چهارشنبه، 25 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

پرسش :

شیعه می گوید: پيامبر گرامى اسلام(ص) خلافت و جانشينى بلافصل اميرمؤمنان (ع) را در روز غدير اعلام نمود و اطاعت و پيروى از او را بر همه مسلمانان واجب ساخت ، پس چرا امام(ع) در طول حيات خود به اين حديث براى اثبات امامت خويش استدلال نكرد؟


پاسخ :
برخلاف فرض سؤال، امام(عليه السلام) در طول عمر در موارد متعدّدى با حديث «غدير» بر حقّانيّت و خلافت خود استدلال نموده است و هر وقت موقعيّت را مناسب مى ديد، حديث غدير را به مخالفان گوشزد مى كرد و از اين راه، موقعيّت خود را در قلوب مردم تحكيم مى نمود.
نه تنها امام(عليه السلام)، بلكه دخت پيامبر گرامى، حضرت فاطمه (عليها السلام) و فرزند گرامى وى حضرت امام حسن مجتبى(عليه السلام) و سالار شهيدان حضرت حسين بن على(عليه السلام) و گروهى از شخصيّت هاى بزرگ اسلام مانند: عبدالله بن جعفر، عمّار ياسر، اصبغ بن نباته، قيس بن سعد، عمر بن عبدالعزيز و مأمون خليفه عبّاسى و حتّى برخى از مخالفان آن حضرت مانند عمر و عاص و... با حديث غدير استدلال كردند.
بنابر اين، استدلال با حديث غدير از زمان خود آن حضرت وجود داشته و در هر عصر و قرنى، علاقمندان آن حضرت حديث غدير را از دلايل امامت و ولايت امام مى شمردند و ما در اين جا به نمونه هايى از اين استدلالات اشاره مى كنيم:
1- اميرمؤمنان(عليه السلام) در روز شورا (اعضاى شورا را به دستور خليفه دوّم تعيين شده بود و تركيب اعضا طورى بود كه همه افراد مى دانستند كه خلافت از آن غير على خواهد بود) هنگامى كه گوى خلافت از طرف عبدالرّحمان بن عوف به سوى عثمان پرتاب شد، براى ابطال رأى شورا شروع به سخن كرد و گفت: من با شما با سخنى استدلال مى كنم كه هيچ كس نمى تواند آن را انكار كند تا آن جا كه فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم، آيا در ميان شما كسى هست كه پيامبر درباره او گفته باشد: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَهَذَا عَلِىّ مَوْلاَهُ اَللّهُمَ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ لِيَبْلُغَ الشَّاهُدُ الْغائِب; من مولاى كسى هستم كه على مولاى اوست، پروردگارا! دوست بدار هركس را كه على را دوست بدارد و يارى كن هركس را كه على را يارى كند و اين سخن را حاضرين به غايبين برسانند!» همگى گفتند چرا و افزودند: «اين فضيلت را جز تو كسى ندارد!»(1)
البتّه استدلال امام به حديث غير منحصر به اين مورد نيست، بلكه در موارد ديگر نيز امام(عليه السلام) با اين حديث استدلال كرد كه ذيلا به آنها اشاره مى شود:
2- روزى اميرمؤمنان(عليه السلام) در كوفه سخنرانى مى نمود، در ضمن سخنان خود رو به جمعيّت كرد و گفت: شما را به خدا سوگند مى دهم هركس در غدير حاضر بود و به گوش خود شنيد كه پيامبر مرا به جانشينى خود برگزيد، بايستد و شهادت بدهد ولى تنها آنان كه اين مطلب را به گوش خود از پيامبر شنيده اند برخيزند، نه آنان كه از ديگران شنيده اند. در اين موقع سى نفر از جا برخاستند و به شنيدن حديث غدير گواهى دادند!
بايد توجّه داشت كه آن روز متجاوز از بيست و پنج سال از واقعه غدير مى گذشت; بعلاوه، بعضى از اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) در كوفه نبودند و يا پيش از آن در گذشته بودند; شايد بعضى هم به عللى از دادن شهادت كوتاهى ورزيدند وگرنه تعداد گواهان بيش از آن بود.
مرحوم علاّمه امينى مصادر متعدّد اين حديث را در كتاب نفيس خود آورده است، علاقه مندان مى توانند به كتاب مزبور مراجعه فرمايند.(2)
3- در دوران خلافت عثمان دويست تن از شخصيّت هاى بزرگ - از مهاجر و انصار - در مسجد پيامبر گرامى دور هم گرد آمده بودند و پيرامون موضوعات مختلفى بحث و گفتگو مى نمودند، تا آن جا كه سخن به فضايل قريش و سوابق مهاجرت آنان كشيده شد و هر تيره اى از قريش به شخصيّت هاى برجسته خود افتخار مى نمود.
در طول اين جلسه كه از نخستين ساعات روز برگزار شده بود و تا ظهر ادامه داشت و شخصيّت هايى در آن سخن مى گفتند، اميرمؤمنان(عليه السلام) فقط به سخنان مردم گوش مى داد و سخنى نمى گفت. در اين موقع ناگهان جمعيّت به حضرت روى آورده، درخواست نمودند كه زبان به سخن بگشايد; امام به اصرار مردم برخاست و درباره پيوند خود با خاندان پيامبر و سوابق خدمات خود بطور گسترده سخن گفت تا آن جا كه فرمود:
به خاطر داريد كه روز غدير خداوند به پيامبر مأموريّت داد كه: همان طور كه نماز و زكات و مراسم حج را براى آنان روشن كرده است، مرا پيشواى مردم قرار دهد و براى انجام همين كار، پيامبر(صلى الله عليه وآله) خطبه اى به شرح زير خواند و فرمود: خداوند انجام كارى را بر عهده من گذارده است و من از آن مى ترسيدم كه بعضى از مردم مرا در ابلاغ پيام الهى تكذيب كنند، ولى خداوند امر فرمود كه آن را برسانم و نويد داد كه مرا از شرّ مردم حفظ كند.
هان! اى مردم! مى دانيد خداوند مولاى من و من مولاى مؤمنانم، و من از خود آنان به خودشان اولى هستم؟ همگى گفتند: آرى! در اين موقع پيامبر فرمود: على! برخيز و من برخاستم; سپس رو به جمعيّت كرد و گفت: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاَه فَهَذَا عَلِىّ مَوْلاَه اللّهُمَّ وَ الِ مَنْ وَالاَه وَ عَادِ مَنْ عَادَاه».
در اين موقع سلمان از رسول خدا پرسيد: على بر ما چگونه ولايت دارد؟ پيامبر فرمود: «ولاؤه كولاى من كنت اولى به من نفسه فعلى اولى به من نفسه; ولايت على بر شما همانند ولايت من است بر شما، هركس من بر جان وى اولويّت دارم، على نيز بر جان او اولويّت دارد!»(3)
4- اين نه تنها على است كه با حديث غدير در برابر مخالفان استدلال نموده است، بلكه دخت گرامى پيامبر نيز در يك روز تاريخى كه براى احقاق حقّ خود سخنرانى مى نمود، رو به ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) كرد و گفت: آيا روز غدير را فراموش كرديد كه پيامبر به على(عليه السلام) فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاَه فَهَذَا عَلِىّ مَوْلاَه»
5- هنگامى كه حسن بن على(عليه السلام) تصميم گرفت كه با معاويه صلح كند، برخاست و خطبه اى به شرح زير ايراد نمود:
خداوند اهل بيت پيامبر را به وسيله اسلام گرامى داشت و ما را برگزيد و هر نوع پليدى را از ما پاك نمود تا آن جا كه فرمود:
همه امّت شنيدند كه پيامبر رو به على كرد و فرمود: تو نسبت به من بسان هارون هستى نسبت به موسى!
همه مردم ديدند و شنيدند كه پيامبر دست على را در غدير خم گرفت و به مردم گفت: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاَه فَعَلِىّ مَوْلاَه، اللّهُمَّ وَ الِ مَنْ وَالاَه وَ عَادِ مَنْ عَادَاه».(4)
6- حضرت «حسين بن على(عليه السلام)» نيز هنگام سخنرانى در اجتماع انبوهى در سرزمين مكّه كه در ميان آنان صحابه پيامبر زياد بودند، چنين فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم، آيا مى دانيد كه پيامبر در غدير خم على را به خلافت و ولايت برگزيد و فرمود: «حاضران به غايبان برسانند»؟ آن جمع همگى گفتند گواهى مى دهيم.
علاوه بر اينها گروهى از اصحاب پيامبر مانند عمّار ياسر، زيد بن ارقم، عبدالله بن جعفر، اصبغ بن نباته و افراد ديگرى غير از اينها، همگى با اين حديث بر خلاف و شايستگى امام استدلال نموده اند.(5)

1. مناقب خوارزمى، ص 217 و غيره.
2. الغدير، ج 1، ص 153 تا 170.
3. فرائد السّمطين، باب 58. اميرمؤمنان(عليه السلام) علاوه بر اين سه مورد، در كوفه در روزى به نام «يوم الرّحبة» و در «جمل» و در حادثه اى به نام «حديث الرّكبان» و نيز در جنگ «صفّين» با حديث غدير بر امامت خويش استدلال نموده است.
4. ينابيع المودّة، ص 482.
5. براى آگاهى بيشتر از احتجاجات و منابع و مدارك آنها، به كتاب نفيس «الغدير»، ج 1، ص 146 - 195 مراجعه شود، در اين كتاب بيست و دو احتجاج با تعيين مدارك، نقل شده است.


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.