ناشناس

راهنمايي

سلام،من حدود ٥ ماه پيش با يه اقايي اشنا شدم كه ١ سال و نيم از من كوچكتر بود از هر لحاظ هم تراز بوديم تحصيلات و شغل و تفاهم كامل داشتيم و بنده اصلا بزركتر از ايشون نشون نميدادم خودش هم همش ميگفت و مشكلي نداشت برامون حل شده بود خيلي همديگه رو دوست داشتيم قصد ما ازدواج بود برا همين قرار شد به خانواده اش مطرح كنه.١ ماه پيش مطرح كرده كه دختري كه از من ١ و نيم برگه رو ميخام و مامانش شديدا مخالفت كرده و اون من رو به مامانش نشون نداده و از شرايطم براش نگفته و متوجه تغيير رفتار ايشون شدم تا اينكه بهم گفت .من واقعا شديدا شوك شدم چون قرار بود با هم راضيشون كتيم اگه مخالف باشن و به زودي پا پس نكشيم و ناراحت از اين بودم چرا زود پا پس كشيد ،و گفت من فكرم داغونه و فعلا نميخام فكر كنم و ميخام فكرم راحت باشه و من ديگه كاري از دستم بر نميومد و فكر ميكردم دارم التماس ميكنم و ديگه چيزي نكفتم و گفتم باشه اگه ميخاي بري برو ولي برگرد و گفتم راحتت ميذارم و ديگه پيام نميدم چيزي نگفت و تموم شد و الان ١٦ روزه خبري ازش نيست.من موندم و يه عالمه حرف و قول و قراري كه بينمون بود و خاطرات و حرفهاي قشنگ.نميدونم چيكار كنم.فراموشش كنم يا اميد به برگشتش داشته باشم نميدونم الان بهترين رفتار چي ميتونه باشه خواهش كمك كنين🙏🙏كم اوردم از بس با خودم حرف ميزنم و خودم به خودم اميد ميدم و گهگاهي هم دلم ميگيره و ميزنم زير گريه
شنبه، 6 خرداد 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: حسن نجفی
موارد بیشتر برای شما

ناشناس

راهنمايي

ناشناس ( تحصیلات : فوق لیسانس ، ٢٩ ساله )

سلام،من حدود ٥ ماه پيش با يه اقايي اشنا شدم كه ١ سال و نيم از من كوچكتر بود از هر لحاظ هم تراز بوديم تحصيلات و شغل و تفاهم كامل داشتيم و بنده اصلا بزركتر از ايشون نشون نميدادم خودش هم همش ميگفت و مشكلي نداشت برامون حل شده بود خيلي همديگه رو دوست داشتيم قصد ما ازدواج بود برا همين قرار شد به خانواده اش مطرح كنه.١ ماه پيش مطرح كرده كه دختري كه از من ١ و نيم برگه رو ميخام و مامانش شديدا مخالفت كرده و اون من رو به مامانش نشون نداده و از شرايطم براش نگفته و متوجه تغيير رفتار ايشون شدم تا اينكه بهم گفت .من واقعا شديدا شوك شدم چون قرار بود با هم راضيشون كتيم اگه مخالف باشن و به زودي پا پس نكشيم و ناراحت از اين بودم چرا زود پا پس كشيد ،و گفت من فكرم داغونه و فعلا نميخام فكر كنم و ميخام فكرم راحت باشه و من ديگه كاري از دستم بر نميومد و فكر ميكردم دارم التماس ميكنم و ديگه چيزي نكفتم و گفتم باشه اگه ميخاي بري برو ولي برگرد و گفتم راحتت ميذارم و ديگه پيام نميدم چيزي نگفت و تموم شد و الان ١٦ روزه خبري ازش نيست.من موندم و يه عالمه حرف و قول و قراري كه بينمون بود و خاطرات و حرفهاي قشنگ.نميدونم چيكار كنم.فراموشش كنم يا اميد به برگشتش داشته باشم نميدونم الان بهترين رفتار چي ميتونه باشه خواهش كمك كنين🙏🙏كم اوردم از بس با خودم حرف ميزنم و خودم به خودم اميد ميدم و گهگاهي هم دلم ميگيره و ميزنم زير گريه


مشاور: خانم طیبه قاسمی

با عرض سلام خدمت شما خواهر گرامی خواهر عزیز ،به هم خوردن جریان خواستگاری و به عبارت ديگر جور نشدن آن، يك امر طبيعى در فرایند ازدواج به حساب می آید، به خودی خود دلیل بر وجود اشکالی نیست؛ خیلی از کارها،‌ خارج از خواست انسان است . در این موارد نباید خیلی نگران و مضطرب باشید. زیرا آدمی همواره نمی‌تواند امکانات را بر وفق مراد خود فراهم نماید . می‌تواند خود را با اوضاع موجود همخوان کند و هماهنگ سازد. در صورت اول هميشه نگران و ناراحت و غمگين و افسرده خواهد بود . در صورت دوم با ابتكار و خلاقيت و بهره‏مند شدن از ديگر توانمندي هاى خود، شاد و با نشاط زندگى خواهد كرد . فعّال و سر زنده با همان امكانات و شرائط موجود، زندگى را بر خود سهل و آسان خواهد گرفت. هيچ گاه نبايد اين موضوع مانع عمده‏اى بر راه ادامه زندگى شما شود و صدمه بزرگ روحی تلقی گردد. خداوند خیر و صلاح بندگانش را بهتر از ما می‌داند، پس باید به او توکل کنید. تمام امور زندگى خود را به او واگذار كنيد که خداوند به بهترين وجه و شكل به آن رسيدگى خواهد كرد. قرآن مجید می‌فرماید: «چه بسا چیزی را خوش ندارید، ولی خیرتان در آن است و یا چیزی را دوست دارید، در حالی که شر شما در آن است». ناراحتی و نگرانی را از بابت جور نشدن جریان خواستگاری و به هم خوردن قول و قرار ازدواج شما با آن پسر را کنار بگذارید . از هر گونه اظهارات دلسرد کننده، حالات افسردگی و... خودداری کنید. با این قضیه به صورت عادی برخورد کنید .و سعی کنید پسر مورد نظر را فراموش کنید . و وقت و انرژی روانی و عاطفی خود را صرف این علاقه نکنید . دیگر اینکه، یقیناً پسر باب میل شما و نیز خوشبختی زندگی آینده ، تنها در آن پسر خلاصه نمی شود. می توانید دوباره تلاش و کوشش کنید . بین خواستگاران خود ، دیگری را برای ازدواج در نظر بگیرید. چه بسا ممکن است پسر بهتر و با شرایط ایدآل و مناسب تری برای شما پیدا شود. کافی است فکر و ذهن تان را از مورد قبلی و حوادث پیش آمده، پاک کنید . با بخشیدن او ظرفیت وجودی خود را برای جذب بیش تر موهبت ها و نعمات الهی افزایش دهید. هيچ موقع به هيچ چيز در زندگي دل نبنديد. اين دلنبستن بايد تا جايي ادامه داشته باشه كه حتي ازدواج هم که كرديد دوستش داشته باشيد اما دل نبنديد. تنها چيزي كه دلبستني، نه همسره نه پدره نه مادره نه بچه است نه...فقط خداست كه بايد بهش دلبست. اين جوري هم دنيا رو داريد هم اخرت....شاید والدین شون دلایل قانع کننده ای برای ایشون آوردند! (یکی از راه های سعادت انسان احترام به نظر والدین و پذیرش تجربیات و نصیحت های اوناست.) و به هرحال او را قانع کردند و تحت تاثیر نظر پدرو مادرش نظر خود را تغییر داده .باید این را بپذیرید و این با گذر زمان شدنی است .خیلی از ازدواج ها رو میبینیم که با یک دندگی و لجبازی پسر یا دختر صورت گرفته و بعد از مدتی مشکلات در زندگی خودش رو نشون میده. وپسر مجدد تحت تاثیر خانواده خود قرار میگیره و رفتارهایش تغییر میکند . نبايد بخاطر اين موضوع خودتونو ناراحت كنيد،در ثاني شما كه كارتون به ازدواج نكشيده و هيچ اتفاقي نيافتاده كه اين قدر داريد خودتونو درگير اين موضوع ميكنيد هرچند كه ميدونم با احساسات شما بازي شده اما خدارو شكر كه قبل از اينكه اتفاق خاصي بيافته همه چيز تمام شده است. بجاي اينكه بشينيد و غصه بخوريد كه چرا اينطور شد بهتر است همه چيزرا بدست خدا بسپاريد .موردهاي خيلي بهتري ميتونه براي شما پيش بياد. برای فراموش کردن :با داشتن برنامه ریزی روزانه و اینکه تمام نشانه ها و پروفایل هایی که ایشان را به یاد شما می اندازد از خود دور کنید .تا به مرور زمان در فراموشی ایشان، به شما کمک کند . با آرزوی خوشبختی و آرامش در زندگی برای شما



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.