پرسش :
اگر مناظراتي از طرف امام كاظم ـ عليه السّلام ـ با اديان و فرق اسلامي رخ داده بيان كنيد؟
پاسخ :
امام موسي كاظم ـ عليه السّلام ـ در طول عمر مباركشان گفتگوهاي علمي، متعددي با خلفاء، علماء و شخصيتهاي مختلف داشتند كه اسامي آنها عبارتند از: 1. هارون الرشيد 2. يعقوب ابن جعفر 3. عبدالغفار سلمي 4. ابي يوسف 5. حسن ابن راشد 6. نعمان ابن ثابت 7. مهدي عباسي و افراد ديگري كه تفصيل مباحث ايشان در كتب معتبر بيان شده است. اگر چه هر يك از اين مناظرات به نوبة خود سرشار از مطالب مهم علمي است، لكن از آنجايي كه مباحث طولاني در اين مختصر نمي گنجد، لذا به چند نمونة كوتاه بسنده مي كنيم:
1. گفتگوي آن حضرت با ابوحنيفه پيشواي مشهور فرقة حنفي: ابو حنيفه مي گويد: در دوران امام صادق ـ عليه السّلام ـ به حج رفتم و چون به مدينه رسيدم به خانة آن حضرت در آمدم و به انتظار اجازة ورود در دهليز نشستم، ناگاه كودك نوپايي بيرون آمد، به او گفتم اي پسر بچه، شخص غريب كه در شهر شما آيد، كجا قضاي حاجت كند؟ گفت: «آرام باش»، سپس نشست و به ديوار تكيه كرد و گفت: «از كنار نهرها و زير درختان ميوه و سايه انداز مساجد و وسط جاده دوري كن، و پشت ديواري مخفي شو و جامه را بالا زن و روو به قبله و پشت به قبله مباش، و هرچه خواهي قضاي حاجت كن.» آنچه از اين كودك شنيديم مرا به شگفت آورد. به او گفتم: نامت چيست؟ گفت: «موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابيطالب» به او گفتم: اي پسر بچه، گناه ازكيست؟ در پاسخ گفت: «از سه حالت بيرون نيست يا از خداست، كه از او نيست، زيرا سزا نيست پروردگار بنده را به آنچه نكرده عذاب كند، و يا از خدا و بنده با هم است، و همچنين هم نيست، زيرا براي شريك نيرومند، سزاوار نيست كه شريك ناتوان را ستم كند و يا از خود بنده است، كه از اوست، پس اگر خدا بگذرد از كرم اوست و اگر كيفر دهد به خاطر گنه و جرم بنده است.» ابو حنيفه گويد: امام صادق ـ عليه السّلام ـ را ملاقات نكرده و برگشتم و بدانچه شنيدم بي نياز شدم.[1]
2. مناظرة آن حضرت با رئيس فرقه فطحية: مفضل بن عمر مي گويد: چون امام صادق ـ عليه السّلام ـ وصيت فرموده، امامت را به موسي كاظم ـ عليه السّلام ـ . بعد از آن برادر بزرگ او كه عبدالله معروف به افطح بود، دعوي امامت كرد؛ آنگاه امام موسي كاظم ـ عليه السّلام ـ فرمود، در ميان خانة ايشان هيزم بسيار جمع كردند و فرستاد كه برادر خود عبدالله را طلبيد كه بيايد. همراه امام موسي كاظم ـ عليه السّلام ـ جماعتي از اماميه بودند، چون آن حضرت نشست، فرمود هيزمها را آتش زدند. مردم نمي دانستند سبب آن چيست. چون تمام هيزم ها آتش گرفتند آن حضرت برخاست و با جامة خود در ميان آتش نشست و رو به حاضران چند حديث بيان فرمود. بعد برخاسته جامة خود را تكاند و به مجلس خود بازگشت. سپس به عبدالله گفت: «اگر زعم تو آنست كه بعد از پدرت تو امامي، پس بنشين در آن مجلس»، رنگ عبدالله متغير شد و برخاسته و در حالي كه ردايش را مي كشيد از خانة امام موسي بن جعفر ـ عليه السّلام ـ بيرون رفت.[2]
3. مباحثه آن حضرت با دو تن از علماء برجستة فرقة حنفيه: ايامي كه هارون الرشيد امام موسي كاظم ـ عليه السّلام ـ را محبوس كرده بود، ابو يوسف و محمد بن الحسن كه هر دو به مذهب اهل سنت، مجتهد عصر و از شاگردان ابوحنيفه بودند، با هم قرار گذاشتند نزد امام ـ عليه السّلام ـ بروند و مسائل علمي از او بپرسند، و به اعتقاد خود با او مناظره كنند. چون به خدمت آن حضرت رسيدند، مقارن رسيدن ايشان مردي كه از طرف سندي ابن شاهك موكل بر آن حضرت بود، آمده گفت: نوبت من تمام شد و به خانة خود مي روم، اگر شما را خدمت وكاري هست بفرمائيد كه چون نوبت من شود آن را انجام دهم. امام ـ عليه السّلام ـ فرمود: «برو، خدمتي و كاري ندارم». و چون مرد روانه شد رو به ايشان كرد و گفت: «تعجب نمي كنيد اين مرد كه امشب خواهد مرد و قصد دارد كه فردا براي حل مشكل مرا ياري نمايد». پس هر دو برخاسته و بيرون رفتند در حاليكه به هم مي گفتند: ما آمده بوديم از او مسائل واجب و سنت بشنويم، او خود از غيب خبر مي دهد، كسي را فرستادند تا بر در خانة آن مرد منتظر خبر نشست، نصفي از شب گذشت، فرياد و ناله از خانه بلند شد، مأمور پرسيد چه شده است؟ گفتند: آن مرد بدون هيچ بيماري و مرضي مرده است. فرستاده رفت و خبر را به آن دو رسانيد. ايشان به خدمت امام ـ عليه السّلام ـ آمده پرسيدند: مي خواهيم بدانيم كه شما اين علم را از كجا به هم رسانده ايد؟ امام ـ عليه السّلام ـ فرمودند: «اين علم از آن علمها نيست كه ديگري را راهي به آن باشد. اين علم از آن باب است كه رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله ـ اخبار فرموده بود، علي بن ابيطالب ـ عليه السّلام ـ را.» آن دو متحير و مبهوت شدند و هر چه خواستند حرف ديگري بزنند نتوانستند و برخاسته و شرمنده برگشتند.[3]
4. مناظرة آن بزرگوار با هارون الرشيد: تلكبري به استناد از امام كاظم ـ عليه السّلام ـ نقل مي كند: امام كاظم ـ عليه السّلام ـ فرمود: «هارون به من گفت: آيا شما مي گوييد كه خمس متعلق به شماست؛ گفتم: بله گفت: خيلي زياد است. جواب دادم كسي كه آن را به من عطا كرده است، مي دانسته كه زياد نيست.»[4] و عطا كننده و وضع كننده خمس خداوند متعال است، هارون از پاسخ امام ساكت شد و خمس را كه حق اهل بيت و امامت است قبول كرد و قانع شد.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . بحراني، تحف العقول، اسلاميه، كتابفروشي اسلاميه، 1354 هـ ش، ص 434.
[2] . اربلي، علي بن عيسي، كشف الغمه، مهر، چاپ دوم، 1364 هـ. ش، ج 3، ص 53.
[3] . اربلي، علي بن عيسي، پيشين، ج 3، ص 55.
[4] . مجلسي، بحارالانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء، 1403 هـ ق. ج 48، ص 158.
امام موسي كاظم ـ عليه السّلام ـ در طول عمر مباركشان گفتگوهاي علمي، متعددي با خلفاء، علماء و شخصيتهاي مختلف داشتند كه اسامي آنها عبارتند از: 1. هارون الرشيد 2. يعقوب ابن جعفر 3. عبدالغفار سلمي 4. ابي يوسف 5. حسن ابن راشد 6. نعمان ابن ثابت 7. مهدي عباسي و افراد ديگري كه تفصيل مباحث ايشان در كتب معتبر بيان شده است. اگر چه هر يك از اين مناظرات به نوبة خود سرشار از مطالب مهم علمي است، لكن از آنجايي كه مباحث طولاني در اين مختصر نمي گنجد، لذا به چند نمونة كوتاه بسنده مي كنيم:
1. گفتگوي آن حضرت با ابوحنيفه پيشواي مشهور فرقة حنفي: ابو حنيفه مي گويد: در دوران امام صادق ـ عليه السّلام ـ به حج رفتم و چون به مدينه رسيدم به خانة آن حضرت در آمدم و به انتظار اجازة ورود در دهليز نشستم، ناگاه كودك نوپايي بيرون آمد، به او گفتم اي پسر بچه، شخص غريب كه در شهر شما آيد، كجا قضاي حاجت كند؟ گفت: «آرام باش»، سپس نشست و به ديوار تكيه كرد و گفت: «از كنار نهرها و زير درختان ميوه و سايه انداز مساجد و وسط جاده دوري كن، و پشت ديواري مخفي شو و جامه را بالا زن و روو به قبله و پشت به قبله مباش، و هرچه خواهي قضاي حاجت كن.» آنچه از اين كودك شنيديم مرا به شگفت آورد. به او گفتم: نامت چيست؟ گفت: «موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابيطالب» به او گفتم: اي پسر بچه، گناه ازكيست؟ در پاسخ گفت: «از سه حالت بيرون نيست يا از خداست، كه از او نيست، زيرا سزا نيست پروردگار بنده را به آنچه نكرده عذاب كند، و يا از خدا و بنده با هم است، و همچنين هم نيست، زيرا براي شريك نيرومند، سزاوار نيست كه شريك ناتوان را ستم كند و يا از خود بنده است، كه از اوست، پس اگر خدا بگذرد از كرم اوست و اگر كيفر دهد به خاطر گنه و جرم بنده است.» ابو حنيفه گويد: امام صادق ـ عليه السّلام ـ را ملاقات نكرده و برگشتم و بدانچه شنيدم بي نياز شدم.[1]
2. مناظرة آن حضرت با رئيس فرقه فطحية: مفضل بن عمر مي گويد: چون امام صادق ـ عليه السّلام ـ وصيت فرموده، امامت را به موسي كاظم ـ عليه السّلام ـ . بعد از آن برادر بزرگ او كه عبدالله معروف به افطح بود، دعوي امامت كرد؛ آنگاه امام موسي كاظم ـ عليه السّلام ـ فرمود، در ميان خانة ايشان هيزم بسيار جمع كردند و فرستاد كه برادر خود عبدالله را طلبيد كه بيايد. همراه امام موسي كاظم ـ عليه السّلام ـ جماعتي از اماميه بودند، چون آن حضرت نشست، فرمود هيزمها را آتش زدند. مردم نمي دانستند سبب آن چيست. چون تمام هيزم ها آتش گرفتند آن حضرت برخاست و با جامة خود در ميان آتش نشست و رو به حاضران چند حديث بيان فرمود. بعد برخاسته جامة خود را تكاند و به مجلس خود بازگشت. سپس به عبدالله گفت: «اگر زعم تو آنست كه بعد از پدرت تو امامي، پس بنشين در آن مجلس»، رنگ عبدالله متغير شد و برخاسته و در حالي كه ردايش را مي كشيد از خانة امام موسي بن جعفر ـ عليه السّلام ـ بيرون رفت.[2]
3. مباحثه آن حضرت با دو تن از علماء برجستة فرقة حنفيه: ايامي كه هارون الرشيد امام موسي كاظم ـ عليه السّلام ـ را محبوس كرده بود، ابو يوسف و محمد بن الحسن كه هر دو به مذهب اهل سنت، مجتهد عصر و از شاگردان ابوحنيفه بودند، با هم قرار گذاشتند نزد امام ـ عليه السّلام ـ بروند و مسائل علمي از او بپرسند، و به اعتقاد خود با او مناظره كنند. چون به خدمت آن حضرت رسيدند، مقارن رسيدن ايشان مردي كه از طرف سندي ابن شاهك موكل بر آن حضرت بود، آمده گفت: نوبت من تمام شد و به خانة خود مي روم، اگر شما را خدمت وكاري هست بفرمائيد كه چون نوبت من شود آن را انجام دهم. امام ـ عليه السّلام ـ فرمود: «برو، خدمتي و كاري ندارم». و چون مرد روانه شد رو به ايشان كرد و گفت: «تعجب نمي كنيد اين مرد كه امشب خواهد مرد و قصد دارد كه فردا براي حل مشكل مرا ياري نمايد». پس هر دو برخاسته و بيرون رفتند در حاليكه به هم مي گفتند: ما آمده بوديم از او مسائل واجب و سنت بشنويم، او خود از غيب خبر مي دهد، كسي را فرستادند تا بر در خانة آن مرد منتظر خبر نشست، نصفي از شب گذشت، فرياد و ناله از خانه بلند شد، مأمور پرسيد چه شده است؟ گفتند: آن مرد بدون هيچ بيماري و مرضي مرده است. فرستاده رفت و خبر را به آن دو رسانيد. ايشان به خدمت امام ـ عليه السّلام ـ آمده پرسيدند: مي خواهيم بدانيم كه شما اين علم را از كجا به هم رسانده ايد؟ امام ـ عليه السّلام ـ فرمودند: «اين علم از آن علمها نيست كه ديگري را راهي به آن باشد. اين علم از آن باب است كه رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله ـ اخبار فرموده بود، علي بن ابيطالب ـ عليه السّلام ـ را.» آن دو متحير و مبهوت شدند و هر چه خواستند حرف ديگري بزنند نتوانستند و برخاسته و شرمنده برگشتند.[3]
4. مناظرة آن بزرگوار با هارون الرشيد: تلكبري به استناد از امام كاظم ـ عليه السّلام ـ نقل مي كند: امام كاظم ـ عليه السّلام ـ فرمود: «هارون به من گفت: آيا شما مي گوييد كه خمس متعلق به شماست؛ گفتم: بله گفت: خيلي زياد است. جواب دادم كسي كه آن را به من عطا كرده است، مي دانسته كه زياد نيست.»[4] و عطا كننده و وضع كننده خمس خداوند متعال است، هارون از پاسخ امام ساكت شد و خمس را كه حق اهل بيت و امامت است قبول كرد و قانع شد.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . بحراني، تحف العقول، اسلاميه، كتابفروشي اسلاميه، 1354 هـ ش، ص 434.
[2] . اربلي، علي بن عيسي، كشف الغمه، مهر، چاپ دوم، 1364 هـ. ش، ج 3، ص 53.
[3] . اربلي، علي بن عيسي، پيشين، ج 3، ص 55.
[4] . مجلسي، بحارالانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء، 1403 هـ ق. ج 48، ص 158.