پرسش :
تهمتهاي ناروا به پيامبر(ص)چه بود؟
پاسخ :
صفحات تاريخ اسلام را ورق مي زنيم ، مي بينيم كه قريش با آن عداوت و كينه توزي فوق العاده اي كه داشتند و مي خواستند به هر قيمتي شده ، نظام نوبنياد اسلام را فرو ريزند ، و از شخصيت مقام آورنده آن بكاهند . با اين حال ، نتوانستند كاملا از اين حربه استفاده كنند . با خود فكر كردند چه بگويند ؟ آيا او را به خيانت مالي متهم سازند در حالي كه هم اكنون ثروتِ گروهي از خود آنها در خانه او است ، و زندگي شرافتمندانه چهل ساله او در نظر همه او را امين جلوه داده است .
آيا او رابه شهوتراني متهم سازند ؟ چگونه اين سخن را به زبان آرند ، با اينكه او دوران جواني خود را ، با يك زن نسبتاً مسن آغاز كرد و تا آن روز كه جلسه مشورتي قريش براي تبليغ برضد او تشكيل گرديد ، نيز با همان همسر بسر مي برد . بالاخره فكركردند كه چه بگويند كه به محمد بچسبد ؛ كه لااقل مردم يك درصد احتمالِ صدق آن را بدهند ؟ ! آخرالامر ، سران « دارالندوة » در كيفيت بهره برداري از اين حربه متحير مانده ، مصمم شدند كه اين مطلب را در پيشگاه يكي از صناديد قريش مطرح كنند و نظر او را در اين باره مورد اجرا قرار دهند .
مجلس منعقد گرديد ، وليد رو به قريش كرد و گفت : روزهاي « حج » نزديك است ؛ و سيل جمعيت در اين روزها به منظور اداي فرائض و مراسم « حج » در اين شهر گرد مي آيند ، و « محمد » از آزاديِ موسم حج استفاده نموده و دست به تبليغ آئين خود مي زند ؛ چه بهتر سران قريش نظر نهائي خود را درباره او و آئين جديدش ابراز نموده و همگي درباره او يك نظر بدهند زيرا اختلاف خود آنها ، باعث مي شود كه گفتار آنان بي اثر گردد .
حكيم عرب در فكر فرو رفت و گفت چه بگوئيم ؟ يكي گفت : او را « كاهن » بگوئيم . وي نظر گوينده را نپسنديد و گفت : آنچه « محمد » مي گويد ، مانند سخنان كاهنان نيست . ديگري پيشنهاد كرد كه او را ديوانه بخوانند ، اين نظر نيز از وليد ردّ شد و گفت : هرگز نشانه ديوانگي در او ديده نمي شود . پس از سخنان زياد ، به اتفاق آراء تصويب كردند كه او را « ساحر » ( جادوگر ) بخوانند . زيرا وي سحرِبيان دارد و گواه اين است كه به وسيله قرآنِ خود ، ميان مكّيان كه در اتفاق و اتحاد ضرب المثل بودند سنگ تفرقه افكنده و اتفاق آنها را بهم زده است .
مفسران ، در تفسير سوره « مدثّر » ، اين مطلب را طور ديگري نيز نقل نموده اند و گفته اند : هنگامي كه وليد ، آياتي چند از سوره « فصلت » از پيامبر شنيد ؛ سخت تحت تأثير قرار گرفت و مو بر بدنش راست شد . راه خانه را در پيش گرفت و ديگر از خانه بيرون نيامد . قريش او را به باد مسخره گرفتند و گفتند : « وليد » ، به آئين « محمد » گرويده است . آنان ، به طور دسته جمعي به سوي خانه او روانه شدند و از او، حقيقتِ قرآن محمد را خواستار شدند . هر كدام از حضّار يكي از مطالب ياد شده را پيشنهاد مي كرد و او ردّ مي نمود . سرانجام رأي داد كه او را بر اثر تفرقه اي كه ميان آنها افكنده ، « ساحر » بخوانيد و بگوييد : وي جادويِ بيان دارد !
منبع:فرازهاي ازتاريخ پيامبراسلام /آيت الله سبحاني ص141.142
صفحات تاريخ اسلام را ورق مي زنيم ، مي بينيم كه قريش با آن عداوت و كينه توزي فوق العاده اي كه داشتند و مي خواستند به هر قيمتي شده ، نظام نوبنياد اسلام را فرو ريزند ، و از شخصيت مقام آورنده آن بكاهند . با اين حال ، نتوانستند كاملا از اين حربه استفاده كنند . با خود فكر كردند چه بگويند ؟ آيا او را به خيانت مالي متهم سازند در حالي كه هم اكنون ثروتِ گروهي از خود آنها در خانه او است ، و زندگي شرافتمندانه چهل ساله او در نظر همه او را امين جلوه داده است .
آيا او رابه شهوتراني متهم سازند ؟ چگونه اين سخن را به زبان آرند ، با اينكه او دوران جواني خود را ، با يك زن نسبتاً مسن آغاز كرد و تا آن روز كه جلسه مشورتي قريش براي تبليغ برضد او تشكيل گرديد ، نيز با همان همسر بسر مي برد . بالاخره فكركردند كه چه بگويند كه به محمد بچسبد ؛ كه لااقل مردم يك درصد احتمالِ صدق آن را بدهند ؟ ! آخرالامر ، سران « دارالندوة » در كيفيت بهره برداري از اين حربه متحير مانده ، مصمم شدند كه اين مطلب را در پيشگاه يكي از صناديد قريش مطرح كنند و نظر او را در اين باره مورد اجرا قرار دهند .
مجلس منعقد گرديد ، وليد رو به قريش كرد و گفت : روزهاي « حج » نزديك است ؛ و سيل جمعيت در اين روزها به منظور اداي فرائض و مراسم « حج » در اين شهر گرد مي آيند ، و « محمد » از آزاديِ موسم حج استفاده نموده و دست به تبليغ آئين خود مي زند ؛ چه بهتر سران قريش نظر نهائي خود را درباره او و آئين جديدش ابراز نموده و همگي درباره او يك نظر بدهند زيرا اختلاف خود آنها ، باعث مي شود كه گفتار آنان بي اثر گردد .
حكيم عرب در فكر فرو رفت و گفت چه بگوئيم ؟ يكي گفت : او را « كاهن » بگوئيم . وي نظر گوينده را نپسنديد و گفت : آنچه « محمد » مي گويد ، مانند سخنان كاهنان نيست . ديگري پيشنهاد كرد كه او را ديوانه بخوانند ، اين نظر نيز از وليد ردّ شد و گفت : هرگز نشانه ديوانگي در او ديده نمي شود . پس از سخنان زياد ، به اتفاق آراء تصويب كردند كه او را « ساحر » ( جادوگر ) بخوانند . زيرا وي سحرِبيان دارد و گواه اين است كه به وسيله قرآنِ خود ، ميان مكّيان كه در اتفاق و اتحاد ضرب المثل بودند سنگ تفرقه افكنده و اتفاق آنها را بهم زده است .
مفسران ، در تفسير سوره « مدثّر » ، اين مطلب را طور ديگري نيز نقل نموده اند و گفته اند : هنگامي كه وليد ، آياتي چند از سوره « فصلت » از پيامبر شنيد ؛ سخت تحت تأثير قرار گرفت و مو بر بدنش راست شد . راه خانه را در پيش گرفت و ديگر از خانه بيرون نيامد . قريش او را به باد مسخره گرفتند و گفتند : « وليد » ، به آئين « محمد » گرويده است . آنان ، به طور دسته جمعي به سوي خانه او روانه شدند و از او، حقيقتِ قرآن محمد را خواستار شدند . هر كدام از حضّار يكي از مطالب ياد شده را پيشنهاد مي كرد و او ردّ مي نمود . سرانجام رأي داد كه او را بر اثر تفرقه اي كه ميان آنها افكنده ، « ساحر » بخوانيد و بگوييد : وي جادويِ بيان دارد !
منبع:فرازهاي ازتاريخ پيامبراسلام /آيت الله سبحاني ص141.142