پرسش :
آيا انقلاب اسلامي از ابتدا بر محور بنيادگرايي كه از ويژگيهاي آن تضاد با تجدد ، دشمني مطلق با غرب، و اتكاء به نظرية توطئه مي باشد بنا شد؟
پاسخ :
در خصوص سؤال فوق لازم است ابتدا ضمن ارائه تحليلي از مفهوم بنيادگرايي به بررسي موضوعات طرح شده بپردازيم. نخست توجه به اين نكته ضروري است كه واژة بنيادگرايي ريشه در فرهنگ اروپايي غربي دارد. اين اصطلاح كه برگرفته از كلمه لاتيني Funadamentum به معناي شالوده و اساس است براي نخستين بار در مباحثات پروتستان مذهبان آمريكا و در اوايل قرن 20 به كار گرفته شد.[1] البته برخي ديگر از محققان پيشينه استعمال آن را به سالها قبل از آن نيز برميگردانند.[2] اين واژه از جمله اصطلاحاتي است كه همواره با دو برداشت متفاوت مورد استعمال قرار گرفته است. در يك استعمال اين واژه خطاب به اربابان كليسا و كساني بكار ميرود كه در عصر حاكميت كليسا با تعصبات خاص خود جلوي هرگونه توسعه و پيشرفت علمي را سد ميكردند و با اين كار عملاً خود را رو در روي علم و عقل قرار دادند. همچنين برخي معتقدند در قرون 18 و 19 ميلادي كه استعمارگران اروپايي كشورهاي اسلامي را مورد تاخت و تاز و تحت استعمار خويش درآوردند اين اصطلاح را خطاب به حركتها و جنبشهايي به كار بردند كه مخالف با سلطة استعمار در كشورهاي اسلامي بودند.[3] به اين ترتيب واژه بنيادگرايي از واژگاني است كه با بار و برداشت مثبت و منفي به كار رفته است. آنچه كشورهاي اروپايي و غربي از آن با عنوان بنيادگرايي ياد ميكنند به مفهوم بازگشت به دوران ما قبل مدرن و مخالفت با هرگونه توسعه و پيشرفت اجتماعي است امّا از ديدگاه مسلمانان اسلام گرايي كه بعضي از آن با عنوان اصول گرائي اسلامي ياد ميكنند قهراً به مفهوم ضديت با مظاهر مثبت مدرنيته نيست. اصولگرايي اسلامي برخلاف تصورات و تبليغات غربي، ايجاد جامعهاي پيشرفته امّا با استفاده از اصول و ارزشهاي اصيل اسلامي است.[4] اين چيزي جز استقرار و تداوم حكومت ديني و حفظ و اعتلاي ارزشهاي منبعث از شريعت نيست ، همان چيزي كه اساس انقلاب بر پاية آن شكل گرفت.[5]
در خصوص تضاد انقلاب اسلامي با تجدد می توان گفت بررسي واژه تجدد نيز همانند اصطلاح بنيادگرايي ما را با دو مفهوم مثبت و منفي روبرو ميسازد، تجدد يا نوگرايي به روندي اطلاق ميشود كه به دنبال انقلاب صنعتي در اروپا و شكوفائي علوم مختلف در چند قرن اخير به وقوع پيوست اين عصر مصادف بود با اوجگيري جنبشهاي ليبراليستي كه عليه ظلمهاي قرون وسطي و دوران تاريك حاكميت كليسا بر جوامع مسيحي به وقوع پيوست. كليسا با الهام از كتب سراسر تحريف شده همچون انجيل و با تعصبات خشك و بيپايه و اساس به ضديت با دانشمندان و عالمان علوم طبيعي برخاست و با اين اقدام، خود را عملاً دشمن علم و عقل معرفي نمود. جنبش ليبراليستي واكنشي بود در برابر اين جمود فكري و طبعاً پيامد آن مبارزه با كليسا و به حاشيه راندن دين از صحنة اجتماع بود.
اين نتيجهاي بود كه در شرائط و اوضاع حاكم بر آن زمان جوامع اروپايي و غربي طبيعي و ضروري مينمود. اما اين تنها پيامد و حاصل اين روند نبود پيامد ديگر آن توسعه صنايع، ابزار توليد و رشد و پيشرفت سريع تكنولوژيك در تمام ابعاد علوم مختلف بود . بر اين اساس تجدد از يك سو به دليل توسعه صنعتي و تكنولوژي، رشد علوم، فنآوري و توسعه اختراعات و اكتشافات را در پي داشت و از سوي ديگر به دليل اوجگيري جنبشهاي ليبراليستي با طرح شعارهايي مبني بر جدايي دين از سياست، به حاشيه راندن دين از صحنه اجتماع و زوال اخلاقي و فساد اجتماعي را موجب گرديد. مبلغان استعمارگر غربي و حاميان تز سكولاريزم در كشورهاي اسلامي در صدد برآمدند تا شعار جدايي دين از سياست را در اين كشورها نيز عينيت بخشند بدون آنكه پيش زمينههاي چنين انديشهاي را كه مختص جوامع غربي مسيحي بود مورد لحاظ قرار دهند اينجا بود كه جنبشهاي مبارزاتي بر عليه چنين دستگاههاي تبليغاتي و استعماري غرب، بنيادگرا خطاب شدند در حالي كه بنياگرايي به اين مفهوم در واقع نمادي از يك اعتراض اخلاقي به سقوط اخلاق و رواج تزوير و فساد بود و تنها در پي تحقق اين هدف بود كه با زدودن پيرايهها و بازگشت به اسلام اصيل نظم صحيح را احياء كرده و از نو پيوند درستي ميان دنياي مادي و معنوي انسان برقرار سازد . بديهي است تقابل بنيادگرايي به اين مفهوم با مظاهر تجدد و نوگرايي مخالفت با فنآوريهاي مدرن، ارتباطات الكترونيكي و تكنولوژيكي پيشرفته و نيز ضديت با ايجاد دستگاه نوين دولتي نبود بلكه مبارزهاي بود بر عليه انحطاط و فساد اخلاقي جامعه معاصر كه به دنبال پروسه تجدد به وقوع پيوست، اين جملة معروف حضرت امام نيز در واقع اشاره به اين نکته مهم دارد: «روحانيت و اسلام با فساد مخالف است نه با تمدن»[6]
ايشان در وصيتنامه سياسي الهي خويش نيز ضمن آنكه تبليغ مخالفت اسلام و جمهوري اسلامي با پيشرفت و توسعه را اتهامي ابلهانه ذكر ميكنند ميفرمايند: «اگر مراد از مظاهر تمدن و نوآوريها، اختراعات و ابتكارات و صنعتهاي پيشرفته كه در پيشرفت و تمدن بشر دخالت دارد باشد، هيچ گاه اسلام و هيچ مذهب توحيدي با آن مخالفت نكرده و نخواهد كرد.»[7] تبليغ جدائي دين از سياست در كشورهاي اسلامي به فرمودة حضرت امام(ره) توطئهاي براي كنار گذاشتن دين از صحنه اجتماع بود[8] تا استعمارگران به راحتي بتوانند بدون هيچ مزاحمتي به غارت كشورهاي اسلامي بپردازند. بسيار ساده لوحانه است اگر با انكار هرگونه توطئه و خيانتي تصور كنيم تمام وقايع و رخدادهاي تاريخي مسير طبيعي خود را پيمودهاند و هيچ توطئهاي در كار نبوده است، چراكه حداقل بررسي تاريخ دوره 25 ساله قبل ازانقلاب اسلامي يعني از كودتاي 28 مراد 32 كه به اذعان خود كشورهاي غربي با توطئه آمريكا و انگليس به وقوع پيوست، تا زمان انقلاب و پس از آن به خوبي گواهي ميدهد كه دشمنان مردم مسلمان ايران همواره در صدد توطئهاي براي ضربه زدن به اين ملت مسلمان بودهاند. انقلاب اسلامي ايران خروشي بود بر عليه امواج توطئهگريها و خيانتهايي كه از سوي دشمنان دين و ديانت چه در داخل و يا خارج از كشور بر پيكر اين ملت مسلمان وارد ميآمد. استكبار جهاني و دست نشاندگان آنان در داخل كشور با هدف تضعيف دين و تزلزل در اعتقاد و باورهاي مذهبي اين مردم به ترويج فساد و فحشاء روي آوردند تا از اين طريق به مطامع نامشروع خود جامة عمل بپوشانند لذا ملت غيور ايران با بينش و بصيرت كامل و نه كوركورانه و غيرعقلاني، با الهام از قرآن كريم كه بندگان را به اطلاعت از خدا و رسول و اوليالامر فرا ميخواند[9] با اطاعت كامل از رهبر خويش براي احياء دين و نيل به كمال انساني بر طومار سلطنتي شاهان غيرمردمي و نامشروع خط بطلان كشيدند .
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. معاونت پژوهشي مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام(ره)، تحولات اجتماعي و انقلاب اسلامي از ديدگاه امام خميني، تبيان 36، انتشارات مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام،چاپ اول 1379.
2. احمد الموصللي، اصول گرايي اسلامي و نظام بينالملل، ترجمه مهرداد آزاد اردبيلي، تهران، انتشارات كيهان 1378.
3. احمد اميدوار، حسين يكتا، امام خميني و انقلاب اسلامي، روايتي جهاني، انتشارات سازمان عقيدتي سياسي ناجا، 1379.
پی نوشتها:
[1] . اندرو هي وود، درآمدي بر ايدئولوژيهاي سياسي از ليبراليسم تا بنيادگرايي ديني، ترجمه محمد رفيعي مهرآبادي، دفتر مطالعات سياسي و بينالمللي، تهران 1379، ص540ـ495.
[2] . احمد الموصللي، اصول گرايي اسلامي و نظام بينالملل، ترجمه مهرداد آزاد اردبيلي، تهران، انتشارات كيهان، 1378، ص18.
[3] . همان.
[4] . همان، ص12.
[5] . قانون اساسي، اصل دوم
[6] . صحيفه نور، انتشارات وزارت ارشاد اسلامي، ج7، ص269.
[7] . صحيفه نور، انتشارات سروش، ج21، 1369، ص178.
[8] . همان، ج13، ص170.
[9] . سورة نساء،آية 59.
منبع: اندیشه قم
در خصوص سؤال فوق لازم است ابتدا ضمن ارائه تحليلي از مفهوم بنيادگرايي به بررسي موضوعات طرح شده بپردازيم. نخست توجه به اين نكته ضروري است كه واژة بنيادگرايي ريشه در فرهنگ اروپايي غربي دارد. اين اصطلاح كه برگرفته از كلمه لاتيني Funadamentum به معناي شالوده و اساس است براي نخستين بار در مباحثات پروتستان مذهبان آمريكا و در اوايل قرن 20 به كار گرفته شد.[1] البته برخي ديگر از محققان پيشينه استعمال آن را به سالها قبل از آن نيز برميگردانند.[2] اين واژه از جمله اصطلاحاتي است كه همواره با دو برداشت متفاوت مورد استعمال قرار گرفته است. در يك استعمال اين واژه خطاب به اربابان كليسا و كساني بكار ميرود كه در عصر حاكميت كليسا با تعصبات خاص خود جلوي هرگونه توسعه و پيشرفت علمي را سد ميكردند و با اين كار عملاً خود را رو در روي علم و عقل قرار دادند. همچنين برخي معتقدند در قرون 18 و 19 ميلادي كه استعمارگران اروپايي كشورهاي اسلامي را مورد تاخت و تاز و تحت استعمار خويش درآوردند اين اصطلاح را خطاب به حركتها و جنبشهايي به كار بردند كه مخالف با سلطة استعمار در كشورهاي اسلامي بودند.[3] به اين ترتيب واژه بنيادگرايي از واژگاني است كه با بار و برداشت مثبت و منفي به كار رفته است. آنچه كشورهاي اروپايي و غربي از آن با عنوان بنيادگرايي ياد ميكنند به مفهوم بازگشت به دوران ما قبل مدرن و مخالفت با هرگونه توسعه و پيشرفت اجتماعي است امّا از ديدگاه مسلمانان اسلام گرايي كه بعضي از آن با عنوان اصول گرائي اسلامي ياد ميكنند قهراً به مفهوم ضديت با مظاهر مثبت مدرنيته نيست. اصولگرايي اسلامي برخلاف تصورات و تبليغات غربي، ايجاد جامعهاي پيشرفته امّا با استفاده از اصول و ارزشهاي اصيل اسلامي است.[4] اين چيزي جز استقرار و تداوم حكومت ديني و حفظ و اعتلاي ارزشهاي منبعث از شريعت نيست ، همان چيزي كه اساس انقلاب بر پاية آن شكل گرفت.[5]
در خصوص تضاد انقلاب اسلامي با تجدد می توان گفت بررسي واژه تجدد نيز همانند اصطلاح بنيادگرايي ما را با دو مفهوم مثبت و منفي روبرو ميسازد، تجدد يا نوگرايي به روندي اطلاق ميشود كه به دنبال انقلاب صنعتي در اروپا و شكوفائي علوم مختلف در چند قرن اخير به وقوع پيوست اين عصر مصادف بود با اوجگيري جنبشهاي ليبراليستي كه عليه ظلمهاي قرون وسطي و دوران تاريك حاكميت كليسا بر جوامع مسيحي به وقوع پيوست. كليسا با الهام از كتب سراسر تحريف شده همچون انجيل و با تعصبات خشك و بيپايه و اساس به ضديت با دانشمندان و عالمان علوم طبيعي برخاست و با اين اقدام، خود را عملاً دشمن علم و عقل معرفي نمود. جنبش ليبراليستي واكنشي بود در برابر اين جمود فكري و طبعاً پيامد آن مبارزه با كليسا و به حاشيه راندن دين از صحنة اجتماع بود.
اين نتيجهاي بود كه در شرائط و اوضاع حاكم بر آن زمان جوامع اروپايي و غربي طبيعي و ضروري مينمود. اما اين تنها پيامد و حاصل اين روند نبود پيامد ديگر آن توسعه صنايع، ابزار توليد و رشد و پيشرفت سريع تكنولوژيك در تمام ابعاد علوم مختلف بود . بر اين اساس تجدد از يك سو به دليل توسعه صنعتي و تكنولوژي، رشد علوم، فنآوري و توسعه اختراعات و اكتشافات را در پي داشت و از سوي ديگر به دليل اوجگيري جنبشهاي ليبراليستي با طرح شعارهايي مبني بر جدايي دين از سياست، به حاشيه راندن دين از صحنه اجتماع و زوال اخلاقي و فساد اجتماعي را موجب گرديد. مبلغان استعمارگر غربي و حاميان تز سكولاريزم در كشورهاي اسلامي در صدد برآمدند تا شعار جدايي دين از سياست را در اين كشورها نيز عينيت بخشند بدون آنكه پيش زمينههاي چنين انديشهاي را كه مختص جوامع غربي مسيحي بود مورد لحاظ قرار دهند اينجا بود كه جنبشهاي مبارزاتي بر عليه چنين دستگاههاي تبليغاتي و استعماري غرب، بنيادگرا خطاب شدند در حالي كه بنياگرايي به اين مفهوم در واقع نمادي از يك اعتراض اخلاقي به سقوط اخلاق و رواج تزوير و فساد بود و تنها در پي تحقق اين هدف بود كه با زدودن پيرايهها و بازگشت به اسلام اصيل نظم صحيح را احياء كرده و از نو پيوند درستي ميان دنياي مادي و معنوي انسان برقرار سازد . بديهي است تقابل بنيادگرايي به اين مفهوم با مظاهر تجدد و نوگرايي مخالفت با فنآوريهاي مدرن، ارتباطات الكترونيكي و تكنولوژيكي پيشرفته و نيز ضديت با ايجاد دستگاه نوين دولتي نبود بلكه مبارزهاي بود بر عليه انحطاط و فساد اخلاقي جامعه معاصر كه به دنبال پروسه تجدد به وقوع پيوست، اين جملة معروف حضرت امام نيز در واقع اشاره به اين نکته مهم دارد: «روحانيت و اسلام با فساد مخالف است نه با تمدن»[6]
ايشان در وصيتنامه سياسي الهي خويش نيز ضمن آنكه تبليغ مخالفت اسلام و جمهوري اسلامي با پيشرفت و توسعه را اتهامي ابلهانه ذكر ميكنند ميفرمايند: «اگر مراد از مظاهر تمدن و نوآوريها، اختراعات و ابتكارات و صنعتهاي پيشرفته كه در پيشرفت و تمدن بشر دخالت دارد باشد، هيچ گاه اسلام و هيچ مذهب توحيدي با آن مخالفت نكرده و نخواهد كرد.»[7] تبليغ جدائي دين از سياست در كشورهاي اسلامي به فرمودة حضرت امام(ره) توطئهاي براي كنار گذاشتن دين از صحنه اجتماع بود[8] تا استعمارگران به راحتي بتوانند بدون هيچ مزاحمتي به غارت كشورهاي اسلامي بپردازند. بسيار ساده لوحانه است اگر با انكار هرگونه توطئه و خيانتي تصور كنيم تمام وقايع و رخدادهاي تاريخي مسير طبيعي خود را پيمودهاند و هيچ توطئهاي در كار نبوده است، چراكه حداقل بررسي تاريخ دوره 25 ساله قبل ازانقلاب اسلامي يعني از كودتاي 28 مراد 32 كه به اذعان خود كشورهاي غربي با توطئه آمريكا و انگليس به وقوع پيوست، تا زمان انقلاب و پس از آن به خوبي گواهي ميدهد كه دشمنان مردم مسلمان ايران همواره در صدد توطئهاي براي ضربه زدن به اين ملت مسلمان بودهاند. انقلاب اسلامي ايران خروشي بود بر عليه امواج توطئهگريها و خيانتهايي كه از سوي دشمنان دين و ديانت چه در داخل و يا خارج از كشور بر پيكر اين ملت مسلمان وارد ميآمد. استكبار جهاني و دست نشاندگان آنان در داخل كشور با هدف تضعيف دين و تزلزل در اعتقاد و باورهاي مذهبي اين مردم به ترويج فساد و فحشاء روي آوردند تا از اين طريق به مطامع نامشروع خود جامة عمل بپوشانند لذا ملت غيور ايران با بينش و بصيرت كامل و نه كوركورانه و غيرعقلاني، با الهام از قرآن كريم كه بندگان را به اطلاعت از خدا و رسول و اوليالامر فرا ميخواند[9] با اطاعت كامل از رهبر خويش براي احياء دين و نيل به كمال انساني بر طومار سلطنتي شاهان غيرمردمي و نامشروع خط بطلان كشيدند .
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. معاونت پژوهشي مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام(ره)، تحولات اجتماعي و انقلاب اسلامي از ديدگاه امام خميني، تبيان 36، انتشارات مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام،چاپ اول 1379.
2. احمد الموصللي، اصول گرايي اسلامي و نظام بينالملل، ترجمه مهرداد آزاد اردبيلي، تهران، انتشارات كيهان 1378.
3. احمد اميدوار، حسين يكتا، امام خميني و انقلاب اسلامي، روايتي جهاني، انتشارات سازمان عقيدتي سياسي ناجا، 1379.
پی نوشتها:
[1] . اندرو هي وود، درآمدي بر ايدئولوژيهاي سياسي از ليبراليسم تا بنيادگرايي ديني، ترجمه محمد رفيعي مهرآبادي، دفتر مطالعات سياسي و بينالمللي، تهران 1379، ص540ـ495.
[2] . احمد الموصللي، اصول گرايي اسلامي و نظام بينالملل، ترجمه مهرداد آزاد اردبيلي، تهران، انتشارات كيهان، 1378، ص18.
[3] . همان.
[4] . همان، ص12.
[5] . قانون اساسي، اصل دوم
[6] . صحيفه نور، انتشارات وزارت ارشاد اسلامي، ج7، ص269.
[7] . صحيفه نور، انتشارات سروش، ج21، 1369، ص178.
[8] . همان، ج13، ص170.
[9] . سورة نساء،آية 59.
منبع: اندیشه قم