد ).
2. شمول و فراگيري پيام
دومين شرط توان مندي يك مكتب و انديشه در ارائه ي انديشه ي صلح خواهي واقعي و جهاني آن است كه آموزه هاي آن فراگير و عام باشد و به ديگر سخن، مخاطب معارف و انديشه هاي آن، تمامي انسان ها باشد و نه گروه هاي قومي، زباني و منطقه اي خاص، زيرا در صورت محدوديت مخاطبان يك انديشه، نمي توان در هيچ زمينه اي، انتظار فراتر از قلمرو مسئوليت از وي داشت.پژوهنده در مكتب اسلامي، در نخستين نگاه ويژگيِ فراگيري آموزه ها و پيام ديانت اسلامي و كتاب وحياني اسلام را درمي يابد، زيرا مخاطب اصلي قرآن و طرف سخن آن « ناس » ( = مردم ) هستند. در اين كره خاكي هركسي با هر خصوصيت و پيشينه اي در دايره مفهومي واژه ناس، جاي مي گيرد و اين نشانِ فراگيري پيام و جهان شمولي آموزه هاي اسلامي است. براي نمونه به چند مورد از آيات شريف اشاره مي شود:
« يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثَى وَ جَعَلْنَاکُمْ شُعُوباً وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ » (9)؛
اي مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد؛ ( اينها ملاك امتياز نيست، ) گرامي ترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست؛ خداوند دانا و آگاه است.
« يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِي خَلَقَکُمْ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ » (10)؛
اي مردم پرستش كنيد پروردگار خويش را، آن كه بيافريد شما و پيشينيان را، شايد كه شما پرهيزكاري كنيد.
« يَا أَيُّهَا النَّاسُ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْکُمْ هَلْ مِنْ خَالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ يَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ » (11)؛
اي مردم ياد آريد نعمت خدا را بر شما، آيا هست آفريننده اي جز خدا كه روزي دهد شما را از آسمان و زمين، نيست خدايي جز او پس كجا به دروغ رانده مي شويد.
در آيات ديگري از قرآن نيز انسان از آن نظر كه انسان است، ( بريده از هرگونه پساوند و يا پيشاوند اقليمي، قومي، زباني، خوني و يا... ) مورد خطاب قرار گرفته است:
« يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِيهِ » (12)؛
اي انسان همانا تويي رنج برنده به سوي پروردگار خويش رنجي را، پس رسنده اي بدان.
خردگرايي
ويژگي ديگر پيام انسانيِ يك مكتب، اعتباردهي و رسميت بخشي به رهيافت هاي عقلاني بشري است چه تمناي همزيستي و صلح طلبي از موجود تهي از عقلانيت و خردورزي و در فشار و اسير چنگال غرايز حيواني و بهيمي، خود نابخردي است. از اين روي اگر به آموزه هاي اسلامي از اين منظر نگريسته شود، اسلام و قرآن، از يك سوي، انسان را به خردورزي و عقلاني كردن باورها، رفتارها و ارزش هاي زندگي فرامي خواند و از ديگر سوي، خرد را نيرويي مي داند كه انسان را در امور ديني و دنيوي به سوي معارف حقيقي و اعمال شايسته رهبري مي كند و بدين واقعيت راهنمون مي گردد كه رفتار و كنش هاي آدمي به هر ميزان كه از راه كردهاي عقلاني برخوردار باشد، زندگي از سلامت، عطوفت، مهرورزي و خشونت پرهيزي، بهره ور است. قرآن كريم چهل و نه بار از مشتقات ماده عقل و در شمار بيشتر از اين مقدار، از ديگر واژه هاي هم افق و يا همسان و مترادف با عقل در حوزه هاي مختلف و گوناگون اعتقادي، ارزشي، خانوادگي، اجتماعي و سياسي استفاده برده است، واژگاني چون، حلم، نهي، قلب، لب، تفكر و تدبر.« وَ هُوَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ لَهُ اخْتِلاَفُ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ » (13)؛
و او كسي است كه زنده مي كند و مي ميراند؛ و رفت و آمد شب و روز از آن اوست؛ آيا انديشه نمي كنيد؟
« يُؤْتِي الْحِکْمَةَ مَنْ يَشَاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً کَثِيراً وَ مَا يَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبَابِ » (14)؛
( خدا ) دانش و حكمت را به هركس بخواهد ( و شايسته بداند ) مي دهد؛ و به هركس دانش داده شود، خير فراواني داده شده است. و جز خردمندان، ( اين حقايق را درك نمي كنند، ) و متذكر نمي گردند.
« وَ قَالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ کَانَ هُوداً أَوْ نَصَارَى تِلْکَ أَمَانِيُّهُمْ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِينَ » (15)؛
آنها گفتند: هيچ كس، جز يهود يا نصاري، هرگز داخل بهشت نخواهد شد. اين آرزوي آنهاست. بگو: اگرراست مي گويد، دليل خود را ( بر اين موضوع ) بياوريد.
« إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ » (16)؛
بدترين جنبندگان نزد خدا، افراد كر و لالي هستند كه انديشه نمي كنند.
« وَ مَا کَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ » (17)؛
( اما ) هيچ كس نمي تواند ايمان بياورد، جز به فرمان خدا ( و توفيق و ياري و هدايت او ). و پليدي ( كفر و گناه ) را بر كساني قرار مي دهد كه نمي انديشند.
قرآن كريم خردگرايي را چندان مهم مي داند كه حتي تحميل ديدگاه هاي وحياني خويش را برنمي تابد؛ قرآن وظيفه ي پيامبراسلام ( صلي الله عليه و آله ) و مؤمنين مي داند كه حقيقت دين را با منطق و استدلال تشريح كنند تا اگر عقل و فكر بشر به اقناع و باور آگاهانه رسيد، آن را بپذيرد:
« أُدْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ » (18)؛
با حكمت و اندرز نيكو، به راه پروردگارت دعوت نما؛ و با آنها به روشي كه نيكوتر است، استدلال و مناظره كن.
دعوت فراوان قرآن مجيد به تعقل، تدبر و تفكر، در بسياري حوزه هاي زندگي، بي آن كه عقل و رهيافت هاي عقلاني، داراي حجيت و كاركرد مفيد و ثمربخش باشد، لغو و بي معناست. از سوي ديگر، خداوند متعال در موارد متعدد از مخالفان دعوت ديني و جبهه مقابل انبياي الهي ( كفار و مشركان ) خواهان اقامه ي استدلال و برهان شده و اين نشان آن است كه اطراف خصومت و تنازع مي توانند براي اثبات مدعا و درستي مواضع و ديدگاه هاي خويش، به فيصله و تفاهم عقلاني دست يابند. بي آن كه نياز به ستيزه گري، تخاصم و دشمني باشد، و به ديگر سخن، راه كار ديني و اسلامي، رفع خصومت ها و دست يازيدن به هم انديشي و يا همزيستي دگرپذيرانه، رأي زني، گفت و گوي منطقي و عقلاني است.
گو اين كه تفكر ديني و آيات قرآني در عين ارج نهادن به خردورزي و خردگرايي، عقل بشري را در شناخت پاره اي از معارف و حقايق برتر، ناتوان مي شناسد و براي دست يازيدن انسان ها به سعادت تمام سويه اين جهاني و آن جهاني، عقل بشري را نيازمند كمك و امدادرساني وحياني مي داند و مكانيسم هدايت كردن انسان عاقل و شعورمند از مجراي وحي را ضرورت لطف و عنايت ربوبي مي شمارد. البته آن هم با شيوه، ابزار و پيامي كه در همسويي كامل با دريافت هاي عقلي بشري باشد و نه در ستيز و تقابل با عقل و دريافت هاي عقلاني آدمي؛ از همين سبب، راه كردهاي وحياني چنان است كه اگر بر عقل سليم از آسيب هاي حقيقت شناختي عرضه شود، آن را مي پذيرد.
طبيعي و فطري بودن آموزه ها
بهترين و موفق ترين آموزه ها براي اجرايي و عملياتي شدن، معارف و آموزه هايي است كه با طبيعت و سازمان آفرينش آدمي سازگار و موافق باشد و نيازمندي هاي طبيعي فطري، مادي و منوي او را برآورد، چه در غير اين و در مدت زمان طولاني، نه مي تواند اجرايي شود و مورد عمل قرار گيرد و نه مي تواند در همان مدت كوتاه حضور و احياناً اجرايي شدن اجباري و قسري، آدمي را خوشبخت و سعادتمند سازد، نمونه ظهور و افول ماركسيسم بهترين و نزديك ترين شاهد اين مدعا است. تعاليم اسلامي بدان دليل كه آموزه ها و برنامه هايش، متناسب با سرشت و فطرت آدمي است، به هر شخص، فرقه و ملتي كه عرضه شود، آن را همخوان با سرشت و نيازهاي درون خويش مي يابد و پذيراي آن مي گردد، به همين دليل نيز بود كه ديانت اسلامي در آغاز بعثت رسول خاتم ( صلي الله عليه و آله ) با اين كه هيچ يك از ابزارهاي مادي گسترش يابي چون قدرت، پول و جاذبه هاي از اين دست را در اختيار نداشت توانست در مدت زمان اندك از محدوده جزيرة العرب خارج و در اقصي نقاط دنياي آن روز عرضه و پذيرفته شود. قرآن كريم از ويژگي فطري بودن شريعت و ديانت اسلامي چنين ياد كرده است:« فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّينُ الْقَيِّمُ... » (19)؛
پس روي خود را متوجه آيين خالص پروردگار كن. اين فطرتي است كه خداوند، انسان ها را بر آن آفريده؛ دگرگوني در آفرينش الهي نيست؛ اين است آيين استوار... .
باور به آزاديِ ارادي و انتخاب گري انسان
انسان بر پاي بست خلقت ويژه خويش، موجودي است صاحب انتخاب و اراده كه در هر كاري مي تواند جانب انجام و يا ترك آن را برگزيند. از اين نوع آزادي انسان به « آزادي تكويني » ياد مي شود.براي انسان ها، آزادي ديگري نيز تصور مي رود و آن عبارت است از: امكان بهره مندي آدمي از مواهب « آزادي تكويني » بدون دخالت قوه، قدرت و اراده ي قاهري بيرون از نفس انسان. اين آزادي، « آزادي تشريعي » يا « آزادي حقوقي » نام دارد.
تفكر و انديشه اي مي تواند به چشم انداز صلح و امنيت جهاني چشم بدوزد كه هر دو نوع آزادي را براي انسان باور داشته باشد؛ سراغ گرفتن صلح و امنيت جهاني از انسان مجبور و مقيد، تمناي بيهوده و محال است. چه؛ انسان گرفتار در چنبره الزام ها و بايدهاي گريزناپذير، خسي در گردباد را مي ماند كه تكليف و چرايي را برنمي تابد؛ نه فرو افتادن آن جاي سرزنش دارد و نه صعود كردن آن جاي ستايش.
با در نظرداشت دوگانگي وجودي ( = ملك و ملكوت ) و نيز قوس صعودي و نزولي كه آموزه هاي اسلامي براي انسان باور دارد، هر دو نوع آزادي تكويني و تشريعي را براي آدميان به رسميت مي شناسد؛ تا در پرتو آن، به ترميم كاستي ها و مصونيت از آسيب هاي ناشي از كژي هاي ضلع طبيعت خود توانا باشد و با شناخت و پرداخت آزادانه به ضلع فطرت خويش مرتبه ي خلافت الهي و كارگزاري خداوند را تحقق بخشد.
« لاَ إِکْرَاهَ فِي الدِّينِ... » (20)؛
در قبول دين، اكراهي نيست...
« وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شَاءَ فَلْيَکْفُرْ... » (21)؛
بگو: اين حق است از سوي پروردگارتان! هركس مي خواهد ايمان بياورد ( و اين حقيقت را پذيرا شود )، و هركس مي خواهد كافر گردد... .
« إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً » (22)؛
ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد ( و پذيرا گردد ) يا ناسپاس.
« فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَکِّرٌ * لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُسَيْطِرٍ » (23)؛
پس تذكر ده كه تو فقط تذكر دهنده اي، تو سلطه گر بر آنان نيستي كه ( بر ايمان ) مجبورشان كني.
« قُلْ يَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَ بَيْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لاَ نُشْرِکَ بِهِ شَيْئاً وَ لاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ... » (24)؛
بگو: اي اهل كتاب! بياييد به سوي سخني كه ميان ما و شما يكسان است؛ كه جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزي را همتاي او قرار ندهيم؛ و بعضي از ما، بعض ديگر را، غير خداي يگانه - به خدايي نپذيرد... .
« مَا کانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْکِتَابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَاداً لِي مِنْ دُونِ اللَّهِ... » (25)؛
براي هيچ بشري سزاوار نيست كه خداوند، كتاب آسماني و حكم و نبوت به او دهد سپس او به مردم بگويد: غير از خدا، مرا پرستش كنيد... .
به بيان ديگر، خداوند متعال انسان را واجد قابليت ها و صلاحيت هايي مي داند كه سزامندي و شايستگي وي را براي بهره مندي از موهبت هردوگونه آزادي فراهم آورده است و از همين روست كه قرآن غايت قصواي بعثت پيامبر گرامي را تحقق آزادي تكويني و تشريعي تلقي كرده است:
« يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلاَلَ الَّتِي کَانَتْ عَلَيْهِمْ... » (26)؛
و بارهاي سنگين و زنجيرهايي را كه بر آنها بود، ( از دوش و گردنشان ) برمي دارد... .
براساس ديدگاه قرآن، آزادي انسان، تنها با اراده الهي كه مالك و آفريدگار اوست، محدود مي شود، نه هيچ قيد و حد ديگر، از اين رو انسان اسلامي از يك سوي بايد اراده و آزادي خود را تابع و مشيت اراده ي خداوند قرار دهد، تا به سعادت دنيا و آخرت بار يابد. از سوي ديگر، حق ندارد، بندگي ديگران را بپذيرد و خود را از آزادي حقوقي و تشريعي محروم سازد. بل او خود بايد كه براساس دريافت هاي عقل و فطرت سليم و راهكردهاي وحياني و امداد رساني معرفتي انبياي الهي راه خويش را انتخاب و بهترين ها را برگزيند:
« فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ... » (27)؛
پس بشارت بده بندگان مرا همان كساني كه سخنان را مي شنوند و از بهترين آنها پيروي مي كنند... .
در صورت برخورداري انسان از آزادي و انتخاب گري است كه بي گمان، بر روي صفا و صميميت، همزيستي و همدلي آغوش مي گشايد و از توحش و بربريت، كشتن و دريدن، كه در تعارض با فطرت و عقلانيت اوست، پرهيز مي كند.
انديشه محوري
تفكر و انديشه اي كه در نظام ارزشي خويش بر روي ظواهر فيزيولوژيك انسان تكيه كند نمي تواند پيام آور صلح و امنيت و همزيستي جهاني باشد چه انسان ها در اين ساحت، بي ترديد متفاوت اند و راهي انتخابي و ارادي براي همسان شدن نيز ندارند و اين به مفهوم حل ناپذيري اختلاف، اصطكاك، ستيزه جويي و دوري انسان ها از يك ديگر است. در رويكرد قرآني، عنصر باور و اشتراك افراد در عقايد و باورهاي ديني محور صلح و امنيت شناخته شده است تا جايي كه تحققِ سازواره ي مطلوب اسلامي ( = امت ) بر بنيان باور صورت مي گيرد، زيرا از ديدگاه قرآن انسانيت و كرامت آدمي، بيشتر به تفكر و انديشه وي استوار است، تا مظاهر مادي و فيزيكي. از همين روي، قرآن اشتراك فكري و اعتقادي مسلمين را مقوم و ركن « امت اسلامي » دانسته و آنان را در قلمرو اشتراك ايمان مكتبي و باور ديني، برادران هم و اعضاي يك خانواده اعلام كرده است.« وَ کَذلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ... » (28)؛
همان گون ( كه قبله ي شما، يك قبله ي ميانه است ) شما را نيز، امت ميانه اي قرار داديم ( در حد اعتدال، ميان افراط و تفريط؛ ) تا بر مردم گواه باشيد...
« إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ » (29)؛
اين ( پيامبران بزرگ و پيروانشان ) همه امت واحدي بودند ( و پيرو يك هدف )؛ و من پروردگار شما هستم؛ پس مرا پرستش كنيد.
« إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ... » (30)؛
مؤمنان برادر يكديگرند... .
با تأمل در آنچه آمد و نيز رهيافت به اين حقيقت كه محور صلح و امنيت اسلامي اشتراك در باور و انديشه ( كه بر بنيان اراده و اختيار آدمي قرار دارد ) قلمداد شده است، امتياز راهكار اسلامي بر ساير راه حل هايي كه بر پيوندهاي اجباري و قهري نظير اشتراك سرزمين، تاريخ، مليت و... استوار است، ثابت مي شود.
تحمل و ظرفيت همزيستي
انديشه و مكتبي كه تاب و تحمل تكثر باورها را نداشته باشد و راهبرد قهرآميز براي يك سان كردن باورها و انگاره ها برگزيند، عاجز از تأمين صلح و امنيت سراسري در پهنه زيست گاه بشري است چه اين خصلت خود زاينده خشونت و ستيزه جويي است. البته اين هرگز به معناي دست كشيدن از باورها و آموزه هاي نيست كه آن مكتب و ديدگاه درست و برحق مي شمارد كه اين نه توسع و بردباري، بل تسليم و لا ادري گري است.فرهنگ اسلامي از يك سو، براي حفظ خلوص و پالودگي ديني جامعه اي كه بر پايه باورهاي اسلامي شكل گرفته، تدابيري انديشيده است تا راه چيرگي و سيطره ي نامسلمانان بر مسلمانان بسته باشد. از جمله قرآن كريم به روشني در چندين آيه، مسلمانان را از دوستي و قرابت با كافران برحذر داشته است:
« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا الْکَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَتُرِيدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَيْکُمْ سُلْطَاناً مُبِيناً » (31)؛
اي كساني كه ايمان آورده ايد! غير از مؤمنان، كافران را ولي و تكيه گاه خود قرار ندهيد. آيا مي خواهيد ( با اين عمل، ) دليل آشكاري بر ضد خود در پيشگاه خدا قرار دهيد؟!
« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصَارَى أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ » (32)؛
اي كساني كه ايمان آورده ايد! يهود و نصاري را ولي ( و دوست و تكيه گاه خود، ) انتخاب نكنيد. آنها اولياي يكديگرند؛ و كساني كه از شما با آنان دوستي كنند، از آنها هستند؛ خداوند، جمعيت ستم كار را هدايت نمي كند.
« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِيَاءَ... » (33)؛
اي كساني كه ايمان آورده ايد! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگيريد.
از سوي ديگر، قرآن مدارا و همزيستي و يا بهزيستي با پيروان اديان و مذاهب ديگر را تا آن گاه كه در پي آشوب و فتنه گري برنيايند، لازم و ضروري دانسته و پيامبر ( صلي الله عليه و آله ) را به گفت و گو با پيروان ساير اديان و مذاهب و دعوت از آنان براي همزيستي با تكيه بر مشتركات ديني و باوري، فرمان داده است:
« وَ قُولُوا آمَنَّا بِالَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَ أُنْزِلَ إِلَيْکُمْ وَ إِلهُنَا وَ إِلهُکُمْ وَاحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ » (34)؛
و ( به آنها ) بگوييد: ما به تمام آنچه از سوي خدا بر ما و شما نازل شده ايمان آورده ايم، و معبود ما و شما يكي است، و ما در برابر او تسليم هستيم.
« قُلْ يَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَ بَيْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لاَ نُشْرِکَ بِهِ شَيْئاً... » (35)؛
بگو: اي اهل كتاب! بياييد به سوي سخني كه ميان ما و شما يكسان است؛ كه جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزي را همتاي او قرار ندهيم... .
از سوم سوي، تبيين و تبليغ حقايق و همزيستي پيروان تفكرات و انديشه هاي مختلف در فرهنگ قرآني مبتني بر اصل گفت و گو، منطق، حكمت و جدال احسن و دعوت به مشتركات اديان و مذاهب استوار گشته است، نه جنگ و درگيري نظامي و اين همه، بيانگر روح صلح طلبي و آمادگي تفكر اسلامي براي همزيستي پيروان اديان و مذاهب با يكديگر است:
« اُدْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ... » (36)؛
با حكمت و اندرز نيكو، به راه پروردگارت دعوت نما؛ و با آنها به روشي كه نيكوتر است، استدلال و مناظره كن... .
« وَ لاَ تُجَادِلُوا أَهْلَ الْکِتَابِ إِلاَّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ... » (37)؛
با اهل كتاب جز به روشي كه از همه نيكوتر است مجادله نكنيد... .
گذشته از همه دعوت قرآن به صلح و تسامح با كافران و نيكي به آنان، گواه برجسته بردباري مذهبي در فرهنگ اسلامي و باور به امكان استقرار صلح و امنيت جهاني فارغ از تنوع گرايش هاي فكري و فرهنگي است:
« وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ » (38)؛
و اگر تمايل به صلح نشان دهند، تو نيز از در صلح درآي؛ و بر خدا توكل كن، كه او شنوا و داناست.
« لاَ يَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوکُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِيَارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ » (39)؛
خدا شما را از نيكي كردن و رعايت عدالت نسبت به كساني كه در امر دين با شما پيكار نكردند و از خانه و ديارتان بيرون نراندند نهي نمي كند؛ چرا كه خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد.
« فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ يُقَاتِلُوکُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَيْکُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلاً » (40)؛
پس اگر از شما كناره گيري كرده و با شما پيكار ننمودند، ( بلكه ) پيشنهاد صلح كردند خداوند به شما اجازه نمي دهد كه متعرض آنان شويد.
حضرت محمد ( صلي الله عليه و آله ) نيز با الهام از آيات قرآن مجيد در مقابل مخالفان و منكران دين رفتار پسنديده و لبريز از عطوفت و مهرباني داشت رفتاري كه در تبيين ريشه هاي دروني و احساسي آن رسول خدا ( صلي الله عليه و آله ) خود چنين فرمود:
الخلق كلهم عيال الله واجهم اليه انفعهم لهم (41)؛ مردمان جملگي عيال خداونداند و محبوب ترين ايشان نافع ترين شان به مردم است.
من اذي ذمياً فأنا خصمه و من كنت خصمه خصمته يوم القيامة (42)؛
هركس كافر ذمي را بيازارد، من دشمن اويم و من با دشمنان خود در قيامت مخاصمه خواهم كرد.
تعادل در نظام ارزشي
يكي از نگره هاي چالش خيز و تخاصم زا در مناسبات انساني و روابط دروني افراد و جوامع بشري، مادي گرايي و منحصر كردن ارزش ها و منزلت ها به داشته هاي مادي است انگاره دنياپرستانه، به دليل تنگناها و محدوديت هايي كه در طبيعت مادي وجود دارد و از سوي ديگر، اشتهاي سيري ناپذيري كه در انسان سراغ مي رود، گزيري از تكالب و خشونت ندارد. از همين روي، مهم ترين كاستي اي كه بر تئوري و انديشه هاي صلح خواهي جهاني در دنياي امروز غرب، محسوس و پيداست، ( و بي گمان به ناكامي آن خواهد كشيد ) آسيب ناموزوني و بي قوارگي نظام ارزشي و اخلاقي است.در فرهنگ اسلامي و قرآني دنيا و داشته هاي مادي و برخورداري از موهبت هاي طبيعي نه تنها مذموم و نكوهيده نيست كه نعمت هاي دنيوي فضل الهي نام گرفته و انسان ها به استفاده و بهره وري از نعمت هاي حلال و پاكيزه ترغيب شده اند:
« وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي الْأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ... » (43)؛
وگروهي ديگر براي به دست آوردن فضل الهي ( و كسب روزي ) به سفر مي روند... .
« کُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ... » (44)؛
پس بخوريد از روزي هاي پاكي كه به شما داديم.
و موجودات و مظاهر مادي جهان خلقت، جلوه اي از اسما و صفات حق دانسته شده است.
« إِنَّ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ لَآيَاتٍ لِلْمُؤْمِنِينَ » (45)؛
بي شك در آسمان ها و زمين نشانه هاي ( فراواني ) براي مؤمنان وجود دارد.
اما در اين ميان تعلق و دلدادگي به دنيا كه ريشه در افعال، صفات و ملكات اختياري و دروني انسان دارد مورد نكوهش قرار گرفته است، چندان كه در نگره قرآني، اگر آدمي محبت و وابستگي افراطي به دنيا داشته باشد و آن را غايت زندگي بينگارد - نه گذرگاه رسيدن به كمالات و مقام والاي انساني و معنوي - بسي زيان و خسران كرده است:
« زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعَامِ وَ الْحَرْثِ ذلِکَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ » (46)؛
محبت امور مادي، از زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و اسب هاي ممتاز و چهارپايان و زراعت، در نظر مردم جلوه داده شده است؛ ( تا در پرتو آن، آزمايش و تربيت شوند؛ ولي ) اينها ( در صورتي كه هدف نهايي آدمي را تشكيل دهند، ) سرمايه ي زندگي پست ( مادي ) است؛ و سرانجام نيك ( و زندگي والا و جاويدان )، نزد خداست.
« إِنَّ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا وَ رَضُوا بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ اطْمَأَنُّوا بِهَا وَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ آيَاتِنَا غَافِلُونَ » (47)؛
آنها كه ايمان به ملاقات ما ( و روز رستاخيز ) ندارند، و به زندگي دنيا خشنود شدند و بر آن تكيه كردند، و آنها كه از آيات ما غافلند.
« أَرَضِيتُمْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الْآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ قَلِيلٌ » (48).
از جمله اسرار نهفته در وراي نگاه اسلامي به دنيا آن است كه دلدادگي و ارزش دهي افزون به دنيا آدمي را به آزمندي، گردآوري كنز و ثروت و سرانجام به تكالب و دريدن همديگر بر سر جيفه دنيا، سوق مي دهد و به جاي آن كه دنيا جاي رفاه، سعادت و تكامل انسان باشد، مسلخ و كشتارگاه ضعيفان و ناتوانان مي شود. و بدين ترتيب است كه نوع دنيانگري، بل نظام ارزشي و اخلاقي ديانت اسلامي - كه نوع نگرش به دنيا نمونه اي از آن است - صبغه صلح جويي و امنيت خواهي مي يابد و رفاه و سعادت خواهي واقعي انسان در آن نهفته است.
بنابراين اگر لازمه صلح و امنيت واقعي در جهان، باور به وجود يك حقيقت غايي و نگرشي توحيدي و يك پارچه و منسجم به عالم باشد كه زمان و مكان نمي شناسد و انسان به ماهو انسان را با هر رنگ و تعلقي مخاطب قرار مي دهد، و نيازهاي فطري و واقعي آدمي را در نظر مي گيرد و مدارا و تفاهم با انديشه هاي متفاوت را برمي تابد، اسلام سرشار از آموزه ها، آيات و اصولي از اين سنخ و با اين بن مايه هاست كه ما به گونه كلي و گذرا بدان پرداختيم. دريافت و فهم قابليت ها و ظرفيت هاي والاي اسلام براي ارائه راهكار صلح جهاني با زير ساخت هاي هستي شناختي و انسان شناختي، در وضع موجود جهان و حركت فزاينده و رو به رشد جهاني شدن از يك سوي و تقابل اسلام و ليبراليسم ستيزه گر و فزون خواهانه امريكا كه تهمت نارواي خشونت جويي و تروريست پروري را به اسلام و آموزه هاي اسلامي مي بندد، تلاش مضاعف، نظام مند و منسجم را از سوي انديشوران و محافل ديني مي طلبد.
ب- راهبردهاي انسان شناختي صلح و همزيستي جهاني
يكي از نخستين راهبردهايي كه نقش بنيادين و كليدي در كار پژوهش نظري و تدارك زيرساخت هاي معرفتي، در تعيين استراتژي خشونت پيرايي از روابط و تعامل درون انساني، داشته و دارد، رهيافت به مباني انسان شناختي جنگ و ستيز، همكاري و صلح است. چه آسيب شناختي جنگ و خشونت بسان هر پديده اجتماعي ديگر بر مباني معرفت شناختي، انسان شناختي و جامعه شناختي استوار است كه بدون در نظر داشت آن مباني و خاستگاه ها نمي توان به تدابير عيني، آسيب زدايي و خشونت پيرايي دست يافت.مكاتب و ديدگاه هاي انسان شناختي در تبيين چيستي و تصوير سيماي سرشتي و نهادي انسان، هم داستان نيستند؛ براساس همان تفاوت هاي انسان شناختي، نسبت به پالايش جامعه بشري از خشونت و تعارض، پاسخ هاي متفاوت ارائه شده است؛ بر پايه برخي از باورها و نگرش هاي انسان شناسانه، نبايد و نمي توان به آينده و جامعه ي پالوده از خشونت دل بست. و براساس برخي ديگر از ديدگاه ها، تنها ره آوردي كه براي تلاش هاي صلح خواهانه و آشتي جويانه ممكن و ميسور مي نمايد، فروكاهيدن خشونت و ستيزه گري در روابط انساني است و نه برچيدن و خشكاندن ريشه ها و بسترهاي آن كه بسي دشوار و يا ناممكن است. در نگره سوم، خشونت و ناامني، جنگ و نزاع، برآيند عوامل برون سرشتي و نهادي انسان و زاييده تربيت، هنجارها، تئوري ها، ايدئولوژي هاي خشونت پرور و اصطكاك منافع افراد و گروه هاي بشري است كه مي توان آن را از بستر حيات جوامع انساني برچيد و سازواره و نظام اجتماعي تهي از انواع تخاصم ها و نزاع هاي ويران گر، بنا نهاد و روابط مبتني بر تعاون و همكاري را بديل و جايگزين خصومت و دشمني قرار داد.
گزاره هاي انسان شناختي صلح و امنيت
آفرينش، سرشت، طبيعت ثابت و سيال، سعادت و شقاوت بشر، فرجام و غايت نهايي زندگي و حركت او، گزينه هاي بنياديني هستند كه بر ايده هاي جنگ و صلح، اثرگذارند. پاسخ ها و نگاه هاي متفاوت به هريك از مقوله هاي ياد شده رهيافت هاي ويژه اي نسبت به جنگ و صلح در گذر تاريخ به وجود آورده است.ثبات و تغييرپذيري طبيعت انساني
تغييرپذيري طبيعت انساني
« برتراند راسل » ( 1970-1872م ) فيلسوف و سياستمدار نسبي گراي انگليسي، ثبات طبيعي آدمي را در شمار باورهاي عاميانه مي شمارد و مي گويد: « يكي از رايج ترين اصول عامه اين است كه مي گويند، طبيعت انساني تغييرپذير نيست. » (49)او، پس از آن كه، تغييرناپذيري طبيعت انساني را از منظر طرف داران اين ديدگاه عبارت مي داند از اين كه: افراد بشر هر كجا كه باشند هميهش رفتاري مشابه آن چه در شهر و خانه خويش دارند خواهند داشت، براي سيال بودن طبيعت انساني به يافته هاي علم انسان شناسي استدلال مي كند؛ چه در باور وي « كمترين مطالعه در عالم انسان شناسي، پوچي اين اعتقاد [ تغييرناپذيري طبيعت انسان ] را مي نماياند. (50)
شاهد ديگر راسل بر نادرستي باور به ثبات طبيعت انساني، بطلان نظريه صلح جويي زنان است؛ زيرا « در قبل از جنگ جهاني اول، يكي از مخالفت هايي كه بر عليه حق رأي دادن به خانم ها انجام مي شد اين بود كه مي گفتند زن ها تمايلات صلح جويانه دارند. در طول جنگ آنها اين عقيده را به مقياس وسيعي رد كردند و نتيجتاً به خاطر شركت شان در كشت و كشتارها، حق رأي به دست آوردند. » (51)
اصول ثابت در طبيعت بشري
در برابر ديدگاه سيال بودن طبيعت انسان نگاه ديگري وجود دارد كه مي گويد انسان در بخش وسيعي از آرزوها و تمايلات خويش سيال و تغييرپذير است، اما در اين ميان؛ انگيزه ها و تمايلات ثابت و استوار نيز مي توان براي انسان، سراغ گرفت و شواهدي بر دوام و ثبات شمار بسياري از اصول انساني از قديم ترين روزگار تا به امروز ارائه داشت، مانند اصول: 1. توجه به موجود قدسي و ماوراي طبيعي، هرچند با اشكال و سبك هاي گوناگون 2. قدرت طلبي 3. زيبايي دوستي 4. حس كنجكاوي 5. عشق به دانستن 6. خواست نامحدود و...اگر مكتب و انديشه اي انسان را عاري از طبيعت و فطرت خاص بشناسد و يا او را داراي سرشت، طبيعت و فطرت نيك خواهي تلقي كند مي تواند به رويكرد مصلحانه و ديگرپذيرانه، مهر، آشتي جويي و صميميت او دل ببندد، اما اگر انسان را موجودي با طبيعت شرارت خواهي بشناسد نمي تواند به آينده و جامعه عاري از جنگ و خشونت اميدوار باشد و تلاش هاي با اين سمت و سوي را مفيد و ثمربخش ببيند. انديشه اسلامي از آن سبب كه هم انسان را داراي سرشت و ذات نيك خواهانه مي شناسد و هم در آن بعدي كه انگيزه هاي حيواني و خوي درندگي و يغماگري را در خود دارد قابل تغيير و سيال معرفي مي كند، مي تواند به آينده صلح و امنيت انساني در جهان چشم بدوزد و تلاش هاي صلح خواهانه را كوبيدن آب در هاون نينگارد.
آموزه ها و نصوص قرآني و روايي كه در بحث سرشت و فطرت الهي انسان ياد كرديم و نيز آنچه در بحث بعدي - شرارت و خيرخواهي انسان خواهيم گفت، - دلايل نگره قرآني در اين زمينه نيز مي تواند باشد.
هويت يگانه و چندگانه انسان ها
هويت دوگانه انسان ها:
برابري انسان ها در آفرينش و برتري ذاتي برخي بر برخي ديگر از مباني مهم و تأثيرگذار بر انديشه و راهكارهاي صلح خواهانه است. چه صلح و آشتي ميان گروه هاي نابرابر از حيث شأن، منزلت و سرشت، بر فرض امكان، كاردور از عدالت و ناشايسته است. تنوع نژادها و تفاوت آنها از لحاظ خصائص فيزيولوژيكي چون رنگ پوست، گروه خوني، استحكام استخوان، مقاومت در برابر بيماري ها، ساختمان بيوشيميايي و بسياري موارد ديگر هم واقعيت هاي پيدا و مشهود عيني است و هم دست آوردهاي مسلم و پذيرفته علمي. اما اين تفاوت هاي فيزيكي، تفاوت در حقوق و نيز تفاوت در مكانيسم زيست برابر اجتماعي را مي طلبد يا خير؟ پرسشي است با پاسخ هاي متفاوت و گاه متعارض.اندك نبوده اند كساني كه تنوع نژادها و تفاوت هاي فيزيكي و اندامي اقوام و مليت ها را نماي رويين از گوناگوني آفرينش و ذات انسان ها انگاشته و فاشيسم سياسي و حقوقي را پيشنهاد كرده اند.
انديشوران يوناني از نابرابري نژادهاي بشري سخن گفته و آن را اساس ساختار نهادهاي اجتماعي، مدني، سياسي و نظام حقوقي قرار مي داده اند؛ ارسطو ( 322384ق ) چون باور داشت: « به حكم قوانين طبيعت برخي از آدميان آزاده و گروهي ديگر بنده اند. » (52) در شيوه عملكرد حكومت و حقوق شهروندان، هرچند به دفاع از دادگري و عدالت برخاست، اما از دادگري تعريفي ارائه داد كه با نابرابري طبيعي و ماهوي افراد، سازگار بيفتد، از همين رهگذر بر تعريف آنان كه گفته اند: « دادگري همان برابري است. » (53) افزود: « به راستي هم چنين است، ولي نه براي همه، بلكه برابري براي كساني كه با هم برابر باشند، دادگري است ». (54) و نيز تعريف دادگري به نابرابري را ناتمام انگاشت و گفت: « باز اين سخن درست است، ولي نابرابري نه براي همه بل كه براي مردم نابرابر، عين عدل است. » (55)
ارسطو، براساس تقسيم مردم به طبقات پست و برتر، ساكنان يك قلمرو سياسي را به دو گروه شهروندان و غيرشهروندان ( يندگان، بيگانگان، پيشه وران و... ) دسته بندي مي كرد و غير شهروندان را از حقوق شهروندي برخوردار نمي دانست.
افلاطون ( م 724ق - م ) نيز در مدينه فاضله خود، گرچه برده گرفتن سربازان آتني را در جنگ روا نمي داند اما بربريان را شايسته بردگي مي داند و شهروندان مدينه فاضله را به برده گرفتن ترغيب مي كند. (56)
« روبرت ناكس » پزشك انگليسي در فصلي از كتاب نژادهاي تاريك بشر مي نويسد:
از زمان هاي ديرين، نژادهاي تاريك، همواره برده ي برده داران سپيد خود بوده اند.
وي، سپس در مقام توجيه و چرايي اين واقعيت اجتماعي و تاريخي، پاسخ انسان شناختي سراغ مي دهد كه بر پايه ي آن، گروهي مي بايد برده و گروه ديگر صاحبان حق برده گيري و برده داري باشند:
« چرا؟... » من چنين مي انديشم كه بايد نوعي پستي بدني و در نتيجه آن، پستي روحي در همه افراد نژادهاي تاريك موجود باشد. (57)
نظام اجتماعي كه از دل چنين نگرشي برمي آيد به طور طبيعي دو لايه خواهد داشت: لايه ي فرادست براي انسان هاي برتر و شهروندان درجه يك و لايه ي فرودست براي گروه هاي پست و شهروندان درجه دوم.
آفرينش دوگانه انسان ها صلح و همزيستي را تنها براي گروه هاي برابر در ذات و آفرينش عادلانه مي داند و اما در روابط ميان گروه هاي برتر و فروتر، به تساوي زور و حقانيت، مي انديشد؛ ناكس مي گويد:
از نخستين ادوار نوشته تاريخ، زور همواره موجد حق بوده است... روي همين حق است كه نژاد اسلاو، ايتاليا را درهم مي شكند و شريف ترين بخش بشريت را از ميان برمي دارد. با همين حق، يعني قدرت و زور، آمريكاي شمالي را گرفتيم و آن را از دست نژادهاي بومي اش كه آمريكا طبيعتاً متعلق بدانان بود درآورديم. اعقاب ما، يعني افراد ايالات متحده، با همان حق، يعني زور، ما را از آن جا بيرون كردند. (58)
يگانگي هويت انسان ها:
در برابر ديدگاه نابرابري ذاتي و ماهوي انسان ها، گروه ديگر از انديشوران و مكاتب بشري و تمامي اديان آسماني از وحدت ماهوي و ذاتي انسان ها دفاع كرده و تفاوت نژادهاي انساني در اندام و ساختار فيزيولوژيكي را دليل تفاوت كيفي و ماهوي ندانسته اند. طرف داران اين ديدگاه، در عرصه حقوق و سياست از نظام حقوقي برابر و نظام سياسي مردم سالارانه كه برآمده از رأي و مشاركت تمامي شهروندان يك قلمرو سياسي باشد سخن گفته و حكومت را حافظ منافع و تأمين كننده حقوق يك سان تمام رعيت توصيف و در عرصه اجتماعي، جامعه مبتني بر صلح و همزيستي را ميسر و مطلوب شمرده اند. اعلاميه جهاني حقوق بشر و نظام هاي سياسي دموكرات، در دنياي كنوني غرب كه حاصل تلاش و رنج طرفداران تساوي ذاتي انسان ها همچون « مونتسکيو » « روسو » ، « جان لاك » و... مي باشد از نمونه هاي روشن و معاصر تفكر يك ساني ذاتي انسان هاست.در ماده اول اعلاميه جهاني حقوق بشر آمده است:
« همه افراد بشر ازاد و از لحاظ شأن و حقوق، برابر زاده مي شوند، آنان از عقل و وجدان برخوردارند و بايد با روح برادري نسبت به يكديگر رفتار كنند. »
گذشته از اين كاستي كه در اعلاميه هيچ اشاره اي حتي به صورت كلي و اجمالي به مبناي انسان شناختي آزادي، تساوي حقوق و تعامل برادرانه انسان ها نشده است. اصل اعتراف به روابط برابر، دوستانه و برادرانه، بي ترديد برآيند يك سان نگري ماهوي انسان ها و نژادهاي بشري و گام بلند و سزامند ستايش در ارزش گذاري به انسان و صلح و همزيستي جهاني، شمرده مي شود، واقعيتي كه اديان وحياني از جمله ديانت اسلامي قرن ها پيش بدان اعتراف كرده است.
در انديشه ي ديانت اسلامي و متن وحياني قرآن، بارها به صورت صريح از وحدت ذاتي و آفرينش همسان نژادهاي بشري سخن به ميان آمده است؛ از جمله در اين آيه مباركه:
« يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِي خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَ بَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً کَثِيراً وَ نِسَاءً... » (59)؛
اي مردمان، تقواي پروردگارتان را پيشه داريد، پروردگاري كه شما را از يك جان آفريده و جفت او را نيز از همان جان آفريد، و از اين زوج هم جان و هم نوع، مردان و زنان بسيار بر پهنه گيتي پراكند.
قرآن واقعيت تفاوت نژادها در ساختار فيزيكي و نيز تعدد زبان ها و گويش ها را انكار نمي كند، اما اين تفاوت ها را نه دليل تفاوت ماهوي و ذاتي نژادها و نه مايه برتري نژادي بر ساير نژادها به رسميت مي شناسد:
« يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثَى وَ جَعَلْنَاکُمْ شُعُوباً وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ » (60)؛
اي مردمان! ما همه ي شما را از يك زن و مرد آفريديم و به فاميل ها و قبيله ها منشعب كرديم، تا باز شناخته شويد... .
يكسان نگري قرآن به آفرينش افراد انساني و وحدت ماهوي و ذاتي نژادهاي گوناگون بشري، نظام حقوقي يك سان و سهم مشاركت آحاد بشري در تعيين سرنوشت سياسي - اجتماعي - مطابق با الگوهاي پيشنهادي و راهكار ديني - را در پي آورده است. و بر پاي بست اين همه، صلح و امنيت و زيست گروه هاي انساني در فضاي همكاري و فارغ از هرگونه تهديد و تبعيض را مطلوب آموزه هاي ديني و قابل تحقق در فرجام تاريخ حيات بشري، توصيف كرده است. اعلاميه ي اسلامي حقوق بشر - قاهره - بر شالوده ي همين نگره در ماده نخست خويش تصريح مي كند:
« بشر به طور كلي، يك خانواده مي باشند كه بندگي نسبت به خداوند و فرزندي نسبت به آدم، آنها را گرد آورده، و همه ي مردم در اصول شرافت انساني و تكليف و مسئوليت برابراند، بدون هرگونه تبعيض از لحاظ نژاد، يا رنگ يا زبان يا جنس يا اعتقاد ديني و يا وابستگي سياسي و يا وضع اجتماعي و غيره. »
از جمله تفاوت هايي كه بين ماده نخست هر دو اعلاميه حقوق بشر جهاني و اسلامي مشاهده مي شود اين است كه در اعلاميه حقوق بشر اسلامي با الهام از آموزه هاي ديني و قرآني، مبناي حقوق برابر انسان ها و زيست برادرانه ي آنان ياد و گفته شده است؛ چون انسان ها همه فرزند يك پدر و بندگان خداي يگانه هستند شأن، منزلت و حقوق برابر و يك سان دارند و مي بايد روابط برادروار داشته باشند؛ مگر آن كه خود منزلت و حق خويش را ضايع كنند. اما تدوين كنندگان اعلاميه جهاني حقوق بشر، گويي جسارت اعتراف بدين شالوده حقوقي و انسان شناختي را نداشته و يا نتوانسته اند يك ساني ذاتي انسان ها و نژادهاي بشري را هضم و فهم كنند، از اين رهگذر تنها به سخنان رويين و سطحي بسنده كرده اند.
شرپيشگي و خيرخواهي سرشتي انسان
ديدگاه هاي انسان شناختي را از منظر هويت شرورانه و يا خيرخواهانه انسان ها، مي توان بر دو دسته كلي تقسيم كرد و تأثير آشكار نگرش هاي متفاوت در اين عرصه را بر انديشه و رؤياي صلح جهاني دريافت:1. آيه ي شرارت پيشگي انسان
گروهي از انديشوران كه انسان را موجود شرير، خيانت خواه و فسادپيشه مي شناسد، در حوزه سياست از حاكميت استبدادي كه با شلاق و سرنيزه، نفس سركش و شرارت پيشه رعيت را لجام زند، جانب داري كرده و حق تعيين سرنوشت و سامان بخشي نظام سياسي را براي مردم به رسميت نشناخته و صلح و آشتي و تشكيل جامعه پيراسته از نزاع و دشمني را تمناي دور از واقع بيني قلمداد كرده اند. « گروسيوس » ، « نيچه » ، « نيكولا ماكياول » و « توماس هابز » را مي توان از نمونه ها و چهره هاي شاخص اين نگره نام برد.توماس هابز ( 1679 - 1585م ) متفكر انگليسي انسان را حيواني مي نگريست كه تنها به دو انگيزه ي ترس و سود شخصي، تمامي كارها و فعاليت هاي خويش را انجام مي دهد و اين بدان معناست كه زندگي اجتماعي انسان ها، يك پيكار ظالمانه است.
از منظر هابز، در ميان انسان ها، همچون ساير حيوانات، زور، زاينده ي حق است، بنابراين تنها وسيله قابل تصور براي دست يابي به هرگونه سامان و نظمي در عرصه پر آشوب و در حال جدال جامعه انساني، زور است، زيرا حيوان هايي كه در سيطره ي ترس و تمايل خودخواهانه قرار دارند، جز زور براي ايشان كارگر نمي افتد.
بر بنيان چنين تصوري از سرشت و طبيعت انسان است كه هابز نظريه سياسي و حكومتي خود را عاري از هرگونه احساس و عاطفه انساني در كتاب لوياتان پي مي گيرد و دو شيوه را براي رسيدن به قدرت و حكومت پيش نهاد مي دهد:
راه نخست، استفاده از قدرت طبيعي است، مانند مردي كه فرزندان و نوادگان خود را وادار مي كند كه زير سلطه او قرار گيرند، زيرا اين اختيار را دارد كه اگر از فرمان او سرپيچي كنند آنان را بكشد و يا آن كه به وسيله جنگ، دشمنان را مطيع اراده خود سازد و به شرط انقياد از تباه كردن جانشان درگذرد. راه ديگر آن است كه آدميان ميان خود توافق كنند كه با ميل و رضايت به زير فرمان يك فرد يا انجمني از افراد در آيند... او حكومت شكل نخست را حكومت اكتسابي و شكل دوم را دولت تأسيسي مي نامد.
دولت تأسيسيِ « هابز »، هرچند صورتي از دولت مشروع و مبتني بر مشاركت و اراده مردم را دارد، اما با اختيارات و اعمال سلطه گسترده اي كه وي براي فرمان روا برمي شمارد، حكومت به ظاهر انتخابي و مردم سالار او، به حكومت استبدادي تغيير هويت مي دهد، چه او مي گويد؛ پس از پيمان مردم با فرمان روا هيچ رفتاري از سوي او، نمي تواند پيمان افراد را لغو كند. (61). « حكمران هر رفتاري كه با رعاياي خويش انجام دهد، هيچ كس نمي تواند او را به ستمگري متهم سازد. » (62) « دولت حتماً بر بيان و مطبوعات نظارت داشته باشد، انتشارات، ورود كتاب ها و خواندن آنها بايد تحت سانسور قرار گيرد، مهملاتي از قبيل آزادي فردي، قضاوت شخصي و يا وجدان، نبايد وجود داشته باشد، هرچيز كه موجب تحديد قدرت پادشاه... گردد بايد از ريشه بركنده شود. » (63) و فراتر از اين: « شهريار بايد بر دين مردمش نظارت كند ». (64)
بدين ترتيب، چنان كه ويل دورانت مي گويد: « فلسفه هابز، سياست ماكياولي را از نو صورت بندي كرد. » (65)
نيچه ( 1844 - 1900م ) فيلسوف آلماني نيز - چنان كه گفتيم - در اين گروه جاي مي گيرد، از نگاه نيچه، بشر برحسب فطرت و طبيعت، بي رحم است، پس:
« اين سخن باطل است كه مردم و قبايل و ملل در حقوق يك سانند، اين عقيده با پيشرفت عالم انسانيت منافي است. » (66) طبيعت و سرشت آدمي و شيوه درست زندگي مي طلبد كه:
« مردم بايد دو دسته باشند: يكي زيردستان و خواجگان و فرمانروايان و گروه ديگر فرودستان و بندگان و فرمان پذيران. و اين نه بدان سبب است كه انسان ها خود مي توانند و بايد چنين كنند، بلكه از آن رو كه در نظام آفرينش گروهي براي بزرگي و فرماندهي و دسته ديگر براي فرمان بردن آفريده شده اند، اصالت، و شرف از آن نيرومندان و توانايان است، آنها غايت وجود و آفرينش اند، زيردستان و ناتوانان، كاركردي جز اين ندارند كه ابزار فرمانروايان نيرومند باشند، اين ايده كه دولت و فرمانروايان حافظ توده و اكثريت مردم اند مي بايد وارونه شود و باور كنيم كه اكثريت براي آن است كه گروه نخبه و برگزيده هر چه بيشتر نيرومندتر و كامكارتر باشند ». (67)
2. خيرگرايي انسان
نگاه دوم در باب سرشت و خميرمايه ي وجودي انسان، ديدگاه كساني است كه انسان را داراي سرشت نيك و خيرخواهانه مي شناسند؛ چه آنان كه آدمي را يكسر نيك سيرت مي انگارند و ستمكاري ها و زشتي هاي او را برآيند تربيت خانوادگي، محيط اجتماعي، و ساير عوامل بيرون از نهاد جان آدمي معرفي مي كنند، و چه آنها كه گرايش هاي شرورانه در وجود آدمي سراغ دارند، اما حركت كلي و سرشت غالب در فطرت آدمي را نيكي، سودرساني و خيرگرايي تشخيص داده اند. انديشه گراني چون « جان لاك » ، « روسو » ، « منتسكيو » ، و « جان استوارت ميل » در اين گروه جاي مي گيرند. اينان در انديشه سياسي از نظام مردم سالار دفاع مي كنند و در عرصه حقوق، نيز، به گستردگي حقوق اجتماعي، سياسي و برابري انسان ها در اين عرصه قايل اند.جان لاك ( 1632 - 1704 ) فيلسوف آزادي خواه انگليسي كه افكار و انديشه هاي سياسي وي، سرچشمه و الهام بخش حاكميت هاي مردم سالار و دموكراتيك در انگلستان و آمريكا بود، اعتقاد داشت:
« افراد بشر شاهكارهاي خلقت الهي اند و محصول اراده آفريننده بي نهايت دانا، تمامي افراد بشر بندگان اين حاكم مطلق هستند كه در اثر مشيت و در نتيجه صنع او به اين جهان آورده شده اند. » (68)
بخشي از ثمرات اين بذر انسان شناسانه در تفكر لاك، چنين است:
يك: عرصه سياست
1- « حاكميت هاي سياسي استبدادي كه جز در پي ارضاي خواسته هاي خودخواهانه خود نيستند در قالب شاهكار الهي جاي نمي گيرند و وجود آنها نقض آشكار قوانين طبيعت است، پس مشروعيت ندارند.2- مركز و خاستگاه قدرت سياسي، مردم اند.
3- قدرت حكومت، تنها در خدمت منافع بشري و در جهت صيانت زندگي، آزادي و حقوق افراد است.
4- مردمان هر زمان خواستند قدرت واگذار شده به دولت را بازپس مي گيرند. » (69)
دو: نظام حقوقي
« براي شناختن حق قدرت سياسي و انتزاع آن از منشأش بايد ببينيم كه مردم به طور طبيعي در چه وضعي و مرحله اي هستند، و در چه وضعيتي آزادي كامل دارند كه در حدود قانون طبيعت هر عملي كه مي خواهند انجام دهند و با شخص خود و مايملك خود هرچه خواهند بكنند؛ بي آن كه از كسي اجازه بگيرند يا بر اراده شخص ديگري اتكا داشته باشند. »« هم چنين حالت تساوي كه در آن هر قدرت و حاكميتي متقابل است و هيچ كس بيش از ديگري از آن برخوردار نمي شود، چون هيچ چيز مسلم تر از اين نيست كه موجوداتي كه به يك نوع و مقام تعلق دارند و همه با هم از بدو تولد داراي امتيازهاي طبيعي مشابه و قواي عقلي همانند هستند بايد هريك با ديگري برابر باشند و هيچ كدام تابع يا زيردست ديگري نباشند ».
سه: امكان صلح و همزيستي گروه هاي اجتماعي
« و عقل كه همان قانون است به نوع بشر كه جز به حكم عقل عمل نمي كند مي آموزد كه چون همه مساوي و مستقل اند، هيچ كس نبايد به جان و سلامت و آزادي و مال ديگران لطمه اي وارد كند. » (70)لاك در گفتاري كه گويي به عقيده هابز نظر دارد مبناي انسان شناختي ديدگاه خويش در عرصه هاي سياست، حقوق و صلح و برادري را باز مي گويد:
« وضع طبيعي حالت جنگ و ستيز ميان انسان ها نيست، بلكه احتمال عكس آن قوي تر است؛ يعني حالت طبيعي بشر، حالت صلح و آشتي است. » (71)
ژان ژاك روسو ( 1712-1778م ) انديشه گر فرانسوي در فرازي از خاطرات خود كه در آن از سطور برجسته و درشت تصورات هستي شناسانه خود سخن مي گويد درباره ي انسان مي نويسد:
« انسان طبيعتاً موجود خوبي است و فقط نهادهاي اجتماعي است كه او را به صورت موجود تبهكار درمي آورد. » (72)
روسو بانيك انگاري سرشت و طبيعت انساني و برابري انسان ها در هويت مشترك بشري، انديشه سياسي و صلح خواهي خويش را در قرارداد اجتماعي تصوير مي كند:
« از آن جا كه هيچ يك از افراد به طور طبيعي حق حاكميتي بر ديگران ندارد، و چون زور هم، به هيچ وجه، موجد حقي نيست، بنابراين رضايت و توافق افراد، اساس همه ي حكومت هاي مشروع است. » (73) در سايه چنين حكومتي است كه زندگي بشر از وضع طبيعي به مدني تغيير شكل مي دهد و صلح و هم نشيني انساني استوار مي گردد و در رفتار آدميان، عدالت، جانشين غريزه مي شود و حق، جاي هوا و هوس را مي گيرد. (74)
روسو، در پاسخ ماهيت قرارداد اجتماعي پيشنهادي خود، كه به صلح، امنيت، آرامش و ثبات سياسي مي انجامد، مي گويد:
« هريك از افراد، كل هستي خود را با همه حقوقي كه دارد به اجتماع واگذار مي كند. اولاً: چون هر فرد تمامي هستي خود را مي بخشد، وضع زندگي براي همه يك سان خواهد بود. و ثانياً: چون وضع، براي همه يك سان است به سود هيچ كس نيست كه براي ديگران مزاحمتي ايجاد كند. و در يك كلام هريك از ما وجود و قدرت خود را تحت رهبري عاليه اراده همگاني به مشاركت مي گذاريم و هر عضوي را به عنوان جزء لاينفك كل، در جمع خود مي پذيريم. » (75)
جان استوارت ميل ( 1873-1806م ) « فيلسوف حس گراي انگليسي هرچند در مشرب فلسفي، در زمره فيلسوفان تجربه گراست و از همين رهگذر در انسان شناختي خويش بر آن است كه انسان سرشت و فطرت از پيش تعيين شده ندارد، بل از معبر تماس با واقعيت هاي خارجي است كه سمت و سوي مشخص مي پذيرد، پس سرشت و فطرت انسان در آغاز نه نيك خواهانه است و نه شريرانه.
اما همين ميزان از نيك انگاري فطرت انساني ( عدم تمايل سرشتي انسان به شر و به سخن درست تر، بي طرفي نسبت به سرشت انسان )، ميل، را به سوي آن مي كشاند كه در نگرش سياسي، حقوقي و همزيستي همگاني، به آزادي همگاني در عرصه سياست و حقوق برابر انسان ها و امكان و ضرورت صلح و تفاهم اجتماعي روي آورد و از تنگناهاي سياسي، نابرابري حقوقي و جنگ و خشونت در روابط آدميان و جوامع بشري، ابراز تنفر كند. (76)
قرآن و گرايش هاي سرشتي انسان
انسان در نگرش ديني و قرآني، نه موجودي تماماً پيش ساخته و محكوم سرنوشت و تقدير جبري و نه موجود تهي از هرگونه گرايش پيشيني و دروني معرفي شده است.« أَيَحْسَبُ الْإِنْسَانُ أَنْ يُتْرَکَ سَدىً » (77)؛
آيا انسان گمان مي كند، بي هدف رها مي شود.
بلكه انسان سرشار است از گرايش ها و كشش هاي مختلف؛ تمايلات، استعدادها و انگيزه هاي خيرخواهانه و شريرانه:
« وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا *فَأَلْهَمَها فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا » (78)؛
و قسم به جان آدمي و آن كس كه آن را ( آفريده و ) منظم ساخته. سپس فجور و تقوا ( شر و خير ) را به او الهام كرده است.
اما در اين آميختگي، جهت گيري و سمت و سوي غالب، خير و نيكي است، كه اگر جز اين بود و جنبه شرارت خواهي بر انسان چيره و غالب و يا با جنبه هاي نيك خواهانه ي وي برابر مي بود، انسان شايستگي ستايش ها و منزلت هاي چون خلافت الهي، كرامت ذاتي و... را كه متون ديني براي او مي شمارد، نمي يافت. گو اين كه گرايش هاي متعالي انساني چنان نيست كه آدمي را به سمت ايده آل ها و كمال مطلوب ها به صورت قهري سوق دهد، بل مي شود كه انسان گرايش هاي متعالي را زير پا بگذارد و به شرارت؛ بدخواهي، طغيان؛ فساد و ستيزه گري روي آورد. اين هر دو، بسته به شماري از عوامل تربيتي، محيطي، اخلاقي، و اعتقادي است كه مايه رشد هريك از دو گونه گرايش هاي انساني مي شود.
اثبات اين كه خيرجويي، دگردوستي، صلح خواهي و نيكي طلبي جهت گيري مسلط در خميرمايه ي انسان مي باشد از چندين راه ميسر است:
1- گروهي از آيات قرآني انسان را داراي گرايش فطري به سوي خداوند به عنوان كمال و خير مطلق توصيف مي كند:
« فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها... » (79)؛
اين فطرت خداي است كه خداوند انسان ها را بر آن آفريده.
« يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِيهِ » (80)؛
اي انسان همانا تو سخت كوشايي به سوي پروردگارت؛ چه كوششي! پس بدو خواهي رسيد.
واژه « كدح » كوشش پيوسته و مؤثر، با كاربست همه قواي ذهني و بدني براي رسيدن به مطلوب يا گريز از منفور است. مطلوب، در اين تلاش پيوسته و سخت، رسيدن به پروردگار انسان معرفي شده، كه منشأ كمال، رحمانيت، مهرباني و خيررساني است.
علت سختي تلاش خداخواهانه انسان، مي تواند اين باشد كه در اين كوشش و تلاش خيرخواهانه و كمال جويانه، مي بايد كه انسان، از متن گرايش هاي بدخواهانه نهفته در وجود خود بگذرد و در يك كشمكش و تنازع و درگيري شديد و جدي با جذبه هاي شريرانه، بر آنان پيروز گردد و كمال و خير غايي را در آغوش گيرد. (81)
2- شمار ديگر از آيات قرآني و متون وحياني از كرامت ذاتي و برتري انسان بر ساير موجودات سخن مي گويد:
« وَ لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً » (82)؛
ما آدمي زادگان را گرامي داشتيم و آنها را در خشكي و دريا ( بر مركب هاي راهوار ) حمل كرديم و از انواع روزي هاي پاكيزه به آنان روزي داديم و آنها را بر بسياري از موجوداتي كه خلق كرديم برتري بخشيديم.
اگر اين كرامت، در سرشت و ذات انسان در آغاز آفرينش و پيش از كسب و عارض شدن هر پيشاوند و پساوند كاستي آور و يا شرافت زاي قومي، زباني، شغلي، تحصيلي، جغرافياي و... صاحب ارزش و كرامت معرفي مي كند و كرامت را پيش از هر عمل و رفتار خوب و يا بدي كه منزلت انسان را بالا مي برد و يا فرو مي كاهد. در وجود آدمي سراغ مي دهد، نشانِ آن است كه انسان جماد، نبات و حيوان نيست، بل شرافت، كرامت و سرشت تعالي خواه ويژه اي دارد كه در نهاد او به وديعت نهاده شده و همان سرشت تعالي آشنا، نيكي جو و خيرطلب اوست كه مايه برتري وي شده و او را بر سرير خلافت الهي در زمين نشانده است:
« وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً » (83)؛
و ( به خاطر بياور ) هنگامي را كه پروردگارت به فرشتگان گفت:
من در روي زمين جانشيني قرار خواهم داد.
چه اگر سيرت و فطرت نيك انسان بر شرارت و بدخواهي او چيرگي نمي داشت، سزاوار خلافت و جانشيني پروردگار نمي گرديد.
3- خداوند در قرآن، آفرينش انسان را با سوگندها و تأكيدهاي مكرر ستوده و برترين آفرينش ميسور و ممكن به حساب آورده است:
« ولَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ » (84)؛
ما انسان را در بهترين صورت و نظام آفريديم.
حسن تقويم انسان به زيبايي اندام و بدن نيست؛ چه قوام و استواري اندام، ويژه انسان نيست. افزون بر اين، در آيه بعدي از همين سوره، خداوند از يك سير قهقرايي براي انسان خبر مي دهد:
« ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ » (85)؛
سپس او را به پايين ترين مرحله بازگردانديم.
برگشت انسان به جايگاه و مرتبه پست، اولا، نشان مي دهد كه انسان به سوي راهي در حركت بوده است. دوديگر اين كه راه نخست انسان به سوي والاي و بلندي و بزرگي بوده است. و اين بازگشت، رو بر تافتن از بالايي و عروج به سوي قهقرا و تنزل و پستي است. سوم اين كه آن رفتن نخستين و رو به بالاي، مقتضاي طبع نخستين انسان، و بازگشت به پستي و دنائت، نوعي برگشت و پشت كردن به سويه اصلي و حالت ثانوي براي انسان است. واژه ي « ثم » از اين هر دو خصوصيت، خبر مي دهد. بدين سان آيه ي مباركه مي فهماند كه انسان در نهاد و سرشت خويش، برترين سيرت را دارد؛ سيرتي كه حركت و سير، به سوي كمال، رفعت و تعالي دارد.
تصوير نيك نگرانه قرآن و اسلام، از سيرت انساني و كرامت و شرف جملگي فرزندان آدم، سيستم حقوقي برابر را در نظام فكر اسلامي در پي آورده است. در انديشه حقوق اسلامي، افراد انساني از آن جهت كه انسان هستند، در حقوق طبيعي، هرگز تفاوت و امتيازي بر يكديگر ندارند. تفاوت هاي حقوقي در مسير حيات افراد انساني و از ناحيه عملكرد خود آنها پديد مي آيد، زيرا طبيعت برابر و تساوي انسان ها در هويت انساني، نمي تواند اختلاف در حقوق و امتياز يكي بر ديگري را برتابد، وحدت و يگانگي در سرشت و طبيعت لاجرم به وحدت حقوق مي انجامد. چنان كه اين نگرش در مديريت اجتماعي، نظام سياسي و سامانه قدرت، نيز تأثير خويش را بر جاي مي نهد و چنين نتيجه مي دهد كه همگان در نظام سياسي و اداره امور اجتماعي، حق مشاركت. دخالت و نظارت دارند. مفهوم آيه ي شريفه:
« وَ شَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ... » (86)؛
در كارهاي اجتماعي با آنان مشورت كن... .
و نيز آيه مباركه:
« وَ أَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ... » (87)؛
و كارهاي آنان به صورت مشورت بين آنها است... .
از همين منظر قابل ادراك است.
از جمله برآيندهاي روشن و عريان مشروعيت بخشي دين و قرآن به آرا و ديدگاه هاي مشورت شوندگان نيك انديشي، خيرخواهي و صلح طلبي انسان هاست.
ج- عوامل انساني جنگ و خشونت در انديشه ي ديني
قرآن كريم دو گروه از عوامل ( برون انساني و درون انساني ) را زاينده جنگ و خشونت و تباهي امنيت اجتماعي، معرفي مي كند:يك. عوامل دروني
گروه نخست از عوامل ستيزه گري و خشونت، سرچشمه نهادي و درون انساني دارد. انحراف از فطرت الهي و مغلوب واقع شدن كشش هاي والاي انساني چون خيرخواهي و آشتي جويي و غلبه و رشد غرايز حيواني نهفته در وجود انسان را مايه نزاع، جنگ و خصومت مي شناسد كه در چهره هاي فريبنده و مختلف پديدار مي شود:1. جاه طلبي
قرآن كريم بر آن است كه منشأ بسياري از دگرگوني هاي ويران گر تاريخ بشري، خود پرستي و رشد غريزه حب ذات است:« وَ إِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَ يُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللَّهُ لاَ يُحِبُّ الْفَسَادَ » (88)؛
هنگامي كه روي برمي گردانند در راه فساد در زمين، كوشش مي كنند و زراعت ها و چهارپايان را نابود مي سازند ( با اين كه مي دانند ) خدا فساد را دوست ندارد.
آيه ي شريفه از كسي سخن مي گويد، كه چون گرفتار جاه دوستي ناروا گرديده، از سرشت حق، خير و صلح طلبي روي برتافته است. چنان فردي، در هر برهه ي زماني و هر نقطه ي جغرافيايي كه قرار داشته باشد، آن گاه كه قدرتي به كف آورد، كوشش مي كند تا فساد كند و توليد كشاورزي را از بين ببرد و نسلي را ضايع و نابود نمايد.
2. جرم و گناه كاري
تن ندادن به آموزه هاي وحياني و ارشاد پيامبران الهي، مايه ي ارتكاب گناه و جرم و گناه كاري به نوبه ي خود، عامل جنگ و ناامني در نگره قرآني است، چه مجرمان تبه كار تنها در سايه جنگ و بي قانوني به حيات و جنايت خويش ادامه مي دهند از اين روي هماره در پي آشوب و بلوايند:« لَقَدْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ رُسُلاً کُلَّمَا جَاءَهُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَى أَنْفُسُهُمْ فَرِيقاً کَذَّبُوا وَ فَرِيقاً يَقْتُلُونَ » (89)؛
ما از بني اسراييل پيمان گرفتيم و رسولاني فرستاديم هر زمان پيامبري حكمي برخلاف هوس ها و دلخواه آنان مي آورد عده اي را تكذيب مي كردند و عده اي را مي كشتند.
و در سوره نساء آمده است:
« وَ يُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ أَنْ تَمِيلُوا مَيْلاً عَظِيماً » (90)؛
و آنان كه از شهوات خود پيروي مي كنند مي خواهند شما را به انحراف و سقوط بزرگي بكشانند.
3. قدرت طلبي
« إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَ يَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ » (91)؛فرعون در زمين برتري جويي كرد و مردم را دسته دسته ساخت و جامعه طبقاتي به وجود آورد. گروهي از آنان را خوار و ضعيف كرد، پسران شان را سر مي بريد و زنانشان را زنده نگاه مي داشت، وي از فساد انگيزان بود.
به روايت اين آيه ي مباركه و ساير آيات همانند آن، فرعون براي تحكيم پايه هاي قدرت استكباري خويش به دو جنايت بزرگ دست زد: نخست كوشيد ميان مردم تفرقه و اختلاف ايجاد كند چه بر مردم دچار اختلاف و تفرقه، سهل و آسان مي توان فرمان راند و آنان را به بند و بردگي كشيد:
« فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْماً فَاسِقِينَ » (92)؛
او قوم خود را خوار و زبون ساخت تا او را اطاعت كنند آنان مردمي تبهكار بودند.
دو ديگر، كشتار دسته جمعي و نسل كشي مخالفان حكومت استبدادي خود.
رهيافت به روح و فلسفه حكايت هاي قرآني و نيز تعبير استمراري از اين روش و سياست فرعوني در برخورد با مخالفان « يستضعف طائفة منهم » و « يذبح ابنائهم » بر روي هم نشانِ آن است كه فرعون به عنوان نمادي از قدرت طلبان تاريخ مطرح شده است كه شيوه تمامي آنان قلع و قمع مخالفان، ايجاد رعب، ترس و اعمال خشونت در جامعه است و بدين ترتيب حاكميت هاي فرعوني و قدرت طلبي از جمله عوامل ترس، ارعاب و خشونت اجتماعي در نگره ي قرآني است.
آنچه آمد، نمونه اي است از آيات و نصوص وحياني كه نشان مي دهد، انسان هايي هستند كه در اثر پيروي از تمايلات طغيان گر حيواني و شهواني، آتش فتنه و فساد را برمي افروزند و حوادث شوم تاريخ بشري را رقم مي زنند.
دو. عوامل اجتماعي
گروه دوم از عوامل نزاع و تنش در روابط افراد و جوامع بشري، خاستگاه اجتماعي دارند اين عوامل هرچند كه بيرون از نهاد و درون انسان ها است اما چنان نيست كه اراده، عمل، رفتار و نقش انسان ها در ايجاد و پديد آي آنها بي تأثير و يا كمرنگ و ضعيف باشد. بل بدين معناست كه اسباب مستقيم و بي واسطه بروز اين عوامل، مسائل اجتماعي هستند.فقدان توازن اقتصادي
« وَ أَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ » (93)؛و در راه خدا انفاق كنيد و ( با ترك انفاق ) خود را به دست خود به هلاكت نيفكنيد و نيكي كنيد كه خداوند نيكوكاران را دوست دارد.
گرچه اين آيه در سياق آيات جهاد آمده است، لكن از مفهوم ظاهر و پيداي آن مي توان اين حقيقت كلي و اجتماعي را دريافت كه انفاق و رفع كاستي هاي اقتصادي سبب نجات افراد جامعه از هلاكت و نابودي مي شود. و هرگاه ثروت ها در يك قطب اجتماع بلوكه شود، - چون اكثريت محروم و بي نوا شكل مي گيرد - ديري نمي گذرد كه انفجار ويران گر رخ مي دهد و جان و مال ثروت اندوزان را يك سر خاكستر مي كند. به همين فرآيند نظر دارد نصوص و متون بسيار ديني كه به عدالت اقتصادي و ارزش انفاق و دست گيري از نيازمندان در جامعه ارج نهاده است از جمله اين سخن اميرمومنان علي ( عليه السلام ) كه مي فرمايد: « حسنوا اموالكم بالزكاة » (94)؛ سرمايه خويش را با دادن زكات حفظ كنيد ».
بدين سان، حتي نگرش اقتصادي دين كاركرد صلح گرايي و امنيت بخشي مي يابد.
نادرستي قشربندي اجتماعي
عملكردها و وظايف خاصي كه افراد در جامعه ايفا مي كنند نقش اجتماعي و اعتبار و ارزشي كه جامعه براي نقش يك فرد يك گروه در اجتماع قائل است، پايگاه اجتماعي آن فرد يا گروه ناميده مي شود.ميان پايگاه اجتماعي و نقش اجتماعي، رابطه ي دوجانبه اي برقرار است؛ بدين معنا كه از يك سو ايفاي نقش هاي مشخص، در تعيين پايگاه فرد، مؤثر است و از سوي ديگر، پايگاه فرد انجام نقش خاصي را ايجاب مي كند و جامعه از هر پايگاه توقع انجام كارهاي مخصوصي دارد.
در هريك از جوامع بشري، گونه اي از سلسله مراتب، بر پاي بست، نقش ها و پايگاه هاي افراد شكل مي گيرد، چه برخي از نقش ها و پايگاه ها، از منزلت بسيار والا و پاره ي ديگر نسبت به دسته نخست از اهميت كمتر برخوردارند، اما در مقايسه با نقش هاي پايين تر از خود، منزلت بيشتر دارند و اين روند هم چنان تا پايين ترين رده ادامه مي يابد. و بدين ترتيب سلسله مراتب پايگاه ها و نقش ها به وجود مي آيد.
از نظر ملاك هاي قشربندي اجتماعي، جوامع را مي توان به انواع زير تقسيم كرد:
الف- جامعه هاي كاستي:
در اين جوامع، نوعي قشربندي جامد و ايستا وجود دارد. به طوري كه پايگاه اجتماعي افراد از بدو تولد تا پايان عمر تغيير اساسي نمي كند و درواقع پايگاه اجتماعي فرد براساس پايگاه خانوادگي، پيش از زمان تولد تعيين شده است. ( در برخي از جوامع همچون هند، اين نوع قشربندي هنوز وجود دارد. )ب- جوامع زرمدار:
در جوامع زرمدار، بينش مادي گري و سودپرستي حاكم است. و جامعه به قطب هاي ثروتمند و فقير تقسيم مي شود. در اين گونه جوامع انگيزه ي اصلي رفتار انسان ها زراندوزي و تمايلات اقتصادي است؛ تا جايي كه در اين جوامع ميزان درآمد، تعيين كننده ي پايگاه اجتماعي افراد است. جوامع فعلي مغرب زمين نمونه ي بارز اين گونه جوامع اند كه در آن، جامعه به دو قطب استثمارگر و استثمارشونده تقسيم شده است.ج- جامعه هاي زورمدار:
در اين گونه جوامع، « قدرت »، تعيين كننده ي همه چيز است و قدرت طلبي، انگيزه ي اصلي رفتار بيشتر مردم را تشكيل مي دهد. و بدين ترتيب قدرتمندي و يا ميزان نزديكي به صاحبان قدرت، تعيين كننده ي منزلت اجتماعي افراد است. در اين جوامع مردم، به دو گروه « حاكم » و « محكوم »، تقسيم مي شوند. بسياري از حكومت هاي سلاطين و جباران تاريخ مصداق گذشته اين گونه جوامع و جوامعي دو يك يا دو حزبي كه عضويت و فعاليت در حزب، اصلي ترين راه، جهت پيمودن سلسله مراتب پايگاه اجتماعي است از نمونه هاي مدرن اين نوع قشربندي اجتماعي است.د- جوامع الهي:
در اين گونه جوامع از يك سو، هر انساني كه ايمان و پرواي بيشتري داشته باشد، و بيش از ديگران حكم خدا را دستورالعمل خويش قرار دهد، از منزلت بيشتري برخوردار است. از سوي ديگر، افرادي كه از مقام و موقعيت والايي برخوردارند، بيش از سايرين مطيع اوامر خداي خويشند.جوامعي كه در آنها معيار قشربندي، به ظاهر ايستا و غيرمتحرك است، اما در بطن خود معيارهاي قومي، قبيله اي، اقتصادي و... را پنهان كرده است و يا جوامعي كه به صورت آشكار معيار قشربندي اجتماعي در آنها پول، ثروت و يا زور و قدرت است چون ويژگي ايجاد خلأ و فاصله را دارد و اين، مخالف روح عدالت خواه انساني است، مايه ستيزه گري و رويارويي مستمندان با زراندوزان و يا مظلومان با ستمگران مي شود، چنين جوامعي هماره حالت آتش خفته در زير خاكستر را دارد كه با كوچك ترين وزش نسيم ملايم و كنار رفتن پوشش خاكستري، شعله ور مي شود و كيان و هستي جامعه را به آتش مي كشد.
اما جامعه اي كه در آن ارزش هاي الهي به حد اعلاي تكامل رسيده و شكوفا شده باشد، چون پرواپيشگي ( كه ايمان به خداوند، پيامبران الهي، تداوم و فناناپذيري انسان، صداقت، پاكي، دلسوزي به مردم، دستگيري از نيازمندان، عدالت فردي و اجتماعي و... در مفهوم آن نهفته است ) معيار قشربندي اجتماعي، محسوب مي شود. و « من » ها و « خود » هاي كوچك، متعارض و تقسيم كننده در آن سراغ نمي رود و مقصد و هدف همگان يك چيز و آن رضايت خداوند و حركت به سوي اوست و جملگي در يك سمت و سوي خدايي، گام برمي دارند، تهي از تعارض و نزاع است.
ملي گرايي
واقعيت بيروني و عيني زندگي اجتماعي انسان ها - چنان كه گفته شد - دو نوع اختلاف را به صورت ناخواسته و جبري در خود دارد: يكي اختلاف و تفاوت انسان ها در ساختارهاي اندامي، فيزيولوژيكي و ديگري، اختلاف در نقش و پايگاه اجتماعي. نوع نگاه به اين تفاوت ها و ارزش داوري در بين ان ها، يكي از عرصه هاي بسترساز براي تنش و يا صلح و همزيستي است. نگاهي كه اختلاف اندامي را مايه كاستي و يا فزوني ارزش مي داند و يا به نقش هاي از پيش تعيين شده باور دارد، آشكارا آتش جنگ و نزاع را شعله ور مي سازد و امنيت اجتماعي را با خطر مواجه مي سازد. تجربه ديروز نازيسم آلماني و واقعيت امروز يهودگراي صهيونيسم يهودي، بي هيچ نيازي به استدلال ديگر، نقش مؤثر ملي گراي و نژادپرستي را در ايجاد بحران، جنگ و ستيزه گري، برملا مي سازد. چنان كه يك سان نگري نژادهاي بشري از منظر ارزش هاي انساني، و معنوي و امكان جا به جايي پايگاه و نقش هاي اجتماعي، بستر آرامش و تسالم و همزيستي را فراهم مي آورد.در قرآن كريم تعابير گوناگون و فراواني وجود دارد كه نه تنها حاكي از پذيرش تكثر طبقات و گروه ها است، كه آن را در شمار آيات الهي و داراي حكمت زيستي و اجتماعي مي شمارد، واژه هايي چون: قوم، امت، ناس، شعوب، قبايل و... نشانِ قبول تكثر قومي و نژادي در جامعه اسلامي است. خاستگاه اين نگرش آن است كه فرهنگ اسلامي تفاوت انسان ها را به منزله ي يك واقعيت خارج از اراده انسان مي پذيرد، زيرا انسان ها با يكديگر تفاوت هاي ( طبيعي، فيزيكي، زيستي و رواني ) دارند كه رفتار خود فرد هيچ گونه تأثيري در آنها ندارد:
« وَ مِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلاَفُ أَلْسِنَتِکُمْ وَ أَلْوَانِکُمْ إِنَّ فِي ذلِکَ لَآيَاتٍ لِلْعَالِمِينَ » (95)؛
و از آيات او آفرينش آسمان ها و زمين، و تفاوت زبان ها و رنگ هاي شماست؛ در اين نشانه هايي است براي عالمان.
« وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ... » (96)؛
و از انسان ها و جنبندگان و چهارپايان انواعي با رنگ هاي مختلف...
هم چنين تفاوت و اختلاف انسان ها در نقش و پايگاه اجتماعي، از منظر قرآن پذيرفته است و آن را داراي دو نوع كاركرد مي شناسد:
يك: تفاوت نقش ها، بستري مناسب براي تقسيم كار و گردش چرخ اجتماع است:
« أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيّاً وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ » (97)؛
آيا آنان رحمت پروردگارت را تقسيم مي كنند؟! ما معيشت آنان را در حيات دنيا در ميانشان تقسيم كرديم و بعضي را بر بعضي برتري داديم تا يكديگر را مسخر كرده ( و با هم تعاون نمايند )؛ و رحمت پروردگارت از تمام آنچه جمع آوري مي كنند بهتر است.
دو: تفاوت در نقش و پايگاه اجتماعي، از سنت هاي الهي در جوامع بشري و راهي براي آزمايش انسان ها است:
« وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَکُمْ خَلاَئِفَ الْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَبْلُوَکُمْ فِيمَا آتَاکُمْ... » (98)؛
و او كسي است كه شما را جانشينان ( و نمايندگان خود ) در زمين ساخت، و درجات بعضي از شما را بالاتر از بعضي ديگر قرار داد، تا شما را به وسيله ي آنچه در اختيارتان قرار داده بيازمايد.
اما قرآن امتيازهاي طبقاتي را مردود مي شمارد؛ به اين معنا كه افراد در جامعه اسلامي با هم برادر و برابرند و هرگز كسي حق ندارد به استناد وابستگي قومي، نژادي، زباني، اقليمي، ثروت يا نيروي ديگري از نيروهاي اجتماعي، بر ديگران برتري جويد و آنان را خوار و سبك بشمرد و از آنان فروتني و كرنش بخواهد، يا خود را به دليل امتياز و برتري خوني، نژادي و يا شغلي، والاتر از انجام پاره اي وظايف اجتماعي بداند؛ يا در برابر گناهي كه مي كند مصون از مجازات قلمداد كند.
« إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ... » (99)؛
مؤمنان برادر يكديگرند...
« لَيْسَ بِأَمَانِيِّکُمْ وَ لاَ أَمَانِيِّ أَهْلِ الْکِتَابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ... » (100)؛
( فضيلت و برتري ) به آرزوهاي شما و آرزوهاي اهل كتاب نيست؛ هركس عمل بدي انجام دهد، كيفر داده مي شود... .
از سوي ديگر، قرآن و تعاليم ديني روا نمي داند كه قوميت منشأ پديد آمدن اجتماع و تشكيل نظام فرهنگي، سياسي و... قرار گيرد، زيرا اين عامل موجب مي گردد كه هر دسته از مردم قطعه زميني را به دست آورند و با « وطن » ناميدن آن از اجتماعات ديگر جدا شود و مبتلا به همان پراكندگي و تشتتي گردد كه از آن گريزانند. زياده بر آن، ممكن است يك واحد ملي - وطني و ميهني، ملت هاي ديگري را استخدام و استثمار و حقوق آنان را غصب كند، واقعيتي كه در طول تاريخ بشري ( درگذشته وحال ) بارها و بارها تكرار شده و نمونه بارز ديروزي و امروزي آن را فاشيسم يهودي تجسم بخشيده است.
چكيده
بناي بلند و رفيع صلح و امنيت واقعي در جهان، بر پاي بست و شالوده ي تفكري استوار مي گردد كه داراي اين شاخصه هاست: باور به وجود يك حقيقت غايي و نگرشي توحيدي و يك پارچه و منسجم به عالم كه زمان و مكان نمي شناسد و انسان را - از آن سبب كه انسان است - با هر رنگ و تعلقي مخاطب قرار مي دهد، و نيازهاي فطري و واقعي آدمي را در نظر مي گيرد و دارا و تفاهم با انديشه هاي متفاوت را بر مي تابد، توازن اقتصادي را عامل مانايي و ثبات جوامع بشري مي شناسد و به انديشه محوري و ارزش هاي والاي اخلاقي و انساني باور دارد و انسان را موجود خيرانديش و رو به پيش مي شناسد و فراجم تاريخ انساني را صلح، رفاه و سعادت پيش بيني مي كند. و اين همه را در انديشه ديني و قرآني مي توان جست.اين نگرش قرآني و انسان شناختي ديني، بدين نويد و اميد فرجام مي پذيرم كه؛ بشريت، نه تنها مي تواند جامعه ي يگانه برخوردار از صلح و صميميت تشكيل دهد، كه برپايي و استقرار جامعه ي عاري از خوف، ترس، فقر، ستم، جهل، نگراني و آكنده و لبريز از صلح، عدالت، آشتي، امنيت، رفاه فوق نياز و دانشوري همگاني و تكامل عقلاني، غايت قطعي، فرجام گريز ناپذير و ايستگاه پاياني سير تاريخ انساني است. اين هندسه ي فكري وحدت گرا، فراگير، صلح طلب، غايت نگر و نويدبخش اسلامي با كد « فرهنگ انتظار » تعريف و با رهبري مردان برتر و صالح، عملياتي مي شود.
پي نوشت ها :
1. رضا تهراني، « سخن لطف »، ماهنامه كيان، سال هشتم، شماره 45، اسفند 1377، تهران، ص 5.
2. همان.
3. هلموت اشميت، استراتژي بزرگ، ترجمه هرمز همايون پور، ج 1، ص 25.
4. حسن الاشهب، روزنامه الاتحاد، تاريخ 1997/7/6، به نقل از: مرادي، مجيد، « اسلام معاصر و جهاني شدن جهانشمولي اسلامي و جهاني سازي » ، ارديبهشت 1382، ص 10.
5. آل عمران، آيه ي 18.
6. ملامحسن فيض كاشاني، تفسيرالصافي، ج 5، ص 107.
7. الرحمن، آيه ي 7.
8. توبه، آيه ي 94.
9. حجرات، آيه ي 13.
10. بقره، آيه ي 21.
11. فاطر، آيه ي 3.
12. انشقاق، آيه ي 6.
13. مؤمنون، آيه ي80.
14. بقره، آيه ي 269.
15. همان، آيه ي 111.
16. انفال، آيه ي 22.
17. يونس، آيه ي 100.
18. نحل، آيه ي 125.
19. روم، آيه ي 30.
20. بقره، آيه ي 256.
21. كهف، آيه ي 29.
22. انسان، آيه ي 3.
23. غاشيه، آيه ي 21-22.
24. آل عمران، آيه ي 64.
25. آل عمران، آيه ي 79.
26. اعراف، آيه ي 157.
27. زمر، آيه ي 18.
28. بقره، آيه ي 143.
29. انبياء، آيه ي 92.
30. حجرات، آيه ي 10.
31. نساء، آيه ي 144.
32. مائده، آيه ي 51.
33. ممتحنه، آيه ي 1.
34. عنكبوت، آيه ي 46.
35. آل عمران، آيه ي 64.
36. نحل، آيه ي 125.
37. عنكبوت، آيه ي 46.
38. انفال، آيه ي 61.
39. ممتحنه، آيه ي 8.
40. نساء، آيه ي 90.
41. محمد بن يعقوب كليني، الاصول من الكافي، ج 2، ص 164.
42. جعفر سبحاني، حكومت اسلامي، ص 528-529، به نقل از مباني فلسفي و قراني جهانشمولي اسلام، ص 30.
43. مزمل، آيه ي 20.
44. طه، آيه ي 81.
45. جاثيه، آيه ي 3.
46. آل عمران، آيه ي 14.
47. يونس، آيه ي 7.
48. توبه، آيه ي 38.
49. محمدتقي جعفري، بررسي و نقد افكار راسل، ص 195، به نقل از: مقالات غيرمشهور.
50. محمدتقي جعفري، بررسي و نقد افكار راسل، ص 195 به نقل از: مقالات غيرمشهور.
51. همان.
52. ارسطو، سياست، ترجمه ي حميد عنايت.ص 12.
53. همان، ص 113.
54. همان.
55. همان.
56. افلاطون، جمهوريت، 46.
57. ژان ژاك روسو، قرارداد اجتماعي، ترجمه، غلام حسين زيرك زاده، ص 38.
58. ژان ژاك روسو، قرارداد اجتماعي، ترجمه، غلام حسين زيرك زاده، ص 38.
59. نساء، آيه ي 1.
60. حجرات، آيه ي 13.
61. عبدالكريم سروش، دانش و ارزش؛ پژوهشي در ارتباط علم و اخلاق، ص 33.
62. همان.
63. مايكل ب، فاستر، خداوندان انديشه سياسي، ترجمه علي اميني، ج 2، ص 152-153.
64. همان.
65. ويل دورانت، تاريخ تمدن، ترجمه صفدر تقي زاده و ابوطالب صارمي، ج 8، ص 643.
66. قرارداد اجتماعي، ص 38.
67. مايكل ب. فاستر، خداوندان انديشه سياسي، ج2، ص 154.
68. ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 8، ص 463 و 469.
69. ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 8، ص 463 و 469.
70. فروغي، محمدعلي، سير حكمت در اروپا، جزء 3، ص 199 و 201.
71. همان.
72. برايان ردهد، انديشه سياسي افلاطون، تا نانو، ترجمه مرتضي كافي و اكبر افسري، ص 190.
73. همان.
74. برتراند راسل، تاريخ فلسفه غرب، ترجمه نجف دريابندري، ص 190.
75. همان.
76. روح القوانين، ص 416.
77. قيامت، آيه ي 36.
78. شمس، آيه ي 7-8.
79. روم، آيه ي 30.
80. انشقاق، آيه ي 6.
81. روح القوانين، ص 416.
82. اسراء، آيه ي 70.
83. بقره، آيه ي 30.
84. تين، آيه ي4.
85. همان، آيه ي5.
86. آل عمران، آيه ي 159.
87. شوري، آيه ي 38.
88. بقره، آيه ي 205.
89. مائده، آيه ي 70.
90. نساء، آيه ي 27.
91. قصص، آيه ي 4.
92. زخرف، آيه ي 54.
93. بقره، آيه ي 195.
94. ناصر مكارم شيرازي، و جمعي از نويسندگان، تفسير نمونه، ج2، ص 22.
95. روم، آيه ي 22.
96. فاطر، آيه ي 28.
97. زخرف، آيه ي 32.
98. انعام، آيه ي 165.
99. حجرات، آيه ي 10.
100. نساء، آيه ي 123.
1. ارسطو، سياست، ترجمه ي حميد عنايت، تهران، 1364.
2. اشميت، هلموت، استراتژي بزرگ، جلد1، ترجمه ي هرمز همايون پور، چاپ دوم، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1373.
3. الاشهب، حسن، روزنامه الاتحاد، تاريخ 1997/7/6، به نقل از: مرادي، مجيد، « اسلام معاصر و جهاني شدن، جهانشمولي اسلامي و جهاني سازي »، ارديبهشت 1382.
4. افلاطون، جمهوريت.
5. تهراني، رضا « سخن لطف »، ماهنامه كيان، سال هشتم، شماره45، اسفند 1377، تهران، ص5.
6. جعفري، محمدتقي، بررسي و نقد افكار راسل، انتشارات اميركبير، تهران، 1364، به نقل از: مقالات غيرمشهور.
7. دورانت، ويل، تاريخ تمدن، ترجمه صفدر تقي زاده و ابوطالب صارمي، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، تهران، 1371.
8. راسل، برتراند، تاريخ فلسفه غرب، ترجمه نجف دريابندري، چاپ دوم، نشر پرواز، تهران، 1365.
9. ردهد، برايان، انديشه سياسي افلاطون، تانانو، ترجمه مرتضي كافي و اكبر افسري، انتشارات آگاه، تهران، 1373.
10. روسو، ژان ژاك، قرارداد اجتماعي، ترجمه، غلام حسين زيرك زاده، چاپ ششم، انتشارات شركت سهامي چهر، تهران، 1358.
11. سبحاني، جعفر، حكومت اسلامي، ص 528-529، به نقل از مباني فلسفي و قرآني جهانشمولي اسلام.
12. سروش، عبدالكريم، دانش و ارزش؛ پژوهشي در ارتباط علم و اخلاق، انتشارات باران، تهران، 1359.
13. فاستر، مايكل ب.، خداوندان انديشه سياسي، ج2، ترجمه علي اميني، چاپ دوم، انتشارات اميركبير، تهران، 1362.
14. فروغي، محمدعلي، سير حكمت در اروپا، انتشارات زوار، تهران، 1344.
15. فيض كاشاني، ملامحسن، تفسيرالصافي، ج5.
16. كليني، محمد بن يعقوب، الاصول من الكافي، جلد2، چاپ سوم، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1363.
17. مكارم شيرازي، ناصر، و جمعي از نويسندگان، تفسير نمونه، چاپ اول، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1363.
18. مونتسكيو، روح القوانين، ص 416.
19. آصفي، محمد مهدي و ديگران، قرائت هاي معاصر از انديشه سياسي اسلام، ترجمه ي سرور دانش، چاپ اول، مؤسسه فرهنگي ثقلين، تهران، 1376، ص 29 به نقل از: « لمحة تمهيديه عن مشروع الجمهورية الاسلامية » سيد محمد باقر صدر و « نظريه الاسلام و هديه في السياسيه و القانون و الدستور » ابوالاعلي مودودي، ص 33.
20. المحجة البيضاء، 99/1.
21. المفردات في غريب القرآن، ماده « نظر ».
22. المفردات في غريب القرآن، ماده « وهن » و قاموس قرآن، ماده « وهن ».
23. الميزان في تفسيرالقرآن، 27/4.
24. رحيم پور ازغدي، حسين، انديشه مخالفان جهاني سازي مهدوي، نسيم ظهور، ويژه نامه ميلاد حضرت مهدي ( عجل الله تعالي فرجه الشريف )، روزنامه قدس، دوشنبه، 14/1384/6/28 شعبان 1426ه. ق / 19 سپتامبر 2005م.
25. سروش، عبدالكريم، مدارا و مديريت.
26. صافي گلپايگاني، لطف الله، منتخب الاثر في الامام الثاني عشر، چاپ دوم، مطبعة سپهر، قم، 1421ه. ق، 244.
27. صدر، سيدمحمدباقر، الاسلام، يقود الحياة، 175.
28. طباطبايي، سيدمحمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، چاپ سوم، اسماعيليان، قم، 1393ه. ق، 398/17.
29. طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، تصحيح سيد هاشم رسولي محلاتي، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1379، 7/ 66-67.
30. كليني، محمد بن يعقوب، الاصول من الكافي، تصحيح و تعليق: علي اكبر غفاري، چاپ سوم، 152/2، دارالكتب الاسلامية، تهران، 1388، 59/1.
31. لسان العرب، ماده « نظر ».
32. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار الجامعة لدر الاخبار الائمة الاطهار، تصحيح محمدباقر بهبودي و عبدالكريم رباني شيرازي، بيروت، دار احياءالتراث العربي، 224/51.
33. مطهري، مرتضي، قيام و انقلاب مهدي، چاپ دوازدهم، انتشارات صدرا، تهران، 1371، 62-63.
34. مغنيه، محمدجواد، تفسير الكاشف، چاپ سوم، دارالعلم، بيروت، 1981م، 34/4.
35. موسوي اصفهاني، سيدمحمدتقي، مكيال المكارم في فوائد الدعا للقائم 152/2.
36. موسوي الخميني، سيد روح الله، كتاب البيع، مؤسسه انتشاراتي اسماعيليان، قم، 488/2.
37. موسوي، خميني، سيد روح الله، ولايت فقيه، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام ( رحمه الله )، تهران.
38. نهج البلاغه، صبحي صالح، خ 158 و الاصول من الكافي، 61/1.
منبع مقاله :
مكارم شيرازي، حائري شيرازي و عميد زنجاني؛ مقاله ها خداداد سليميان... [ و ديگران]، ( 1387 )، گفتمان مهدويت: سخنراني و مقاله هاي گفتمان نهم، قم: مؤسسه بوستان كتاب ( مركز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه ي علميّه قم )، چاپ اول