ناشناس

روانشناسی: کمبود اعتماد بنفس دارم و احساس بی ارزشی می کنم" لطفا راهنمایی م کنید.

سلام من ی دخترِ بیست ساله هستم و سالِ دومه دانشگاهم .در یک دانشگاه و رشته ی بسیارخوب تحصیل میکنم ولی هیچ اعتماد به نفسی ندارم.من خیلی سااااکتم خیلی زیاد.با هیچ کسی ارتباط برقرار نمیکنم چه دختر و چه پسر.دیگران میگن اصلا صدا نداری...وای اصلا حرف نمیزنی...وای نامرئی هستی و خیلی حرفای دیگه....نمیدونم باید چیکار کنم...همیشه میگم شاید دیگران دوست ندارن بامن حرف بزنن...شاید اطلاعات اونا درسته...آخه کی دلش میخواد با ی آدم ساکت و خجالتی حرف بزنه....من هیچ وقت دیده نشدم...با وجود اینکه شاید تو خیلی از زمینه ها بهتر بودم ولی هیچ وقت کسی منو ندید....هیچ کس توی خانواده از همون بچگی دلش نخواست به حرفام گوش بده....اعتماد به نفسم واسه همین پایینه....فک میکنم دیگران از گوش دادن به حرفام خسته میشن ...بدشون میاد یا اذیت میشن...مثلا حتی تو دوران مدرسه هم میگفتن تو اصلا وقتی غایبی اصلا مشخص نیست چون وقتی هستی هم صدا نداری....دلم میخواد منم ببینن...دوست دارم دوستای خوب داشته باشم....ولی هیچ وقت اولویت نبودم واسه هیچ کسی همیشه اون نفر آخریه بودم...شایدم اصلا نبودم.خیلی احساس پیری میکنم حس میکنم ۱۰۰ ساله که دارم زندگی میکنم ی ادمه ۱۰۰ ساله که تو زندگیش هیچ کسو نداره...هیچ کس دوسش نداره...هیچ کس باهاش حرف نمیزنه...هیچ کس به حرفاش گوش نمیده....همه ازش فرارین.....دلم میخواد حرف بزنم دلم میخواد دیده بشم ....دلم میخواد تنها نباشم...دوست دارم روابطم قوی باشه...من ی رشته ای درس میخونم که نیاز داره به حرف زدن نیاز داره به روابط اجتماعی ولی من هیچی به هیچی....از لحاظ اطلاعات عمومی هم خیلی قویم یعنی اینطور نیست که حرف نزدنم به خاطر کمبود اطلاعات باشه ولی نمیدونم....خیلی حسِ بدی دارم...تمرکز ندارم رو کارام...مدام تو خودم غرقم...با رویاهام زنده ام ...انگار اصلا تو دنیای واقعی وجود خارجی ندارم....ی آدم نامرئی که هیچ کس اونو نمیبینه...مهمونی نمیرم ...مهمون بیاد فقط تو اتاقم میمونم...با هیچکس حرف نمیزنم....یعنی نمیتونم حرف بزنم....خسته شدم....البته تو محیط خانواده اونقدر اذیت نمیشم ازین بابت چون اونا عادت دارن ولی بیرون چرا خصوصا دانشگاه....دلم میخواد بگم آهااااای منم هستم ولی بازم ی صدایی میگه هیچی نگو...اونا دوست ندارن تو حرف بزنی...دوست ندارن باهات رابطه داشته باشن....و خیلی چیزای دیگه.... ممنون که خوندین دوست داشتم حداقل به صورت ناشناس به کسی این حرفارو بزنم شاید تونست کمکی بهم بکنه تا زندگیم رنگ به خودش بگیره:) بازم ممنون*_*
چهارشنبه، 22 فروردين 1397
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: سیده نرجس رضایی
موارد بیشتر برای شما

ناشناس

روانشناسی: کمبود اعتماد بنفس دارم و احساس بی ارزشی می کنم" لطفا راهنمایی م کنید.

ناشناس ( تحصیلات : لیسانس ، 20 ساله )

سلام
من ی دخترِ بیست ساله هستم و سالِ دومه دانشگاهم .در یک دانشگاه و رشته ی بسیارخوب تحصیل میکنم ولی هیچ اعتماد به نفسی ندارم.من خیلی سااااکتم خیلی زیاد.با هیچ کسی ارتباط برقرار نمیکنم چه دختر و چه پسر.دیگران میگن اصلا صدا نداری...وای اصلا حرف نمیزنی...وای نامرئی هستی و خیلی حرفای دیگه....نمیدونم باید چیکار کنم...همیشه میگم شاید دیگران دوست ندارن بامن حرف بزنن...شاید اطلاعات اونا درسته...آخه کی دلش میخواد با ی آدم ساکت و خجالتی حرف بزنه....من هیچ وقت دیده نشدم...با وجود اینکه شاید تو خیلی از زمینه ها بهتر بودم ولی هیچ وقت کسی منو ندید....هیچ کس توی خانواده از همون بچگی دلش نخواست به حرفام گوش بده....اعتماد به نفسم واسه همین پایینه....فک میکنم دیگران از گوش دادن به حرفام خسته میشن ...بدشون میاد یا اذیت میشن...مثلا حتی تو دوران مدرسه هم میگفتن تو اصلا وقتی غایبی اصلا مشخص نیست چون وقتی هستی هم صدا نداری....دلم میخواد منم ببینن...دوست دارم دوستای خوب داشته باشم....ولی هیچ وقت اولویت نبودم واسه هیچ کسی همیشه اون نفر آخریه بودم...شایدم اصلا نبودم.خیلی احساس پیری میکنم حس میکنم ۱۰۰ ساله که دارم زندگی میکنم ی ادمه ۱۰۰ ساله که تو زندگیش هیچ کسو نداره...هیچ کس دوسش نداره...هیچ کس باهاش حرف نمیزنه...هیچ کس به حرفاش گوش نمیده....همه ازش فرارین.....دلم میخواد حرف بزنم دلم میخواد دیده بشم ....دلم میخواد تنها نباشم...دوست دارم روابطم قوی باشه...من ی رشته ای درس میخونم که نیاز داره به حرف زدن نیاز داره به روابط اجتماعی ولی من هیچی به هیچی....از لحاظ اطلاعات عمومی هم خیلی قویم یعنی اینطور نیست که حرف نزدنم به خاطر کمبود اطلاعات باشه ولی نمیدونم....خیلی حسِ بدی دارم...تمرکز ندارم رو کارام...مدام تو خودم غرقم...با رویاهام زنده ام ...انگار اصلا تو دنیای واقعی وجود خارجی ندارم....ی آدم نامرئی که هیچ کس اونو نمیبینه...مهمونی نمیرم ...مهمون بیاد فقط تو اتاقم میمونم...با هیچکس حرف نمیزنم....یعنی نمیتونم حرف بزنم....خسته شدم....البته تو محیط خانواده اونقدر اذیت نمیشم ازین بابت چون اونا عادت دارن ولی بیرون چرا خصوصا دانشگاه....دلم میخواد بگم آهااااای منم هستم ولی بازم ی صدایی میگه هیچی نگو...اونا دوست ندارن تو حرف بزنی...دوست ندارن باهات رابطه داشته باشن....و خیلی چیزای دیگه....
ممنون که خوندین دوست داشتم حداقل به صورت ناشناس به کسی این حرفارو بزنم شاید تونست کمکی بهم بکنه تا زندگیم رنگ به خودش بگیره:)
بازم ممنون*_*


مشاور: خانم فیض آبادی

با سلام، سپاس از طرح سوالتان، امیدوارم پاسخ فعلی بتواند کمک کند تا از جایی که هستید، یک قدم به سمت حال خوب، حرکت کنید.درباره نقش خانواده در کودکی تان و تاثیرش بر اعتماد به نفس امروزتان نوشتید... به نظرتان، «دیگران» شما را ندیده اند. حالا آیا در بیست سالگی تان مایل هستید، خودتان، خودتان را ببینید، بشنوید و مهم بدانید؟ البته این مهم دانستن به معنی خودپسندی نیست. در حال حاضر، احترام و پذیرش خود، می تواند به شما کمک کند تا نیمه تاریک و روشن خودتان را (بدون وسواس و قضاوت خود) بهتر ببینید.به نظر می رسد در حال حاضر دچار افکار منفی و افراطی درباره خودتان شده اید. اگر نوک پیکان را به سمت خودمان و دیگران بگیریم و دچار «خودسرزنشگری» و «دگرسرزنشگری» شویم، راه برای تغییر کردن هم مسدود می شود. به همین دلیل است که تمرکزتان هم پایین آمده. احتمالا گره کار شما در حوزه «عزت نفس» باشد تا اعتماد به نفس. عزت نفس؛ یعنی احساس ارزشمندی. در حالی که اعتماد به نفس، فقط به یک حوزه مشخص، مربوط است. مثل مهارت سخنرانی، نویسندگی و... آدم هایی که اعتماد به نفس دارند، الزاما عزت نفس ندارند و گاهی از احساس حقارت هم رنج می برند. کاهش عزت نفس، دلایل مختلفی دارد: شخصی کردن مسائل و انتقادهای افراطی از خودتان (طوری که به جای نقد رفتارتان، کل هویتتان را نشانه بگیرید)، کمالگرایی، هدفگذاری نامناسب، اهمالکاری و...خبر خوش اینکه؛ عزت نفس هم قابل افزایش است و می توانید با پذیرش و حرمت خود، شفقت خود، رفتار جرئت مندانه، زندگی هدفمند، یادگیری مهارت های ارتباطی و... احساس خودارزشمندی تان را بهبود ببخشید. در این مسیر، یک روانشناس می تواند به شما کمک کند تا به خودتان کمک کنید.و اما یک نکته مهم... می توانید به دو شکل، فکر کنید. اول اینکه؛ خانواده ام در کودکی، طوری سناریوی زندگی ام را نوشته اند که در نهایت، زندگی من به شکست در ارتباطات، انزوا، خجالت زدگی و افسوس و ... ختم شود و شوربختانه، من هم هیچ نقشی ندارم. یا اینکه فکر کنید من یک شخصیت مستقل هستم که ظرفیت «تغییر» و «پویایی» دارم. پس اتفاقات قابل کنترل زندگی ام را خودم، مدیریت و هنرمندانه، زندگی ام را کارگردانی می کنم و تغییراتی که به آن نیاز دارم را ایجاد می کنم. حتی اگر در کودکی، در حقم اجحاف شده باشد، روزهایم را «خودم» می سازم. اما چطور؟ در گام اول، می توانید ویژگی های مطلوب و نامطلوبتان را فهرست وار بنویسید. برای ساختن زندگی تان، حتما داشته های مفیدی دارید که هنوز فرصت نکردید آنها را ببینید.
 در قدم بعدی، رویاهایتان را تبدیل به هدف های عینی، شفاف و دقیق کنید. هدف ها را به صورت جمله هایی که با عبارت «من می خواهم .....» شروع می شوند، مکتوب کنید. در نهایت اینکه با قدم های کوچک، از همین جایی که هستید کمی جلو بیایید. به جای کمالگرایی و رویاپردازی، مثل یک وکیل دلسوز، راهکارهای مشخص و مفید را پیدا و آنها را اجرا کنید.
یادآوری مهم: این پرسش و پاسخ، جایگزین خدمات تخصصی روانشناختی نخواهد شد و در صورتی که مشکل فعلی تان باعث اختلال در زمینه های اجتماعی، تحصیلی و شغلی شما شده است، توصیه می کنم به یک روانشناس مجرب، مراجعه بفرمایید.
 
بیشتر بخوانید:
احساس خود ارزشمندی



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.