نامه ي استاد علي صفايي حائري به فرزندش محمد

براي فرزندم محمد (2)

مرحله ي دوم، اين است كه آيا جهاني بيرون از ذهن من، وجود دارد؟ بعضي ايده آليست ها معتقدند هيچ چيز بيرون از خيال و ذهن ما نيست و تمامي اين ها، تصوّرات ما هستند.
يکشنبه، 23 آذر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
براي فرزندم محمد (2)
 براي فرزندم محمد (2)

 

نويسنده: علي صفايي حائري




 

نامه ي استاد علي صفايي حائري به فرزندش محمد

من هستم.

مرحله ي دوم، اين است كه آيا جهاني بيرون از ذهن من، وجود دارد؟ بعضي ايده آليست ها معتقدند هيچ چيز بيرون از خيال و ذهن ما نيست و تمامي اين ها، تصوّرات ما هستند.
جواب ساده ي اين ها، در اين نكته هست كه اگر آتشي بيرون از ذهن و تصوّر ما وجود ندارد، پس چرا تصوّر آتش، با دست زدن به آتش، در ما دو احساس ايجاد مي كند. با دست زدن به بخاري مي سوزيم، ولي تصوّر آتش، اين سوزش را ندارد. تفاوت اين دو احساس، نشان مي دهد كه بيرون از ذهن ما، دنيايي ديگر هم هست.
من هستم و دنيايي بيرون از ذهن من هست.
سؤال بعد اين است، آيا اين جهان قابل ادراك هست؟ بعضي از سوفسطايي ها معتقدند؛ چون ما اين جهان را با حواس درك مي كنيم و چون حواس ما خطاكارند، پس نمي توان به ادراك حواسمان اعتماد داشت. اين ها نمونه هاي زيادي از خطاي حواس را دليل مي آورند. و با وجود اين واسطه هاي خطا كار،‌ امكان شناخت و اداركي نيست.
در جواب اين ها مي گويند كه ما، گذشته از حواس، از مغز و فكر و عقل هم برخورداريم و با كمك همين نيروهاست كه مي توانيم خطاي حواس را كشف كنيم و شرايط ادراك را در نظر بياوريم و همين طور قضاوت نكنيم.
تا به حال يافته ايم كه « من هستم »، دنيايي بيرون از من هست » و اين دنيا، قابل ادراك هم هست.
مرحله ي بعد، اين سؤال مطرح مي شود، بر فرض قابل ادراك باشد، آيا قابل بيان هست؟ آيا مي توانيم ادراكاتمان را همان طور كه هست به ديگران منتقل كنيم و يا اين كه ما و ديگران، هر كدام بدون آن كه حرف ديگري را بفهميم، در ذهنيّت خود برداشتي داريم.
در اين قسمت، زبان رياضي،‌علمي و قراردادها، زبان مشترك را مشخص مي كنند.
اكنون كه اين مراحل طي شد، به اين نكته مي رسيم كه ما با اين جهان بيرون، دو نوع رابطه داريم؛ هم مي خواهيم آن را بشناسيم و هم از آن خوشحال و يا رنجور مي شويم. اين رابطه ي عاطفي، در بحث ارزش به توكمك مي كند؛ چون تأثيرپذيري و رنج و شادي تو، نشان دهنده ي قدر و درجه ي وجودي توست و بايد محاكمه شود كه چرا اين طبيعت را نگه داشته ام، كه از فلان حرف، فلان عمل و فلان برخورد، خوشحال و يا ناراحت بشوم. من مي توانم با دگرگون كردن توقّع ها، تحمّل هايم را زياد كنم. براي توضيح بيش تر، مي تواني در اين زمينه با دوستان بحث كني.
در قسمت رابطه ي معرفتي، براي شناخت جهان، راه هايي وجود دارد : تجربه و علم، فلسفه و استدلال و عرفان و حضور.
در هر حال در برابر اين سؤال ها كه جهان چگونه آغاز شده، چگونه تحوّل يافته و چگونه همراه نظام و قانون ها گرديده و رو به كجا دارد، انسان بي تفاوت نمانده و تلاش ها كرده است، گر چه او به دنبال هر شكست، مأيوس شده و به دنبال هر پيروزي، مغرور گرديده، ولي هميشه مي خواسته كه بشناسد و با شناخت عمل كند.
در رابطه با اين سؤال ها و براي شناخت جهان، بعضي به تجربه و تجزيه ي جهان روي آورده اند. آن ها معتقدند كه اين همه اجسام و اجرام و رنگ و نور، به اجزايي منتهي مي شوند كه مولكول ناميده مي شود. و مولكول ها از اتم هايي تشكيل شده اند و اين اتم ها همان طور كه جدول مندليف نشان مي دهد، از اتم هاي سبك، رو به سنگيني گذاشته اند و اين همه تفاوت، از اين جا برخاسته. پس بايد به اين نكته رسيد كه اتم ها از كجا شكل گرفته اند و چگونه تحوّل يافته اند.
ماركسيسم كه وارث و كامل كننده ي تمامي مكتب هاي الحادي است، جواب مي دهد كه اين ها از مادّه ي اوّليه برخاسته اند و اين مادّه، ازلي و ابدي است؛ هميشه بوده و هميشه هست. و جواب مي دهد كه حركت اين مادّه، از تضادّ دروني و تركيب آن ها برخاسته و احتياج به محرك خارجي و ضربه ي مكانيكي ندارد، كه حركت آن ها ديالكتيكي است. و جواب مي دهد كه نظام و قانون پديده ها، دليل ناظم و خدا نيست، كه اساس تصادف هاي متعدّد و بي شمار، در طي سال هاي سال شكل گرفته و تنظيمي در كار نيست. و جواب مي دهد كه مقصد جهان و جهت اين تحوّل، از سادگي به پيچيدگي است.
درباره ي اين نظريه كه مادّه و سپس حيات و زندگي و سپس جامعه ي انساني و تاريخ را تحليل مي كند و دوره هاي تاريخي كمون اوّليه و برده داري و زمين داري و سرمايه داري و سوسياليسم و كمونيسم را مطرح مي كند و تمامي فرهنگ اعتقادات را تابع اين دوره ها و روبناي توليد قلمداد مي نمايد. درباره ي اين نظريه بحث هاي زيادي هست كه چه در قسمت مادّه و حيات و چه در قسمت جامعه و تاريخ و حركت تاريخ، اين نظريه را مي شكند؛ كه تو خودت اگر اهل تحقيق باشي و مطالعه و اگر فكر را بر بازي و سرگرمي و فيلم هاي فكاهي مقدّم بداري، به آن ها خواهي رسيد؛ به خصوص اگر با بحث و همراهي كساني باشي كه اين راه را رفته اند و تجربه هاي زيادي دارند؛ كه در ميان دوستان من، اين ها كم نيستند و زياد هم هستند.
ولي به طور خلاصه، اين نظريه در قسمت فلسفي، گرفتار اين اشكال اساسي است؛ چون اين سؤال هست كه مادّه ي اوّليه، آيا تركيبي دارد يا ندارد؟ اگر تركيب داشته باشد، خوب پيداست كه مُركّب مبدأ نيست و اجزاء و روابط آن ها، بر مُركّب تقدّم دارندو در نتيجه، ‌آغاز و حركت و قانون و جهت جهان، هنوز زير سؤال است.
اگر فرض كنيم كه تركبيي در كار نيست، خوب اشكال هست كه بدون تركيب، تضاد و حركتي معنا نخواهد داشت و تحول ماده به طور ديالكتيك امكان نخواهد داشت.
از همين جاست كه در بينش اسلامي، به جاي اثبات مبدأ هستي و آفرينش، به صفات و خصوصيات اين مبدأ مي پردازد؛ چون هر كس با هر اعتقادي، ناچار است كه اين جهان را از جايي آغاز كند. اين آغاز، اين خصوصيات راداراست: « قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ »(1)؛ يگانه است هيچ گونه تركيبي نمي تواندداشته باشد. مبدأ هستي اجزا و روابطي ندارد؛ چون مُركّب، مبدا نيست. در نتيجه: « اللَّهُ الصّمَدُ »(2)؛ مبدأ هستي بي نياز است، هيچ گونه وابستگي ندارد.
و رابطه ي اين قيّوم بي نياز، با اين همه نياز و فقر، رابطه ي توليدي نيست: « لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ »(3). رابطه ي او با موجودات، مثل رابطه ي موج و دريا و يا تصوّرات و ذهن و سايه با صاحب سايه نيست، كه همه ي اين ها رابطه ي توليدي است. در حالي كه او در وجود و روابطش، مثل اين پديده هاي نيازمند نمي تواند باشد. « وَ لَمْ يَكُن لَّهُ كفُواً أَحَدُ »،(4) كه او بي مانند است. اگر او مانندي داشت، در نتيجه قوانين آن ها بر او جاري مي شد و او محكوم ومحدود مي گرديد.
اين جهاني كه از فقر و عجز و جهل و ضعف، به غنا و بلوغ و آگاهي و توانايي رسيده و در جريان تحوّل خويش، مدام در چرخش است. اين ها، اين محكوم هاي عاجز كه به قدرت و آگاهي هم مي رسند، با خودشان توجيه نمي شوند؛ كه اين فقرها، غنا و قيّوم را نشان مي دهند. وجود اين قيّوم براي اين وابسته ها، ضرورت است، نه خيال و نه وابسته به دروه هاي تاريخي. و خصوصيات اين مبدأ هم، همان يگانگي و بي نيازي و نامحدودي و بي مانندي است. و به اين گونه، تو به قيّومي مي رسي كه نور هستي است. از تو، به نزديك تر است. خودآگاهي و خودخواهي تو، از اوست. او ما را با خودمان آشنا كرده و پيونده زده است:
« نحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ »(5)، « أَنَّ اللَّهَ يَحُوُلُ بَينَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ ».(6)
تو خدايي را مي بيني كه آگاه و مهربان است. به تو و هستي آگاهي دارد و به همه ي خلق مهربان است. اگر آن ها را نمي خواست، نمي آفريد. آيا اين مهربان آگاه، تو را با غريزه و فكر و علم و عقل و وجدان رها مي كند و رابطه هاي تو و جهان، حكمي و دستوري نمي دهد؟
نكته همين است كه حجّت باطني و عقل ما و غريزه و علم ما و وجدان ما، نمي توانند عهده دار ما باشند. ما در نظام زندگي مي كنيم و ر اين نظام جهاني كه علم شاهد آن است، نمي توان بي ضابطه حركت كرد. كوچك ترين حركت و عمل ما، به دستور و برنامه اي نياز دارد كه با وجود ما و با ساخت و بافت جهان هماهنگ باشد. خدا انسان را راها نمي كند و با حجّت وحي، به عقل او كمك مي نمايد؛ چون علم ما محدود است و غريزه ي ما ناقص و آزاد و وجدان ما محكوم محيط و عادات و غريزه. ما با تمام هستي رابطه داريم و در اين رابطه، او ظابطه ها را همراه فرستاده و پيش از آن كه انسان گرفتار شود، چراغ راهش را آورده است.
برخلاف آنچه در تاريخ مي نويسند، انسان با آموزش و آگاهي پا در خاك گذاشته، نه آن كه عريان به دنبال خوراك و لباس و آتش و ابزار راه افتاده باشد و به صنايع و علوم امروز رسيده باشد؛ كه اين همه علوم و صنايع، هنوزبراي كوچك ترين حركت هاي ما، نوري ندارد؛ كه هنوز تمامي روابط را نمي شناسند.
آدم، همراه آموزش و تعليم، پا بر روي خاك مي گذاشته. و وحي، به علم و غريزه ي انسان راه مي دهد و فلسفه و عرفان و علم را، جهت مي دهد.
يكي از شكل هاي التقاط، اين است كه بخواهي با فلسفه و عرفان و علم به مذهب كمك كني؛ در حالي كه مذهب آمده تا كسري هاي اين هارا تأمين كند و به مغز و قلب و تجربه ي انسان، فضا و زاويه اي بدهد، كه بتواند هستي را آن گونه كه هست، در يابد.
پسرم، محمّد! تو بايد ميان فلسفه ي اسلامي و فلسفه ي مسلمين؛ و عرفان اسلامي و عرفان مسلمين، تفكيك كني و اين ها را با يك ديگر گم نكني.
آنچه احتياج به رسول و امام را مطرح مي كند، همين ارتباط وسيع انسان و همين جايگاه گسترده ي او در هستي و استمرار او تا بي نهايت است. آنچه باعث مي شود كه شيعه به مسأله ي امامت معتقد شود و اين نوع حكومت را مطرح كند، يك مسأله ي تاريخي و عاطفي نيست؛ كه با هدف رشد و جايگاه انسان در جهان، تو حاكمي مي خواهي كه به تمامي هستي آگاه باشد و از تمام كشش ها آزاد. و اين آگاهي و آزادي، معياري را مطرح مي كند كه عصمت نام دارد. آنچه باعث مي شود كه تو حتّي عُمَر را كنار بگذاري، همين هدف حكومتي و اين تلقّي از جايگاه انسان در جهان است. مردم نمي توانند خليفه ي خدا و رسول را معين كنند. همان طور كه رسالت به اختيار مردم نبود، امامت هم به اختيار آن ها نيست. آن ها به دل ها آگاهي ندارند و از فردا بي خبرند. و اين خداست كه با توجّه به عامل امتحان و آزمايش، رسولان و امامان را انتخاب مي كند. نه اين كه هر كس پيامبر خودش باشد و نه آن كه بدون پيامبر، وحي را و كتاب را به دست بياورند؛ كه وحي، مفسّر مي خواهد و انسان، امتحان و آزمايش. و اين است كه با معيار عصمت، رسول و امام انتخاب مي شوند و اين عصمت از كشش ها و جذبه هاي دنيا، معيار و ميزان شيعه در امامت و طرح حكومت است. و همين معيار، مسأله ي امام عصر و حجّت قائم را توجيه مي كند و انتظار را مطرح مي سازد؛ كه در هنگام غيبت، اگر مردم حكومت ولي فقيه را پذيرفتند، بر اوست كه تلقّي انسان ها را عوض كند و هدف حكومت و جايگاه انسان در جهان را مطرح سازد تا خيال نكنند كه جامعه ي انساني يك دامپروري بزرگ است و به نان و مسكن دلخوش نشوند. و در انتظار معصوم، به روحيه و فكر و برنامه و عمل خويش سامان دهند و در دشمن نفوذ كنند كه انتظار و تقيّه، مقدّمه ي قيام است.
پسرم محمّد!براي بيّنات، اين دو راه بود كه در سوره ي حمد و توحيد ريشه داشتند. و اين همه پيام، در نماز تو نهفته است. بي توجّه و سرسري مگذر و بر كتاب صراط و تطهير سوره ي توحيد، مروري داشته باش تا مقدار محبّت هاي خدا را بيابي و در برابر اين مهربان بزرگ، شاكر و سپاس گزار باشي و به خاطر مردم ودنيا، از او چشم نپوشي.
معرفت به قدر انسان، معرفت به خدا، به غيب، به يوم الاخر(معاد)و به وحي را به دنبال مي آورد؛ كه : « مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه ».(7)
و ايمان به انسان و ارزش هاي او، ايمان به خدا و غيب و يوم الاَخر و وحي را بارور مي سازد.
انساني كه خود را باور مي كند و به خود ايمان مي آورد، ‌اين ها را مي خواهد، نه آن كه بداند معاد هست، كه معاد را مي خواهد. فرق است كه بداني داماد مي شوي و يا آن كه بخواهي.

2 - كتاب

كسي كه قدر خود را مي داند و استمرار خود را مي شناسد و در اين استمرار، رابطه هاي وسيع با جهان وانسان ها را مي بيند، اين وجود مستمر، براي اين همه، رابطه، به دستور و كتاب نياز دارد و دنبال احكام مي گردد، كه مي شنوي در تاريخ، فرسنگ ها راه را پشت سر مي گذاشتند و گوشت و پوست پاي خود را مي دادند، كه از مدينه احكام و سوغات بياورند، نه آن كه از احكام و تكاليف چشم بپوشند، كه دنبال بودند.
احكام اسلام، احتياج به نظام دارد، همان طور كه دانه هاي تسبيح محتاج رشته و نظام هستند.
اين احكام و نظام ها بر اساس معارف و عقايد يعني شناختي كه با احساس گره خورده است استوار مي شوند.
محمّد جان!دين، با روش تربيتي رسول آغاز مي شود و به نظام فكري و معرفتي اسلام نه فلسفه و عرفان مسلمين و به نظام اخلاقي و به نظام اجتماعي و به نظام حكومتي (سياسي) و نظام حقوقي و قضايي و جزايي و به احكامي در اين زمينه ها منتهي مي شود.
تو اگر، قدرت خودت و نظام جهان و حضور خدا را احساس كني، براي ساده ترين عمل خودت، دنبال برنامه و حكمي هستي؛ و تكاليف براي تو سنگيني نخواهد داشت.
اساس تكليف و مسؤوليت تو، توجّه به شناخت و عشق خدا و نعمت هاي او و درك رابطه هاي دقيق است. با اين ديد، تو در برابر دارايي ها مسؤول هستي: « لَتُسئَلُنَّ يَوْمَئذٍ عَنِ النَّعِيمِ »(8) به گفته ي امام اميرالمؤمنين حتي زمين ها و چارپايان مسؤوليت شما هستند، كه بار بهتر و بازدهي بيش تر داشته باشد: « انَّكُم لَمَسْؤُولُون حَتّي عَنِ الْبقاع وَ الْبَهائِم ».(9)
رساله ي حقوق امام سجّاد را و حقوق مؤمن و اعضاء و جوارح و حقوق انسان ها و حقوق خدا را بشناسي و در نظر بگير.
تو به همان اندازه كه معرفت و محبّت پيدا كني، نسبت به احكام مستحبات پاي بند مي شوي. خيال نكن كه معرفت و عشق و ولايت، تو را از عمل و بلاء جدا كند؛ كه تو را مؤدب مي سازد. عمل، ميوه ي درخت معرفت است.
تو حتّي در برابر احكامي كه علّتش را نمي داني، بي اعتنا و سرسري نباش؛ كه انسان به خاطر محدوديتش، به وحي روي آورده است. بر فرض دستوري در ميان نباشد، ادب و توجّه توبي بهره نمي ماند و تو را بهره مند مي سازد.
بعضي ها خيال مي كنند كه از رسول و از علي بالاترند؛ چون آن ها با عمل و بلاء همراه بودند و اين ها مي خواهند با ادّعاي ولايت و محبّت، با علي همراه باشند. راستي كه شيطان بي كار نمي نشيندو سماجت مي كند. آخر چگونه مي شود ريشه ي عشق علي، عمل معاويه را و ميوه ي او را بار بياورد. تو را گول نزنند، كه: معرفت وفكر؛ و محبّت و قلب؛ و عمل و تقوا، مركب هايي هستند كه با بلاي خدا و امتحان او همراه مي شوند و مي رسانند.
اين راه را، حسين با سر رفته، تو چگونه مي خواهي با غرور و بي اعتنايي و با خور و خواب و ولنگاري به انجام برساني؟
خدايي كه، عشق مقدّس او حسين، با هر تنفس و دم زدن، فواره هاي خونش، از زير حلقه هاي زرهش به آسمان سر مي كشيد، چگونه از من، كه نور چشم شيطان هستم و همراه فواره هاي عُجب و غرور، پذيرايي مي كند؟ و چگونه مرا به ضيافت خويش مي خواند؟
« اِلهي قَدْ تَكَرَّر وُقُوفي لِضيافَتِكَ فَلا تَحْرِمْني ما وَعَدْتَ الْمُتِعَرِّضينَ لِمَسْأَلَتِكَ ».(10)
خدا! من براي ضيافت و مهماني تو مكرّر ايستاده ام؛ تو محرومم مخواه كه تو متعرّض سؤال و طلب را محروم نمي كني.
پسرم، محمّد! اين ماه رمضان، ماه ضيافت خداست. او رزق بدن ما را از سال هاي سال تهيه كرده
اديم زمين، سفره ي عام اوست
بر اين خوان يغما، چه دشمن، چه دوست
پس در اين ماه، دنبال رزقي براي فكر و عقل و قلب و روح خودت باش؛ كه رزق فكر، خلوت و توجّه و مطالعه و نظر است؛ و رزق عقل، معرفت؛ و رزق قلب، اطاعت ؛ و رزق روح، قرب و انس؛ كه هر كدام، از كار نيروي سابق تأمين مي شوند. فكر، رزق عقل را مي سازد و عقل، رزق قلب را و قلب، رزق روح را.
در اين ماه، رزق هاي واسع و سفره هاي گسترده فراهم است. خدا را به محمّد و آل محمّد قسم بده و با تضرّع و زاري، بخواه كه محروميت مگذارد. و به خاطرآمال و اعمال، در را به روي تو نبندد؛ كه ما در نوبت ايستاده ايم: « قَدْ تَكَرَّرَ وقوفي... ».

3 - ميزان

خيال نكن كه با فقه به احكام و آشنايي با حقوق، كار تو تمام مي شود؛ چون در هنگام عمل، مزاحمت ها مطرح مي شوند و در يك زمان، كارهاي متعدّدي به تو روي مي آورند. اين جاست كه بايد ميزاني در دست داشته باشي. همان طور كه در انتخاب مقصد و مكتب و راه، به اين معيارها نياز داشتي و بايد از قدر و اندازه ي انسان كمك مي گرفتي. در مرحله ي عمل هم، بايد اهميت ها را در نظر بگيري. و اگر در اهميت برابر بودند، به آن كه فشار بيش تر دارد و با هواي نفس تو نمي خواند بپردازي؛ كه اميرالمؤمنين علي مي فرمايد: هر گاه به من دو كار روي مي آورد، به آن مي پرداختم كه براي خدا محبوبت تر بود. و اگر برابر بودند، به آن مشغول مي شدم كه بر من سنگين تر و مشكل تر بود.
در دفتر انتظار كتاب درس هايي از انقلاب به تحليل همين معيار اهميت پرداخته ام، كه اثر و فايده و وسعت وقت و امكان مندوحه و بي ظرفيتي طرف و فساد و از دست رفتن و ضعف او بايد محاسبه شود.
اگر مقداري پول داري، به آن كسي بده كه مفيد تر و نيازمندتر و يا بي ظرفيّت تر است. و اگر مقداري وقت داري، در راه كسي خرج كن كه مندوحه و علي البدل ندارد. اگر آب داري و براي وضو گرفتن و خوردن احتياج داري؛ خوردن مقّدم است؛ چون وضو، مندوحه دارد و تيمّم، بدل آن است.
امروز، اگر چه مي تواني در قسمت هاي مختلفي خدمت كني؛ مثلاً طبيب بشوي و يا مهندسي كني و يا هزار شغل مفيد ديگر را به گردن بگيري؛ ولي حساب كن جامعه اي كه صالح نيست، بر فرض سالم بشود، چه حاصل خواهد داشت؟ پس صلاح جامعه را بر سلامت آن مقدّم بدار و در كنار هر شغل به اين نقش بپرداز. صالحِ مصلح، دو خصوصيّت و دو مسؤوليت هر مؤمن آگاه است. حتّي اگر بقال هستي، پيش از آن كه پاكت را پر كني، بايد به مغز و قلب او هم رزقي داده باشي و درس انسانيت و ايثار و صفا را به او آموخته باشي و سعي كن آموزگار كلاس هايي باشي، كه آموزگار كم تر دارد و مشكلات بيش تر؛ چون كارهاي مانده، اهميّت زيادي دارند و كارهاي بزرگ، در گرو آن ها هستند.
اين نقش توست: صالح و مصلح بودن و در صراط عبوديّت بودن. عبادت ها، شغل هاي تو هستند. و اين را بدان كه اگر در صراط بودي و در مقام عبوديّت، تو را به سبيل و به عبادت ها آگاه مي كنند: « الَّذِينَ جَهَدُوا فِينَا لَنهْدِيَنّهُمْ سبُلَنَا ».(11) عبوديّت سه خصوصيت دارد: نيّت، سنّت، اهميّت. و كسي كه اين سه اصل را داشت، به خاطر خدا و مطابق حدود و سنّت اسلام و با توجه به اهميّت ها حركت كرد، او را به سبيل ها و راه ها هدايت مي كنند.
اگر هدايت خدا را به دست آوري، به خاطر وسوسه ها، از آن چشم مپوش و به حرف ها گوش مده واز موانع و از فقر و بدبختي و يا تنهايي و غربت نترس؛ كه رنج ها در راه خدا، راحت است و راحتي ها در راه هاي ديگر، رنج؛ كه تو دربهار، رنج زمستان را در دل داري و غصّه ي فردا را مي خوري.
و اگر از هدايت خدا چشم پوشيدي، بدان كه به غذاب مي رسي و چشم و گوش و قلب تو را مي گيرند و تو حتّي از آگاهي ها تجربه هاي خودت هم بهره نمي گيري ؛ كه : « خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصرِهِمْ غِشاوَةٌ »(12)
ادامه ي كفران هدايت و كفر در برابر آگاهي ها، محروميت از امكانات و وسائل آگاهي است.
محمّدجان!ديگر به آخر نامه مي رسيم. تو با همين خلاصه مي تواني براي فكر و روح و عمل خودت برنامه داشته باشي. بيّنات، به فكر تو و شناخت قدر تو؛ و عبوديّت تو، به روح تو؛ و ميزان ها، به عمل تو، جهت مي دهند.
اگر تو نقش خودت را بشناسي، شغل خودت را مي يابي و ديگر وسوسه هاي فردي و گروهي گمراهت نمي كند. مخصوصاً اگر با توجّه به اهداف و مباني و روش بيّناتي همراه باشي، مقهور آسمان ريسمان ها نمي شوي و حرف هاي بزرگ و خررنگ كن برايت بي رنگ مي شوند.
اگر اين گفت و گو را پذيرا شدي، سعي كن تا همراه توحيد و ولايت، به فقه روي بياوري و با قرآن و حديث آشنا بشوي و تاريخ را و علم تاريخ را و فلسفه ها و قوانين حاكم بر آن را بشناسي و در اين قسمت ها از آقاي... كمك بگير.
اگر انس با خدا در تو آمد، بيداري شب، هر چنددقايقي هنگام سحر را از دست نخواهي داد. و اگر اين حال و انس نبود، حتّي از بي حالي خودت دست نكش و در نوبت بايست و در بزن، كه محبوب، غيور و با وفاست.
دراين شب ها، اگر بتواني در خودت محاسبه اي داشته باشي و نقطه هاي ضعف و راه هاي نفوذ شيطان را بشناسي و آن ها را ببندي و از خدا كمك بخواهي، دريغ نكن و گرنه اگر حال فكر نداشتي، به دعاها و ترجمه ها و تفسيرهاي آن مرور كن تا زبان باز كني و خواستن و چگونه خواستن را بياموزي.
امسال كه دروه ي راهنمايي را تمام مي كني، در هر حال از فقه چشم مپوش. اگر مردّدي، هر دو راه را داشته باش و جمع كن و گرنه، بدون ترديد گام بردار و از حرف ها و جلوه ها بگذر؛ كه عمل به خاطر خدا، مزدش پيش از عمل داده مي شود.
و براي اين كه در حالات و اعمال، خودت را گم نكني و مغرور نشوي هميشه ظرفيّت و قدرت روحي خودت را معيار قرار بده، نه اعمال و نه حالات خوش و اشك و گريه هايت را؛ كه اگر عمل و حال صحيح باشد،بايد به ظرفيّت روحي و ظرافت در برخورد بينجامد.
اين ها، كارهايي است كه بايد هميشه با آن ها باشي:
ــ بيداري شب و جمع بندي كارهاي روز و برنامه ريزي براي فردا....
ــ احسان و اطعام و گذشت، آن هم بدون تكلّف و با حساب
ــ انس با خدا و تضّرع و محاسبه ي كارها با عنايت هاي خدا و مقايسه ي اعمال خود، با نعمت هاي او.
ــ انس با قرآن و قرائت بسيار تا زمينه ي آشنايي با معنا و روح قرآن فراهم شود.
ـ‌ـ انس با حديث و كلام معصوم تا به احاطه برسي و به جمع بندي احاديث موفق شوي.
ـ‌ـ فقه به معناي وسيع تفقّه در دين، نه آشنايي با احكام، به تنهايي.
ـ‌ـ آشنايي با گذشته و حال و درك وضعيت و موقعيت كنوني و بينش تاريخي، اجتماعي، سياسي
ـ‌ـ و عهده داري كارهاي بزرگ و همت بسيار.
اگر اين همه را بخواهي، ناچار به طرح و تقدير و برنامه ريزي در شب قدر خواهي پرداخت و شب قدر را هميشه خواهي داشت؛ چون عمل، بدون طرح امكان ندارد. و طرح، بر اساس هدف شكل مي گيرد و نيازها مرحله بندي مي شوند و به خاطر تأمين امكانات و رفع موانع، بايد دست ها را بالا زد و حتّي از موانع، وسيله ساخت.
هميشه آن هايي كه محدود فكر مي كنند و يا بدون فكر عمل مي كنند؛ بهره ي كساني خواهند شد كه وسيع و با احاطه برنامه مي ريزند. كسي كه به خودش فكر مي كند، در طرح كسي مي گنجد كه به او و ساير فرزندانش فكر مي كند. و كسي كه به خانه فكر مي كند، در طرح كسي قرار مي گيرد، كه براي محلّه و براي شهر و براي استان و براي كشور و براي منطقه و براي تمامي جهان برنامه دارد.
تو آن چنان برنامه را وسيع در نظر بگير، كه تمامي احتمالات و تمامي موانع و تمامي شياطين در طرح تو قرار بگيرند. منتظر نباش كه در راهي بدون مانع و در زماني بدون گرفتاري دست به كار بشوي. بكوش كه در برنامه ات، حتّي براي گرفتاري ها ماليات بگذاري و از آن ها عوارض بگيري.
اميدوارم خداوند، در محضر فيضش، ما را با هم جمع كند، هر چند كه مشكلات و گرفتاري ها در دنيا، از يك ديگر جدايمان كنند؛ چون آن ها كه با خدا به هم پيوند خورده اند، حتّي در جدايي ها، جمعند و ديگران، حتّي در جمع شان، جدا هستند. و اين نقطه ضعف اهل باطل است كه نقطه هاي اتّصال آن ها، عامل جدايي شان مي تواند باشد. در حالي كه اهل حق، ‌حتّي در جدايي شان، با هم جمعند و هماهنگند؛ كه وحدت در جهت، اختلاف در عمل را توجيه مي كند و اختلاف در جهت، وحدت عمل را خنثي مي سازد.
اَلسَّلام عَلَيكَ وَ رَحْمَهُ اللهِ و َ بَرَكاتُه
علي صفايي حائري
64/2/30

پي‌نوشت‌ها:

1.سوره ي اخلاص
2.همان
3.همان
4.همان
5.ق، 16.
6.انفال، 24
7.بحارالانوار، ج2، ص 32
8.تكاثر، 8
9.نهج البلاغه صبحي صالحي، خطبه ي 167-5
10.مفاتيح الجنان، دعاي پس از زيارت امام رضا(عليه السلام)
11.عنكبوت، 69
12.بقره، 7

منبع مقاله :
صفايي حائري، علي؛ (1388) نامه هاي بلوغ، قم: انتشارات ليلة القدر، چاپ هشتم



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.