ناشناس

روانشناسی: درگیر افکار منفی هستم، درخواست راهنمایی دارم.

با سلام و خسته نباشید و از این که فرصت این را یافتم که با شما ارتباط برقرار کنم خیلی خوش حال هستم راستش نمیدونم چطور شروع کنم ولی حدودا3سال میشه که یه فکری مثل غده سرطانی وارد ذهنم شده که دیگر اجازه نمیده کار هایم را جلو ببرم و واقعا اذیتم میکنه اینجانب فرزند هشتم و ناتنی خانواده هستم پدرم بعد از فوت همسرش دوباره مجبور به ازدواج شد که قرار بود یکی باشه که بعد از فوت پدرم از مادرم مراقبت کنه که حاصل این تصمیماتشون من به دنیا اومدم حالا هم سه ساله پدرم فوت کرده است مادرم طوری هستش که میتونم بگم خیییلییی ادم بدبختیه از کودکی خانواده اش همه کار هایشان را به او سپرده اند از نظافت خانه گرفته تا نگهداری کودک و در نهایت الان هیچ چیز نمیفهمد عین یک کودک 1ساله است و اگر من نبودم خدا میدونست عاقبتش چی میشه و واقعا خوش حالم که پسرهستم و میتونم مثل کوه جلوش بایستم و ازش حتی به بهای جانم دفاع کنم و تا اخر عمرش کنارش باشم ولی چیزی که منو اذیت میکنه اینه که من21 ساله تنها هستم منظورم هیچ محبتی از هیچ کسی ندیده ام پدرم خدا بیانرز وقتی من بدنیا اومدم70سال داشت که یک از یک پیرمرد انتظار محبت نمیشه کرد و مادرمم گفتم که چطوره خواهران و برادران مرا عین یک دشمن دیده اند و حتی حالا هم مرا ناتنی میدانند واگر فرصتش را بیابند زندگی ام را به اتش میکشند واسه همین راهمو با جز یکی با همشون جدا کرده ام و به هیچ عنوان به هیچ کدامشان اجازه ورود و دخالت در زندگیم نمیدهم خاله و دایی و عمه و اینام که مثل عریبه اند و رفت و امدمون سالی یه بار اونم تو عیده که اونم نه خانوادگی فقط خالم و داییم میان یکم میشینن و میرن حالا میبینین که نمیتوان گفت دایلش بهران اقتصادی و ایناست که اونام فکرشون بنده خلاصه ببخشید سرتونو درد آوردم اینارو گفتم تا یه بیو کای از خودم عنوان کنم تا بتوانین مشکلمو درک کنین مشکل اینه که من تو این دنیا هیچ حقی از جمله ازدواج و تشکیل خانواده و اینا ندارم من مثل یک سرباز برای انجام وظیفه اومده ام و بعد ا فوت مادرم وظیفه ام تموم میشه و بعدش کارمو ادامه میدم تا روزی که منم از این دنیا بروم و با توجه به این که هیچ درکی از محبت و دوست داشته شدن ندارم و از نزدیک ترین هایم بدی دیده ام پس در اینده هیچ وقت درکی از ازدواج و دوست داشتن نخواهم داشت و هیچ وقت قدم اول را بر نخواهم داشت و هیچ وقت دا به کسی نخواهم بست و تا اخر عمرم تنها خواهم ماند چون نمیخوام باز به روزای اولم برگردم که از خانواده ام بی مهری ببینم و من هیچ امیدی و هیچ اعتقادی مبنی بر اینکه روزی یکی منو دوست خواهد داشت ندارم و این دست خودم نیست دیگر قلبم و ذهنم اینطوری پرورش یافته است که هیچ کسی منو دوست نخواهد داشت و نمیتوانم این عقیده را تغیر دهم نمیشه چون سرنوشت من اینه شاید الان بگین که اینا همش منفی بافیه و نمیتوانم بگم که در اینده چه اتفاقی قراره بیفته شاید کسی باشه دوستم داشته باشه و یا خدا بزرگه و ایناا که لطفا زخپحمت نکشید چون گفتم ذهنم وقلبم اینارو نمی پذریه و گفتم دست خودم نیست مشکلم اینه که ننیتونم از این افکار جدا بشم و کل انرژی و تمرکزم را روی کارم جمع کنم همش به اینا فکر میکنم و فایده نداره این سرنوشتمه نمیتونم خوش بخت بشم لا اقل تمرکزم را روی کارم جمع کنم و در ابعاد کاری زندگیم پیشرفت کنم که در اینجا به کمک شما نیاز دارم و ازتون خواهش میکنم حداقل راهنماییم کنید این دوماه که به کنکور مانده تمرکزم را یکم بهبود بخشم بعدش قول میدم برای ادامه کار حتما حضوری به مشاور مراجعه کنم البته با اطلاع شما حیلی ممنون اگر خواستید بیشتر خودمو مشکلمو توضیح میدهم با تشکر
پنجشنبه، 23 فروردين 1397
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: سیده نرجس رضایی
موارد بیشتر برای شما

ناشناس

روانشناسی: درگیر افکار منفی هستم، درخواست راهنمایی دارم.

ناشناس ( تحصیلات : دیپلم ، 21 ساله )

با سلام و خسته نباشید و از این که فرصت این را یافتم که با شما ارتباط برقرار کنم خیلی خوش حال هستم

راستش نمیدونم چطور شروع کنم ولی حدودا3سال میشه که یه فکری مثل غده سرطانی وارد ذهنم شده که دیگر اجازه نمیده کار هایم را جلو ببرم و واقعا اذیتم میکنه

اینجانب فرزند هشتم و ناتنی خانواده هستم پدرم بعد از فوت همسرش دوباره مجبور به ازدواج شد که قرار بود یکی باشه که بعد از فوت پدرم از مادرم مراقبت کنه که حاصل این تصمیماتشون من به دنیا اومدم حالا هم سه ساله پدرم فوت کرده است مادرم طوری هستش که میتونم بگم خیییلییی ادم بدبختیه از کودکی خانواده اش همه کار هایشان را به او سپرده اند از نظافت خانه گرفته تا نگهداری کودک و در نهایت الان هیچ چیز نمیفهمد عین یک کودک 1ساله است و اگر من نبودم خدا میدونست عاقبتش چی میشه و واقعا خوش حالم که پسرهستم و میتونم مثل کوه جلوش بایستم و ازش حتی به بهای جانم دفاع کنم و تا اخر عمرش کنارش باشم ولی چیزی که منو اذیت میکنه اینه که من21 ساله تنها هستم منظورم هیچ محبتی از هیچ کسی ندیده ام پدرم خدا بیانرز وقتی من بدنیا اومدم70سال داشت که یک از یک پیرمرد انتظار محبت نمیشه کرد و مادرمم گفتم که چطوره
خواهران و برادران مرا عین یک دشمن دیده اند و حتی حالا هم مرا ناتنی میدانند واگر فرصتش را بیابند زندگی ام را به اتش میکشند واسه همین راهمو با جز یکی با همشون جدا کرده ام و به هیچ عنوان به هیچ کدامشان اجازه ورود و دخالت در زندگیم نمیدهم خاله و دایی و عمه و اینام که مثل عریبه اند و رفت و امدمون سالی یه بار اونم تو عیده که اونم نه خانوادگی فقط خالم و داییم میان یکم میشینن و میرن حالا میبینین که نمیتوان گفت دایلش بهران اقتصادی و ایناست که اونام فکرشون بنده
خلاصه ببخشید سرتونو درد آوردم اینارو گفتم تا یه بیو کای از خودم عنوان کنم تا بتوانین مشکلمو درک کنین

مشکل اینه که من تو این دنیا هیچ حقی از جمله ازدواج و تشکیل خانواده و اینا ندارم من مثل یک سرباز برای انجام وظیفه اومده ام و بعد ا فوت مادرم وظیفه ام تموم میشه و بعدش کارمو ادامه میدم تا روزی که منم از این دنیا بروم و با توجه به این که هیچ درکی از محبت و دوست داشته شدن ندارم و از نزدیک ترین هایم بدی دیده ام پس در اینده هیچ وقت درکی از ازدواج و دوست داشتن نخواهم داشت و هیچ وقت قدم اول را بر نخواهم داشت و هیچ وقت دا به کسی نخواهم بست و تا اخر عمرم تنها خواهم ماند چون نمیخوام باز به روزای اولم برگردم که از خانواده ام بی مهری ببینم و من هیچ امیدی و هیچ اعتقادی مبنی بر اینکه روزی یکی منو دوست خواهد داشت ندارم و این دست خودم نیست دیگر قلبم و ذهنم اینطوری پرورش یافته است که هیچ کسی منو دوست نخواهد داشت و نمیتوانم این عقیده را تغیر دهم نمیشه چون سرنوشت من اینه

شاید الان بگین که اینا همش منفی بافیه و نمیتوانم بگم که در اینده چه اتفاقی قراره بیفته شاید کسی باشه دوستم داشته باشه و یا خدا بزرگه و ایناا که لطفا زخپحمت نکشید چون گفتم ذهنم وقلبم اینارو نمی پذریه و گفتم دست خودم نیست

مشکلم اینه که ننیتونم از این افکار جدا بشم و کل انرژی و تمرکزم را روی کارم جمع کنم همش به اینا فکر میکنم و فایده نداره این سرنوشتمه نمیتونم خوش بخت بشم لا اقل تمرکزم را روی کارم جمع کنم و در ابعاد کاری زندگیم پیشرفت کنم که در اینجا به کمک شما نیاز دارم و ازتون خواهش میکنم حداقل راهنماییم کنید این دوماه که به کنکور مانده تمرکزم را یکم بهبود بخشم بعدش قول میدم برای ادامه کار حتما حضوری به مشاور مراجعه کنم البته با اطلاع شما

حیلی ممنون اگر خواستید بیشتر خودمو مشکلمو توضیح میدهم

با تشکر


مشاور: خانم موحدنساج


سلام به شما پرسشگر محترم و سپاس بابت اعتمادتان به راسخون، امیدوارم این پاسخگویی بتواند زمینه رفع مشکلتان باشد.
مطلب جالب توجه ای برای ما ارسال کرده اید، نمونه ای کمیاب از می دانم ها و نمی دانم ها، شرح حال مفصل و زیبایی نوشته اید و پس از سوال خود به آن پاسخ داده اید، داشته هایتان را نفی کردید و در ذهن خودتان آخر دنیا را ترسیم، و جالب تر از همه اینکه با این اعتقاد به سیاهی زندگیتان مصمم به بهبود شرایط و مراجعه حضوری به مشاوری مجرب. خوشبخت ترین انسانها در زندگی ، افرادی با اطرافیان فراوان یا ثروتمندانی بی نیاز نیستند ، شاید خوشبخت تر از آنها شخصی چون شما باشد که با مادری زندگی می کنید کودکوار که خداوند شما را مامور حمایت و محبت به او کرده و شما نیز تمام افتخار زندگیتان تکیه گاه بودن این مادر سختی کشیده است. پس لطفا هر وقت در زندگیتان حس تنهایی عرصه را برشما تنگ کرد فقط دست مادرتان را ببوسید تا وجوددتان سرشار از عشق شود. شاید دیگران محبت خود را از شما دریغ کرده باشند ولی چیزی که از نوشته های شما پیداست نشانه وجود عواطفی عمیق در وجودتان است. بنده مطمئن هستم که با کمی تلاش برای افزایش اعتماد به نفس خود و کسب موفقیت در زندگی می توانید زندگی زناشویی پر از عشق را تجربه کنید.
در واقع تا حدودی این احساسات ناشی از سن شماست، در این سن اکثرا دید اغراق گونه ای نسبت به خود و اطرافیان دارند که با گذشت زمان تا حدودی تعدیل خواهد شد. این به این معنا نیست که بنده شرایط زندگی و روحی شما را درک نمی کنم، بلکه با توجه به تجربه ای که دارم به شما این اطمینان را می دهم که برخلاف ادعایتان شما توانایی بالایی در محبت کردن به دیگران در وجودتان نهفته است. خودتان را دقیق تر بشناسید، هر انسانی توانایی هایی دارد که شاید هیچ گاه به آنها توجهی نداشته باشد. لطفا به جای تمرکز روی رفتار دیگران، روی رفتار خود تمرکز کنید تا زمینه آرامش روحی خود را فراهم کنید. بیشتر به خودتان توجه کنید، ورزش کنید، با دوستانی همخوان با خود که باعث پیشرفتتان می شوند وقت بگذرانید. گاهی سعی کنید مانند اکنون مشکلات ، افکار و احساساتتان را به کاغذ منتقل کنید. می توانید بعد آن را پاره کرده و دور بیاندازید ولی مطمئن باشید همین نوشتن که با تخیله هیجانی و برون ریزی افکار منفی همراه است برای رسیدن به آرامش و تفکری مثبت بسیار تاثیر گذار خواهد بود. سعی کنید یک کار فنی و مورد علاقیتان را به صورت حرفه ای بیاموزید. این کار به شما انگیزه و اعتماد به نفس هدیه خواهد کرد. ما شاید قادر به تغییر اطرافیان خود نباشیم ولی توانایی شگفت آوری در تغییر خود در صورت خواست واقعی داریم. گاهی اوقات قدرت دگرگونی چنان زیاد است که باعث شگفتیتان خواهد شد. پس مطمئن باشید با تمرکز بر روی زندگی حال خود و توجه نکردن به گذشته می توانید آینده ای روشن و خانواده ای خوشبخت را در کنار خود داشته باشد.
و هیچ گاه فراموش نکنید که تنهایی با وجود خدا معنا ندارد، شماروی زمین چه کسی را می شناسید که بیشتر از خدا در کنارتان بوده و به شما بیشتر محبت کرده است. به خدا توکل کنید و مطمئن باشید پیروز خواهید شد.
موفق باشید.

بیشتر بخوانید:

ما چگونه فکر می کنیم ؟ مثبت یا منفی !



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.