ناشناس

سر در گمم؛ فکرای منفی داره زندگیمو خراب میکنه. چطوری ذهنمو آروم کنم؟

سلام.خسته نباشید.ممنون از وقتیکه برای پاسخگویی میذارید.من چندسری مزاحمتون شدم و ازتون مشاوره خواستم.الان پیرو میخوام یسری مسایلو بگم ولی کد پیگیریمو ندارم.من29 سالمه و همسرم 34 ساله. من اصالتا مشهدی و همسرم کرمانشاهی هستن. زندگیه خوبی داریم ب وجود فرهنگهای فوق العاده متفادت ولی خوب کنار میایم با همدیگه البته بیشتر همسرم ولی خوب تنش زیاد تو زندگیمون نیس.ما 4 ساله ازدواج کردیم و بمدت 1 ماه دوست بودیم بعدم اومدن خواستگاری و اصلا نمیدونم چی شد که ازدواج سر گرفت. اول یه مطلبی بگم:من قبل از آشنایی با ایشون بمدت 2 سال با یه آقایی دوست بودم که خیلی دوستشون داشتم و باهاشون رابطه داشتم و همش فکر میکردم دوستیمون واسه ازدواجه که بعد از یکسال و نیم فهمیدم ایشون زن عقدی دارن و به من نگفته بودن.البته خودشون گفتن چون خیلی وابسته شدم و اینحرفا دوسندارن اذیت شم بهم گفت.گفت با خانومش مشکل دارن و اصا شاید ب ازدواج نرسه و اینحرفا ولی خوب من بچه نبودم که نفهمم.یه هفته میذاشت میرفت جوابمو نمیداد و من فک میکردم اتفاقی افتاده براش بعد میومد میگفت گوشیش جایی جا گذاشته و ازین دست دروغا. بعدها فهمیدم وقتی اونور رابطش خوب بوده من تو بلک لیستش بودم با اونور که مشکل پیدا میکرده میومده سمت من.رابطمو باهاش سرد کردم و کلا باهاشون کات کردم و فقط برای فرار از اینکه بهش فکر نکنم با این آقا دوست شدم. ولی ایشون هیچی از روابط قبلیه من نمیدونن.ینی قرار بر این شد روابط قبلی هر چی بوده تو دل خودمون بمونه ولی تو زندگی خیانتو اینچزا نباشه.ولی خوب ذهنیت من کلا بد شد، همسرم بمحضه اینکه دو بار زنگ میزدم جواب نمیداد اینقدر زنگ میزدم پیامک بد و بیراه میگفتم که معلوم نیس سرت کجا گرمه جوابه منو نمیدادی ایشنم میومدن عصبانی میشدنکه مگه تو از من چیزی دیدی هی تیکه میندازی بمن. سرکار شلوغ میشم نیم ساعت جوابتو نمیدم میام صدبار زنگ زدی و اجدادمو ب فحش کشیدی.همش این ذهنیت داشتم که نکنه اینم منو ول کنه بره. حتی تا زمان عقدم میگفتماین میخواد منو گول بزنه همش دروغه. حتی الانم که 4 ساله زندگی میکنیم بعضی وقتا ک زنگ میزنم جواب نمیده حس میکنم شاید با کسیه شاید بمن دروغ میگه و ذهنم مریض شده که بیشتر خودم اذیت میشم.اول برای این مساله ازتون راهنمایی میخوام... سوال دومم: ما هردو کارمندیم،ولی حقوق من از ایشون بیشتره و میشه گفت 90 درصد هزینه ها تا پارسال از حقوق من بود چون حقوقشون دولتی و خیلی کم بود. تا امسال یخونه خریدیم و من خیلی دوست داشتم چون شاید بیشتر پول این خونرو من جمو جور کردم حداقل دنگی بزنه.دیدم خودش حرفی نمیزنه گفتم سه دنگو بزن بنام من.منم خوب زحمت کشیدم تو این زندگی و پولشو جمع کردیم.ولی خیلی ناراحت شد و گفت تو زندگی مدیر مرد هستش و این حرفه تو یجور توهینه.مگه من دزدم یا میخوام خونرو بکشم بالا.ولی خوب منم خیلی ناراحت شدم یمدت جنگیدم ولی دیگه دیدم از موضعش پایین نمیاد من بی خیال شدم ولی الانم تا یادش میفتم اصلا حس بدی بهم دست میده.همش از آینده نگرانم.همش میگم خدای نکرده اتفاقی براش بیفته خونوادش بیان مال و اموالیکه من با بدبختی جمع کردم صاحاب شن چیکار کنم.فکرم همش این سمتا میره و ازش بدم میاد.ایشون نظامیه، هی تو ذهنم میاد نکنه جنگ شه اتفاقی بیفته من همه چیزمو از دست بدم.چون خونوادش این استعدادو دارن که اگه چیزی شه بیفتن رو زندگیه من.اوایل وقتی دید من خیلی ناراحتم گفت تو اگه واسه مرگ من نگرانی میریم بهت ی وکالتنامه میدم بعد از مرگ من همه اموال واسه تو باشه کسی دیگ ارث نبره.البته با دلخوری گفت وجوریک فکرد من منتظر مرگشم.الانم خیلی ذهنم درگیره تو روابطمون تاثیر بد گذاشته و دیگ از وکالت چیزی نگفت و منم میترسم بگم بیا بریم وکالت بده بهم میترسم ازین بدتر شه. تروخدا بگید ذهنمو چجوری آروم کنم
شنبه، 13 مرداد 1397
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: سیده نرجس رضایی
موارد بیشتر برای شما

ناشناس

سر در گمم؛ فکرای منفی داره زندگیمو خراب میکنه. چطوری ذهنمو آروم کنم؟

ناشناس ( تحصیلات : فوق دیپلم ، 28 ساله )

سلام.خسته نباشید.ممنون از وقتیکه برای پاسخگویی میذارید.من چندسری مزاحمتون شدم و ازتون مشاوره خواستم.الان پیرو میخوام یسری مسایلو بگم ولی کد پیگیریمو ندارم.من29 سالمه و همسرم 34 ساله. من اصالتا مشهدی و همسرم کرمانشاهی هستن. زندگیه خوبی داریم ب وجود فرهنگهای فوق العاده متفادت ولی خوب کنار میایم با همدیگه البته بیشتر همسرم ولی خوب تنش زیاد تو زندگیمون نیس.ما 4 ساله ازدواج کردیم و بمدت 1 ماه دوست بودیم بعدم اومدن خواستگاری و اصلا نمیدونم چی شد که ازدواج سر گرفت.
اول یه مطلبی بگم:من قبل از آشنایی با ایشون بمدت 2 سال با یه آقایی دوست بودم که خیلی دوستشون داشتم و باهاشون رابطه داشتم و همش فکر میکردم دوستیمون واسه ازدواجه که بعد از یکسال و نیم فهمیدم ایشون زن عقدی دارن و به من نگفته بودن.البته خودشون گفتن چون خیلی وابسته شدم و اینحرفا دوسندارن اذیت شم بهم گفت.گفت با خانومش مشکل دارن و اصا شاید ب ازدواج نرسه و اینحرفا ولی خوب من بچه نبودم که نفهمم.یه هفته میذاشت میرفت جوابمو نمیداد و من فک میکردم اتفاقی افتاده براش بعد میومد میگفت گوشیش جایی جا گذاشته و ازین دست دروغا. بعدها فهمیدم وقتی اونور رابطش خوب بوده من تو بلک لیستش بودم با اونور که مشکل پیدا میکرده میومده سمت من.رابطمو باهاش سرد کردم و کلا باهاشون کات کردم و فقط برای فرار از اینکه بهش فکر نکنم با این آقا دوست شدم. ولی ایشون هیچی از روابط قبلیه من نمیدونن.ینی قرار بر این شد روابط قبلی هر چی بوده تو دل خودمون بمونه ولی تو زندگی خیانتو اینچزا نباشه.ولی خوب ذهنیت من کلا بد شد، همسرم بمحضه اینکه دو بار زنگ میزدم جواب نمیداد اینقدر زنگ میزدم پیامک بد و بیراه میگفتم که معلوم نیس سرت کجا گرمه جوابه منو نمیدادی ایشنم میومدن عصبانی میشدنکه مگه تو از من چیزی دیدی هی تیکه میندازی بمن. سرکار شلوغ میشم نیم ساعت جوابتو نمیدم میام صدبار زنگ زدی و اجدادمو ب فحش کشیدی.همش این ذهنیت داشتم که نکنه اینم منو ول کنه بره. حتی تا زمان عقدم میگفتماین میخواد منو گول بزنه همش دروغه. حتی الانم که 4 ساله زندگی میکنیم بعضی وقتا ک زنگ میزنم جواب نمیده حس میکنم شاید با کسیه شاید بمن دروغ میگه و ذهنم مریض شده که بیشتر خودم اذیت میشم.اول برای این مساله ازتون راهنمایی میخوام...
سوال دومم: ما هردو کارمندیم،ولی حقوق من از ایشون بیشتره و میشه گفت 90 درصد هزینه ها تا پارسال از حقوق من بود چون حقوقشون دولتی و خیلی کم بود. تا امسال یخونه خریدیم و من خیلی دوست داشتم چون شاید بیشتر پول این خونرو من جمو جور کردم حداقل دنگی بزنه.دیدم خودش حرفی نمیزنه گفتم سه دنگو بزن بنام من.منم خوب زحمت کشیدم تو این زندگی و پولشو جمع کردیم.ولی خیلی ناراحت شد و گفت تو زندگی مدیر مرد هستش و این حرفه تو یجور توهینه.مگه من دزدم یا میخوام خونرو بکشم بالا.ولی خوب منم خیلی ناراحت شدم یمدت جنگیدم ولی دیگه دیدم از موضعش پایین نمیاد من بی خیال شدم ولی الانم تا یادش میفتم اصلا حس بدی بهم دست میده.همش از آینده نگرانم.همش میگم خدای نکرده اتفاقی براش بیفته خونوادش بیان مال و اموالیکه من با بدبختی جمع کردم صاحاب شن چیکار کنم.فکرم همش این سمتا میره و ازش بدم میاد.ایشون نظامیه، هی تو ذهنم میاد نکنه جنگ شه اتفاقی بیفته من همه چیزمو از دست بدم.چون خونوادش این استعدادو دارن که اگه چیزی شه بیفتن رو زندگیه من.اوایل وقتی دید من خیلی ناراحتم گفت تو اگه واسه مرگ من نگرانی میریم بهت ی وکالتنامه میدم بعد از مرگ من همه اموال واسه تو باشه کسی دیگ ارث نبره.البته با دلخوری گفت وجوریک فکرد من منتظر مرگشم.الانم خیلی ذهنم درگیره تو روابطمون تاثیر بد گذاشته و دیگ از وکالت چیزی نگفت و منم میترسم بگم بیا بریم وکالت بده بهم میترسم ازین بدتر شه. تروخدا بگید ذهنمو چجوری آروم کنم


مشاور: احسان فدایی

با عرض سلام و تقدیم احترام خدمت شما پرسشگر محترم! ارتباط شما با ما گویای این است که در صدد انتخاب مسیر صحیح هستید و امیدواریم ما نیز راهنمای خوبی برایتان باشیم.
پاسخ هر پرسش شما را به صورت جداگانه تقدیم می نماییم:
پاسخ اول:
خواهر محترم! حال شما را خوب می فهمیم و می دانیم که انتظار توجه بیشتر از همسرتان را دارید ولی نباید هم نسبت به ایشان شک داشته باشید و بدبین شوید. واقعا ممکن است گاهی متوجه تماس شما نشود یا واقعا سرش شلوغ بوده و توقع درک متقابل دارد. یکی از مهمترین آسیب ها که ممکن است نهال عشق و محبت را پژمرده کند ، شک و بدبینی به همسر است.هر فردی باید نسبت به هم نوع خودش، خاصه کسی که هم وطن و هم دین اوست، حسن ظن داشته باشد، حال چه برسد به همسر، که نزدیکترین و بیشترین روابط عاطفی را با فرد دارد، و رفتارهای او را به خوبی و زیبایی تعبیر کند. البته حسن ظن داشتن را نباید با ساده لوحی و ساده اندیشی و خوش بینی بی اساس یکی دانست؛ ولی وقتی رفتاری از همسر خود می بینید و یقین به نادرستی آن ندارید و می توانید برداشت های مختلفی از آن بکنید، باید آن را به خوبی تعبیر کنید و با توجیه های مختلف رفتار او را پیش خود موجه جلوه دهید. این وظیفه دینی هر انسانی است و باعث رویش مهر و محبت و فضای اعتماد بین همسران می شود. پس حتی فکر اینکه همسرتان با فردی در ارتباط باشد را از سرتان بیرون کنید و اجازه ندهید ذهنتان درگیر این موضوع شود. متأسفانه برخی از همسران وقتی وارد زندگی مشترک می‌شوند که با بسیاری از مهارت‌‌های زندگی، مهارت‌‌های همسرداری، شیوه ارضای مطلوب نیازهای خود همسران، شیوه ارتباط مؤثر با همسرشان و همچنین شیوه حل اختلافات و تعارض آشنا نیستند و اطلاعات چندانی و شناخت درستی در این زمینه ندارند؛ از این روی از همین ناحیه دچار مشکل می‌شوند و سبب بروز ناملایماتی در زندگی و احساسات ناخوشایند دیگر در خود و شریک زندگی‌شان می‌شوند. البته همان طور که می‌گویند: «جلوی ضرر را هر وقت بگیری منفعته» بعد از شروع زندگی مشترک هم خیلی دیر نیست، خوشبختانه این گونه مسائل با مهارت‌افزایی و شرکت در جلسات مشاوره‌ای تا حدود زیادی قابل رفع است مشروط به این که همسران حاضر به همکاری گردند و با شرکت در جلسات مشاوره‌ای و به کار بردن راهکارها و توصیه‌های کارشناسان، مشاوران و دیگر متخصصین مربوطه زمینه را برای اصلاح خویش فراهم آورند.به هر حال، اگر در زندگی مشترک با همسرتان دچار مشکل گردیده‌اید و احساسات ناخوشایندی پیدا کرده اید، بهترین راه برای حل مشکل، ترتیب جلسات گفتگو در یک محیط آرام و صمیمانه و بیان احساس است. جلسه بیان ‌احساس بدین صورت است که زن و شوهر در روز مشخص و در یک ساعت مشخص و از قبل تعیین شده، در یک فضای خلوت و آرام با همدیگر در مورد اتفاقات هفته گذشته تا آن روز صحبت می‌کنند. در این جلسه فقط احساس خود را در مورد اتفاقات، برخوردها، حرف‌ها و رفتارهای همدیگر بیان می‌کنند، هیچ نوع قضاوت و محاکمه و توجیه و ... در این جلسه نباید اتفاق بیفتد. فقط هر کدام از زوجین می‌گویند که از فلان اتفاق، فلان کار یا فلان برخورد شما احساس خوب یا احساس بدی داشتم. این جلسه با گذشت زمان موجب می‌شود تا زوجین از سلایق و علاقه‌ها و احساسات همدیگر آشنا شوند و طبیعتاً کارهایی که موجب ناراحتی همسرشان می‌شود پرهیز و کارهایی که موجب خوشحالی همسرشان می‌شود را بیشتر انجام بدهند؛ بنابراین هیچ گونه انتقاد، سرزنش، ناراحتی، دعوا و پرخاشگری در این جلسه ممنوع است و اگر به هر دلیلی در آن موعد مشخص نتوانستید جلسه را برگزار کنید با توافق همدیگر وقت دیگری را برای آن مشخص نمایید. پس خیلی از این مسائل با گفتگو قابل حل است.
پاسخ دوم: در مورد خانه و سهم شما از آن بهتر بود روز اول این کار انجام می شد ولی الان نیز دیر نیست ولی به فرمایش خودتان نباید این موضوع باعث دلخوری شود. به نظر ما در یکی از جلسات گفتگویی که با همسرتان دارید سعی کنید با او صحبت کنید و به او بگویید که چیزی که از او می خواهید حق واقعی شماست و ربطی به مرگ و زندگی و دخالت دیگران ندارد. بلکه از او انتظار دارید برای نشان دادن علاقه خود به شما این کار را انجام دهد. به همسرتان بگویید بسیاری از مردان همین کار را انجام داده اند و نمونه های مختلفی برای او مثال بزنید و بگویید حتی اگر بخشی از مبلغ خانه را شما نداده بودید هم مهریه دلیل موجهی برای این کار است.
البته فراموش نکنید که فضا باید آرام باشد و همسرتان قانع شود ولی اگر فضا، فضای دلخوری شد بهتر است ادامه ندهید ولی گاهی این موضوع را با مهربانی به او بگویید تا خودش روزی قانع شود.
موفق باشید.

بیشتر بخوانید:

نقش حسن ظن در روابط زناشویی



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.