ناشناس

چطور با پدر زورگو درست رفتار کنم؟

با سلام، من یک دختر ۲۵ ساله هستم، به تازگی از رشته پزشکی فارغ التحصیل شدم و حدود یکسال و نیم هست که با همسرم عقد کردم. پدرم کلا شخصیت سلطه طلبی داری و بواسطه همین شخصیت سالها ریاست ادارات مختلف رو در دست داشته که تقریبا همزمان با ازدواج من بازنشسته شد و شروع مشکلات ما از ازدواج من و خونه نشینی ایشون شروع شد. عقیده ایشون اینه که دختر اگه صد سالشم بشه اگه شوهر هم داشته باشه باباش صاحبشه و باید حرف حرف باباش باشه، علیرغم سن و سطح تحصیلاتم برای کوچکترین حرکتی باید ازشون اجازه بگیرم وگرنه اوقاتمو تلخ میکنم حتی اگه با همسرم برم تا سر کوچه باید اجازه بگیرم و خدایی نکرده اگه از اون ساعتی که گفتم برمیگردم چند دقیقه دیرتر بیام خونه جهنمی به پا میشه که نگو و نپرس. من پزشکم و به تازگی در درمانگاهی مشغول به کار شدم، روز قبل تصمیم گرفتم شیفت صبح برم درمانگاه، ناگفته نماند همسرم هم پزشک همون درمانگاه هستن و دو روز در هفته رو ایشون میرن یک روزش رو من، و چون من از اول هفته واسه یه سری کار اداری با خانواده رفته بودیم شهر محل تحصیلم، خواستم آخرین روز هفته روبرم درمانگاه، صبح قبل رفتن به مادرم گفتم دارم میرم درمانگاه، ظهر که اومدم خونه دیدم پدر و مادرم باهام سرسنگینن و صحبت نمیکنن، شب ساعت ۱۱ همسرم از درمانگاه (بهش کشیک اضافه زده بودن) اومد دنبالم بیرون یه دوری بزنیم، به خانواده گفتم حدودا نیم ساعت دیگه برمیگردیم، همسرم کلی حرف داشت باهام و من ۱۲/۳۰ برگشتم خونه، اول که هرچی در میزدم درو برام باز نمیکردن بعد که با خواهرم تماس گرفتم در رو باز کرد برام، وارد که شدم دیدم بابام تو حیاط تو تاریکی وایستاده راهم نمیداد تو خونه گفت برو همونجایی که بودی! این چه وقت اومدنه و بعد منو با یک لفظ زشت هرزه خوند! درحالیکه منو همسرم اون تایم رو سر مزار یکی از شهدا سپری کردیم ... بغد هم اومد گردنمو محکم فشار داد و گفت ببین به هیچ چیز بند نیستی کافیه چند لحظه فشار بدم گردنتو همه چی تمومه، تو ضعیفی پس سغی نکن با سرپیچی از دستورات من قدرت نمایی کنی! هر وقت دلت بخواد میری درمانگاه و از چند روز قبل به من هبر نمیدی با شوهرت میری بیرون این وقت شب میای، حالم ازت بهم میخوره و ازت راضی نیستم ... من مدتیه تحت تاثیر رفتارشون افسرده شدم و برام دارو تجویز کردن، دیگه واقعا بریدم، قصد داشتیم چندماه قبل عروسی بگیریم که در ابتدا خانواده من به دلیل بیمار بودن پدربزرگم مخالفت کردن و بعد هم فوت ایشون. این خونه برام جهنم شده حتی طاقت یک ثانیه موندن تو ابن خونه رو ندارم دارم دیوونه میشم فقط میخوام بذارن زندگی کنم من حافظ چند جزء قرآن و محجبه هستم ... دعاکنین خلاص شم از این شرایط چون پدر و مادرم با اینکه هر دو استاد دانشگاه هستن درست شدنی نیستن ... فقط دارن منو افسرده میکنن و من الله التوفیق
جمعه، 28 خرداد 1400
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: سیده نرجس رضایی
موارد بیشتر برای شما

ناشناس

چطور با پدر زورگو درست رفتار کنم؟

ناشناس ( تحصیلات : دکترا ، 25 ساله )

با سلام، من یک دختر ۲۵ ساله هستم، به تازگی از رشته پزشکی فارغ التحصیل شدم و حدود یکسال و نیم هست که با همسرم عقد کردم. پدرم کلا شخصیت سلطه طلبی داری و بواسطه همین شخصیت سالها ریاست ادارات مختلف رو در دست داشته که تقریبا همزمان با ازدواج من بازنشسته شد و شروع مشکلات ما از ازدواج من و خونه نشینی ایشون شروع شد.
عقیده ایشون اینه که دختر اگه صد سالشم بشه اگه شوهر هم داشته باشه باباش صاحبشه و باید حرف حرف باباش باشه، علیرغم سن و سطح تحصیلاتم برای کوچکترین حرکتی باید ازشون اجازه بگیرم وگرنه اوقاتمو تلخ میکنم حتی اگه با همسرم برم تا سر کوچه باید اجازه بگیرم و خدایی نکرده اگه از اون ساعتی که گفتم برمیگردم چند دقیقه دیرتر بیام خونه جهنمی به پا میشه که نگو و نپرس.
من پزشکم و به تازگی در درمانگاهی مشغول به کار شدم،
روز قبل تصمیم گرفتم شیفت صبح برم درمانگاه، ناگفته نماند همسرم هم پزشک همون درمانگاه هستن و دو روز در هفته رو ایشون میرن یک روزش رو من، و چون من از اول هفته واسه یه سری کار اداری با خانواده رفته بودیم شهر محل تحصیلم، خواستم آخرین روز هفته روبرم درمانگاه، صبح قبل رفتن به مادرم گفتم دارم میرم درمانگاه، ظهر که اومدم خونه دیدم پدر و مادرم باهام سرسنگینن و صحبت نمیکنن، شب ساعت ۱۱ همسرم از درمانگاه (بهش کشیک اضافه زده بودن) اومد دنبالم بیرون یه دوری بزنیم، به خانواده گفتم حدودا نیم ساعت دیگه برمیگردیم، همسرم کلی حرف داشت باهام و من ۱۲/۳۰ برگشتم خونه، اول که هرچی در میزدم درو برام باز نمیکردن بعد که با خواهرم تماس گرفتم در رو باز کرد برام، وارد که شدم دیدم بابام تو حیاط تو تاریکی وایستاده راهم نمیداد تو خونه گفت برو همونجایی که بودی! این چه وقت اومدنه و بعد منو با یک لفظ زشت هرزه خوند! درحالیکه منو همسرم اون تایم رو سر مزار یکی از شهدا سپری کردیم ...
بغد هم اومد گردنمو محکم فشار داد و گفت ببین به هیچ چیز بند نیستی کافیه چند لحظه فشار بدم گردنتو همه چی تمومه، تو ضعیفی
پس سغی نکن با سرپیچی از دستورات من قدرت نمایی کنی!
هر وقت دلت بخواد میری درمانگاه و از چند روز قبل به من هبر نمیدی با شوهرت میری بیرون این وقت شب میای،
حالم ازت بهم میخوره و ازت راضی نیستم ...

من مدتیه تحت تاثیر رفتارشون افسرده شدم و برام دارو تجویز کردن، دیگه واقعا بریدم، قصد داشتیم چندماه قبل عروسی بگیریم که در ابتدا خانواده من به دلیل بیمار بودن پدربزرگم مخالفت کردن و بعد هم فوت ایشون.

این خونه برام جهنم شده حتی طاقت یک ثانیه موندن تو ابن خونه رو ندارم
دارم دیوونه میشم
فقط میخوام بذارن زندگی کنم
من حافظ چند جزء قرآن و محجبه هستم ...
دعاکنین خلاص شم از این شرایط
چون پدر و مادرم با اینکه هر دو استاد دانشگاه هستن درست شدنی نیستن ...
فقط دارن منو افسرده میکنن

و من الله التوفیق


مشاور: سیده نرجس رضایی

سلام همراه گرامی

پیام شما را با دقت خواندم و متوجه ناراحتی ها و رفتارهای پدرتان شدم. اما قبل از اینکه وارد موضوع شویم، اینکه شما چند خواهر و برادر هستید و شما فرزند چندم خانواده اید جای سوال شد. بنابراین از شما می خواهم چنانچه صحبتمان به مکالمه ی بعدی کشید، حتما این اطلاعات را کامل کنید.

در بررسی اولیه، از اینکه شما پزشکی خوانده اید و پدرتان مسئولیت های اجتماعی زیادی داشته اند، پیداست خانواده ی کمال گرایی هستید. در یک جمله کمال گراها؛ ایده آل خواه، تمام خواه و مضطرب هستند. در واقع یعنی اینکه اگر تمام آن چیزی که ایده آلشان هست در اختیارشان نباشد، به هم می ریزند و مضطرب می شوند. اصلا هم فرق نمی کند آن چیز یک موفقیت اجتماعی باشد و یا فرزندشان و آن هم فرزند موفقشان.

اگر چه پدرتان به نظر خودخواه و زورگو به نظر می آیند، اما نمی توان به راحتی به ایشان برچسب رفتاری و یا شخصیتی زد. چرا که باید در سایر امور، نیز ایشان را مورد بررسی قرار داد. مثلا باید دید با مادرتان و سایر اعضای خانواده چگونه هستند و یا در آن زمانی مشغول به کار بودند با نیروهایشان چگونه برخورد می کردند؟

اما نکته ای که علاوه بر کمال گرایی پدرتان حائز اهمیت است، این است که اکثر مردها پس از بازنشستگی افسردگی را تجربه می کنند. و ممکن است حساسیت و زودرنجی پدرتان از نشانه های افسردگی ایشان باشد. پس بهتر است شرایط پدرتان را درک کنید و با ایشان همدلی کنی. حتی اگر بنا دارید کاری را انجام دهید که مورد پسند ایشان نیست، حتی شده به ظاهر چشم بگویید. سعی کنید در مواردی که نیاز دارید با همسرتان بیرون بمانید، یکی از اعضای خانواده مثل مادر یا خواهرتان را همراه خود کنید که هم برنامه ریزی کنید برای بیرون رفتن بدون حاشیه و هم وقتی پدرتان معترض شد آنها از شما دفاع کنند.

در کل اینکه فکر کنید پدرتان قابل تغییر است، اشتباه است. بنابراین راهی جز پذیرش بی قید و شرط پدرتان ندارید. اما با همدلی و مدیریت رفتار و رفت و امد تا حدودی می توانید وضعیت آشفته ی الان را بهبود ببخشید. البته شما هم که به زودی بر سر زندگی خود می روید و سعی کنید حتما زودتر این کار را کنید که بین شما و همسرتان فاصله ایجاد و رابطه تان دچار آسیب نشود. به هر شکلی که شده، در حد یک مهمانی ساده یا ماه عسل تدارکات عروسی را ببینید.

و در آخر راهکارهایی که می تواند به رابطه شما و پدرتان کمک کند:

1-‏ ‏ سعی کنید با افزایش اطلاعات خود در زمینه بداخلاقی‌های پدرتان، او را بیشتر درک کنید.‏

‏2-‏ ‏ سعی کنید خود و اطرافیانتان با نوع گفتار و یا عملکردتان موجبات عصبانیّت وی را فراهم ‏نکنید. به هر طریقی سعی کنید بهانه دستش ندهید.

‏3-‏ به یاد داشته باشید هر فردی برای اینکه بهتر رفتار کند، نیاز دارد احساس بهتری داشته باشد؛ ‏زیرا هر روشی که موجب گردد احساسات منفی در طرف مقابل برانگیخته شود، یقیناً او را به سوی ‏رفتار بهتر برنمی‌انگیزاند؛ بنابراین شایسته نیست به خود اجازه دهیم که به خاطر بهبودی وی با او بد ‏رفتاری نماییم.

‏4-‏ به خاطر اعمال و رفتار وی رنج نکشید؛ زیرا چه بسا این گونه رفتارها خارج از کنترل اوست ‏و چون سال‌هاست که چنین رفتار نموده،‌ نمی تواند رویه اش را عوض کند. شاید بارها دیده باشید که ‏اگر یک روز کسی بخواهد تغییری کند این اطرافیان هستند که با گفتن برخی جملات نظیر «ها چی ‏شده،‌ امروز مهربان شدی» و ... عملاً سدی بر راه تغییر وی می شوند.

‏ ‏5-‏ کاری کنید که وی عواقب اشتباهاتش را ببیند. به عنوان مثال می توان در صورت فراهم بودن ‏شرایط از فردی به عنوان واسطه خواست که به وی تفهیم نماید سردی روابط اطرافیانی همچون ‏فرزندان و همسرش با وی نتیجه نوع عملکرد خود اوست و تنها خود اوست که قادر خواهد بود به ‏چنین وضعی سامان ببخشد.‏

‏6-‏ ‏ جهت کمتر شدن مشکلات در خانواده تا جایی که می توانید کاری کنید که از ایجاد بحران ‏در روابط با پدرتان از سوی خود و خانواده تان جلوگیری نمایید؛ امّا اگر چنانچه بحران به پا شد، ‏سعی کنید یا سکوت کنید یا از جمله «شاید حق با تو باشد» استفاده کنید.

‏ ‏7-‏ او را با دیگران مقایسه ننموده و سرزنشش نکنید؛ زیرا طعنه زدن، تمسخر کردن، زخم زبان، ‏توهین، تحقیر و... فقط شرایط را بدتر می کند.

‏ ‏8-‏ جنبه‌های مثبت پدرتان را برجسته کنید و گاهی اوقات آن را مطرح کنید. سعی کنید هر چه بیشتر خوبی‌های او را ببینید تا بتوانید روابط بهتری با ایشان برقرار سازید (دوست عزیز نگویید من جنبه‌ مثبت و خوبی در پدرم سراغ ندارم؛ اگر دقت کنید حتماً می‌یابید).

9- اگر او با شما بد رفتاری کرد سعی کنید تحمل کنید، گرچه خیلی سخت است اما همیشه وضع بدین گونه نخواهد ماند. هیچ وقت به فکر مخالفت یا تلافی کارهای او نباشید.

10- برای تأمین اهداف رفتاری خود در مورد پدر از روش غیرمستقیم استفاده کنید و آن دو مکانیزم دارد ابتدا خودتان را به اخلاق نیک بیارایید تا او از عمل شما متأثر گردد نه از حرف شما و این بهترین شیوه اصلاح بزرگترها است. و در ادامه از افرادی که در پدرتان نفوذ دارند و می توانند تأثیر بگذارند (مانند روحانی محل، معتمدین محل، اقوام و خویشان دلسوز ...) استفاده نمایید. چرا که بعضی از پدرها بر خلاف اخلاق تندی که در خانه دارند در بیرون از خانه، به خصوص نزد بعضی افراد نرم و حرف شنو هستند لذا از طریق آنها می توانید به اهداف خود در زمینه اصلاح اخلاق پدرتان، برسید.

موفق و خوشبخت باشید



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.