ناشناس

روانشناسی: اونقدر بی عرضه هستم که حتی نمیتونم به خانوادم بگم یکی رو دوست دارم،کمکم کنین.

وقتی بچه بودم، یه همسایه داشتیم ، یه پسر بزرگ داشت که از نظر عقلی مشکل داشت ینی عقب مانده ی ذهنی بود ، یه روز من تو کوچه بازی میکردم ، منو صدا کرد خونشون ، رفتم داخل حیاط یهو درو بست ، بهم گفت شلوارتو در بیار خیلی ترسیده بودم ، گریه میکردم ، میگف شیرنی میدم تو شلوارتو در بیار قبول نمیکردم و در نمیاوردم شدیدا هم ترسیده بودم و گریه میکردم ، در نهایت موفق شد ، کامل یادم نیس نمیدونم بهم تجاوز کرد یا تفخیذ ، نمیدونم ، کارش که تموم شد گفت بکش بالا بهم گفت به کسی نگی یه موقع ، گریه کنان گفتم باشه وقتی درو باز کرد دویدم خونه ، اونروز مادربزرگم هم خونمون بود ، با گریه به مامانم گفتم ، مامانم بهم گفت به بابات نگو خیلی ترسیده بود و ناراحت بود ، بابام خییلی بد اخلاق بود و عادت های بدی داشت ، اگه میفهمید دعوای بزرگی میشد ، منم از ترس نگفتم ، من الان یه مشکلاتی دارم که احساس میکنم ازونجا ناشی شده ، اعتماد بنفس ندارم ، ترسو هستم ، احساساتی هستم و احساس میکنم یه بی عرضه هستم ، وضع مالی خانواده ام بده ، پدر مادرم سنشون زیاده ،پدر مادرم خیلی باهم دعوا میکنن ، خیلی خستم 😔 خیلی ، نمیدونم چیکار کنم ، تو زندگیم زیاد شکست خوردم ، نا امید شدم ، یه دختری رو دوس دارم ، عاشقشم ، خیلی دختر خوب و نجیبیه ولی ... ولی نمیخام اونو هم مث خودم بد بخت کنم ، خیلی منو تحمل کرده ، باهام ساخته ، تو مشکلات پشتم ایستاده ولی دلم میسوزه بهش ، اون تقصیری نداره که این چیزارو تحمل کنه ، میخام چن روز بعد بهش بگم جدا بشیم , انقد بی عرضه هستم که حتی نمیتونم به خانوادم بگم یکی رو دوست دارم ، البته شرایطشو هم ندارم ، من الان خییلی داغونم 😔 کمکم کنین
پنجشنبه، 10 خرداد 1397
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: سیده نرجس رضایی
موارد بیشتر برای شما

ناشناس

روانشناسی: اونقدر بی عرضه هستم که حتی نمیتونم به خانوادم بگم یکی رو دوست دارم،کمکم کنین.

ناشناس ( تحصیلات : لیسانس ، 23 ساله )

وقتی بچه بودم، یه همسایه داشتیم ، یه پسر بزرگ داشت که از نظر عقلی مشکل داشت ینی عقب مانده ی ذهنی بود ، یه روز من تو کوچه بازی میکردم ، منو صدا کرد خونشون ، رفتم داخل حیاط یهو درو بست ، بهم گفت شلوارتو در بیار خیلی ترسیده بودم ، گریه میکردم ، میگف شیرنی میدم تو شلوارتو در بیار قبول نمیکردم و در نمیاوردم شدیدا هم ترسیده بودم و گریه میکردم ، در نهایت موفق شد ، کامل یادم نیس نمیدونم بهم تجاوز کرد یا تفخیذ ، نمیدونم ، کارش که تموم شد گفت بکش بالا بهم گفت به کسی نگی یه موقع ، گریه کنان گفتم باشه وقتی درو باز کرد دویدم خونه ، اونروز مادربزرگم هم خونمون بود ، با گریه به مامانم گفتم ، مامانم بهم گفت به بابات نگو خیلی ترسیده بود و ناراحت بود ، بابام خییلی بد اخلاق بود و عادت های بدی داشت ، اگه میفهمید دعوای بزرگی میشد ، منم از ترس نگفتم ، من الان یه مشکلاتی دارم که احساس میکنم ازونجا ناشی شده ، اعتماد بنفس ندارم ، ترسو هستم ، احساساتی هستم و احساس میکنم یه بی عرضه هستم ، وضع مالی خانواده ام بده ، پدر مادرم سنشون زیاده ،پدر مادرم خیلی باهم دعوا میکنن ، خیلی خستم 😔 خیلی ، نمیدونم چیکار کنم ، تو زندگیم زیاد شکست خوردم ، نا امید شدم ، یه دختری رو دوس دارم ، عاشقشم ، خیلی دختر خوب و نجیبیه ولی ... ولی نمیخام اونو هم مث خودم بد بخت کنم ، خیلی منو تحمل کرده ، باهام ساخته ، تو مشکلات پشتم ایستاده ولی دلم میسوزه بهش ، اون تقصیری نداره که این چیزارو تحمل کنه ، میخام چن روز بعد بهش بگم جدا بشیم , انقد بی عرضه هستم که حتی نمیتونم به خانوادم بگم یکی رو دوست دارم ، البته شرایطشو هم ندارم ، من الان خییلی داغونم 😔 کمکم کنین


مشاور: احسان فدایی

با سلام و سپاس از همراهی شما، از این که ما را امین خود دانستید کمال تشکر وقدردانی را داریم. ما قدر ارتباط با شما را می دانیم.
برادر عزیز، شرایط شما را درک می کنیم و می دانیم که تحت چه شرایط سختی قرار داشته و رنج های زیادی از کودکی تان تحمل نموده اید اما آنچه شما را پاک نگه داشته ایمان به خدای متعال است که امیدواریم همواره این نور در دلتان روشن بماند. در خصوص اتفاق  و اجبار جنسی که در کودکی شما اتفاق افتاده باید بگوییم طبق گفتة خودتان شما در این واقعه کاملا بی گناه هستید و کسی نمی تواند شما را مؤاخذه نماید. پس جای نگرانی نیست ولی اینکه فکر می کنید اعتماد به نفس ندارید و یا ترسو هستید این مسائل به آن واقعه ربطی ندارد و این خصوصیت شخصی است که در طول عمر ممکن است برای هر کسی ثابت باقی بماند که از طرق راهکارهایی باید اعتماد به نفستان را تقویت نمایید. برای افزایش اعتماد به نفس از راهبرد‌های زیر مدد بگیرید:
الف) ارزیابی امکانات و محدودیت‌های خود:  سعی کنید بین توانایی‌ها و محدودیت‌ها مطابقت برقرار کنید. اگر کسی پیش از توانایی خود از خود انتظار داشته باشد او گامی برخلاف اعتماد به نفس برداشته است.
ب) ثبت و یادآوری نقاط درخشان زندگی: فهرستی از موفقیت‌های کوچک و بزرگ گذشته خود تهیه کنید، هراز گاهی آن را مرور کنید. یادآوری و مرور آن به شما یک نوع مسرّت باطنی می‌دهد.
ج) تلقین به نفس: مغز انسان حتی در خواب نیز در حال فعالیت و پردازش اطلاعات است، قبل از خواب  جملات مثبتی را به خود تلقین کنید. این امر اگر تکرار شود اثر با دوام در شخصیت شما بر جای می‌گذارد.
د) مطالعه زندگی‌نامه بزرگان و افراد موفق: این کار به شما نیرو می‌دهد که در مقابل سختی‌ها سر فرود نیاورید و توانایی‌های خود را بسیج کنید و به جنگ ضعف‌های خود بروید. این کار باعث می‌شود که شما به جنبه‌های مثبت شخصیت، زندگی و انسان‌ها بیشتر توجه داشته باشید، اغلب انسان‌های موفق بر اثر تلاش، بردباری، تحمل فقر و نداری به مراتب عالی رسیده‌اند. فقط کافی است شما زندگی افراد موفق را مطالعه کنید این کار بهتر است به طور روزانه و 5 الی 10 دقیقه انجام شود تا اثربخش‌تر باشد.
ه) توسعه اطلاعات عمومی: اطلاعات عمومی به شما فرصت می‌دهد که با آمادگی در مباحث گوناگون به بحث و تبادل نظر بپردازید و با تشویق‌های دیگر مواجه شوید و نیرو بگیرید تا گامی بلندتر بردارید و نظرتان را قاطعانه ابراز کنید.
ه) تمرکز فکر: مثل ذره بین عمل کنید، نور را متمرکز کنید و آتش ایجاد کنید. یعنی از پراکنده کاری پرهیز کنید. اگر توانایی‌های شما یک جا جمع شود موفق‌تر خواهید بود. (به داشته‌های خود تمرکز بخشید).  مطالعات خود را برای تقویت انگیزه منسجم کنید. در مورد علاقه تان به دختری که فرمودید حتما توجه داشته باشید که اگر قصد ازدواج با ایشان را دارید در امر ازدواج نباید قبل از انتخاب، عاشق و دلباخته‏ ی کسی شد (نه پسر نسبت به دختر و نه دختر نسبت به پسر) البته علاقه در حدّی که انگیزه‏ای شود برای انتخاب اشکالی ندارد بلکه لازم است اما اگر این علاقه تبدیل به عشق شد مشکلات زیادی از جمله فقدان شناخت درست و واقع بینانه از طرف مقابل را به دنبال خواهد داشت ؛زیرا روح حاکم بر این گونه احساسات و علاقه مندی ها، عشق‏ورزی کور است نه خردورزی. پای خرد و عقل در میدان عاشقی لنگ است. امام علی علیه السلام می‏فرمایند: «حبّ الشّیء یعمی و یصمّ»، دوست داشتن چیزی انسان را کور و کر می کند. در حالی که تصمیم‏گیری درست در مورد ازدواج با فرد خاص، تنها با تکیه بر عقلانیّت و خردورزی ممکن است. چنین علاقه مندی هایی راه عقل را مسدود و چشم واقع بین انسان را کور می‏سازد و اجازه نمی‏دهد تا یک تصمیم صحیح و پیراسته از اشتباه گرفته شود.
برادر عزیز!
گرچه تنها هستید رابطه پدر و مادرتان خوب نیست و از اخلاق پدرتان رضایتی ندارید ولی به احساس خود در این سنین نوجوانی و جوانی نباید اطمینان کنید. جوان در این سنین دچار خیالات بسیار قوی ای نسبت به جنس مخالف است و به تجربه ثابت شده عشق هایی که در این سن ایجاد می شوند نه واقعی هستند و نه پایدار و بیشتر ناشی از غلیان احساس هستند. باید سعی کنید از دلبستگی در این سن پرهیز کنید و به خودتان فرصت بدهید تا قدری عاقلانه تر با مسایل مهم زندگی مانند ازدواج برخورد نمایید. ازدواج یکی از مهمترین حوادث زندگی انسان است و نقش مهمی در سرنوشت، سعادت و خوشبختی و همچنین ناکامی و شقاوت انسان دارد لذا باید با دقت کافی همهء جوانب مسئله مد نظر قرار گیرد و غفلت از هر بعدی از ابعاد این مسئله می تواند پیامدهای ناگوار و جبران ناپذیری را به دنبال داشته باشد.
امیدواریم مجددا نوشته های زیبای شما را بخوانیم...
موفق و پیروز باشید.

بیشتر بخوانید:

تفکرات انطباق ناپذیر و رفتارهای منفی (2)



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.