نامه ي استاد علي صفايي حائري به فرزندش محمد

براي فرزندم محمد (1)

پسرم، محمّد! چند ماهي است كه به فكر تو و بلوغ تو هستم. اما امشب، شب سيزدهم رجب، در حرم حضرت رضا مصمّم شدم تا براي تو زمينه اي فراهم كنم؛ تا به مناسبت بلوغ تو در ماه رمضان، خاطره اي در ذهن تو زنده بماند و امكان
يکشنبه، 23 آذر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
براي فرزندم محمد (1)
 براي فرزندم محمد (1)

 

نويسنده: علي صفايي حائري




 

 نامه ي استاد علي صفايي حائري به فرزندش محمد

مقدمه(1)

براي فرزندم محمّد، كه خدا با او، درهايي از بلاء و محبت به روي من گشود و در او، آيه هايي نشانم داد.
پسرم، محمّد! چند ماهي است كه به فكر تو و بلوغ تو هستم. اما امشب، شب سيزدهم رجب، در حرم حضرت رضا مصمّم شدم تا براي تو زمينه اي فراهم كنم؛ تا به مناسبت بلوغ تو در ماه رمضان، خاطره اي در ذهن تو زنده بماند و امكان بهره برداري بيش تر فراهم گردد. و مصمّم شدم در اين زمينه نامه اي بنويسم تا توشه ي راه تو، از بلوغ تا وصل و لقاء و ديدار خدا، برايت مشخص شود تا شايد حقوقي كه تو بر من داري، ادا شود تا در اين بازار مكّاره كه هر كس از هر طرف فريادي دارد و در اين بيغوله، در هر لحظه، هزارها شيطان رهِ گم گشته مي زنند، تو راحت مقصد را بشناسي و راه را بيابي. خودت و قدر خودت را بشناسي و به غير حق رو نيندازي و به غير او نظر نكني؛ « وُجُوهٌ يَوْمَئذٍ نَاضِرَة، إِلى رَبهَا نَاظِرَة ».(2)
امشب در اين فكر بودم كه براي برادرت موسي و خواهرت منيره هم وصيتي بنويسم؛ حال از تو شروع مي كنم، اگر فرصتي پيش آمد، براي آن ها هم آنچه خدا عنايت كند و هدايت فرمايد، خواهم نوشت؛ وگرنه اين تويي كه بايد براي خودت و ديگران چراغ روشن و زبان هدايت و طلايه دار حركت باشي و بخواني: « وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً ».(3)
پسرم، محمّد!تو در اين ساعت كه ده و بيست و سه دقيقه است، داري به فيلم كمدي نگاه مي كني و از كلمه ي رمز « بوي باران مي آيد، بد جوري بوي باران مي آيد » به خنده افتاداي. و من گريانم كه خنده هاي من و تو و سرور و ابتهاج ما از چيست؟ و سرگرمي هاي من و ما با چيست؟
اين نكته را مي نويسم تا بعدها براي تو توجّهي باشد، كه مؤمن عاشق، اين قدر فرصت سرگرمي ندارد.
خداوند، سرور و ابتهاج و سرگرمي اشتغال و غم و رنج تو را، در نزد خودش و با لطف خودش فراهم سازد. و عيدي تو را در اين شب، كه شب تولد و ليّ اولياء، علي مرتضي است، رضا و خشنودي خودش قرار دهد. و به تو نعمت توحيد و اخلاص و ولايت و فقاهت و عمل عطا نمايد؛ كه اين نعمت ها به خاطر ارزش و بهايشان، مورد هجوم شياطين هستند و وسوسه ها و موانع در آن ها بسيار است و انحراف ها و اشتباه ها و اختلاف ها هم بسيار؛ كه شيطان به اندازه ي ارزش نعمت ها، در آن ها وسوسه دارد و تو مي تواني در هر كاري از مقدار وسوسه ي شيطان، ارزش و اهميت آن را حدس بزني؛ كه من تجربه كرده ام و شاهد اين وسوسه بوده ام و ديده ام، چه بسيار كساني كه از راه بازگشتند و نور چشم شيطان شدند.
و باز هم ديده ام كه پس از برگشت، حتي در دنياي شان حاصلي به دست نياوردند و به جايي نرسيدند؛ « وَ كانَ عَاقِبَةُ أَمْرِهَا خُسراً »(4)
خيال نكن كه اين وسوسه ها و يا مزاحمت ها، كم رنگ ومحدود باشد؛ كه از شيطان و از نفس و از دوستان و از دشمنان مايه مي گيرد و همه براي جهنّم تو هيزم جمع مي كنند و تو بايد از خدا بخواهي كه از تمامي اين آتش ها نجاتت بدهد، كه او بر آنچه بخواهد، تواناست؛ « فَعّالٌ لِما يُريد ».(5)
گفتم كه خدا با تو درهايي بر من گشود و آيه هاي نشانم داد.
بگذار آنچه را كه تو شاهدش نبوده اي، برايت بازگو كنم و از ريشه هايت برايت حكايت بياورم كه تو متوجّّّّه بشوي كه با اين همه نعمت وامکان،ازتوچه توقعي هست وبا اين همه ريشه و زمينه، از تو چه باري و بهره اي مي خواهند.
من هنوز مدرسه مي رفتم، كه پدرم _عباس صفايي در آخرين سفري كه به عتبات داشت، نام تو را براي من سوغات آورد. من هنوز ازدواج نكرده بودم و حدوداً دوازده ساله بودم. او مي گفت: « فرزند اوّل علي، محمّد نام دارد »؛ چون در خواب ديده بود كه در نوشته اي و پيامي كه آورده بودند، آمده بود كه از شيخ محمّدعلي به « معتبر » تعبير مي شود و از تو، به « علّامه » و از علي به خاطر فرزندي كه خدا به او عنايت مي كند، به « ابومحمّد » تعبير مي شود.
پدرم معتقد بود كه فرزند اوّل من، محمّد است و بر اين نكته پافشاري مي كرد و به مادرت كه علايم فرزند دختر را داشت،تأكيد مي كرد تا آن كه تو در هنگامي كه نوزده ساله بودم، به دنيا آمدي و با تولّد تو، زندگي آرام و ساده ي من دستخوش بلاء ها و شورها و لطف هايي شد كه تا امروز هم ادامه دارد؛ و در هر روز، به شكلي جلوه كرده است. من خدا را بر تمامي لطف ها و عنايت هايش، در هر شكلي كه هست، سپاس گزارم؛ وَ لَهُ الْحَمدُ عَلي ما اَنْعمَ.
مي خواهي برايت از خانواده ات بگويم. اين خانواده ي پر عرض و طولي نيست. پدر من،كه پدر بزرگ تو باشد، فرزند شيخ محمّد علي است كه او فرزند كشاورزي در قم بنام ملّا جعفر بوده است. شيخ محمّد علي از شاگردان خوب « صاحب كفايه » است و حاشيه اي بر كفايه دارد و او داماد ملّا محمّد زمان مازندراني است كه صاحب كرامات و مقاماتي بوده است.
و مادر من، كه مادربزرگ تو باشد، ذكري زهرا نام داشت و روستازاده اي بود از هشت فرسخي قم، بنام و شنوه، كه از پدر صالح و جوانمرگ و پر فرزندي، كه بيش از دوازده تا داشت و تنها ذكري و مصيّب و نصرت پس از او ماندند و در سال قحطي به خاطر چپاول نايب حسين و سيد فرهاد، كه گندم ها و ذخيره هاي آن ها را از قيد و از دولاب در آوردند، مجبور به فروش باغات و زمين ها به ارباب محمّد، در برابر چند من گندم و مقداري آرد شدند. و عاقبت هم مصيّب به نوكري و چوپاني و اين مادر كه ديده بوديش با دو فرزند دخترش به كلفتي رسيدند و آخر سر، در منزل عمّه خانم خانم آقاي رضوي كه آن وقت زن ارباب داوري بود، به ازدواج با پدرم كه زن اوّلش صديقه خانم پس از زايمان مرده بود و خواهر كوچك او طاهره خانم برايش كارگشا نبود راضي شد و در واقع زن سوم پدرم شد، كه يكي از زن هايش، در هنگامي كه او در سفر حجّ و كربلا بود، مرده بود.
مدّت ها درگيري بود و پدرم نمي خواست از مادرم صاحب فرزندي بشود تا آن كه با آمدن فاطمه خانم‌، كه دختر خاله ي طاهره خانم بود، طاهره خانم طلاق گرفت و پدرم با دو عيال باقي مانده، زندگي سالم و مهربان شان شروع شد و از مادرم سه فرزند برايش ماند و علي اصغر، كه از او خاطره هاي محدودي دارم و بعد از من و بزرگ تر از عمويت حسين بود، در چند ماهگي مرد.
امروز تو عموها و عمه هايي داري كه از سه مادر هستند: جعفر، حميده، خديجه و محمّد از صديقه خانم؛ و حسين و فاطمه از مادر من؛ و علي رضا و طاهره و زهرا و حسن از فاطمه خانم؛ كه همه ي آن ها به خاطر مديريت پدر و فقر دنيا، با هم مهربان و نزديك هستند، مگر آن كه هدف و راه شان از يك ديگر دورشان كرده باشد.
مادر تو، دختر خاله ي فاطمه خانم است و از فاميل پدري من؛ كه تو شاهد خوبي ها و محبّت ها و دلسوزي هايش هستي و پختگي ها و ضعف هايش را مي بيني. خدا اورا پاداش خير مي دهد، كه براي من انس و محبّت و براي شما دلسوزي و كفايت زيادي دارد. او گر چه جز مختصر سواد و مدركي ندارد، ولي با هوش و مغرور و با عرضه و كفايت است؛ در بچه داري و خانه داري و شوهرداري، نمونه ي زن مهربان مشرق زميني است و مزاحم فكر و كار و راه من نبوده، بل كمك هم بوده و دل سوزي ها و قناعت و سِرداريش، مرا از گرفتاري هاي زيادي رها ساخته. خداوند به او نور و توجّهي عنايت كند تا از كارهايش بهره مند شود و فقط به زندگي و خانه اش محدود نباشد و از دنيا، براي آخرتش توشه بردارد؛ كه بارها به او گفته ام: اگر تو به اندازه اي كه به اتاق ها و دستشويي هايت مي رسي، به دلت و به خودت سر مي كشيدي، دل تو و سينه ي تو، طور سينا بود!
حالا ساعت يازده و بيست دقيقه است و تو خوابيده اي. اميدوارم چشم بيدار خدا و دست مهربان او، تو را براي كارهاي بزگ و مسؤوليت هاي سنگين آماده سازد و تو را نور چشم اولياء ش قرار دهد تا از كساني باشيكه او به تو مباهات كند و در ملأ اعلي، از تو به نيكي نام ببرد ودر ميان ملائكه ذكر تو جاري شود، كه مجلس هاي دنيا كوچك است و برازنده نيست و جمع انسان ها و ذكر آن ها كافي نيست.
اين مختصر، شرح ايل و تبار تو بود، كه تو شاهدش نبودي. من اميدوارم تو فرزند همّت خود باشي، كه به پدرانت نياز نباشد و فرزندانت به تو افتخار كنند؛ كه ان حكيم (سقراط) در جواب شماتت آن دشمن كه او را به پدرش سرزنش كرده بود گفت: تو به پدرانت افتخار مي كني؛ اما من، فرزندانم به من افتخار خواهند كرد. تو پايان افتخارات گذشته هستي و من آغاز فردا...
محمّدجان!تو امسال 24 رمضان، اوايل آفتاب، به بلوغ سنّي خودت مي رسي.
تودر زماني هستي كه هنوز تا بلوغ انسان كامل و طلوع عدل فاصله دارد و در زميني هستي كه به خاطر اسلام؛ اسلامي كه شروع انفجار است و طلوع نور، مي خواهند گرفتارش كنند و مي خواهند محدودش كنند. غافل از اين نكته كه آنچه چراغ ها را مطرح مي سازد، خود تاريكي است. در بطن تاريكي، چراغ ها بارور مي شوند. و همين بشارت براي تو بس، كه از ظلمات نترسي، كه هدايت خدا، در متن گمراهي جلوه ها دارد؛ « وَ إِن كانُوا مِن قَبْلُ لَفِى ضلَالٍ مُّبِينٍ ».(6)
در اين بشارت، سرّ بزرگي است كه مي تواند غربت و تنهايي تورا اگر خدا در دلت مشعلي روشن كند و در سينه ات نوري برافروزد به انس و توليد بيش تر منتهي سازد تا پس از تولّدت، عقيم نماني.
تو يك بار از مادر متولّد شدي و اين بار بايد از خودت بيرون بيايي؛ از نَفس، از غريزه ها، از عادت ها متولّد شوي؛ كه عيسي مي گفت: « لا يَلِجُ فِي الْمَلَكُوتِ مَنْ لا يُولَدُ مَرَّتينِ »؛ كسي كه دو بار متولّد نشود، به ملكوت خدا راهي ندارد. و پس از اين تولّد، بايد توليد كني و زاد و ولد كني كه تنها نماني ودر تنهايي هم مأنوس باشي.
پسرم، خدارا شاكر باش كه رهبر امروز كشور تو، از اين انس برخوردار است و از اين اَمن سرشار. و اين است كه براي مبارزه با همه ي اين ها يي كه آتش مي كارند، ايستاده است و نه بر شرق و نه بر غرب و نه بر جهان سوم و حتّي نه بر ملّيت ايراني، كه بر ايمان مردم و آن هم نه ايمان غرور، كه بر ايمان به خداي واحد قهّار متّكي است. وهمين است كه بدون شوخي، با درك تنهايي، بايد بارور شد و زاييد و در متن تاريكي، بايد ايستاد و نور پاشيد؛ كه آن درك، زاينده است و اين تاريكي، خواستار نور. و از اين دو نكته گذشته، مطمئن باش كه براي دشمن منحرف، ‌هيچ چيز خطرناك تر از انحرافش نيست. ماشيني كه از مسير منحرف شده، اگر تو بخواهي بيش تر از انحرافش، مجازاتش كني، نخواهي توانست؛ كه امام صادق (عليه السلام) مي فرمايد: « تو براي بدكار، بيش از كارش، عملي نخواهي داشت ».
پسرم محمّد!تو در اين زمانه و در اين سرزمين اين زمانه ي تاريك و اين زمين شلوغ اگر بخواهي كه كف حادثه ها نشوي و حادثه ساز باشي، بايد بيّنات، كتاب و ميزان را داشته باشي و با اين سه وسيله، در تمامي جريان هاي فكري و سياسي و اجتماعي، در برابر فريب ها و شيطان ها، قائم و بر پا باشي، آن هم قائم به قسط و بر روي ساقه ها و ريشه هاي محكم؛ كه در آيه ي « مُحَمَّد رَسُولُ الله... »(7)و آيه ي: وَ لقَد اَرْسَلْنارُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ »(8)، به آن اشاره رفته است.
بيّنات؛ يعني آنچه خودش روشن است و روشن كننده ي ديگري هم هست. بيّنات، آن هدايتي است كه وضع تو و جهان را، رابطه ي تو و جهان را و مقصد تو و جهان را روشن مي نمايد.
كتاب؛ يعني دستورها، نوشته ها، فريضه ها و آداب واحكام، دراين حركت و در اين رابطه ها.
ميزان؛ يعني معياري كه در انتخاب مقصد و انتخاب مكتب و در انتخاب عمل، ‌تو را راهنما باشد و در هنگام تزاحم ودرگيري، تكاليف و فرايض و وضع تو را مشخص نمايد.
كسي كه اين سه اصل را داشته باشد، گرفتار برخوردهاي سازماني و حزبي و يا مرشد و مراد نمي شود؛ حتي با بصيرت ديگران، خودش را كور نمي سازد؛ كه انسان از كارش، به اندازه ي بصيرتش بهره مي برد.
اين نكته بسيار مهم است. اگر امروز هم برايت روشن نشد، سعي كن بعد آن را خوب بفهمي تا از رنج هاي بسيار نجات يابي؛ كه در اين زمانه ي تاريك و در اين زمين شلوغ، آن ها كه اين سه اصل را نفهميدند؛ اگر به لُبِّ لباب هم روي بياورند، قشري هستند؛ اين ها، خود را تسليم بصيرت كساني كردند كه اگر معصوم مي بودند، باز به اين گونه رابطه راضي نمي شدند و بيّنات و كتاب و ميزان را كنار نمي گذاشتند. اين ها، براي راحتي انتخاب و سرعت عمل، به بهانه ي نجات از هلاكت، از چشم خود دست كشيدند و از بصيرت چشم پوشيدند. در حالي كه ديد و فهم مراد و يا سازمان و يا حزب، نمي تواند جايگزين ديد و بصيرت و فهم من باشد.
اين درست است كه با اين تسليم و بيعت و واگذاري، كارها سامان مي يابد و تو راحت مي شوي، ولي سرعت و سامان كار، با صحّت و رفعت انسان، نبايد جا عوض كنند.
هر گروهي؛ چه سياسي، چه ولايتي و چه عرفاني، بايد گذشته از مباني و ا هداف، از اين روش بيّناتي برخودار باشد. اين اصول در تشكّل و سازمان دهي، وضع جديدي را باعث مي شود و ظرفيّت و حلم را در رهبري ضروري مي سازد. تو شايد خيلي متوجه نبودي، ولي ما شاهد بوديم كه رفسنجاني زيرك و بهشتي مدير، با تمام سازمان گسترده و تشكّل حزبي، در برخورد با شيطنت هاي چند رنگ گروه ها و بازي هاي بني صدر چگونه به انزوا كشيده شدند تا آن كه ظرفيت و حلم امام، همراه آن روش به كمك آن ها آمد و حساب ها را به هم زد. عنصر ظرفيّت و حلم، عنصري است كه در مباحث مديريت و تشكّل جديد بايد مطرح شود. همان طور كه روش بيّنات، كتاب و ميزان، بايد در مباحث تشكّل و سازمان دهي، جايگاه خود را به دست بياورد. و گرنه بازي ها و فريب ها، هميشه گمراه كننده هستند.
بگذار اين نكته را همين جا بگويم، در برابر هجوم تبليغات، تو هميشه حساب سازمان و حساب شخص و حساب عمل را از يك ديگر جدا كن؛ كه اين سه، هر كدام معيار نقد جدا و روش نقد مجزّا دارند. سازمان با اهداف و مباني، با مرامنامه اش؛ و شخص با نيّت و انگيزه اش؛ و عمل، با سنّت ها و حدود محاسبه مي شوند. ممكن است مرامنامه ي يك حزب خوب باشد، ولي شخص فاسد باشد و ممكن است يك شخص خوب باشد، ولي سازمان و حزبش بي اساس. و همين طور ممكن است نيّت شخص خوب باشد، ولي عملش باطل و يا عملش درست باشد و نيّتش فاسد. اين طور نيست كه خوبي و بدي عمل، دليل خوبي و بدي شخص و يا حزب و سازماني باشد.
شايد سيد جمال و مصدّق را بعدها بشناسي. ولي خوبي احتمالي و حتمي اين ها، دليل خوبي كارشان نيست؛ چون كسي كه يار ندارد، نمي تواند توپ را پاس بدهد كه از دست داده است. و نمي تواند نگه دارد، كه محاصره شده است. و اين ضعف در عمل را، نمي شود با خوبي نيّت و يا بزرگي حرف ها پوشاند.
تو در كنار آگاهي سياسي و اطّلاعات بيش تر، اگر با اين روش و با اين معياري كه به آن اشاره شد، توجه كني و برخورد كني، تسلّط بيش تر و برخورد سالم تري خواهي داشت.
خداوند، تو را روشن و استوار سازد و از ضعف ها و ترس ها نجات بدهد تا ثابت قدم بماني، كه بليط ورودي راه خدا، ثبات است. « اِنَّهُ سَميعٌ مُجيبُ‌، اِنَّهُ وَليٌّ حَميدٌ.
پسرم محمّد!اين روش را سرسري نگير، كه رسولان خدا‌، همراه اين سه اصل آمدند تا انسان، خود برپا بايستد و بر قسط،قائم باشد و حديد را و آهن را به دست بگيرد؛ « لَقَدْ أَرْسلْنَا رُسلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَ أَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَاب وَ الْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاس بِالْقِسطِ وَ أَنزَلْنَا الحَْدِيدَ »(9)
پسرم، محمّد!من با اختصاري به اين سه اصل؛ كه سه اصل استقلال و آزادي انسان است، مي پردازم و اگر براي تو مبهم و نامفهوم ماند، حتماً با كمك بعضي از دوستان پر حوصله و مهربان، به بحث و بررسي آن بپرداز و از كساني مثل آقاي...كمك بگير و هميشه در برابر مطالب، دقّت و وسواس داشته باش، كه سر بسته و در بسته تسليم نشوي؛ چون دقّت و مراقبت در برداشت، به مراقبت و پاسداري از برداشت ها منتهي مي شود؛ ولي بادآورده را، باد خواهد برد.

1 - بيّنات

مفهوم بيّنات را مي تواني از كتاب لغت هم به دست بياوري، كه حقايق روشن و روشن كننده را بيّنه مي گويند. اين مفهوم، مصاديق و نمونه هاي زيادي دارد. بيان استدلال، سيره و برخورد و عمل و معجزات و كرامات و نشانه هاي وحي و اخبار اديان گذشته‌، همه مصاديق بيّنات هستند.
معجزات، روشنگر ارتباط وليّ و رسول با حقّ است. و در رابطه با معجزه، اين مختصر را مي گويم كه در برابر شبهه ها و وسوسه ها مسلّح باشي؛ چون معجزات، مخالف عقل و علم نيست. تمامي هستي، معجزه اي است كه ما با آن مأنوس شده ايم و تمام معجزات، طبيعت هايي است كه هنوز با آن ها آشنا و مانوس نشده ايم. طبيعت، معجزه ي مأنوس و معجزه، طبيعتِ مجهول و نامأنوس است. با اين توضيح، در برابر شبهه ها مي تواني مقاوم و مهاجم باشي.
اين حقايق روشن و روشنگر را مي توان از دو راه به دست آورد. از راه قدر انسان و از راه تحقيق و مطالعه.
راه اول، راه نزديك و پرباري است كه اُميّين و بي سوادها هم آن را مي فهمند؛ چون هر كس از خودش درك حضوري و بي واسطه دارد؛ چون درك تو از يك ليوان يا ستاره و خورشيد، درك حسّي و با واسطه است؛ ولي درك تو، از اين كه اين ها را درك كرده ا ي و از اين كه در ذهن تو منعكس شده، درك حضوري و بي واسطه است. و همين ادراك حضوري و بي واسطه، دستمايه ي تفكّر و غذاي فكر تو مي شود؛ چون تو با شناخت ارزش خودت و با مقايسه ي محرّك ها و مؤثرهايي كه تو را هميشه راه مي اندازند و شاد و يا رنجور مي كنند، با قدر و ارزش خودت، در برابر كشش ها و حالت هاي طبيعي خودت مي ايستي و حساب مي كني، كه چرا خودت را براي اين هايي كه براي تو بوده اند، فدا كرده اي. وچرا از صبح تا شام، به خاطر آدم هايي مثل خودت و يا دنيايي پايين تر از خودت، دويده اي.
انسان با مقايسه ي محرّك ها با خودش، از بند آن ها آزاد مي شود و بت هايش را مي شكند. و خودشناسي؛ يعني اين كه تو با اين استعداد و امكان، چرا به خاطر دنياي بي جان و يا آدم ها و فرعون ها و طاغوت هايي كه مثل تو هستند، سوخته اي و ساخته اي. تو خودت را با تأثيري كه از هر چيز احساس مي كني، اندازه بگير و مقايسه كن، كه اين چيز، ارزش اين تأثير را داشته و يا جهل و غفلت تو، او را بزرگ كرده است.
پسرم محمّد!اگر تمامي آنچه را كه همه ي آدم ها در طول تاريخ به دست آورده اند و اگر تمامي ثروت و قدرت و رفاه و لذّتِ تمامي آن ها را، تو به تنهايي صاحب شوي، بدان، اين همه از تو كوچك تر و بي ارزش تر است، كه تو يك لحظه ات را براي آن فدا كني. اين ها همه، براي تو و به خاطر تو بوده اند و سزاوار نيست كه تو عمر خودت و وجود خودت را براي آن ها بگذاري؛ كه امام اولياء، علي مي فرمود و با تعبيرهاي گوناگون مي فرمود: به خدا، دنياي شما در نظر من، از آب بيني بز، از استخوان ليسيده در دست جذامي، از يك لنگه كفش پاره، بي ارزش تر است؛ « اِلاّ انْ اُقيمَ حَقّاً اَوْ أَدْفَعَ باطِلاً »؛(10) مگر اين كه حقّي را به پا و يا باطلي را سرنگون سازم.
تمام هستي به تو منتهي مي شود و تو بايد به خداي هستي منتهي شوي: « اِنَّ اِلي رَبَّكَ الْمُنْتَهي »؛(11)كه اين آيه در خور تأمل بسيار است.
بابا!در اين نكته تأمل كن، ببين در برابر آنچه به دست مي آوري، چه از دست مي دهي. در اين محاسبه، خودت را در نظر بگير. تمام باخت ما از اين جاست كه خودمان را به حساب نمي آوريم! فقط حساب مي كنيم چه به دست آورده ايم و نمي بينيم چه از دست داده ايم. آنچه افتخار پيرزن هاي مهربان و ساده وبي توجّه است، همان رنج و غصّه ي تاجري است كه مي داند چه از دست رفته و از جلوه هاي بدست آمده مغرور نمي شود.(12)
كسي كه اين تأمل را كامل كند، از دنيا خارج مي شود، پيش از آن كه از آن خارج شده باشد كه: « مُوتُوا قَبْل اَنْ تَمُوتُوا »، سفارش رسول است. و اين چنين وجودي، اگر در دنياي داخل شود، اسير نمي شود كه امير است و حاكم است.
زهد در دنيا و آزادي از جلوه ها و كشش ها، براي كساني ميسّر است كه قدر خود و ارزش خود را نظر گرفته اند. اين ها با تمامي شهود عالم و حضور دارايي ها و امكان ها و لذّت ها و قدرت ها، قانع نمي شوند و به غيب ايمان مي آورند: « يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْب »(13)چون اين قطره ها، عطش بزرگ آن ها را سيراب نمي كند.
از خودمان بگذر، كه غيب ما يك توپ، يك دوچرخه، يك ماشين، يك خانه و يك زن است، كه دنبال آن ها هستيم، ولي غيب علي و رسول، چيز ديگري است. حتّي بهشت و جهنّم براي آن ها غيب نيست، كه مشهود است. اين همه، در چشم آن ها و در حضور آن هاست. غيب آن ها، غيب ذات است؛ ديگر دنيا براي آن ها محجوب و پنهان نيست؛ كه مي فرمود: « لَوْ كُشِفَ الْغِطاء ما إِزْدَدْتُ يَقيناً »(14)اگر پرده ها كنار برود، من يقيني تازه به دست نمي آورم.
در معناي غيب در سوره ي بقره، در « يُؤْمِنُونَ بِالْغَيب » تأمل كن.
گر چه غيب را به امام زمان و جهنّم تفسير كرده اند، ولي اين ها مصاديق غيب هستند؛ چون غيب امام زمان و علي چيز ديگري است و شهود و غيب نسبت به افراد تفاوت دارد. و در سوره ي بقره، ادامه ي آيه نشان مي دهد كه غيب چيست؛ چون ادامه ي ايمان به غيب، اقامه ي نماز آمده، كه نماز پيوند اين وجود مؤمن و معتقد به غيب، با اين حقيقت پنهان است.
ايمان به قدر انسان و ارزش او، او را به سوي خدا مي كشاند و ضرورت خدا از ضرورت آب و هوا براي تو محسوس تر مي شود. و ايمان به غيب، براي تو كه شهود عالم، دلت را پر نكرده و ايمان به روز ديگر، كه به امروز قانع نيستي و ايمان به وحي، به دنبال مي آيند. انسان با شناخت قدر و استعدادهاي خود، به مقدار استمرار و ادامه ي خود و به جهان ديگر روي مي آورد. همان طور كه از استعدادهاي اضافي بچه در رحم مادر، مي توان به استمرار او و جهان ديگر راه يافت. و در اين مجموعه ي عظيم هستي است، كه انسان با هدف بالاتر از وجود خويش و جهت عالي تر، به رسول و ولي روي مي آورد. اين دو نكته، جايگاه انساني كه در تمامي هستي مطرح است، نه دريك كشور؛ و با هدف بالاتر از خود همراه است، نه لذّت و قدرت و رفاه. آن جايگاه و اين هدف، نياز به حكومت و رهبري رسول و امام معصوم را نشان مي دهد. كساني كه خود را از دست مي دهند، هيچ ايماني نخواهند داشت: « الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ »(15)هيچ گونه ايماني نه به الله، نه به غيب، نه به يوم الاخر و نه به وحي؛ كه تمامي اين ايمان ها در گرو ايمان به قدر انسان و در گرو شناخت انسان از خويش است. كسي كه خودش را باور نكرده، مثل انساني مي ماند كه به روزي پنج ريال قانع است و خيال مي كند كه شقّ القمر كرده اما همين كه ارزش خودش را فهميد، مي بيني كه آرام نمي گيرد، حتّي هجرت مي كند و به آن جايي روي مي آورد كه حقوقش را بگيرد.
پسرم!اين شناخت از انسان، يك راه نزديك و بدون گرفتاري است؛ چون از ادراكات حضوري و آگاهي هاي بي واسطه تغذيه مي كند، در نتيجه گرفتار ايده آليسم و سفسطه نمي شود. تو خودت را بدون واسطه احساس مي كني و احتياج به استدلال نداري كه: « من فكر مي كنم، پس هستم ». (16) تو هستي و از تمامي بت هايي كه در دل تو خانه كرده اند، بزرگ تري. با اين مقايسه، به تكبير خدا و توحيد مي رسي. دليل وجود خدا، اين جاي خالي او و اين عطش عظيم توست، كه با تمامي هستي سيراب نمي شود. و دليل وجود عذاب و جهنّم، همين سوز عطش و رنج فراق است، كه علي در دعاي كميل مي فرمايد: « بر فرض بر عذاب شكيبا شوم، چگونه بر فراق و جدايي تو شكيبايي كنم؟ »
خدا هست؛ چون انسان سيراب نمي شود؛ و جهنّم هست؛ چون عطش سوزان است و عطشان بي آرام و بي آرامي، جهنّم است. ذكر خدا، لقاء خدا و رضوان خدا، اين ها آب زندگي انسان و حيات قلب او و امين وجود اوهستند.
اين راه، يك راه تجربه شده و از امتحان در آمده هم هست. آنچه خود مرا از رنج هاي بزرگ و بحران هاي مستمر و كشش ها و جاذبه هاي هميشگي نجات داده، همين درك از قدر انسان وهمين نياز عميق به حقّ و همين اتّصال و تضرّع و ذكر ودعايي است كه در بن بست ها به من راه داده و در تاريكي ها روشنم كرده است.
اين حرف ها، خيال و آيده ال و حرف نيست، كه واقعيت است و از توجّه انسان و وضع جهان و دنياي غم رنگ، برخاسته است.
در راه دراز انسان، مَركب معرفت و آگاهي؛ و محبّت و عشق؛ و عمل و اقدام، مادام كه در سرزمين رنج ها و بلاءها مبتلا نشوند و به عجز نرسند، به اعتصام و توسّل نمي رسند.و همين است كه آفت ها، در كمين مَركب هاست. آفتِ جهل و غفلت و كفر و كفران و شكّ و وسواس، براي معرفت؛ و آفت جلوه هاي دنيا و ترس و غرور و يأس براي عشق و محبت؛ و آفت عُجب و كبر و حرص و حسد و بخل و فساد براي عمل؛ هميشه در كمين هستند. و بي جهت نيست كه امام حسين در دعاي عرفه مي خواهد: « اَوْقِفني عَلي مَراكِزِ اِضطِراري »؛ خدايا مرا به مركز ها و ريشه هاي اضطرار و بيچارگيم واقف كن؛ كه اين اضطرار و اين توسّل و تضرّع و اعتصام و چنگ زدن، باعث عصمت و نجات تو از آفت هاست و همراه معرفت و ايمان و تقوا، مي تواند حتّي هنگام عجز، تو را راه ببرد.
اين نكته را همين جا بگويم، كه عوامل راحتي من در كنار رنج ها و فشارها چند چيز است؛ يكي همين تضرّع و اتّصال، آن هم بدون توقّع اجابت و انتظار برآورده شدن دعا. و ديگري محبّت و خدمت مختصر به پدر ومادر و سومي، همين رفت و آمدها و بدون تكلّف و فشار برخورد كردن، كه اين هر سه، عامل مؤثري در راحتي و يُسر زندگي من بوده اند.
خدا اراده كرده و مي خواهد كه ما راحت باشيم؛ «ُيرِيدُ اللَّهُ بِكمُ الْيُسرَ ».(17)و اين يُسر، يُسر وجود ماست، نه يُسر كارها و امور؛ چون كارها براي كساني راحت مي شود كه وجودشان راحت شده باشد. فراغت براي كساني است كه به وسعت قلب و سعه ي صدر رسيده باشند. انشاء الله آقاي...يا بقيه ي دوستان، در اين زمينه تو را كمك مي كنند و تفسير سوره ي اَلَمْ نَشْرَح را برايت مي آورند تا اگر با وسعت قلب، به فراغتي رسيدي، به كارها و سختي مشغول بشوي، كه: « اِذا فَرَغْتَ فَانْصَب ».(18)
اين گونه، سختي ها راحت هستندو مَعَ الْعُسْرِ، يُسر (19)وجود دارد. زندگي سخت نيست، اگر بتوانيم با سختي ها راحت باشيم و از رنج ها بهره برداريم. و اين همان جمله ي كوتاه است كه در تفسير سوره ي كوثر آمده: موقعيت ها مهم نيستندو شرايط مهم نيستند؛ وضعيت ما و طرز برخورد ما، اهميت دارد؛ چون برخورد خوب، مي توانددر شرايط بد، كارگشا باشد.
راه دوم: اين راه را من براي تو، از اساس دنبال مي كنم. ولي اگر بخواهي كه خوب جذب تو بشود، بايد خودت كار كني و بر روي آن مطالعه داشته باشي.
ما مجهولات زيادي داريم و براي شروع، بايد روي معلوماتمان كار كنيم و آن ها را بزايانيم و بايد از آن جايي شروع كنيم كه شكّ و ترديد آن را فاسد نكرده باشد.
وجود خود من و اين احساس، اساس معلومات ماست و همان طور كه گذشت، احتياج به استدلال ندارد كه « من فكر مي كنم، پس هستم »؛ چون درك ما از خودمان، بلاواسطه است. در همين جمله آمده: « من فكر مي كنم »، پس وجود من و فكر و عمل من، بلاواسطه احساس شده. ديگر معنا ندارد كه با اين همه راه، دوباره به اوّل برگردم و خودم را اثبات كنم.

ادامه دارد...

پي‌نوشت‌ها:

1.تاريخ تحريرنامه،15 فروردين ماه 1364، مطابق با شب سيزدهم رجب 1405
2.قيامت، 22 و 23
3.فرقان، 74
4.طلاق، 9
5.بروج، 16
6.آل عمران، 164
7.فتح، 29
8.حديد، 25
9.حديد، 25
10.نهج البلاغه صبحي صالحي، خطبه ي 33_2
11.نجم، 42
12.اشاره به داستاني است كه در كتاب روش نقد، جلد اوّل آمده است.
13.بقره،3
14.بحارالانوار، ج40، ص 153
15.انعام، 12
16.اشاره به سخن مشهور دكارت
17.بقره، 185
18.انشراء،7
19.انشراح، 5 و 6

منبع مقاله :
صفايي حائري، علي؛ (1388) نامه هاي بلوغ، قم: انتشارات ليلة القدر، چاپ هشتم



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.