ناشناس
با سلام و عرض ادبسوال بنده در مورد وصیت مولای متقیان...
با سلام و عرض ادب
سوال بنده در مورد وصیت مولای متقیان به امام حسن مجتبی علیه السلام است
مولای متقیان میفرمایند: زن عقربی است که نیش او شیرین است
زنان بزرگترین فتنه از دو فتنه روزگارند
زن همه شر است و بدتر از ان چاره ای جز او نیست
زنان گوشتی هستن بر روی تخته مگر انکه از او حفاظت شود
از زنان بد بپرهیزید و از نیکانشان نیز برحذر باشید
بپرهیز از مشورت با زنان که رای شان به نقصان گراید و تصمیمشان به سستی
اطاعت نکنید از زنان در کارخوب تا سبب آن شود که طمع کنند در دستور دادن به شما در کار بد
زیاد با زنان خلوت نکن تا از تو خسته شوند و تو نیز از آنها خسته و دلگیر شوی و با کم رفتن نزد ایشان چیزی از جان وعقل خود را بر جای نه
و...
وصیت یعنی چیزی که باید بعد از مرگ به آن عمل شود
یعنی منظور مولا به همه ی زنان برمیگردد؟؟
یعنی هیچ مردی نباید با همسرش مشورت کند؟ جایی خواندم که آقا رسول الله برای شخصیت دادن به زن در مواردی با همسرشان ام سلمه مشورت میکردند..
با این فرمایشات گهربار امیرالمومنین یعنی مشورت در دینمان جایگاهی ندارد؟
چرا مولا میفرمایند از زنان خوب هم برحذر باشید؟
مشاور: حجة الاسلام منتظمی
کاربر ارجمند از اینکه به ما اعتماد کرده و «راسخون» را به عنوان منبع پاسخگویی به سؤالات خود برگزیدید، سپاسگزاریم. مقام و شخصیت زن از دیدگاه نهج البلاغه عباسعلى عمید زنجانى موضوع سخن ما مقام و شخصیت زن از دیدگاه نهج البلاغه است. یکى از دوستان، ضمن توصیه و تأکید مىگفت: در بحثمان در این زمینه توجه داشته باشید که جمعى از خانمها در محفل و مجلس شرکت دارند. من از همین نکته سخنم را آغاز مىکنم که گویى مسأله زن در نهج البلاغه آن چنان نیست که بتوان بىپرده و باز آن را مطرح کرد چنانکه حتى خودیها نیز باور کردهاند که زن در نهج البلاغه آن چنان که باید مطرح شود مورد توجه قرار نگرفته، و احیانا سخن دشمنان را به نظر مىآورد که آنچه در نهج البلاغه در این باره آمده است با کرامت زن، با مقام انسانى زن، متناسب نیست. البته اگر ما با این دید مسئله را بررسى کنیم، دشوار است که بتوانیم به نتیجه برسیم. اما خوشبختانه، بحث به مقدار لازم شکافته شده و ماآن چنان آمادگى را داریم که موضوع را به دور از جوّهاى انحرافى دنبال کنیم. قبل از آن که سخنان امام بزرگ (ع) را در زمینه مقام و شخصیت زن مطرح کنم، ناگزیرم چند موضوع را تذکر بدهم. مسئله اول، موضوع دنباله روى از جوّهاى کاذبى است که احیانا در باره برخى از مسائل اسلامى بوجود آمده و یا خواهد آمد. براى این که با یک مثال، مقصودم را رسانده باشم و از مطلب بگذرم، شما را بیاد شرایط جنگ بین المللی اول مىاندازم که در آن شرایط، وقتى بخشى از دنیا، علیه امپراطورى عثمانى که بناحق اسم حکومت اسلامى را یدک مىکشید، بسیج شده بود، و مسلمانان یعنى عثمانىها بعنوان انسانهاى خشن در دنیا مطرح بودند، ناگزیر موجى علیه السلام بعنوان آیین خشن و آیین شمشیر و زور و اسلحه مطرح بود. مىبینیم در آن شرایط انحرافى، قلمهاى نویسندگان و فکر متفکران اسلامى ما بیش از آن حد که لازم است پیش مىرود و اسلام را بدون توجه به آن بعدهاى لازم خشونت آمیزش- که خشونت در برابر خشونت است، خشونت در برابر ظالم و متجاوز است، خشونت در برابر استعمار و استثمار است- با سیمایى از صلح و صفا ترسیم مىکند و در نتیجه تصویرى غلط از اسلام ارائه مىشود. فکر میکنم همین یک مثال کافى باشد. مبادا ما در مسأله زن از دیدگاه اسلام و یا از دیدگاه نهج البلاغه، مرتکب چنین انحراف بزرگى بشویم، به جهت جوّسازىهایى که غرب در این زمینه علیه اسلام و یا غربزدههاى ما علیه نهج البلاغه کردهاند، ما هم براى دفاع از حیثیت و دفاع از کیان خود، مسائلى از اسلام را مطرح کنیم که از اسلام نیست. حالت تدافعى داشتن در تحلیل مسائل، همواره این ورطه و این فاجعه را به دنبال دارد. بررسى مسائل اسلامى باید به گونه آزاد باشد و به دور از این گونه جوّها و جوّسازىهاى انحرافى. اگر ما مقام و شخصیت زن را از دیدگاه نهج البلاغه بررسى مىکنیم، باید الزاما این بررسى به دور از این نوع تفکرات انحرافى و فشارها و تحمیلها باشد، ما از این نحوه و کیفیت بررسىها صدمات بسیار دیدهایم. نکته دیگر در آغاز بحثم، تذکر این مطلب است که نهج البلاغه برگردانى از قرآن است. یعنى محتوا همان محتواى قرآن است که امیر المؤمنین على (ع) آن را در قالبى نوین و دیگر ریخته است. نهج البلاغه چیزى جز آنچه در قرآن آمده است، ارائهنکرده است فقط با این تفاوت که قرآن بصورتى کلى براى تمام عصرها و نسلها سخن گفته است، اما نهج البلاغه این مسائل کلى را در رابطه با ملتى مطرح کرده است و به ما راه را نشان داده است که مسائلى کلى قرآن را چگونه مىشود در زمینه یک ملت به مطالعه گذاشت و با زندگى یک جامعه آن را تطبیق کرد. امام (ع) در بررسىهاى خود در زمینه مسائل اسلامى، سعى بر آن دارد که این ضوابط کلى اسلامى قرآنى را در مورد امتى که با آن درگیر است تطبیق دهد. خواه ناخواه، در این تطبیق دادن، ابعاد نارسایىها و کمبودهاى آن جامعه به چشم مىخورد، یعنى آنچه که در جامعه، مانع از انطباق اصول کلى اسلام است، مورد توجه امام قرار مىگیرد. علل و عواملى که مانع از تطبیق و اجراى احکام کلى الهى مىشود مورد نظر قرار مىگیرد و به همین جهت مىبینیم که نهج البلاغه بیشتر به انتقاد مىپردازد. اصول کلى تازه نیست، اما آنچه که در تطبیق اصول کلى به مواردش در نهج البلاغه مطرح مىشود، کاملا تازگى دارد. بىجهت نیست که در نهج البلاغه، در باره شخصیت زن سخنى در میان نمىبینیم، هر چه هست بصورت نقد است، هر چه هست بیان نارسایىهاست، هر چه هست بیان کمبودهاست. یعنى نهج البلاغه، آئینهوار سیما و شخصیت زن را آن چنانکه هست مىنمایاند: کم را کم، اندک را اندک، نارسا را نارسا نه چیزى بر آن مىافزاید و نه چیزى از آن کم مىکند. سخن کلى نهج البلاغه در زمینه مقام زن، همان سخن قرآن است، چیز تازهاى نیست. آنها که مىخواهند نهج البلاغه را بدون قرآن مورد بررسى قرار بدهند، مانند کسى هستند که روح را از کالبد جدا کند. تفکیک قرآن از نهج البلاغه، تفکیک روح از کالبد است، یعنى دیگر جانى در این کالبد وجود ندارد. براى فهمیدن سیما و چهره و شخصیت واقعى زن در نهج البلاغه باید به قرآن مراجعه کرد و انتقادهاى نهج البلاغه را، در کنار آن، در تطبیق مسئله مورد بحث قرار داد. نکته دیگرى که تذکر آن در آغاز بحث ضرورى است این است که در نهج البلاغه، مسائل تاریخى و مناسبتهاى تاریخى، الزاما در بررسىها باید مورد توجه قرار بگیرد. مناسبتهاى تاریخى سخن امام، به مثابه قراینى است که در کلام گفته مىشود. اگر ما سخنى را از قرائن متصل و منفصلش جدا بکنیم، مفهوم نخواهد بود ومقصود گوینده را نخواهد رساند. مناسبتهاى تاریخى سخن امام، به مثابه این قرائن است اگر ما این قرائن را تفکیک کردیم، مقصد امام را بخوبى درک نکردهایم. اگر بنا به مثال معروف لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ را از یا أَیُّهَا جدا کردیم، آنچه که قرآن مىگوید به آن نخواهیم رسید و اگر کُلُوا وَ اشْرَبُوا را گرفتیم و به لا تُسْرِفُوا توجه نکردیم، به مفهوم واقعى و مقصد نهایى قرآن نرسیدهایم. همچنین است مناسبتهاى تاریخى در سخن امام. مطالبى که در نهج البلاغه در باره مقام و شخصیت زن آمده، که اگر بدرستى استقصا بشود، سیزده، چهارده مورد است، در تمام این موارد، مناسبتهاى تاریخى خاصى هست که باید آن مناسبتها مورد توجه قرار بگیرد و مع الاسف، برخى، به مناسبتها توجه نکرده و از آن غافل ماندهاند. به عبارت دیگر، برداشتى که من دارم این است که قضایایى که در زمینههاى مشابه مقام و شخصیت زن در نهج البلاغه آمده است به صورت قضایاى «خارجیه» است نه بصورت قضایاى «طبیعیه» یا «حقیقیه». با طبیعت زن کارى ندارد، بصورت حکم کلى براى همه زنان جهان کارى ندارد، سخن از زن موجود در جامعه است با تمام نقصها و نارسائىهایش. آنچه که امام مورد انتقاد قرار مىدهد، زن موجود در جامعه است و کلیه زنانى که با چنین خصوصیات و خصایصى در جامعه ظاهر مىشوند. اگر در طبیعت زن خواستیم تحقیق کنیم، قرآن در این زمینه، مسئله را بروشنى بیان کرده است و این در نهایت به همان مسئله بازگشت مىکند که قرائن و مناسبتهاى تاریخى را نباید ندیده گرفت. نکته دیگر این که در برخى از مسائل، احکام موقت مقطعى در اسلام، چه در عصر پیامبر و چه در عصر امیر المؤمنین، وجود داشته، و این احکام ثانوى بصورت دستورهاى مقطعى، سلسلهاى از احکام بوده است که به تناسب ظرفیتهاى زمان، بیان مىشده است. این مسئله، هم در زمینه مقولههاى حقوقى صادق است و هم در زمینه مباحث و مسائل دیگر که مربوط به مسائل ارزشى است و در این زمینه ما نمونههایى هم داریم. در یک مورد، وقتى که از امام در باره سخن رسول خدا که فرمود: «با خضاب، پیرى را تغییر دهید و به یهود تشبّه نکنید» سؤال مىشود، امام در پاسخ مىفرماید: آرى چنین است و رسول خدا چنین دستورى را داده است که مردم، سفیدىهاى موهایشان را با خضاب پنهان کنند و موها را سیاه کنند و تشبّه به یهود پیدانکنند. شرایط، شرایط نخستین سالهاى هجرت است و بوجود آمدن اولین هستههاى مرکزیت سیاسى در مدینه و تشکیل حکومت اسلام. این دستور از طرف رسول خدا صادر مىشود که سفیدىهاى مو را با خضاب پنهان کنید و موهاى سفید را آن چنانکه یهود برملا مىکنند، آشکار نکنید. امام در توجیه و تفسیر این حکم مىفرماید: «درست است که رسول خدا چنین دستورى داد» اما این دستور در شرایطى بود که مسلمانان اندک بودند و براى این که این اقلیت از یک تجّمع و تشکّل ظاهرى برخوردار باشند رسول خدا چنین دستورى داد. اما امروز که نطاق اسلام، وسعت پیدا کرده است، قلمرو دین وسیع شده است و استوارى یافته و پایه گرفته است، امروز دیگر هر مردى آزاد است هر راهى را راجع به رنگ موى صورتش اتخاذ کند، سپید باشد یا مشکى باشد. ملاحظه مىکنید که یک دستور مقطعى، به مناسبتى خاص است. گاهى برخى مسائل ارزشى هم به همین شکل در جامعه مطرح مىشود. بنا به برداشتى که دارم، برخى از مسائلى که در باره زن و مقام و شخصیت زن در نهج البلاغه آمده است، در رابطه با این مسئله است. باز شرایط حاکم بر جامعه، اساس نظرها و دیدگاهها بوده است. نکته آخرى که در مقدمه بحثم باید خیلى فشرده بیان شود و فرصت بیشترى براى بحث جالب آینده باشد، مسئله تساوى و برابرى است، آنچه که در اسلام، قرآن و نهج البلاغه دیده مىشود، مسئله «تساوى» است نه مسئله «تشابه» تفاوت است و نه تبعیض. مسئله تفاوتهاى فیزیکى و روحى بین زن و مرد، مطلبى نیست که انکار پذیر باشد، از مقوله حقوقى و در قلمرو جعل هم نیست که بنشینیم آن را اثبات یا نفى کنیم و در این زمینه هم هیچ توضیحى لازم نیست. در تفاوتهاى بین این دو جنس انسان، دو گونه انسان، با حفظ انسانیت در هر دو، حکمت بالغهاى هست که مسئله تقسیم مسئولیتهاست و این تقسیم مسئولیتها ایجاب کرده تا چنین تفاوتهایى باشد و یا به عکس چنین تفاوتهایى ایجاب مىکند که مسئولیتهاى متفاوتى بر دوش زن و مرد باشد. متقنترین و شایستهترین حکم و قانون آنست که با آنچه که در خلقت و آفرینش انسان هست تطبیق کند. تفاوتها از اساس تفاوتهاى موجود و عینى فیزیکى و روحى سرچشمه مىگیرد، اما «برابرى» یک مسئله ارزشى و حقوقى است و قابل جعل است و این مسئلهاى است مهم. مسئله تفاوتها، مسئلهامروز و دیروز نیست. به من اجازه بدهید براى روشن شدن مطلب، باز یک مثال بزنم: امروز در بسیارى از رشتههاى علمى و تخصصى، مسأله این است که آیا زنان مىتوانند از عهده آنها برآیند یا نه. بسیارى از متخصصان، حتى متخصصان غرب رفته و غرب دیده، حتى متخصصان غرب زده ما به صراحت مدعى هستند که بسیارى از تخصصها از عهده زنان خارج است و توانایىهاى لازم را در آن رشته تخصصى ندارند. اما در مورد بیمارىهاى زنان، اولویت با زنان است یا مردان اگر اولویتهاى شرعى، اولویتهاى ارزشى را مطرح کنیم، اولویت با زنان است. در جامعهاى که با ارزشهاى والاى انسانى زندگى مىکند، در جامعهاى که ارزشهاى اسلامى بر آن جامعه حاکم است، باید بیمارىهاى زنان بوسیله زنان متخصص درمان بشود. اما مىبینیم که وقتى از خود متخصصان سؤال مىشود، مىگویند زنان توانایى لازم را حتى در این رشته هم از خود ندارند، البته یک اصل را ما مىپذیریم. استثمار ممتد، استضعاف ممتد، ستم تاریخى ممتد بر زن، زن را به این حال انداخته است. زن، بالاخص زن مسلمان، ثابت کرده است که در اندک مدتى مىتواند از این ستم تاریخى خودش را رها کند. هم اکنون در جامعه نو بنیاد اسلامى ما، بسیارى از مسائل در این زمینه حل شده است و زنان ما پیشگامند، پیشروند، حتى در بعضى مسائل از مردان ما هم جلوتر هستند. اما باز مسئله توانائىها مسئلهاى است که از درون انسان سرچشمه مىگیرد، از آن حالات روحى و فیزیکى انسان سرچشمه مىگیرد. وقتى یک زن نتواند هشت ساعت در اتاق عمل، بدون آنکه دستش را به جایى بزند، بدون این که یک لحظه حتى بنشیند، مداوم کار کند، اما مرد بتواند این کار را انجام دهد، چه مىشود کرد این طبیعت است. نمىتواند هشت ساعت مداوم، پنج ساعت مداوم کار سنگین انجام بدهد، استاد متخصصى در این باره مىگفت: خانمى که استاد من بود در یک عمل نسبتا آسان تخصصى در اتاق عمل فریادش در آمد و من مرد شاگردش را به کمک طلبید و بالاخره من توانستم مشکل ایشان را رفع کنم. این تفاوتها مسألهاى نیست که بشود با شعار حلش کرد و یا این که بتوان با گفتگو یا وضع قوانین آن را حل کرد. بله، تکنیک مىتواند بسیارى از ناتوانىها را حل کند. اگر تکنیک توانست این هشت ساعت را به دو ساعت تقلیل دهد، مسئله حل مىشود. همان گونه که فرضا در مسأله کشیدن دندان، تکنیک این کار را کرده است وبا استفاده از اهرم، با نیروى کم، دندان بیرون مىآید، یعنى همان نیروى بسیارى که یک مرد مجبور بود براى کندن دندان صرف کند، یک خانم دندانپزشک مىتواند با نیروى کمترى ولى با استفاده از تکنیک، آن را انجام بدهد. ولى باز تفاوتهاى اساسى و مسائل زیر بنائى سر جاى خودش محفوظ است. در مدت کوتاهى که فرصت هست، من نمىتوانم همه مواردى که در نهج البلاغه آمده است مطرح کنم، اما یک، دو یا سه بخش از مسائل مربوط به زن را مىتوانم در این فرصت کوتاه به عرضتان برسانم. در خطبه 79 نهج البلاغه فیض السلام، امام (ع) مىفرماید: معاشر النّاس، انّ النّساء نواقص الایمان، نواقص الحظوظ، نواقص العقول... اى مردم، زنان ایمانشان ناقص است، حظ و بهرهشان کم است، عقلهایشان کم است. علامت نقصان و کمى ایمانشان این است که مىبینیم از نماز و روزه در دوران ماهیانگىشان معاف هستند. اما علامت نقصان عقلهایشان این که شهادت دو زن بجاى شهادت یک مرد است. اما علامت نقصان بهرهشان این است که میراث زن، نصف میراث مرد است. پس شما بپرهیزید از شرّ زنان و از بهترینشان برحذر باشید و در معروف و کار خیر اطاعتشان نکنید تا این که در کار منکر و بد، طمع بخود راه ندهند. با این ترجمهاى که من کردم و ترجمهاى متعارف بود، اگر کسى برداشت کند که این سخنان، کرامت زن را آن چنان که هست بیان نکرده، یا آن گونه که دشمنان ما مىگویند، اهانت به مقام زن کرده، شاید کمى قابل قبول باشد. اما این نکته ناشى از آن است که سخن بدرستى تحلیل نشده چرا که ترجمه هیچگاه نمىتواند رساى به تفسیر مقاصد و مفاهیم مورد نظر گوینده باشد. به دو نکته باید توجه داشت: مضمون کلام و مناسبتهاى تاریخى و شرایط حاکمى که این سخن در آن شرایط گفته شده است. نخست به مناسبتهاى تاریخى این سخن مىپردازیم، البته قبل از تعرّض به مناسبت تاریخى، باید یک نکته را هم ضمیمه بکنم (که بهتر بود در اوایل عرضم اشاره مىکردم) که این سخنان، سندى هم دارد، البته نه آن چنان سندى که داراى شرایط خاصى در فقه است، بلکه شرایط لازم براى قبول یک خبر در این نکاتى که در نهج البلاغه آمده است وجود دارد، یعنى تنها سید رضى نیست که این سخنان را نقل کرده است، بلکه دیگران نیز نقل کردهاند و اگر گاه در سندیتشبهه مىشود یا ایرادى گرفته مىشود، شرایط خاصى است که فقط در فقه مطرح است و آن مخصوص فقه است و براى استنباط احکام شرعیه. این سخن، بخشى از یک نامه طولانى است که امام در زمان اشغال سرزمین مصر بوسیله عمر و بن عاص و پس از شهادت محمد بن ابى بکر، آن را نوشت و براى مردم مصر فرستاد تا براى مردم مصر خوانده شود، و بهمین دلیل است که برخى، آن را در خطبهها آوردهاند و برخى در نامهها، چرا که هم بصورت نامه و هم بصورت خطبه ایراد شده بود. سخنانى که امام ایراد مىفرمودند به چند صورت بوده است: گاه امام بر فراز منبر سخن مىگفت و گاه جایگاه خاصى براى امام ترتیب مىدادند و سخن مىگفت و گاه از حسنین استفاده مىکرد، مطالبى را به حسنین مىفرمود و حسنین به مردم عرضه مىکردند و گاه باین صورت بوده است که امام، نخست مطلبى ایراد مىفرمود و سپس آنرا مىنوشتند و بصورت مکتوب به نقاط دیگر مىفرستادند و این مکتوب بر مردم خوانده مىشد. در این نامه طولانى، امام کلیه حوادث بعد از رحلت پیامبر را که جامعه اسلامى بخود دیده است تشریح مىکند و در حقیقت، اجمالى از تاریخ سیاسى اسلام بعد از رحلت پیامبر را بیان مىنماید تا به جریان جمل مىرسد و جنگ جمل و انگیزههاى بوجود آورنده این فتنه و فاجعه را تشریح مىکند و از زمینههایى که باید در جامعه از بین برود تا این فتنهها بوجود نیاید سخن مىگوید. در این رابطه است که امام به مسئله زن مىرسد زن، آن موجودى که در برپا شدن این فاجعه و این فتنه، نقشى عظیم داشته است. و کار چنین شده است که فرصت طلبانى، پیمان شکنانى، براى دستیابى به اهداف پلیدشان، از این نقطه ضعف جامعه سود بردهاند نقطه ضعفهایى که هرگاه در جامعه موجود باشد، هر فتنهگر و توطئهگرى مىتواند از آن استفاده کند. وقتى مسئله سیاهپوشى را رادیو امریکا مطرح کرد، چه کسانى در جامعه ما پیروى کردند این چه نقطه ضعفى در جامعه ما بود که با این فضاحت مورد استفاده توطئهگران قرار گرفت در جامعهاى که در آن، امیر المؤمنین على (ع) زمام امور را به دست گرفته، هر لحظه خوف آن مىرود که از این نقطه ضعف استفاده شود، یعنى از زن، بعنوانابزارى براى پیش برد اهداف سیاسى استفاده شود. امام مىخواهد این زمینه را منتفى کند، این پایگاه توطئهگران و فتنهجویان را نابود کند و با نابودى این پایگاهها، توطئهها خاموش بشود. مسأله زن در سخن امام (ع) با این مناسبت تاریخى آغاز مىشود: بعنوان یک نقطه کور در جامعه، یک نقطه ضعف، یک زمینهاى براى سوء استفاده توطئهگران زنى که از آن موقعیت خاص و مسئولیتهاى خاص خودش پا فراتر مىگذارد، به مسائلى مىپردازد که از عهده او بیرون است و از او خواسته نشده است بالاخص که این زن از یک سلسله خصائص هم برخوردار باشد که جامعهپسند باشد و تودههاى مردم از این خصیصههایى که در او وجود دارد، بهتر و بیشتر استقبال کنند، در آن صورت فاجعه عمیقتر است و مشکل دو چندان. در این موقعیت و با این شرایط تاریخى است که امام این سخنان را مىگوید. اما تفسیر محتواى کلام. در این سخن، کلمه «ایمان»، «حظ» و کلمه «عقل» بکار برده شده است. ما روى این سه کلمه کمى تأمل مىکنیم. ایمان به چند معنا بکار رفته است: گاه ایمان، صرفا به مسأله اعتقاد، اعتقاد جازم و عقیده قلبى. و آن گره و آن حالت جزم و یقین فکرى اطلاق مىشود که ناشى از تفکر و ناشى از استدلال و دیگر ابزار شناخت است. انسان با تکیه و استفاده از ابزار مختلف شناخت به یک سلسله باورهایى مىرسد که به آن باورها ایمان گفته مىشود، این یک معناى ایمان است. ایمانى که در این سخن امام آمده به این معنا نیست، به دلیل تفسیرى که به دنبالش هست. گاه ایمان، به معناى عمل و مسئولیتهاى ناشى از عقیده مىآید، چرا که ایمان تجلى عقیده در عمل است. وقتى عمل جلوهگاه عقیده انسان باشد، به نام ایمان و به اسم ایمان مطرح مىشود. ایمام آن اعمال ناشى و سرچشمه گرفته از اعتقاد قلبى انسان است. باز ایمان به این معنا در قرآن و در متون اسلامى آمده، اما در سخن امام ایمان به این معنا هم اطلاق نشده است، به علت تفسیرى که خود امام دارد. گاهى هم ایمان، به معناى عمل و مسئولیتهاى حاکى از اعتقاد است. در بسیارى از موارد، به عمل انسان و مسئولیتها و عقاید باطنى که آن عمل نشان دهنده و ارائه دهنده آنهاست، ایمان گفته مىشود. و معناى چهارمى هم ایمان دارد که در موارد مختلف هم بکار رفته است. این بار، ایمان به معناى عمل و مسئولیتهایى است که در مقولههاى حقوقى و در نظام ارزشى و به تعبیر دیگر در شرع از انسان خواستهاند. بهدنبال عقایدى که انسان داشته است، شرع از او به مقتضاى آن عقاید، این مسئولیتها را خواسته است. ایمان، آن گونه مسئولیتهایى است که شرع بر اساس عقاید انسان از او طلب مىکند. ایمان به این معنا موارد استعمال اش کم نیست در سخن امام (ع) ایمان به همین معنا به کار رفته است، چرا که به دنبالش تفسیر شده، «و امّا نقصان ایمانهنّ» یعنى اما این که مسئولیتهاى زن سبک است، کمتر است، دلیلش اینست که مىبینیم اسلام نماز و روزه را در زمان عادت ماهیانهاش از او نخواسته است. مىبینیم در اینجا دقیقا ایمان به معناى مسئولیتهایى است که شرع بر اساس عقاید از یک شخص خواسته است. اسلام از زن، مسئولیتهاى سنگین نخواسته است. نقصان ایمان به این معنا و کمبود مسئولیتهایى که بر عهده زن گذاشته شده و نقصان وظائفى که از زن خواسته شده، نه اهانت به مقام زن است، نه کمبودى در شخصیت زن است و نه چیزى از مقام و منزلت زن مىکاهد بلکه این کم کردن مسئولیتها صرفا از آن تفاوتهاى فیزیکى و روحى ناشى مىشود. در مورد عقل، باز ما معانى مختلفى مىبینیم که در استعمالات منظور مىشود. نخست از عقل، مبدأ ادراک و حیات فکرى انسان منظور مىشود. گفته مىشود عقل یعنى آن مبدایى که ادراک انسان، تفکر انسان از آن مىجوشد. گاه به معناى اثر این مبدأ، به معناى مصدرى، آن تفکر و تعقل و ادراکى را که خاصیت این مبدأ انسانى و مبدأ شعور او است عقل مىنامند. گاه نیز مسئله عقل به معناى پیامدهاى تفکر است، آن حالتهایى که براى انسان بر اساس تفکر و بر اساس تعقل پیش مىآید. صبر و استقامت، تحمل، مسئله ضبط، مسئله دقت و مسائل مشابه، از آثار و پیامدهاى تعقل و تفکر است. در این جمله امام (ع) مىفرماید که زنان در عقل ناقصند، به دلیل تفسیرى که به دنبالش مىآید، نه منظور آنست که مبدأ فکرى زن از نظر کمى یا کیفى کوچکتر یا کمتر از آن مرد است و نه حتى به معناى تفکر به معناى مصدرى است، بلکه منظور آن آثار است که برخاسته از تفکر در زن به تناسب نیروهاى جسمانى و روحىاش اندک و ضعیف است، یعنى صبرش، استقامتش، تحملش، حافظهاش، دقتش. اگر کمبود این سلسله مسائل در زن بر اساس تفاوتهاى موجود بین او و مرد باشد، به معناى آن نیست که به زن اهانت شده یا مقام زن کمى پائینتر از آنچه که هست معرفى شده است. این هنوز آغاز بحث است ولى ناچارم که بحث کافى و لازم را براىفرصت دیگرى بگذارم و یک جمع بندى مختصر از همین بحث کوتاه داشته باشم. تفاوتهاى موجود بین زن و مرد از مقولات ارزشى و حقوقى نیست و قابل جعل نمىباشد و بهمین دلیل نابرابرىهاى در قبول مسئولیتها ایجاد مىکند و مسئله عقل، مسئله حظّ و مسئله ایمان در رابطه با همین دید مطرح مىشود و امام سعى بر آن دارد که سیما و شخصیت زن را آن گونه که هست، آئینهوار ارائه بدهد، یعنى درست انگشت روى نقطه ضعفها بگذارد تا زن در جامعه اسلامى بتواند با جبران این کمبودها این خلأها را آن چنان پرکند که فاطمهوار و زینبوار نقش سازنده خود را در جامعه ایفا کند. سخن آخر من این است که امام (ع) در شرایطى از مقام زن سخن مىگوید، از نقصان عقل و نقصان ایمان آنها سخن مىگوید که همسرى چون فاطمه دارد. اگر ما توجه به همین اصل داشته باشیم، بسیارى از مسائل حل مىشود. در برابر دیدگان على (ع)، فاطمه بوده است و در شرایطى که على (ع)، فاطمه را در زندگى دیده است، پس از سالها این سخن را بر زبان مىآورد تا زنان جامعه با توجه به خلأها و کمبودها خود را به مقامى چون فاطمه و چون دخترش زینب برسانند