پرسش :
علت صلح و سازش امام حسن (ع) با معاويه چيست؟ آيا جنگ علي (ع) با معاويه، با صلح امام حسن (ع) با معاويه سازگار است و تفاوت در چيست؟
پاسخ :
در پاسخ به اين شبهه بايد گفت كه اولاً: اگر امام حسن (ع) امام بود مثل علي (ع) حجّت خداست و بر او نمي توان اشكال گرفت. ثانياً: اگر امام علي (ع) در شرايط امام حسن (ع) بود او هم صلح ميكرد و مطابق بر سيره پيامبر (ص) عمل مي نمود، كه پيامبر (ص) در جنگ حديبيه صلح كرد. ثالثاً: خود امام حسن (ع) قبل از صلح با معاويه با مردم صحبت كرد و از آنها پرسيد آيا جنگ ميكنيد يا صلح؟ همه صلح را اختيار كردند. رابعاً: اوضاع سياسي (چه از لحاظ داخلي چه خارجي) زمان امام حسن (ع) منجر به صلح آن حضرت شد.
جواب تفصيلي:
اين شبهه كه آيا جنگ امام علي (ع) با معاويه و صلح امام حسن (ع) با معاويه سازگار است؟ در پاسخ بايد گفت اولاً: اگر قبول كنيم امامتِ امام علي (ع) و پس از او امام حسن (ع) را و بپذيريم كه هر دو حجّت خدا هستند پس ديگر نمي توان بر امام حسن (ع) اشكال گرفت كه چرا صلح كرد و چرا در برابر معاويه جنگ نكرد، چرا كه هر دو حجّت خدا هستند بر مردم، چه قيام كنند و چه صلح نمايند بر مسلمانان است كه از ايشان تبعيّت كنند و حكم آنان حكم الهي است، هر چند كه فلسفه و حكمت آن بر عموم روشن نباشد.
ثانياً: شرايط زمان امام حسن (ع)با شرايط زمان امام علي (ع) متفاوت بود اگر امام علي (ع) هم در شرايط دوران امام حسن (ع) واقع ميشد، همان كاري را ميكرد كه پسرش امام حسن(ع) انجام داد، چرا او هم مجري احكام الهي است و همان سيره و روشي را انتخاب ميكند كه خدا و رسولش انتخاب ميكنند.همچنانكه اين سيره و روش امام حسن (ع) را در سيرة پيامبر (ص) مي بينيم كه پيامبر (ص) در جنگهاي زيادي چون بدر و اُحد، خندق (احزاب) و... جنگيدند و در مقطعي ديگر كه شرايط براي جنگ آماده نبود مثل حديبيه صلح فرمودند. در كلامي امام حسن (ع) علت صلح خود را چنين بيان ميكند: «علت صلح من با معاويه، همان علت صلح رسول خدا (ص) با بنيضَمَرِه و بني اشجع است، هنگامي كه از حديبيه بر ميگشت؛ منتهي فرقي كه هست اين است كه آنان آشكارا كافر بودند ولي معاويه و يارانش در باطن كافرند (و در ظاهر لباس مسلماني بر تن دارند.) اگر من از جانب خدا امام هستم پس جايز نيست در قبول صلح و يا جنگ به سفاهتِ رأي، نسبت داده شوم، اگر چه حكمت آنچه انجام مي دهم براي افراد مشتبه باشد آيا نمي بيني كه خضر به خاطر سوراخ كردن كشتي و كشتن پسر و تعمير ديوار، از طرف موسي (ع) مورد غضب واقع شد؛ براي آنكه علت براي او مشتبه بود، تا اينكه خضر به او خبر داد و موسي راضي شد. هم چنين من نيز به خاطر صلحي كه با معاويه كردم، از طرف كساني كه علت امر را نمي دانستند مورد غضب واقع شدم، و اگر من صلح نمي كردم معاويه يك نفر شيعه روي زمين باقي نميگذاشت.»[1] اما در مورد موسي، بايد گفت،كه رعيّت خضر نبود بلكه مصاحب او بود و موسي رسول بود و خضر رسول نبود ولي مكلف به باطن و موسي هم مكلف به ظاهر، لكن رعيّت امام حسن (ع) از نظر شرع مكلف بودند و بايد از آن حضرت متابعت ميكردند، كه نكردند.
ثالثاً: از جمله عللي كه ميتوان براي علت صلح آن حضرت ذكر نمود ميتوان به خطبه آن حضرت قبل از صلح با معاويه اشاره كرد كه خطاب به مردم فرمود: «شك و پشيماني، ما را از جنگ لشگر شام باز نداشت، بلكه با سلامت نفس و اطمينان و شكيبايي با آنان ميجنگيديم ولي سلامت نفس با كينه و عداوت مخلوط گرديد و استقامت با تزلزل در هم آميخت و شما كه به صفين مي رفتيد، دين را در پيش رو و دنيا را در پشت سر داشتيد ولي اكنون دنيا را در جلو و دين را پشت سر افكندهايد، بدانيد ما براي شما آنچنانيم كه بوديم (و تغيير نكرده ايم) ولي شما نسبت به ما آنچنان كه بوديد نيستيد. بدانيد معاويه ما را وادار به امري كرد كه در آن شرافت و انصاف نيست، اگر كشته شدن را دوست داريد، پيشنهاد وي را بر مي گردانيم و با دَم شمشيرها با او برخورد ميكنيم؛ و اگر زنده بودن را دوست داريد، پيشنهاد معاويه را قبول ميكنيم. هنگامي كه سخن به اينجا رسيد همه فرياد زدند. « البُقية البُقية» يعني «ما را باقي بدار و از انديشهات بيرون نياور (يعني ما از جنگ ديگر خسته شده ايم).[2]
رابعاً: اوضاع و شرايط خارجي كشور اسلامي و هم وضع داخلي عراق و اردوي حضرت، هيچ كدام مقتضي ادامه جنگ نبود كه هر كدام را جداگانه بررسي ميكنيم:
1ـ از نظر سياست خارجي، آن روز جنگ داخلي مسلمانان به سود جهان اسلام نبود؛ زيرا امپراتوري روم شرقي كه ضربههاي سختي از اسلام خورده بود، همواره مترصّد فرصت مناسبي براي تلافي بود، و از اين گزارش جنگ داخلي مسلمانان كمال استفاده را كردند به گونهاي كه با سپاهي عظيم عازم جمله به كشور اسلامي شدند و يعقوبي مينويسد: هنگام بازگشت معاويه به شام (پس از صلح با امام حسن (ع)) به وي گزارش رسيد امپراتور روم با سپاه منظّم به قصد كشور اسلامي حركت كرده است. معاويه چون قدرت مقابله با چنين سپاه بزرگي را نداشت، با آنها پيمان صلح بست و متعهد شد صد هزار دينار به دولت روم شرقي بپردازد.[3]
پس اگر اين جنگ داخلي صورت مي گرفت نه به نفع امام حسن (ع) بود نه معاويه؛ بلكه ضرر آن متوجّه تمام مسلمانان ميگشت.
2ـ از نظر سياست داخلي، جنگ جمل و صفين و نهروان و... در بسيار از ياران امام علي (ع) يك نوع خستگي از جنگ ايجاد كرده بود، زيرا طيّ پنج سال خلافت امام علي (ع) ياران آن حضرت هيچ وقت اسلحه به زمين ننهادند مگر به قصد آنكه فردا در جنگ ديگري شركت كنند، و از طرف ديگر اين جنگ با بيگانگان نبود، بلكه در واقع با اقوام و برداران آنها بود كه اينكه در جبهة معاويه مستقر بودند.[4]
در ثاني، سپاه امام حسن (ع) يك سپاه ناهماهنگ و متشكّل از گروههاي مختلف بود، از جمله: شيعيان امام علي (ع) و خوارج كه از هر وسيله اي براي جنگ با معاويه استفاده ميكردند و افراد سودجو و دنياپرست كه طمع منافع مادي داشتند و گروهي كه از تعصب عشيرگي و صرفا به پيروي از رئيس قبيلة خود، براي جنگ حاضر شده بودند نه به خاطر دين.
مضافا بر اين موارد،مردم كوفه و عراق در آن زمان به مردمي پيمان شكن ملقّب بودند، همانطور كه با امام علي (ع) پيمان شكستند؛ و بارزترين اين پيمان شكنيها از آنِ فرماندةخائن آن حضرت بود به گونهاي كه امام حسن (ع) عبيدالله بن عباس را با دوازده هزار نفربه عنوان طلاية لشگر، گسيل داشت ولي طولي نكشيد كه به امام خبر رسيد كه، عبيدالله با دريافت يك ميليون درهم از معاويه، شبانه با هشت هزار نفر به وي پيوست. اين در حالي بود كه دو پسر عبيدالله را «بسربن ارطاة» يكي از فرماندهان معاويه، كشته بود.[5]
و نيز شايعه پراكني معاويه به اينكه امام حسن (ع) تن به صلح داده است و تحت تأثير قرار گرفتن لشگر امام حسن (ع) و در نتيجه حمله بردن آنها به خيمه حضرت و غارت آن و در صدد ترور و قتل حضرت برآمدن و متفرق شدن از ميدان جنگ باعث شد تا بر آن حضرت صلح را تحميل نموده و ايشان را مجبور به صلح نمايند. براي مطالعة بهتر ميتوان به طرائف سيد بن طاووس و سيرة پيشوايان مهدي پيشوايي مراجعه شود.
--------------------------------------------------------------------------------
[1]- صدوق، علل الشرايع، ج 1،ص 211، ط: نجف.
[2]-ابن اثير، اسد الغابة، دايرة المعارف حيدرآباد، ج 2، ص 13.
[3]- تاريخ يعقوبي،نجف، منشورات المكتبة الحيدريه، 1484، هـ . ق، ج 2، ص 206.
[4]- در جنگ جمل متجاوز از سي هزار كشته (تاريخ يعقوبي، همان، ج 2، ص 172)، و در جنگ نهروان چهارهزار نفر از خوارج به قتل رسيدند. (تاريخ يعقوبي، همان، ج 2، ص 182) و مجموع تلفات در صفين به حدود ده هزار نفر رسيد (مسعودي، مروّج الذهب، ط: 1، بيروت، دارالاندلس، 1965، ج 2، ص 393).
[5]- ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، قاهره، دار احياء الكتب العربيه، 1961م ، ج 2، ص 14.
در پاسخ به اين شبهه بايد گفت كه اولاً: اگر امام حسن (ع) امام بود مثل علي (ع) حجّت خداست و بر او نمي توان اشكال گرفت. ثانياً: اگر امام علي (ع) در شرايط امام حسن (ع) بود او هم صلح ميكرد و مطابق بر سيره پيامبر (ص) عمل مي نمود، كه پيامبر (ص) در جنگ حديبيه صلح كرد. ثالثاً: خود امام حسن (ع) قبل از صلح با معاويه با مردم صحبت كرد و از آنها پرسيد آيا جنگ ميكنيد يا صلح؟ همه صلح را اختيار كردند. رابعاً: اوضاع سياسي (چه از لحاظ داخلي چه خارجي) زمان امام حسن (ع) منجر به صلح آن حضرت شد.
جواب تفصيلي:
اين شبهه كه آيا جنگ امام علي (ع) با معاويه و صلح امام حسن (ع) با معاويه سازگار است؟ در پاسخ بايد گفت اولاً: اگر قبول كنيم امامتِ امام علي (ع) و پس از او امام حسن (ع) را و بپذيريم كه هر دو حجّت خدا هستند پس ديگر نمي توان بر امام حسن (ع) اشكال گرفت كه چرا صلح كرد و چرا در برابر معاويه جنگ نكرد، چرا كه هر دو حجّت خدا هستند بر مردم، چه قيام كنند و چه صلح نمايند بر مسلمانان است كه از ايشان تبعيّت كنند و حكم آنان حكم الهي است، هر چند كه فلسفه و حكمت آن بر عموم روشن نباشد.
ثانياً: شرايط زمان امام حسن (ع)با شرايط زمان امام علي (ع) متفاوت بود اگر امام علي (ع) هم در شرايط دوران امام حسن (ع) واقع ميشد، همان كاري را ميكرد كه پسرش امام حسن(ع) انجام داد، چرا او هم مجري احكام الهي است و همان سيره و روشي را انتخاب ميكند كه خدا و رسولش انتخاب ميكنند.همچنانكه اين سيره و روش امام حسن (ع) را در سيرة پيامبر (ص) مي بينيم كه پيامبر (ص) در جنگهاي زيادي چون بدر و اُحد، خندق (احزاب) و... جنگيدند و در مقطعي ديگر كه شرايط براي جنگ آماده نبود مثل حديبيه صلح فرمودند. در كلامي امام حسن (ع) علت صلح خود را چنين بيان ميكند: «علت صلح من با معاويه، همان علت صلح رسول خدا (ص) با بنيضَمَرِه و بني اشجع است، هنگامي كه از حديبيه بر ميگشت؛ منتهي فرقي كه هست اين است كه آنان آشكارا كافر بودند ولي معاويه و يارانش در باطن كافرند (و در ظاهر لباس مسلماني بر تن دارند.) اگر من از جانب خدا امام هستم پس جايز نيست در قبول صلح و يا جنگ به سفاهتِ رأي، نسبت داده شوم، اگر چه حكمت آنچه انجام مي دهم براي افراد مشتبه باشد آيا نمي بيني كه خضر به خاطر سوراخ كردن كشتي و كشتن پسر و تعمير ديوار، از طرف موسي (ع) مورد غضب واقع شد؛ براي آنكه علت براي او مشتبه بود، تا اينكه خضر به او خبر داد و موسي راضي شد. هم چنين من نيز به خاطر صلحي كه با معاويه كردم، از طرف كساني كه علت امر را نمي دانستند مورد غضب واقع شدم، و اگر من صلح نمي كردم معاويه يك نفر شيعه روي زمين باقي نميگذاشت.»[1] اما در مورد موسي، بايد گفت،كه رعيّت خضر نبود بلكه مصاحب او بود و موسي رسول بود و خضر رسول نبود ولي مكلف به باطن و موسي هم مكلف به ظاهر، لكن رعيّت امام حسن (ع) از نظر شرع مكلف بودند و بايد از آن حضرت متابعت ميكردند، كه نكردند.
ثالثاً: از جمله عللي كه ميتوان براي علت صلح آن حضرت ذكر نمود ميتوان به خطبه آن حضرت قبل از صلح با معاويه اشاره كرد كه خطاب به مردم فرمود: «شك و پشيماني، ما را از جنگ لشگر شام باز نداشت، بلكه با سلامت نفس و اطمينان و شكيبايي با آنان ميجنگيديم ولي سلامت نفس با كينه و عداوت مخلوط گرديد و استقامت با تزلزل در هم آميخت و شما كه به صفين مي رفتيد، دين را در پيش رو و دنيا را در پشت سر داشتيد ولي اكنون دنيا را در جلو و دين را پشت سر افكندهايد، بدانيد ما براي شما آنچنانيم كه بوديم (و تغيير نكرده ايم) ولي شما نسبت به ما آنچنان كه بوديد نيستيد. بدانيد معاويه ما را وادار به امري كرد كه در آن شرافت و انصاف نيست، اگر كشته شدن را دوست داريد، پيشنهاد وي را بر مي گردانيم و با دَم شمشيرها با او برخورد ميكنيم؛ و اگر زنده بودن را دوست داريد، پيشنهاد معاويه را قبول ميكنيم. هنگامي كه سخن به اينجا رسيد همه فرياد زدند. « البُقية البُقية» يعني «ما را باقي بدار و از انديشهات بيرون نياور (يعني ما از جنگ ديگر خسته شده ايم).[2]
رابعاً: اوضاع و شرايط خارجي كشور اسلامي و هم وضع داخلي عراق و اردوي حضرت، هيچ كدام مقتضي ادامه جنگ نبود كه هر كدام را جداگانه بررسي ميكنيم:
1ـ از نظر سياست خارجي، آن روز جنگ داخلي مسلمانان به سود جهان اسلام نبود؛ زيرا امپراتوري روم شرقي كه ضربههاي سختي از اسلام خورده بود، همواره مترصّد فرصت مناسبي براي تلافي بود، و از اين گزارش جنگ داخلي مسلمانان كمال استفاده را كردند به گونهاي كه با سپاهي عظيم عازم جمله به كشور اسلامي شدند و يعقوبي مينويسد: هنگام بازگشت معاويه به شام (پس از صلح با امام حسن (ع)) به وي گزارش رسيد امپراتور روم با سپاه منظّم به قصد كشور اسلامي حركت كرده است. معاويه چون قدرت مقابله با چنين سپاه بزرگي را نداشت، با آنها پيمان صلح بست و متعهد شد صد هزار دينار به دولت روم شرقي بپردازد.[3]
پس اگر اين جنگ داخلي صورت مي گرفت نه به نفع امام حسن (ع) بود نه معاويه؛ بلكه ضرر آن متوجّه تمام مسلمانان ميگشت.
2ـ از نظر سياست داخلي، جنگ جمل و صفين و نهروان و... در بسيار از ياران امام علي (ع) يك نوع خستگي از جنگ ايجاد كرده بود، زيرا طيّ پنج سال خلافت امام علي (ع) ياران آن حضرت هيچ وقت اسلحه به زمين ننهادند مگر به قصد آنكه فردا در جنگ ديگري شركت كنند، و از طرف ديگر اين جنگ با بيگانگان نبود، بلكه در واقع با اقوام و برداران آنها بود كه اينكه در جبهة معاويه مستقر بودند.[4]
در ثاني، سپاه امام حسن (ع) يك سپاه ناهماهنگ و متشكّل از گروههاي مختلف بود، از جمله: شيعيان امام علي (ع) و خوارج كه از هر وسيله اي براي جنگ با معاويه استفاده ميكردند و افراد سودجو و دنياپرست كه طمع منافع مادي داشتند و گروهي كه از تعصب عشيرگي و صرفا به پيروي از رئيس قبيلة خود، براي جنگ حاضر شده بودند نه به خاطر دين.
مضافا بر اين موارد،مردم كوفه و عراق در آن زمان به مردمي پيمان شكن ملقّب بودند، همانطور كه با امام علي (ع) پيمان شكستند؛ و بارزترين اين پيمان شكنيها از آنِ فرماندةخائن آن حضرت بود به گونهاي كه امام حسن (ع) عبيدالله بن عباس را با دوازده هزار نفربه عنوان طلاية لشگر، گسيل داشت ولي طولي نكشيد كه به امام خبر رسيد كه، عبيدالله با دريافت يك ميليون درهم از معاويه، شبانه با هشت هزار نفر به وي پيوست. اين در حالي بود كه دو پسر عبيدالله را «بسربن ارطاة» يكي از فرماندهان معاويه، كشته بود.[5]
و نيز شايعه پراكني معاويه به اينكه امام حسن (ع) تن به صلح داده است و تحت تأثير قرار گرفتن لشگر امام حسن (ع) و در نتيجه حمله بردن آنها به خيمه حضرت و غارت آن و در صدد ترور و قتل حضرت برآمدن و متفرق شدن از ميدان جنگ باعث شد تا بر آن حضرت صلح را تحميل نموده و ايشان را مجبور به صلح نمايند. براي مطالعة بهتر ميتوان به طرائف سيد بن طاووس و سيرة پيشوايان مهدي پيشوايي مراجعه شود.
--------------------------------------------------------------------------------
[1]- صدوق، علل الشرايع، ج 1،ص 211، ط: نجف.
[2]-ابن اثير، اسد الغابة، دايرة المعارف حيدرآباد، ج 2، ص 13.
[3]- تاريخ يعقوبي،نجف، منشورات المكتبة الحيدريه، 1484، هـ . ق، ج 2، ص 206.
[4]- در جنگ جمل متجاوز از سي هزار كشته (تاريخ يعقوبي، همان، ج 2، ص 172)، و در جنگ نهروان چهارهزار نفر از خوارج به قتل رسيدند. (تاريخ يعقوبي، همان، ج 2، ص 182) و مجموع تلفات در صفين به حدود ده هزار نفر رسيد (مسعودي، مروّج الذهب، ط: 1، بيروت، دارالاندلس، 1965، ج 2، ص 393).
[5]- ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، قاهره، دار احياء الكتب العربيه، 1961م ، ج 2، ص 14.